فلسفه، بهعنوان معرفت پایهای بشری، کوششی است انسانی برای یافتن توضیح و توجیهی عقلانی درباره هستی بهنحو عام و نسبت و ارتباط بشر با آن. ارتباطات نیز در وسیعترین معنا دانشی است برای توضیح آن نسبت و ارتباط. با همین تعریفهای دمدستی و ساده ربط وثیق این دو شاخهی معرفتی بهخوبی آشکار میشود، با اینهمه، فلسفهی ارتباطات، بهعنوان یک معرفت بینارشتهای مستقل و متمایز، رشتهی دانشگاهی نسبتاً جدیدی است و متأسفانه در کشور ما، بهرغم حضور چندین دهه تدریس رشتهی ارتباطات در دانشگاهها بسیار کم شناخته شده است. یکی از علتهای این امر فقدان آثار و کتابهای علمی و دانشگاهی و تحقیقی در این زمینه است، آثاری که بهطور واضح و مشخص گستره و موضوعات بحث فلسفهی ارتباطات را بگشایند و مفاهیم و مباحث آن را برای علاقهمندان طرح کنند، امری که آشکارا نیازمند همکاری و همفکری و «ارتباط» درست استادان و پژوهشگران ارتباطات با اهالی فلسفه است. خوشبختانه چند سالی است که برخی نشانههای این هماندیشی در برخی آثار پژوهشی و علمی دیده میشود. نمونهی بارز آن انتشار دو جلد کتاب ارزشمند «فلسفهی ارتباطات» است با ترجمه و همکاری مشترک «غلامرضا آذری» و «حسین کیانی» که اولی استاد و پژوهشگر شناختهشدهی حوزهی ارتباطات است و دومی پژوهشگر و مترجم بسیاری از آثار فلسفی. این کتاب حاصل گردآوری مقالات و گفتارهای برگزیده و عرضهشده در نخستین همایش فلسفهی ارتباطات در سال ۲۰۰۲ آتن در کشور یونان است که جلد نخست آن با ویراستاری «کنستانتین بودوریس» و «جان پولاکاس» در ۱۷ فصل و جلد دوم با «ویراستاری کنتستانتین بودوریس» و «تاکیس پولاکاس» در ۲۲ فصل عرضه شده است. جلد نخست این کتاب را نشر ققنوس در سال ۱۳۹۴ به طبع رساند و اکنون مجلد دوم به همت نشر «لوگوس» به بازار عرضه شده است. به این مناسبت با دو پژوهشگر و مترجم این کتاب گفتوگو کردهایم. این میزگرد نخستین بار در شماره ۱۲۴(شهریور ۱۳۹۹) ماهنامه تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی مدیریت ارتباطات منتشر شده است.
***
- در ابتدا برای صورتبندی منظم میان چهار موضوع تمایز بگذاریم: ۱. فلسفه و ارتباطات بهمعنای رابطهی میان دو معرفت بشری با موضوعات و مسائل و روشها و اهداف متفاوت، ۲. فلسفهی ارتباطات بهمعنای فلسفهی دانش و رشتهی ارتباطات و علم رسانه، مشابه آنچه در فلسفهی تحلیلی یا انتقادی تاریخ بهمثابه یک رشتهی معرفتی مطرح میشود، ۳. فلسفهی ارتباطات یعنی فلسفهی روابط انسان با خودش، جهان خودش، دیگر انسانها، اشیا، خدا، طبیعت، ماوراءطبیعت، گذشته، حال، آینده، زمان، مکان و... و ۴. ارتباطات فلسفی که باز میتواند به دو معنا به کار رود: اول ارتباطات میان فیلسوفان و علاقهمندان به فلسفه، یعنی بحثها و گفتوگوها و ارتباطاتی که میان اهالی فلسفه حولوحوش مباحث فلسفی صورت میگیرد و دوم بهمعنای ارتباطات هستیشناختی و مابعدالطبیعی که تنها فلسفه میتواند توضیح و توجیهی برای آن عرضه کند. ارتباط میان دو معرفت یا حوزهی معرفتی بشری، یعنی «فلسفه و ارتباطات» از نظر شما چیست و چه روابطی را میتوان میان آنها مؤثر دانست؟
غلامرضا آذری: «فلسفه و ارتباطات» بهعنوان دو مضمون جداگانه در معرفت بشری میتوانند روابط متمایز و متباین داشته باشند. از نظر من، در سطح خُرد و نه کلان، هر انسانی فلسفهای دارد و هر فلسفهی انسانیای از درون و برونِ ارتباط او با سایرین رشد و معنا پیدا میکند. انسانها بدون فلسفهی زندگی و معنای آن هیچ نوع ارتباط معناداری را نمیتوانند با دیگری یا دیگران برقرار کنند. در معنای کلی، «ارتباطات» به تمام ابزارهایی اطلاق میشود که انسانها را به هم پیوند میدهند، بهویژه از طریق انتشار اطلاعات بهواسطهی رسانههای جمعی مانند اینترنت، رادیو، تلویزیون، مطبوعات و تصاویر متحرک... و در معنای فلسفی، به روند رابطهی فکری بین افراد یا گروهها و در نتیجه انتقال و تبادل اطلاعات، تجربهها، هیجانها، عواطف، حتی کالاها و خدمات اشاره میکند. ارتباطات به همین ترتیب از دوران جنگ جهانی اول و دوم به موضوع موردعلاقهی خاص فلسفی تبدیل شده است. با این حال، آن را همیشه بهعنوان یکی از پدیدههای اساسی وجود انسان در نظر گرفتهاند. برای نمونه، از دیدگاه فلسفی، حتی فلسفهی اجتماعی، این پرسش میتواند بهعنوان پرسشی بنیادی در باب ویژگیهای انسانی مطرح شود که ارتباطات را مفهوم و ممکن میسازد. در اینجا این حقیقت بدیهی که همهی انسانها بهعنوان موجودات انسانی دارای ماهیت فکری مشترک هستند، موردپرسش نیست. بلکه آنچه دنبال میشود توانایی بالقوهای است که تحقق آن برای برقراری ارتباط میان افراد ضروری است. ویژگی اصلی بحث این است که انسان قادر به ارزیابی بازتابی از تجربهی خود و در نتیجه تعمیم تجربههای حسیِ خود با استفاده از مفاهیم و واژههاست. بنابراین، متمایز از حیوانات، او قادر به جمعآوری دانش و تجربه از نسلی به نسل دیگر است. از این رو سنت اجتماعی به مقولهای اساسی برای تبیین ارتباطات تبدیل میشود. تنها با مشارکت در چنین سنتی رشد کامل فرد امکانپذیر است. انسان حیوان ناطق است و از حیوانات متمایز است، چه طبیعت او مستلزم آن است که از طریق فرهنگ و یادگیری به کمال برسد. فرهنگ بهلحاظ ریشهای فرایندی اجتماعی دارد، حتی از جنبههای مادی آن. اساس آن ارتباط، یعنی همکاری فکری و مبادلهی اجتماعی است. داشتن فرهنگ فقط برای موجوداتی متشکل از جسم و روح امکانپذیر است، زیرا چنین ترکیبی به مشارکت با دیگران جهت توسعهی تواناییهای آن و دستیابی به کمال کامل آن نیاز دارد. بنابراین، فرهنگ برای انسانی که در خودش و بیارتباط با دیگران ناقص است، امری ارزشمند و ویژه است. موجود انسانی با زیستن و از طریق اندیشیدن به فلسفهی وجودیاش خو میکند و از پرتو ارتباط با دیگری معنای موجودیتش بازتاب مییابد. پس رابطهی میان این دو معرفت بشری بسیار وسیع و گسترده و برخوردار از جنبههای گوناگون فکری و روشی است که هم قابلتأمل و هم بسیار تفسیری و تبیینی است.
حسین کیانی: میگویند انسان اساساً با فلسفه زاده میشود و از بدو تولد از هستی و چیستی آن پرسش میکند. بهعقیدهی من انسان همزمان با ارتباط و ارتباطات نیز زاده میشود و از همان شروع تولد وارد بازی ارتباطات میشود. پرسش از چیستی ارتباطات، برخلاف پرسش از چیستی هستی و انسان، بهصورت جدی و عمیق در معدود آثار فلاسفهی کهن تا امروز مطرح شده است. اما در چند دههی اخیر به دلیل گسترش حوزهی ارتباطات و تأثیر و تأثر آن بر شیوهی زندگی انسانها و حکمرانی دولتها، بحث از چیستی و فلسفهی ارتباطات موردتوجه جدی و ژرف اندیشمندان حوزهی علوم انسانی بهویژه فلسفه قرار گرفته است. از آنجا که کار فلسفه طرح پرسش و پرسیدن است، درباره چیستی و شکلگیری ارتباطات و صورت و محتوای کلام و بهتعبیری «بلاغت» (رتوریک) پرسش میکند. یکی از ارکان مبحث فلسفهی ارتباطات، رتوریک یا بلاغت است. بنیاد و اساس بلاغت در کتاب کلیدی و ارزشمند ارسطو با عنوان «خطابه»، یا بهتعبیر متخصصان ارتباطات «بلاغت»، بهخوبی و با جزئیات مطرح شده است. مضمون رسالههای «فایدروس» و «گورگیاس» «افلاطون» نیز گفتوگو و ارتباطات است. اساساً بدون ارتباطات، معرفت و فلسفهای شکل نمیگیرد، یعنی در هر ارتباطی به یک گوینده/ فرستنده و یک شنونده/ گیرنده و یک محمل، واسطه یا رسانه برای انتقال پیام نیاز است و فقدان یا نارسایی هریک از این مؤلفهها روی سایر مؤلفهها اثر میگذارد و در نهایت پیام ما را قابلفهم یا گنگ و غیرقابلفهم میکند. فلسفه با پرسش از این چیستی و چگونگی کارکرد این سه مؤلفهی اصلی در فرایند ارتباطات کارش را آغاز میکند و میکوشد تا تعریفی جامع از مکانیزم هریک از این مؤلفهها به دست دهد.
- «فلسفهی ارتباطات»، بهمعنای یک رشته و معرفت دانشگاهی در دنیا، چه پیشینه و سابقهای دارد و در کشور ما چه جایگاهی دارد؟
آذری: تا میانهی قرن بیستم موضوع مستقلی بهعنوان «فلسفهی ارتباطات» وجود نداشت. اگرچه عقاید مختلفی در طول قرنها (از دورهی پیشاسقراطیان) موجب طرح اولیهی این زمینهی موضوعی شد. حتی قبل از تاریخ دوران یونانیمآبی [۳۰-323 قبل از میلاد] که مشخصهی آن از اندیشههای شناختهشدهای چون «اپیکورگروی»، «رواقگرایی»، و «شکاکیتباوری» میآید، متفکران یونانی نیز استدلالهایشان را تحت لوای «ارتباطات بلاغی» به رشتهی بحث و کار نیز وارد کردند. همچنین در طی قرونوسطا هم آبای کلیسا و پژوهندگان این حوزه عقاید و نظریههایی فلسفی در باب ارتباطات با روشهای گوناگون عرضه کردند. تنها پس از دوران «دکارتباوری» که منسوب به نام «رنه دکارت» (پدر فلسفهی جدید) است، مفهوم «فلسفهی ارتباطات» پا به عرصهی جَدل و چالش گذاشت که بهطور معمول قرن شانزدهم و نیمهی نخست آن را در این ردیف تاریخی قرار میدهند. پس از او «لایب نیتس»، «دیوید هیوم»، «جان لاک»، «امانوئل کانت»، و «گئورگ هگل» از قرن هفدهم به بعد، و پس از آنها «کارل مارکس»، «زیگموند فروید»، و تا حدودی «سورن کیرکگارد»، «ویلیام جیمز»، «جان دیویی»، «کارل یاسپرس» و... را از نامآشنایان تفکر دانشگاهیِ این حوزهی علمی برمیشمارند. تا پایان قرن بیستم، و آغاز هزارهی سوم که با نقش و ساخت بسیار حیاتی علم ارتباطات، و مطالعهی ارتباطات انسانی در شکل جدید آن مواجه میشویم، هنوز حرکات مهم و تاریخی این حوزه رو به تکامل و تحول است! از یک سو، مکاتب ارتباطی و ریشههای باورمندانهی درون آنها اساس تلقی میشوند و از سوی دیگر، فلسفهی حضور و توجه به نظریهها و اندیشههای صاحبنظران یک مکتب. در نگاه فلسفی به نظریهها و اندیشههای ارتباطی تا آغاز هزارهی سوم، نام چندین فیلسوف که از دیدگاه فلسفهی محض و مسائل تبیینی آن به «ارتباطات» نگریستهاند، بیش از سایر فیلسوفان معاصر دیده میشود، کسانی نظیر «هانس گئورگ گادامر»، «مارتین هایدگر»، «کارل یاسپرس»، «هانا آرنت»، «یورگن هابـرماس»، «امانـوئل لویناس»، «موریس مرلوپونتی»، «رومنیا کوبسن»، «میشل فوکو»، «جین گِبسر»، «خوزه اورتگایی گاست»، «میخائیل باختین»، «دونالد دیویدسون»، «نیکلاس لومان»، «ارنست کاسیرر»، «ویلیام جیمز»، «ریچارد رورتی»، «چارلز ساندرز پیرس»، و «اِلسدیر مک اینتایر» (جهت معرفی این فیلسوفان ارتباطی، کارها و آثاری را در برنامهی ترجمه و تألیف مدنظر دارم). چیستی و ماهیت «فلسفهی ارتباطات» از یک سو در تعامل با گذشتهای تاریخی است که محور توجه آن عقاید بنیادی فلسفی است و از دیگر سو سیر اندیشهی فلسفی در تبلور نظریههای مسلط در حوزهی اندیشه و عمل ارتباطی که ناخواسته عرصهای از مضامین تجربی را به بحث و چالش فرامیخواند. مضامین کلیدی نظیر: قدرت، شهرت، برابری، تزویر، تساهل، رذیلت، فضیلت، مسئولیت، وفاداری، خیانت، خشونت، آزادی بیان، تجمل، قناعت، مَلالت، احترام، ادب، غَفلت، وجدان، رنج عقوبت، وجود، حضور، بودن، نبودن، داشتن، نداشتن، گذشته، آینده، خرد، عقل، عدالت، میراث فکری، شناخت و... همه از جمله گزینهها و مقولههای مهمی هستند که به یک معنا نیز «هستنده بودنِ» فلسفهی ارتباطات را بهلحاظ چیستی و ماهیت رقم میزنند. در ایران، تا آنجا که اطلاع دارم، در برخی از دانشگاهها مانند تهران، صداوسیما، و... در حد دو یا سه واحد درسی یا سمینار کلاسی به انتخاب و تشویق استاد، فعالیتهایی در زمینهی شناخت این رشته صورت میگیرد. چند سال پیش هم در دانشگاه صداوسیما بههمت چند تن از استادان، در خصوص راهاندازی رشتهی فلسفهی رسانه و ایجاد آن بهعنوان زمینهای مستقل کارهایی صورت گرفت که هنوز هم در جریان است.
- این پرسش را شاید دکتر آذری بهتر بتوانند پاسخ دهند که وضع و شرایط دانشگاههای ما در این زمینه به چه صورت است؟ چقدر در دانشگاههای ما در رشتهی ارتباطات، استادان و دانشجویان ارتباطات و رسانه با فلسفه و مباحث فلسفی آشنا هستند و انتقادات و پیشنهادات شما در این زمینه چیست؟
آذری: تا آنجا که اطلاع دارم در وضعیتی التقاطی به سر میبریم؛ یعنی استادان حوزه و دانشگاه، اعم از ارتباطات و رسانه یا سایر رشتهها، سعی میکنند دورنماهایی درهم از این فعالیت ارائه کنند، هم بهسبب علاقه و هم از روی نیازسنجی. اگر مقاله یا کتابهایی هم به این زمینهی علمی از حیث موضوعی یا کلی وارد شدهاند، انسجام و جامعیت نداشتهاند، چون در حد گذراندن دو واحد درسی یا چیزی شبیه آن بودهاند. به نظر من آشنایی با «مبانی فلسفهی ارتباطات» نیازمند اندیشهی مستقل و البته دانشگاهی است. از این رو، تبدیل شدن آن به رشتهای جداگانه در دانشگاههای ایران در حوزهی ارتباطات، بهویژه مقاطع تکمیلی کارشناسی ارشد و دکتری تخصصی، الزامی است و میتواند استعدادها و قابلیتهای بسیاری از ارتباطپژوهان و دانشجویان را برانگیزاند. شناخت فلسفیِ یک «نظریهپرداز ارتباطی» و «نظریهی ارتباطی او» در تشخیص اینکه وی را انتخاب کنیم یا از مسیر فکریاش استفاده کنیم یا نه، بسیار مؤثر است. بنابراین، به نظر میرسد که تحلیلهای فلسفیِ تکنگارانه در قالب موضوعات پایاننامهها و رسالههای دورههای ارشد و دکتری رشتههای «فلسفه و ارتباطات» برای استادان و دانشجویان در این زمینه بهطور اساسی کارگشاست. «نقد فلسفیِ نظریههای ارتباطات» در قالب پخش «فیلمهای سینمایی» یا «مستندهای علمیفلسفیِ» استادان این حوزه به برنامههای آموزشی مقاطع دانشگاهی ارشد و دکتری حوزهی ارتباطات افزوده شود. تبیین فلسفیِ «مکاتب و اندیشههای ارتباطی» حتی بهکارگیری «جنبههای مثبت» و «مناسب» آنها با مدیریت استادان باتجربه یا مدعو در دانشکدههای ارتباطیرسانهای در قالب «آموزشهای دورهای» برنامهریزی شود.
