اطلاعات: در ابتدا این سؤال پیش میآید که: آیا منظور از روانشناسی حافظ، روانشناسی است که از اشعار خود حافظ برمیآید یا منظور آن دسته از اشعار حافظ است که با آرای روانشناسان قابل تطبیق است؟ مسلما منظور ما از روانشناسی در حافظ، شق دوم نیست؛ اما با توجه به اینکه چنین کاری از عهده مقاله حاضر برنمیآید، باید به تطبیق اشعار او با نظریات برخی روانشناسان اکتفا کنیم. نیز مقصود ما از روانشناسی در دیوان حافظ آن دسته از ابیاتی است که میتوانند «الگوهای شخصیت سالم» باشند؛ اما نمیتوانیم در دیوان خواجه فیالمثل به دنبال تبیین اختلال اسکیزوئید باشیم. ارائه الگو برای شخصیت سالم، کاربرد درمانی هم دارد و میتوان از برخی ابیات حافظ توقع رویکرد درمانی هم داشت.
البته رویکرد روانشناختی مختص حافظ نیست و سایر آثار و اقوال عارفان ما مملو از نکات دقیق روانکاوانه و روانشناسانه است. در واقع «مشایخ صوفیه طبیبان غیبی یا الهی بودهاند و راه و رسمشان در تشخیص بیماری و نوع درمان آن، گونهای روانکاوی است و بدین لحاظ در زمره روانشناسان بزرگ محسوباند»(عشق صوفیانه، ص۳۶). ما در اینجا برخی آرای روانشناسان بزرگ را با برخی اشعار حافظ تطبیق میدهیم. چرا که انجام کامل چنین کاری مستلزم یک اثر تحقیقی مستقل و یک رساله مجزاست.
اولین روانشناسی که مورد بررسی قرار میدهیم، کارل راجرز (۱۹۰۲ـ۱۹۸۷) است. یکی از ویژگیهایی که راجرز برای انسان تمام و کمال قائل است، این است که آنها «به تجربه خود اعتماد دارند و نسبت به اقتدار بیرونی بهشدت بیاعتماد هستند. آنها به صرف اطاعت قوانین را مراعات نمیکنند، بلکه وقتی قوانین را مراعات میکنند که احساس کنند رعایت آن قوانین درست است. اشخاص در حال ظهور گاهی اوقات عمدا قوانین ناعادلانه و غیراخلاقی را نقض میکنند و عواقب این عمل را به جان میخرند» (نظریههای شخصیت، ص۴۸۰). چنین بینشی در اشعار حافظ موج میزند وقتی شیخ و صوفی و فقیه و محتسب را به باد انتقاد میگیرد و تحت مفهوم «رند» تجربه یکتا و یگانه خود از کمال شخص را ارائه میدهد و میگوید که سرش به دنیا و عقبی فرو نمیآید:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
*
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ به آب حرام ما
حافظ در تمام این ابیات ما را به سوی همان تجربه یگانه شخصی از کمال دعوت میکند که راجرز بر آن تأکید دارد. یکی دیگر از ویژگیهایی که راجرز برای «انسان در حال تحقق خود» قائل است، این است که «هر تجربهای برای او چنان تازه است که گویی پیش از آن هرگز وجود نداشته است؛ بنابراین هر تجربهای با هیجان همراه است» (روانشناسی کمال، ص۵۰). حافظ هم میگوید:
هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
راجرز معتقد است: «کسی که تنها بر پایه عقل و منطق عمل میکند، به تعبیری درمانده و ناتوان است؛ زیرا به هنگام تصمیمگیری، عوامل عاطفی را نادیده میگیرد»(همان، ص۵۲). حافظ میگوید:
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
حافظ هم مثل راجرز بر این نکته تأکید دارد که کنش عقلانی محض، کنش کاملی نیست و تمامیت رفتار به تمامیت و توازن نیروها و رانههای روانی و عاطفی است. راجرز فرایند کامل شدن را یک فرایند پویا و همیشه در حال جریان میداند. فرآیندی که هیچ حد یقفی برایش متصور نیست. او در کتاب درآمدی بر انسان شدن مینویسد: «من این نکتهها را به طور عالی هدایتی میدانم که مراجعان میتوانند بدان سو حرکت نمایند، به سوی بودن، فرایندی از امکانهای زاییده شدن و نه بودن یا شدن هدفی ثابت» (درآمدی بر انسان شدن، ص۱۸۴). این نگرش را در این بیت حافظ میتوان دید:
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که: چو عمرم به سر آمد، رَستم
اکنون به اریک فروم میرسیم. برجستهترین بخش نظریه روانشناختی فروم که میشود درباره آن حافظانه بحث کرد، نگاه او به مقوله عشق است. فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» انواع عشقها را مورد بررسی قرار داده و معتقد است که «عشق اصیل و تکاملیافته دارای خصوصیات برجستهای چون احترام و توجه دلسوزانه، احساس مسئولیت و دانش و آگاهی کامل است» (هنر عشق ورزیدن، ص۹۰). با توجه به تمایزی که فروم بین «عشق متعهد و اصیل» و «خودخواهی» قائل است، این بیت حافظ را به یاد میآورد:
اگر غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من، جان به جای دوست بگزینم
