کد مطلب: ۲۳۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۸

گزارشی از درس‌گفتار «حسب‌الحال مشتاقی»

آناهيد خزير

پانزدهمین مجموعه از درس‌گفتارهایی درباره سعدی که به «حسب‌الحال مشتاقی» و بررسی غزل‌های سعدی اختصاص داشت با سخنرانی دکتر اصغر دادبه و در روزهای چهارشنبه، 1388 در سالن اجتماعات معاونت فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سعدی در «گلستان» اوضاع را چنان که بوده وصف می‌کند. در نتیجه کاستی‌ها و کمبودها را در گلستان می‌بینیم. گلستان او نقد وضع موجود است. اما آرمان‌شهر او را باید در «بوستان» دید. هنرمند انعکاس‌دهنده وضعی است که می‌دیده، پس طبیعی است که در آرمان‌شهر سعدی باید عدالت باشد و ظلم نباشد؛ شادی باشد و غم نباشد.
آن چه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر اصغر دادبه بود که در پانزدهمین مجموعه از درس‌گفتارهایی درباره سعدی که به «حسب‌الحال مشتاقی» و بررسی غزل‌های سعدی اختصاص داشت و در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد سخن گفت. وی افزود: غزل سعدی همواره مورد توجه بوده است اما از روزگاری به این سو، به دلایلی خاص، از جمله شرایط اجتماعی، توجه به غزل حافظ بیشتر شده است. اگر به سده‌های پیشین بنگریم درخواهیم یافت که غزل سعدی بیش‌تر از غزل حافظ خوانده می‌شده است. هنوز هم مردمی که با شعر کلاسیک انس و ارتباط دارند، به غزل سعدی گرایش بیشتری نشان می‌دهند.

سعدی فردوسی ثانی است
وی سعدی را فردوسی ثانی دانست و گفت: سعدی فردوسی ثانی است. به این معنا که اتفاقی که با فردوسی در سده چهارم افتاد و ایرانیان با شاهنامه توانستند هویت خود را بازیابی کنند، با شعر سعدی نیز برای ما روی داد و همان تاثیر را داشت. هر دو آن‌ها گسستگی و آشفتگی را که در زمینه زبان و فرهنگ و هویت ایرانی پدید آمده بود، سامان دادند. در سده‌های آغازین شعر دری، حرکت فرهنگی ما رو به فراز بود. از سده چهارم با روی کار آمدن سامانیان، که دولتی ایران‌دوست بودند، بزرگانی همانند فردوسی، هویت ما را بازسازی کردند. اگر ما هویت را مثلثی فرض کنیم که اضلاع آن زبان و ادب، اسطوره و تاریخ، حکمت و فلسفه است، می‌توان گفت که فردوسی هر سه این اضلاع هویتی، حتی ضلع فلسفی آن را بازسازی کرد. درست است که ابن سینا و دیگران نیز در این زمینه تلاش کردند، ولی این چنین تلاشی هنگامی معنی دارد که به زبان فارسی گفته شده باشد. اهمیت فردوسی در این بود که تاریخ و اسطوره و حکمت را به زبان فارسی گفت.

دو جزیره فرهنگی در ادب فارسی
در آن روزگار ما با دو جزیره فرهنگی، در بیرون از مرزهای ایران روبه‌رو هستیم که پشتیبان فرهنگ و ادب ایران بودند. یکی جزیره روم بود و دیگری جزیره هند. سلجوقیان روم حتی از سامانیان هم به ایران دلبستگی بیشتری داشتند. اگر نام‌های شاهان آن سلسله را نگاه کنید می‌بینید که نام‌ها برگرفته از چهره‌های شاهنامه است. طبیعی است بزرگانی که به هر دلیلی از داخل ایران نا امید بودند، به آن سوی می‌رفتند. هند نیز وضعیتی این گونه داشت.