- جهان امروز، جهان ارتباطات است؛ رسانهها بیش از هر زمانی در زندگی تکتک ما رسوخ کردهاند و روابط انسانی بهنحوی شگفتانگیز گسترش یافتهاند. این پرسش بیشتر ناظر به استاد کیانی بهعنوان نویسنده و مترجم آثار فلسفی است که مباحث و کتابهای فلسفی نامآشنایی دارند و از سوی دیگر در داخل ایران هم آثار فلسفی را میشناسند. چقدر استادان، دانشجویان، پژوهشگران و مترجمان ما متوجه اهمیت مباحث ارتباطات شدهاند؟ آن هم در عصری که چنان که اشاره شد، رسانهها و ارتباطات به مهمترین وجه زندگی بشر بدل شدهاند؟
کیانی: باید بپذیریم که با توجه به گسترش ارتباطات در جهان، ما نیز از همسو شدن با آنها مستثنا نیستیم، اما در ایران بحث درباره فلسفهی ارتباطات در محافل علمی و دانشگاهی هنوز چنانکه بایدوشاید موردتوجه قرار نگرفته و جریانی برای آن به راه نیفتاده است. رشتههای علوم ارتباطات بیشتر درباره خود ارتباطات از جهت رسانهای و شبکههای ارتباطی و ملزومات و تجهیزات آن سخن به میان میآورند و کمتر درباره ارکان اصلی ارتباطات که واکاوی منبع انتقال پیام، پیام، و گیرنده یا مخاطب پیام است بهصورت ریشهای و فلسفی بحث شده است. حتی بحث «اقناع» که یکی از زیرمجموعههای مباحث بلاغت است بهتازگی با ترجمهی کتابهایی در این زمینه در حال مطرح شدن است. بهجز این دو مجموعه مقالات درباره فلسفهی ارتباطات هنوز کتابی جامع و معتبر درباره این موضوع در ایران نگاشته یا ترجمه نشده است و مقاله یا کتابی مبسوط درباره واحدهای سهگانهی اصلی ارتباطات، یعنی لوگوس بهمعنای کلمه یا کلام، گوینده، و شنونده منتشر نشده است، در صورتی که پیشینهی این بحثها به یونان باستان بازمیگردد و سقراط خود با شیوهی زندگی و درگیری و تعامل بینافردی نماد به معارضه طلبیدن مفروضات یکدیگر از طریق برقراری ارتباطات است. بدیهی است که بیشتر فیلسوفان یا پژوهشگران فلسفهی معاصر از کارهای گوناگونی که در حوزهی پژوهشهای ارتباطات در حال انجام است بیخبرند. از سوی دیگر، کسانی که در حوزهی مطالعاتی ارتباطات کار میکنند همواره از پرمایگی، تنوع و عمق رویکردهای فلسفی معاصر به ارتباطات غافلاند. امیدوارم این دو جلد کتاب انگیزهای را برای آغاز مطالعات و ترجمهی منابع مهم در عرصهی فلسفهی ارتباطات فراهم سازند. در خصوص فلسفهی ارتباطات فقط یکیدو نشست در ایران برگزار شد که البته بیشتر با رویکرد ورود به فلسفهی ارتباطات از منظر اسلام و منابع اسلامی بود که متأسفانه بهصورت خیلی کلی مطالبی عرضه شد و دیگر استمرار پیدا نکرد.
- در جهان، آیا فیلسوفان هستند که بیشتر به فلسفهی ارتباطات توجه کردهاند یا استادان ارتباطات؟ یا بهعبارت بهتر شاید بد نباشد هریک از شما دو بزرگوار، بهتفکیک بفرمایید که در میان اهل فلسفه و اهل ارتباطات جایگاه و شأن و پیشینهی فلسفهی ارتباطات به چه صورت بوده است؟
آذری: به باور من هر دو گروه نقشی اساسی داشتهاند، ولی نوع علاقه و توجه متفاوت بوده است. وقتی به پهنه و گسترهی «علم ارتباطات» مینگریم، طرح این پرسشها ضرورت دارد: چهرهها یا چهرهی کلیدی، فیلسوف یا فیلسوفان ارتباطیِ مدنظر ما چه کسی یا چه کسانی هستند؟ زمینهی فکريروشی او یا آنها را چه مفاهیم و مضامینی تشکیل میدهند؟ مفاهیم کلیدیِ بهکاررفته از جانب او یا آنها چه نقش و تأثیری داشتهاند؟ چرا؟ و... در جهان فیلسوفان و مسائل فلسفینگر آنها که به نظر من میتوان برای آن تاریخی از دوران پیشاسقراطیان، دورهی سقراطی، پساسقراطیان، دوران مختلف قرونوسطا، عصر رنسانس، روشنگری... تا دوران آغازینِ آن پس از قرنهای هجدهم تا بیستم، حتی تا کوششهای اخیر ورود به هزارهی سوم یا ابتدای «قرن بیستویکم» را در نظر گرفت، بهطور مقطعی و گاه پراکنده، اما پرمحتوا، حرکاتی مهم و قابلتوجه از سوی فیلسوفان ارتباطنگر وقت صورت گرفته است، که هم جای تأمل، و هم تفسیر و بازنگریِ مجدد دارد (برای نمونه: مرور آرا و دیدگاههای فیلسوفان کلاسیک و معاصر نظیر «آناکسیمندروس»، «هراکلیتوس»، «سقراط»، «افلاطون»، «ارسطو»، «کوئینتیلیان»، «سیسرون»، «هانس گئورگ گادامر»، «مارتین هایدگر»، «کارل یاسپرس»، «یورگن هابـرماس»، «مارتین بوبر»، «امانـوئل لویناس»، «موریس مرلوپونتی» و...).
کیانی: اگر بخواهیم بهطور دقیق و مصداقی صحبت کنیم باید بگوییم که این فیلسوفان بودهاند که بیشتر به بحث فلسفهی ارتباطات پرداخته و نظریاتی مطرح کردهاند، اما در دهههای قبل شاهد آن بودهایم که استادان و پژوهشگران ارتباطات نیز برای توضیح و تبیین حوزههای متنوع گفتمانی و زبانی ارتباطات، خود را به طرح نظریهها و تعریفهای فلسفی ملزم ساخته و آثاری را در این زمینه به نگارش درآوردهاند. مثلاً از فیلسوفان پیشسقراطی نظیر «هراکلیتوس»، «پارمنیدس» و سوفسطاییان گرفته تا سقراط، افلاطون و ارسطو و بعدها در سدهی نوزدهم، با اهمیت یافتن بحث زبان از سوی «هومبولت» و «هردر» و بعد تحول یافتن به هرمنوتیک «شلایرماخر» و «دیلتای». این سنت در سدهی بیستم با «مارتین هایدگر»، «هانس گئورگ گادامر»، «پل ریکور» و «چارلز تیلور» به اوج خود رسید. در کنار اینها میتوان حتی از «قدیس آگوستینوس»، «کانت»، «کرکگور»، «سارتر» و بهویژه «یاسپرس»، «مارتین بوبر» و «هابرماس» هم نام برد.
