کد مطلب: ۲۲۹۳۱
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹

پیوند علم و ادبیات

شرق: «نت‌های ناتمام» روایتی است از مسائل و محدودیت‌هایی که یک بیماری نادر برای یکی از برجسته‌ترین پیانیست‌های دنیا به وجود می‌آورد و زندگی او را کاملا تحت تأثیر قرار می‌دهد. لیزا جنووا، نویسنده این رمان، عصب‌شناس و نویسنده معاصر آمریکایی است که اولین رمانش را در سال ۲۰۰۷ با عنوان «هنوز آلیس» منتشر کرد که با اقبال خوبی مواجه شد. «نت‌های ناتمام» که به‌تازگی با ترجمه زهره مهرنیا در نشر کتاب پارسه منتشر شده، داستانی است از بیماری مهلکی به نام اسکلروز. نویسنده در این رمان در قالب روایتی داستانی تأثیر این بیماری را در خانواده‌ای ازهم‌پاشیده به تصویر کشیده است. او در این اثر علم و ادبیات را درهم‌آمیخته و اثر او رمانی است با موضوعی که اطلاعات زیادی درباره یک بیماری به خواننده ارائه می‌کند. آن‌طور که در ابتدای ترجمه فارسی این رمان اشاره شده، جنوووا امروز از نویسندگان شناخته‌شده آمریکا به شمار می‌رود و رمان‌هایش اغلب جزء پرفروش‌های نیویورک‌تایمز هستند.
ریچارد، شخصیت اصلی این رمان، نوازنده پیانو است و در کارش چهره مطرحی به‌شمار می‌رود. او اما به بیماری اسکلروز مبتلا شده و از اثرات این بیماری این است که تمامی ماهیچه‌های بدن بیمار درگیر می‌شود. ریچارد نشانه‌های این بیماری را با ازکارافتادن دست راستش حس می‌کند. او به‌تدریج توان حرکت دست‌هایش را از دست می‌دهد و این برای پیانیستی که عاشق موسیقی است، اتفاقی تلخ و غیرقابل تحمل است. او نه فقط با مسائل مربوط به بیماری و روند درمان آن درگیر است، بلکه با مسائل دیگری مثل درگیری‌های عاطفی با همسر سابق و تلاش‌های بی‌امان برای برقراری ارتباط با تن‌ها دخترش و در نهایت تلاش برای نفس‌کشیدن و زنده‌ماندن هم مواجه است. چند سال پیش ریچارد و کارینا از هم جدا شدند اما کارینا بعد از گذشت سه سال هنوز نتوانسته زندگی دیگری را شروع کند و با مسائل زندگی قبلی‌اش درگیر است. زمانی که روند فلج‌شدن ریچارد شدت می‌گیرد و دیگر نمی‌تواند به تنهایی زندگی کند، کارینا با بی‌میلی از او مراقبت می‌کند. هم‌زمان با تحلیل ماهیچه‌ها و صدا و تضعیف تنفس ریچارد، هم او و هم کارینا تصمیم می‌گیرند پیش از آنکه خیلی دیر شود و کار از کار بگذرد، اختلافات گذشته‌شان را حل کنند. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «کارینا و الیس هر هفته با هم به پیاده‌روی می‌روند و شرایط آب‌وهوایی اصلا برایشان مهم نیست. فرقی نمی‌کند که هوا برفی باشد یا بارانی، گرم باشد یا هنوز گرگ‌ومیش؛ هیچ‌چیز آنها را از این پنج کیلومتر پیاده‌روی بازنمی‌دارد. از لحاظ تئوری سیاست قابل تحسینی است،‌ اما صبح‌هایی مثل امروز که باد سرد می‌وزد و دمای هوا زیر صفر است، سیاستی قابل تردید است. از جاده آسفالته محله خودشان می‌گذرند و به راهی خاکی می‌سرند که مخزن آب را دور می‌زنند. از همیشه تندتر راه می‌روند. باد سرد و تیز گونه‌های کارینا را نیش می‌زند و انگار از چشم‌هایش وارد مغزش می‌شود و آن را سوراخ می‌کند؛ هربار پلک‌زدنش به سپری موقتی می‌ماند که آسایش کوتاه‌مدتی را برایش به همراه می‌آورد. آرزو می‌کند که ای‌کاش عینک دودی‌اش را با خود می‌آورد! در حالت عادی به برگ‌های سوزنی صنوبر حس لطافت خوبی زیر پاهایش داشت. اما این‌بار انگار برگ‌ها و زمین سفت و یخ‌زده زیر پاهایش سنگ شده‌اند. هجوم گاه و بیگاه باد تیغی بر بدنش می‌کشد و نفسش را می‌برد. 
نباید در این هوای سرد بیرون رفت. هوا سردتر از این است که مجالی برای حرف‌زدن بدهد. گریش که انگار دارد الیس را تعقیب می‌کند، با قدم‌های تند پشت سرش راه می‌رود و می‌گوید: قطعا کمک بیشتری نیاز دارد. گریس دیروز رسیده بود تا این آخر هفته طولانی را کنار خانواده بماند. کارینا پیش از خواب از او دعوت کرده بود تا در پیاده‌روی فردا با او و الیس همراه شود، اما ذره‌ای هم امید نداشت که پیشنهادش را قبول کند و واقعا بیاید. گریس مثل جغد شب‌بیدار است که از سرما متنفر است و از دوران دبستان تاکنون شش صبح را ندیده است. بنابراین وقتی در پاسخ به کارینا چیزی نگفته بود، کارینا تصور کرد که سکوتش به معنای ممنونم، اما باید پیشنهاد شما را رد کنم!‌ باشد. اما وقتی دید که دخترش موقع رفتن لباس پوشیده و آماده کنار در منتظر است، شگفت‌زده و خوشحال شد».

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST