کوبو آبه رمان "زن در ریگ روان" را در سال ۱۹۶۲ نوشت که او را در عرصهی جهانی رمان صاحب نام کرد. این رمان شهرت جهانی دارد و به بیست زبان ترجمه شده است. نشر نیلوفر این رمان را با ترجمهی مهدی غبرایی در سال ۱۳۸۳ روانه بازار کرده است.
داستان دربارهی مرد حشرهشناسی است که برای یافتن حشرهی جدید، که او را مشهور کند، به ساحل دریا در دهکدهای دور کشیده میشود و ناچار میشود شب را در آن دهکدهی عجیب بگذراند. شب را در گودالی میماند و فردای آن متوجه میشود که عدهای بهعمد او را به آنجا بردهاند و خلاصی از آن مممکن نیست؛ زندانی گودال شنی شده است. همراه زنی در این گودالِ شنی شب تا صبح باید شنهای اضافی را جمع کند و با زنبیل به بالا بفرستد. اگر یک روز این کار را انجام ندهند، شن همهچیز را خراب میکند و زندهزنده دفن میشود. گودالها درحقیقت، برای محافظت ده از طوفانهای شنی شبانه هستند.
رمان درگیری ذهنی و روانی زیادی برای خواننده ایجاد میکند و او را بسیار متاثر، ناراحت و عصبی میکند. کارهای تکراری هرروزه و به ظاهر بیهودهی زن و مرد در گودال، وضعیت غیرمعمول و پوچی را به خواننده نشان میدهد که آزاردهنده است. مرد در مواجهه با اتفاقات وحشتناکی که خارج از اراده او شکل گرفته ناتوان است و در وضعیت دردناکی گرفتار شده که راه گریزی از آن نیست. مرد کمکم خسته و ناامید میشود تا اینکه کشف مهمی وضعیت را نه فقط برای خودش بلکه برای تمام افراد روستا دگرگون میکند.
در سه صفحهی آخر کتاب، اکتشاف تصادفی آب شیرین و گوارا از درون شنها آن وضعیت عجیب و بیهوده را تغییر میدهد و این بار مرد به ارادهی خود تصمیم میگیرد در آنجا بماند.
مرد محکوم به کار بیهوده شنروبی از درون شنها، که همه از آن متنفرند، آب گوارا و زلالی به دست میآورد که کالای کمیاب و حیاتی در زندگی افراد دهکده است. همین موضوع برگ برندهی مرد است و زندگی تازهای را پیش رویش میگذارد: «هیچ لزومی نداشت در فرار عجله به خرج دهد، در بلیط دو سرهای که حالا در دست داشت مقصد و زمان سفر را خالی گذاشته بود تا مطابق دلخواهش پر کند».
آنچه که در پایان رمان اتفاق میافتد درواقع نتیجهی تلاشهای مردی است که در وضعیت دشوار و کسلکننده و همیشگی به چیزی فراتر از آنچه هست امید دارد و درنهایت همین امید و تسلیم نشدن راهگشا میشود که مرد را به ماندن وا میدارد چراکه دیگر تسلیم شرایط نیست بلکه کنترلکنندهی آن است.