- ناظر به تفکیکی که در مقدمه صورت دادم (که شاید از نظر شما بزرگواران مناقشهبرانگیز هم باشد) شاید این پرسش را بهتر است دکتر آذری که استاد ارتباطات هستند پاسخ دهند که فلسفهی ارتباطات بهمعنای فلسفهی دانش و معرفت ارتباطات، چه معنایی دارد و شامل چه مباحث و موضوعاتی میشود؟
آذری: فلسفهی ارتباطات بهمعنای دانش و معرفت ناظر به شناخت علم ارتباطات از آن نظر است که ادراک انسانی دستخوش عناصر ارتباطی پایه نظیر فرستنده، گیرنده، پیام، بازخورد و اختلال یا دیگر مواردی از این نوع عناصر است که میتواند در فراگرد ارتباط انسان با انسان، انسان با ماشین، انسان با طبیعت، انسان با خود و... اثربخش باشد و نتایج و عواقب گوناگونی را تبیین کند. گاهی مباحث و موضوعات آن معطوف به یک یا چند نمونه از این عناصر ارتباطی است و گاهی به حواس، تجربه، نیت، یا هدفمندیای که نوع انسان طلب میکند. ارتباطات بخش جداییناپذیر فلسفه است، و فلسفه از ارتباطات کمکهای زیادی میگیرد. هر ارتباطی در عمل از فلسفهی خود پیروی و هر فلسفهای از مبنای ارتباطی خود آغاز به کشف و شناخت میکند. بنابراین، گاه فلسفهی ارتباطات با رویکردهای بینامتنی، نظیر هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزششناسی، پدیدارشناسی، و غایتشناسی به سمت شناخت موضوع یا مفهومی میرود و گاه از طریق درک فهم چندنگرشی به درک و استنباط آن دست مییازد. به دیگر معنا، فضیلت مطالعهی فلسفهی ارتباطات، حتی آثارِ فلاسفهی ارتباطی، در این است که به ما اندیشیدن درباره چگونگیِ شرایط، موقعیت و موضعِ ارتباطیمان در این دنیا را میآموزد. برای اینکه فلسفهپژوهی ارتباطنگر بتواند تجربهی درک ارتباطی خویش از دنیای پساسقراطی را به دیگری انتقال دهد، باید قدرت اندیشیدن انتقادی و پایدار، درک دیدگاههای مختلف دورهی سقراطی یا پیش از آن را داشته باشد. این مفهوم، بهمنزلهی دعوت از کسانی برای «همراه شدن با» اندیشهی فلاسفهی ارتباطات، بررسی جریانهای گفتمان فلسفیِ متداول مطالعات ارتباطی، و بهبود شیوههای «دانستن» و اندیشهی ماست تا پرسشهای بیشتری درباره غنا و پربار کردن زندگیِ ارتباطیمان مطرح کنند. میراث فکریِ عقاید فلسفیارتباطی موردنظر ما مباحثی بسیار کارگشا و سودمند را درباره مفهوم زندگی روزمره فراهم میکند. توجه به مفاهیم این مباحث به همنوایی فرد با مطالعهی فلسفهی ارتباطات کمک میکند و میتواند نگرهای مساعد برای ورود به مباحث این حوزهی علمی باشد. در هر حال، فلسفهی ارتباطات بهعنوان معرفتی میانرشتهای به ما میآموزد که جایگاه ارتباط انسان خردمند با محیط پیرامونش چگونه است و آیا میتواند به میزان یا معیاری قابلتوجه از الگوها و رفتارهای ارتباطی دست یازد که او را از جهانبینی حاکم بر سرنوشتش مطلع کند؟ انسانهایی که فلسفیدن را آغاز تبیین مهمترین مسائل ارتباطی روزمره قرار میدهند، بیهیچ تردیدی به شناخت ارتباطات و عناصر ارتباطی نیاز مبرم دارند، پس گسترهی فلسفهی ارتباطات به شناخت عمیق و بصیرتی آگاهانه متصل است که در هر فرهنگ و هر نوع زمینهی تاریخیای میتواند نتایج و عواقبی متفاوت را نشان دهد.
- فلسفهی ارتباطات، بهمعنای دومین آن، یعنی فلسفهی روابطی که بشر در تمام طول تاریخ با خودش و پیرامون خودش، اعم از طبیعت و ماورای طبیعت، اشیا و حیوانات و سایر انسانها، رویدادها و وقایع، زمان و مکان و... برقرار کرده به چه معناست؟ آیا میتوان گفت که به این معنا اصولاً فلسفه یعنی فلسفهی ارتباطات، چراکه فلسفه به یک معنا جز کوششی نیست برای توضیح و تبیین عقلانی و خردمندانهی ربط و نسبت میان اشیا (شیء به وسیعترین معنای آن)؟
آذری: دورههای تاریخی متعدد (نظیر دورههای باستان/کلاسیک، قرونوسط، رنسانس، عصرهای مدرن و پستمدرن) نمایانگر تغییراتی در تعقیب فکری ارتباطات هستند. در طول هر دورهی تاریخی، موضوعاتی درباره نقاط عطف فلسفه و ارتباطات عنوان شده است. آن دسته از فلاسفهی ارتباطات که آثارشان در این زمینه موردبحث قرار گرفته، بیشتر در طی دوران تاریخی مدرن به واکاوی و نوشتن روی آوردند، و آثار برخی از آنها گواه بر افول مدرنیته و پیدایش همزمان پستمدرنیته است. حتی چنین خاطرنشان میکنند که این دوران تاریخی، «مفروضات متفاوتی را درباره روابط میان ارتباطات، هویت و شکلگیری دانش» ابراز میدارند. تقسیم دوران تاریخی گوناگون به آن اندازه که در ابتدای امر به نظر میرسد، «مرتب و منظم» نیست؛ مفروضات گوناگونی در این مبحث دخیل هستند و بر یکدیگر تأثیر میگذارند. هرگاه به حوزههای منبعث از تاریخ فلسفه، از جمله تاریخ فلسفهی باستان، قرونوسطا، رنسانس، مدرنیته و دوران معاصر و همچنین تاریخ فلسفه از دورهی رنسانس تا عصر روشنگری، تاریخ فلسفهی اجتماعی، تاریخ فلسفهی سیاسی و تاریخ فلسفهی فرهنگی مینگریم، روزنههای متفاوتی از انواع تبیینهای ارتباطی عقلانیت و ارتباطات را شاهد هستیم که بر تارک اندیشه نقش بستهاند و ضرورت بودنشان در بین اهل معنا و اندیشه ستودنی است. برای مثال، برخی از موضوعات تاریخیفلسفیِ ارتباطات که در این زمینه توسعه یافته، شامل موارد زیر است: گفتوگوی ارتباطیِ فلسفهی غرب باستان، در مرز با سایر رشتههای تخصصی دوران باستان، و بحث فلسفیِ معاصر، با اشارهی خاص به موضوعات فرافلسفی (رابطهی فلسفه، نوشتار و پایدیا)، معرفتشناسیِ افلاطونی و اخلاق ارسطویی، گفتوگوی ارتباطیِ میانفرهنگی و بینسنتهای متأخر باستان و قرونوسطا (یهودی، عربی، اسلامی و لاتین)، با رویکرد مقابله با هرگونه ادعا، کاهش یا استفادهی ایدئولوژیکی از مفهومِ فلسفهی قرونوسطایی، فلسفهی ذهن، زبان و عمل در اندیشهی ارتباطی، منطقی، کلامی و فلسفیِ قرونوسطایی، بهویژه در سدهی چهاردهم، در رابطه با توجیه و ترجمهپذیری الگوهای تفکر بین قرونوسطا، عصر مدرن و معاصر و...
کیانی: استاد دکتر «دینانی» در نشستی درباره فلسفهی ارتباطات نظر کلی جالبی مطرح کردند. ایشان گفتند که چیزی جز ربط در عالم هستی وجود ندارد؛ یعنی اگر ربط را از عالم بگیریم نوعی بیشکلی (chaos) به وجود میآید. در اینجا میتوان از مفهوم حیثالتفاتی (intentionality) «هوسرل» نیز بهره برد که میگوید آگاهی همیشه آگاهی از چیزی است؛ یعنی ذهن ما رویآورندگی به چیزی دارد و ارتباطی با آن چیز برقرار میکند برای حصول آگاهی. لذا بدون ارتباطات، آگاهی هم شکل نمیگیرد. پرسشهای اساسی در فلسفهی ارتباطات از این قرارند که: ۱. چه چیز یا چیزهایی بین ما مبادله میشوند؟ این چیزها شامل افکار، معانی، ایدهها، احساسات، پیامها و ارزشهاست. توضیح خود این مفاهیم نیز در فلسفهی ارتباطات جای بحث و گفتوگو دارد. ۲. شیوه یا شیوههای ارتباطات چگونه است؟ ۳. افکار و ایدههای ما چگونه مبادله و چگونه درک و فهم میشوند؟ که شامل بحث درباره نقش اندامهای حسی، نقش ذهن، حافظه و نقش عقل میشود. ۳. چگونه میتوان به افکار، مقاصد و نیتهای دیگران پی برد؟ آیا ما مطمئن هستیم که آنچه را میفهمیم درست میفهمیم و مطلب همان چیزی است که گوینده دربارهاش صحبت میکند؟ و آیا با بیان چیزی میتوانیم قصد و نیت آن را بهطور دقیق معین کنیم؟ حتی قصد و نیت خودمان را؟ ۴. آیا هر پیامی نوعی فراپیام هم با خود دارد؟ موضوعات دیگری که شما به آن اشاره کردید، نظیر روابط انسان با طبیعت و ماورای طبیعت، اشیا و حیوانات و... نیز همه قابلبحث در فلسفهی ارتباطات هستند که به دلیل نوپایی این رشته حتی در جهان هنوز پژوهش و کندوکاو چندانی درباره آنها صورت نگرفته است. اتفاقاً با توجه به سنت و سابقهی بحث درباره نفس و ارتباط و تعاملش با خدا و عالم هستی، این سلسلهبحثها زمینهی مناسبی در فرهنگ ایرانیاسلامی ما پیدا میکنند که فیلسوفان ما باید در این حوزه اهتمام ورزند و نظریههایی را مطرح کنند. بحث در هر حوزهی معرفت بشری میتواند بهنحوی به فلسفهی ارتباطات نیز ربط پیدا کند.
- آیا اصولاً میتوان از ارتباطات فلسفی (بهمعنای دومین آن در مقدمه، یعنی بهمعنای هستیشناختی و مابعدالطبیعی) سخنی به میان آورد؟ در آثار فیلسوفان اگزیستانس، بهویژه هایدگر، میبینیم که اصولاً «در -جهان - هستن » به ربط و نسبت هستیشناختی انسان (دازاین) با جهان اهمیت زیادی میدهند و اصولاً انسان یا دازاین را «با - دیگران - هستن » و «در - جهان - بودن» معرفی میکند( خطوط - بهمعنای آنکه این یک مفهوم است) مشابه بحثی که سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی، در ارتباطات انسانی مطرح میکند، یا «مارتین بوبر» متاله یهودی که میان رابطه من-تو و من-او تمایز میگذارد یا «امانوئل لویناس»، فیلسوف پدیدارشناس، که مهمترین بحث فلسفی را رابطه با دیگری میخواند؟
آذری: برخی از نظریههای ارتباطی جدید خاستگاه ارتباطات را از طریق دیدگاه زیستشناختی بیان میکنند که انسان اصوات را بهعنوان اشکال حرکتی توسعه میدهد، بنابراین از مرحلهی حیوانی فراتر میرود. در آغاز، گفتار انسان حرکات صرف بود. سپس اندیشهی ارتباط انسان با خودش تکامل یافت. این نظریه آنچه را باید توضیح داد بیان میکند: چگونه انسان در ارتباط با خودش به تأمل درمیآید و از تجربههای خود تأثیر میپذیرد و مفاهیمی را شکل میدهد که در ارتباطات انسانی بهصورت شفاهی بیان میشوند؟ آنچه در بیان فیلسوفانی مانند هایدگر و مفاهیم برخاسته از دیدگاه او، نظیر دازاین، یا «با - دیگران - هستن» و «در - جهان - بودن» مطرح میشود به این نکته اختصاص دارد که ارتباطات عامل تشکیلدهندهی وجود شخص است؛ یعنی فردیت و همچنین شخص اجتماعی بودن. فرد فقط در انجام اعمالِ قصدمندانه، از این رو، تنها بهعنوان عضوی از جامعهی افراد و از طریق ارتباطات است که وجود دارد. اگرچه این نگرش، شخصیت و ارتباطات وجودی فرد مشخص را انکار نمیکند، شباهت معنایی با فلسفهی واقعباوری در آن غیرقابلانکار است. از نظر سارتر، واقعیت اساسیِ وجود انسان و ارتباط با پیرامونش تنهایی و عزلت است. انسان خود را در این پیچوتاب ارتباطات روزمره آزرده میسازد، چه محکوم به آزادی و رهایی چونان شکلی از عجیبوغریب بودن هستی اوست. انسان بدون شناخت ذاتی خود هیچچیز از نظم وجودی خود نمیداند، بلکه خود را با ناتوانی ارتباط و عدم تحمل و پوچی روبهرو میکند. در روابط میان انسانها در جامعه، سارتر ارتباط اثربخش نمیبیند، بلکه نوعی تعرض به زندگی آزاد انسان را شاهد است که انسان را به «آن کسی که...» تبدیل میکند. این نوع فلسفهی زیستنِ آشکارا و نادرست را میتوان بهعنوان بیانگر شخصیتپردازی انسان در دنیای صنعتی معاصر تلقی کرد. موافقم که «مارتین بوبر» متفاوتتر است! بوبر ارتباطات را نوعی رابطهی «من - تو» میداند، از نظر هستیشناختی وجود انسان را بهعنوان انسان امکانپذیر میداند و از نظر کلامی امکان ارتباط کامل با انسان را از طریق رابطهی خود با خدا امکانپذیر میکند. بنابراین، از نظر او وضعیت ارتباطیِ انسان نوعی گفتوگوی دوطرفه است. بسیاری از روابط «من - تو» و شکل گفتوگویی بودن انسان تمایل دارد این واقعیت را گمنام و ناشناخته نگه دارد که در نظام فکری و روشیِ بوبر ماهیت هستیشناختیِ جامعه بهواقع اثبات نشده است. در عوض، امانوئل لویناس، پا را تا حدودی فراتر میگذارد و بر این امر اصرار میورزد که اصل غایی ارتباط با دیگری «خودیت اخلاقی» است. لویناس تقدم ارتباطی خودیت اخلاقی را از تجربهی مواجهه با دیگری برمیگیرد. از نظر او، رابطهی غیرقابلانعطاف، حماسهوار، چهرهبهچهره، و رویارویی با شخص دیگر، پدیدهی ارتباطی برجستهای است که در آن تقرب و فاصلهی شخص دیگر هر دو بهشدت احساس میشود و هرکدام از دیگری کمتر دیده شود در ارتباط بعدی آنها پررنگتر است و جای بیشتری را ایجاد میکند. برای جلوگیری از اطالهی کلام با این نکته بحث را به پایان میبرم که طبق دیدگاه هستیشناسانهی مارتین هایدگر، رابطهی میانفردی متعلق به وجود انسان است، اما ارتباطات محدود به سطح مراقبت از یکدیگر است. فراموش نکنیم که از حیث ماهیت اجتماعی انسان بهسادگی قابلدرک نیست و ابعاد وجودیِ پیچیدهای دارد.
کیانی: موضوعاتی را که شما در این پرسش مطرح کردید بیشتر ناظر بر مباحث وجودشناختی (ontological) یا فلسفهی وجودی (existential) است. هایدگر معتقد است که در تمام تاریخ فلسفه همواره صحبت از موجود بوده نه خود وجود و او تلاش میکرد تعریفی از وجود بهصورت پیشینی (apriori) به دست دهد. بحث وجودی یا اگزیستانسیال سارتر نیز ناظر بر انسانی است که وجودش را خودش نساخته ولی ماهیت خودش را میتواند با آگاهی و ارادهی خویش بسازد و تعریفی که از انسان در کتاب «هستی و نیستی» میدهد این است که «انسان یعنی میل به خدا شدن». اما بحث اصلی در فلسفهی ارتباطات برقراری ارتباطات بهویژه از طریق انتقال پیام است که عنصر اصلیاش نیز زبان و بیان و بهتعبیر مدرن زبانآوری یا سخنپردازی (رتوریک) است. به نظر من بلاغت نمیتواند معادل دقیق رتوریک باشد. بهتر است برای بحث در فلسفهی ارتباطات از زبانآوری، علم بیان و سخنورزی استفاده کرد. در فلسفهی ارتباطات صحبت از این است که چگونه یک پیام تولید میشود، با چه کیفیت و خصوصیاتی عرضه میشود و چگونه بر مخاطب تأثیر میگذارد. کتاب مهم ارسطو با عنوان «ریطوریقا» یا «خطابه» هنوز هم مهمترین منبع برای بحث در خصوص عناصر و جزئیات بیان و سخن است.
- کتاب به فلسفهی ارتباطات در آغازگاه و خاستگاه فلسفه یعنی یونان اختصاص دارد. اهمیت این خاستگاه در طرح دقیقتر مباحث کتاب چیست؟ و اصولاً به نظر شما معنا و مفهومِ نُمادین اینکه «نخستین همایش فلسفهی ارتباطات در آتن یونان» برگزار میشود چیست؟
آذری: در آغاز هر مُجلد، بخشی وجود دارد به نام «اشاره» که توضیح آن از جانب ویراستاران کتاب، بهویژه در مقدمه، دلیل شکلگیری نخستین بودن این همایش در آتن یونان است. چنانکه میخوانیم و بهصراحت بیان شده است: مرکز بینالمللیِ فلسفه و فرهنگ یونانی نهادی دانشگاهی، پژوهشی و فرهنگیغیرانتفاعی است. جایگاه این مرکز در جزیرهی ساموس (پیتاگوریون)، سرزمین اَیونیاست که زادگاه فلسفه نیز هست. هدف این مرکز ارتقایِ پژوهشهای بینالمللی درباره فلسفهی یونانی و هماهنگسازی، رشد و توسعهی پژوهشهایی است که به دست اهلِ فن در زمینهی فلسفه و فرهنگ یونانی انجام شده است. از دیدگاه این مرکز، فلسفهی یونانی شامل خلقِ آثار فلسفیِ یونانی از زمان پیشاسقراطیان تا به امروز میشود، چه این آفرینشهای فکری به همان زبان، یعنی «زبان یونانی»، بیان شدهاند. از این رو، نهتنها فلسفهی کلاسیک یونانِ باستان، بلکه فلسهی آبای کلیسا همراه با فلسفهی بیزانس، فلسفهی جدید و فلسفهی معاصر یونان نیز بهمثابه فلسفهی یونانی برشمرده میشوند. بهعلاوه، با توجه به گسترش فعالیتها در شرقِ اژه، هدف این مرکز تسهیلِ ارتباطات میان مردم از فرهنگهای مختلف است تا بتواند جایگاهش را در مقام چراغ راهنما و حامی و پشتیبانِ ارزشهایِ خلاق یونانی، مسیحی، و روح جهانی پابرجا سازد. از این رو، نخستین همایش فلسفهی ارتباطات در آتن یونان هم در سال ۲۰۰۲ با همین توضیح و پشتوانهی فکری از طرف این مرکز حمایت، تشویق