عشق حافظانه هم چیزی ورای خودخواهی و وابستگی و تملک دیگری است و به از خودگذشتگی منتهی میشود. حافظ اشارهای هم به نظریه ناخودآگاه یونگ دارد. یونگ معتقد است که «ناخودآگاه به دو لایه تقسیم میشود: لایه شخصی و لایه جمعی. لایه شخصی به احیای قدیمیترین مضامین دوران کودکی ختم میشود و لایه جمعی شامل زمان پیش از کودکی است. یعنی شامل مضامین بازمانده از حیات اجدادی است» (روانشناسی ضمیر ناخودآگاه، ص۱۰۵):
در اندرون من خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
اما به ویکتور فرانکل میرسیم. او کسی است که در اردوگاههای کار اجباری نازیها آموخت که «حتی به هنگام رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت. او میگوید زنده بودن یعنی رنج کشیدن، اما برای رنج خویش معنایی یافتن، یعنی ادامه هستی» (روانشناسی کمال، ص۱۵۴). چنین بود که فرانکل به معنای واقعی کلمه مصداق این بیت حافظ شده بود:
با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد، چون چنگ آیی در خروش
فرانکل هر روز دود کورههای آدمسوزی را میدید و ممکن بود هر لحظه به آنجا منتقل شود. تمام افراد خانوادهاش کشته شده بودند و در سرمای سوزان به بدترین شکل به بیگاری گرفته میشد. او شرح زندگی سخت خود را در کتاب «انسان در جستجوی معنا» آورده است. یکی از ویژگیهای نظریه فرانکل این است که او برخلاف سایر روانشناسان که دلنگران سلامت روان و شخصیت هستند، الگوی انسانِ از خود فرارونده را مطرح میکند؛ یعنی انسانی که خود را نادیده میگیرد و ایثار میکند: «هر چه بیشتر بتوانیم از خود فراتر رویم، خود را در کسی یا چیزی ایثار کنیم، انسانتر میشویم»(همان، ص۱۵۶). همانطور که حافظ معتقد است:
تا عقل و فضل بینی، بی معرفت نشینی
یک نکتهات بگویم، خود را مبین و رستی
فرانکل معتقد است که یافتن معنا در زندگی، به خاطر خود ما نیست، بلکه به خاطر خود معناست و از اینجا نتیجه میگیرد که یافتن معنای زندگی مستلزم فراموش کردن خود است: «سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن، از خود فرارفتن و جذب معنا و منظوری شدن»(روانشناسی کمال، ص۱۶۵)و این همان است که گفت:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز
به اعتقاد فرانکل در ناپیمودنیترین راهها و در نومیدکنندهترین و ظاهراً در یأسآورترین وضعیتها است که میتوان عظیمترین معنا را یافت(همان، ص۱۶۳) یعنی:
حافظ، شکایت از غم هجران چه میکنی؟
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
فرانکل معتقد است که «عشق، هدف نهایی انسان است. رستگاری از راه عشق و در عشق است»(همان، ص۱۶۷) که از مضامین اصلی اشعار حافظ و اوج اندیشه و تعالی معنوی اوست:
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
*
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
*
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد
آخرین روانشناسی که بررسی میکنیم فریتس پرلز (۱۸۳۹ـ۱۹۷۰) است. یکی از جنبههای نگرش پرلز به شخصیت انسان، «تأکید بر "حال" به عنوان تنها واقعیت موجود است. به اعتقاد پرلز جز این زمان و این مکان، چیز دیگری برای ما نیست. گذشته وجود ندارد و آینده هم هنوز نیامده است»(همان، ص۱۸۰) و حافظ اینگونه به ما در این باره پند میدهد:
ای دل، ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟
*
حافظا، تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟
پرلز با دستهبندی محدودههای آگاهی، معتقد است که بین ما و جهان، توهمی حائل شده است که ناشی از پیشداوریها و تعصبهای ماست: «چنانچه دنیا را از دریچه تعصبهایمان بنگریم، آن را نه چنان که هست، بلکه آنگونه که به نظرمان میآید میبینیم» (همان، ص۱۸۳). بر همین اساس، حافظ معتقد است که اشخاص تنگنظر و متعصب که فهم قاصری دارند، فقط نظر به معایب دارند و این کوتهنظری را ناشی از جهل آنان میداند:
یا رب، آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
*
کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد، نظر به عیب کند
*
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
تو چه دانی که پس پرده، که خوب است و که زشت
در واقع نوع نگاه ما به جهان منعکسکننده و نشاندهنده درونیات و سطح فکری و روحی خود ماست که بر جهان بیرون فرافکنی میشود و ما خود را در آیینه جهان و اطرافیان میبینیم. حافظ ما را دعوت میکند که با خودشناسی و گسترش آگاهی، این پردهها را کنار بزنیم و رویارویی خود با خلق و خدا و جهان را هر چه واقعیتر و درستتر و زیباتر کنیم.
آنچه در این نوشتار آمد، مشت بسیار کوچکی از خروار است و این مقاله مختصر حوصله ذکر بسیاری دیگر از روانشناسان و تطبیق آرائشان با آموزههای حافظ را ندارد و گرنه مثنوی هفتاد من کاغذ میشود.
*دانشنامه حافظ