فارس، پناهگاه گریختگان از مغول
نویسنده «رساله منطق هنر شهر» در ادامه سخنانش خاطرنشان کرد: پیشتر اشاره شد که فرهنگ و ادب از خراسان به فارس انتقال یافت. این انتقال به‌تدریج صورت گرفت و اتابکان فارس، که در آن ناحیه حکومت می‌کردند، در فراهم آوردن بستر چنان انتقالی سهم داشتند. آن‌ها این اندازه خردمند بودند که نگذارند مغولان به فارس هجوم بیاورند. در نتیجه حکمت و فلسفه و ادب به فارس منتقل شد و دو مکتب پدید آمد. یکی مکتب فلسفی، به پیشوایی «عزالدین ایجی» و دیگری مکتب ادبی به رهبری سعدی. همه آنچه در خراسان، از رودکی تا قرن هفتم به‌وجود آمده بود، پشتوانه سعدی برای بنیان‌گذاری چنان مکتبی به‌شمار می‌رفت.
اگر از یک سو مجموعه گران‌بهای ادب و فرهنگ خراسان را «تز» بدانیم و از سوی دیگر شخصیت و فضای ویژه سعدی را «آنتی تز»، آنگاه درخواهیم یافت که حاصل این دو، برآیندی درخشان بوده است. مغولان گسستی پایدار و اثرگذار در فرهنگ خراسان پدید آورده بودند. لطمه‌ای که آنان به فرهنگ خراسان وارد کردند، بسیار جدی بود. یک نمونه‌اش مفقود شدن دیوان رودکی است. این وضعیت اسفبار آن‌گونه بود که دیگر خراسان نتوانست به وضعیت پیشین خود باز گردد. سعدی این هنر و توانایی را داشت که با انتقال آن میراث به فارس، گسست پدید آمده را بازسازی کند. شاهکار او نیز تالیف کتاب «گلستان» است که در معنا و بیان بهتر از آن کتابی سراغ نداریم.

حمله به سعدی در این صد سال اخیر، زیان‌بار بود
وی به لزوم توجه به سعدی اشاره کرد و گفت: وقتی می‌خواهند بنایی را فرو بریزند، ستون‌های استوار آن را نشانه می‌روند. برای همین است که کسی مانند «ادوارد براون» با همه ارجی که دارد، به گونه‌ای از فردوسی، سعدی و خیام، که دنیا آن‌ها را ستایش می‌کند، حرف می‌زند که که گویی می‌خواهد آن‌ها را ویران کند. حمله به سعدی در این صد سال اخیر، زیان‌بار بود. پس باید هوشیار باشیم. اما خوشبختانه امروز بازگشتی به سخن سعدی صورت گرفته است. یک نمونه‌اش همین نشست‌هایی است که درباره سعدی برگزار می‌شود. پس من مخاطب این سخن سعدی را خود سعدی قرار می‌دهم و می‌گویم «چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم / چو تو ایستاده باشی، ادب آنکه من بیفتم».

تعصب درس‌خواندگان نظامیه
وی به تعصب درس‌خواندگان نظامیه اشاره کرد و گفت: در مدارس نظامیه تنها شافعی‌ها راه داشتند و این فاجعه بود. اگر قرن‌های پیش از آن را نگاه کنیم از این تعصبات نمی‌توانید نشان بدهید. «بهمنیار» بزرگ‌ترین شاگرد ابن سینا، زرتشتی بود. چنان آزاداندیشی و تسامحی وجود داشته است که دقیقی در ستایش دین زرتشتی شعر می‌سروده است. 50-60 سال بعد چنان اتفاقی افتاد که نه تنها شیعیان بلکه حنفی‌ها، حنبلی‌ها و مالکیان نیز به مدارس نظامیه راه نمی‌یابند. اکنون پرسشی پیش می‌آید که سعدی در چنان مدرسه‌ای و در میان معلمان متعصبی پرورش یافت، چگونه می‌توانست تعصب ملیتی داشته باشد؟ پاسخ این است که در دوره سعدی، مذهب شافعی رنگ دیگری می‌گیرد. سعدی که در قرن هفتم و در فضای نظامیه تنفس می‌کند، با اشعریانی سروکار دارد که متحول شده‌اند. این تحول تا بدانجا بوده است که اشعری‌گری مدخل عرفان می‌شود.