و اجرا شده است. در مقدمهی جلد یکم، ویراستاران (کنستانتین بودوریس و جان پولاکاس) در این خصوص مینویسند: اِهتمامِ جستارهای این مجلد، پژوهش درباره فلسفهی یونانیِ ارتباطات است. مؤلفان این مقالهها، با کمک پدیدههای معاصری چون انفجار پیشرفتهای فناوری در ارتباطات جمعی یا استفادههای فراگیر از رایانه و اینترنت، نظر خود را به میراث یونان باستان در جستوجوی آرا و اندیشههایی معطوف ساختهاند که میتوانند به ما در فهم و شناخت شیوههای ارتباطات امروزین یاری رسانند. اگرچه هریک از مقالهها از نظر رویکرد، هدف و دامنهی بحث با سایر جستارها متفاوتاند، همهی آنها از این نظر که مسائلِ ارتباطات از دوران گذشته تا امروز در اصل یکسان و واحدند با همدیگر همگرایی دارند. بر این اساس، آنها همگی به همان سه واحد تحلیل اشاره دارند که متفکران یونانی قرنها قبل به آنها توجه داشتهاند: کلمه یا (لوگوس)، گوینده، و شنونده(ها). در عین حال، آنها همگی، برخی بهصورت آشکارتر از دیگران، به خصوصیت صوریِ گفتوگو و فن بلاغت [خطابه] اشاره کردهاند؛ یعنی دو شیوهی ارتباطی که جایگاه اصلی را در تفکر یونان باستان به خود اختصاص دادهاند. چهارچوب اصلیِ فلسفهی ارتباطات یونان باستان بهطور رسمی در سدهی چهارم پیش از میلاد مطرح و بعدها مطالبی مفصلتر به آن اضافه شد. هرچند رویه و جریانهای فکریای که محرک چنین بحثی بود به گذشتههای دور، یعنی دورانِ هومر، پیشاسقراطیان، و سوفسطاییان بازمیگردد. به نظر ما هم این طرز نگرش و افقِ دید تا حد این توضیحها و سایر مباحث مشابه در هر دو مجلد و انتخاب مقالهها برای انتشار بجا و درست است.
- در نشستی که درباره این کتاب در شهر کتاب برگزار شده بود، عمدتاً توصیههایی به دانشکدههای ارتباطات شده بود. اما آیا فکر نمیکنید سوی دیگر هم نباید ساکت و ساکن بنشیند، یعنی اکنون مباحثی که در گروههای فلسفهی دانشگاهی ما مطرح است، عمدتاً همان مباحث کلاسیک و اسکولاستیک فلسفی و مباحث انتزاعی است، حال آنکه قطعاً اگر فلاسفهای چون افلاطون و آگوستین و دکارت و اسپینوزا و لاک و هیوم و کانت و هگل و نیچه در روزگار ما که عصر ارتباطات نام گرفته میزیستند، راجع به این وجه اساسی حیات بشر تأمل میکردند. از این حیث چه نقدی به نظام آموزشی متوسط و دانشگاهی ما در حوزهی فلسفه وارد است؟
آذری: از نظر من پیشنهادهای زیادی وجود دارند که میتوانند در جهت گسترشِ جریان فلسفهی ارتباطات و پس از آن فلسفهی رسانه در ایران مطرح شوند و ایجاد و رونقِ این حوزهی علمی و رشتهی اصیل را به رسمیت بشناسند. در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنم: نخست راهاندازی رشتهی فلسفهی ارتباطات از سوی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بهعنوان رشتهای مستقل تا بتوانیم چونان بسیاری از کشورها میراثدار جریانهای فکری و روشی در این زمینه و موارد مشابه باشیم. دوم معرفی و ایجاد کرسیهای تخصصی در دانشکدهها و دانشگاههای علوم ارتباطات اجتماعی ایران، زیرا تحلیل فلسفی نظریهها و اندیشههای ارتباطات یا مطالعات رسانه بدون تمایل و آمادگی مستقل و شناخت حرفهای تاریخ، مکاتب، و زمینههای مفهومی آن هیچ معنایی به دنبال نخواهد داشت. سوم اینکه ارتباطات بهعنوان یک «حوزهی مطالعاتی» و یک «رشتهی مستقلِ» علمی یکی از مطالعات دانشگاهی بسیار قدیمی در جهان است که در آغاز از کشورهای مصر، یونان، ایتالیا، چین، هندوستان، ژاپن و سایر قلمروهای جغرافیایی اروپا و آسیا گذر کرده و بینشهای فلسفی، زمینههای تاریخی و اندیشههای بنیادی متفکران و فیلسوفان متعددی را در دورههای گوناگونی نظیر پیشاسقراطیان، سقراطیان، پساسقراطیان، قرونوسطا، عصر رنسانس، روشنگری تا قرنهای هجدهم، نوزدهم، بیستم و شروع هزارهی سوم، تجربه کرده است. و اگر به سرفصل درسها موضوعاتی نظیر «فلسفه و تاریخ ارتباطات» اضافه شوند ما و برخی از همکاران علاقهمند در کلاسهای درس بسیاری از این موارد را برای دانشجویان و علاقهمندان مطمحنظر قرار خواهیم داد. چهارم، رویکردها و مسائلِ فلسفینگر در حوزههای تحلیل و تأویل فلسفهی ارتباطات شامل پنج مفهوم هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزششناسی، پدیدارشناسی و غایتشناسی است. همانطور که تصریح شده، هر مفهوم فلسفی در پی آن است که با زاویهای مبنایی به فلسفه و بنیانهای فکری و روشی نظریههای ارتباطات بپردازد و آن را تفسیر و تبیین کند. اگر برای هر مفهوم دورههای مقدماتی و مبنایی طراحی و اجرا شود، با گسترش بسیاری از مباحث آیندهای برجسته را رقم خواهیم زد.