غزل‌های شاعرانه عارفانه سعدی در خدمت شعر است
شمار معدودی از غزل‌های سعدی را باید «عرفانی شاعرانه» دانست؛ اما درصد آن‌ها خیلی بالا نیست. نوع دیگر غزل‌های عارفانه او، وارون آن چیزی است که گفتیم و آن‌ها را باید «شاعرانه عارفانه» دانست. همین نوع از غزل‌هاست که سعدی را سعدی کرده، در این دست از غزل‌ها، همه چیز در خدمت شعر است. وی پرسشی را ارایه داد که غزل سعدی عارفانه است یا عاشقانه؟ سپس پاسخ داد، درباره این سوال که آیا غزل سعدی عارفانه است یا عاشقانه، همیشه بحث‌هایی در جریان بوده است. برخی حکم کلی صادر کرده و گفته‌اند که غزل سعدی یکسره عاشقانه است و گاه هم گفته‌اند که عارفانه محض است. معمول چنین است که اگر 70 - 80 درصد حکمی که صادر می‌کنیم درست باشد، حکم کلی می‌دهیم. در این‌گونه مواقع بسامد بالا ملاک قضاوت ماست. در نتیجه با نادیده گرفتن آن درصد نادر، درباره غزل سعدی چنان حکم‌هایی را صادر کرده‌اند.

غزل سعدی عارفانه است یا عاشقانه؟
مدتی است باز چنین پرسش‌هایی تکرار می‌شود. دکتر سعید حمیدیان در کتاب «سعدی در غزل» همه آن حرف‌ها و حکم‌ها را گردآوری و طبقه‌بندی کرده است. وی گفته‌ که یکسری از غزل‌های سعدی را باید عاشقانه دانست و برخی را نیز عارفانه. برای مثال غزل «دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی/ بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی» عاشقانه است. دکتر حمیدیان غزل‌های عارفانه را هم تقسیم‌بندی کرده و معتقد است که آن‌ها را باید عارفانه عاشقانه دانست یا عاشقانه عارفانه. در حالت اول، شعر در خدمت عرفان قرار می‌گیرد و به حوزه نظم نزدیک می‌شود. اصطلاحات کلاسیک عرفان نیز در چنین غزل‌هایی به‌کار برده می‌شود. غزل «بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است» سعدی را باید از شمار این گونه غزل‌ها دانست.

به گفته این استاد دانشگاه، اگر عناصری را که در این غزل‌ها به‌کار رفته است نگاه کنیم، درخواهیم یافت که اصطلاحاتی وجود دارد که مخصوص شاعران کاملا عارف است. همانند تقابل میخانه و مسجد یا رو در رویی ایمان و شرک. در این غزل‌ها، طبیعی است که مفاهیم اخلاقی، عرفانی و تصوف در هم می‌آمیزند. چون عرفان عملی یک نوع اخلاق و اخلاق نیز دستورالعمل جمعی است. این دست از غزل‌ها، عرفانی شاعرانه است.

غزل‌های شاعرانه - عارفانه سعدی
شمار معدودی از غزل‌های سعدی را باید «عرفانی شاعرانه» دانست اما درصد آن‌ها خیلی بالا نیست. نوع دیگر غزل‌های عارفانه او، وارون آن چیزی است که گفتیم و آن‌ها را باید «شاعرانه عارفانه» دانست. همین نوع از غزل‌هاست که سعدی را سعدی کرده است. در این دست از غزل‌ها، همه چیز در خدمت شعر است. نه به شیوه کسانی است که شعر را یکسره اختصاص به اصطلاحات نجومی و علمی می‌دهند و نه روش کسانی مثل «شیخ محمود شبستری» است که شعرش در خدمت عرفان است. درغزل‌های «شاعرانه عارفانه»، کمتر اصطلاحات کلاسیک عارفانه به‌کار رفته است؛ همانند رندانه‌های حافظ. در این رندانه‌ها ذهن خواننده به دو سو می‌رود یا به سوی مجاز، یا به سمت حقیقت. اما واقعیت این است که این شیوه اختصاص به حافظ ندارد و آغاز و اوج آن را باید در غزل سعدی جست‌وجو کرد.

گزاره‌های شاعرانه، یک معنا نمی‌دهند و دو سویه‌اند
نویسنده «رساله منطق هنر شهر» در ادامه سخنانش خاطرنشان کرد: گزاره‌های علمی و فلسفی مثل عکس‌اند که تنها یک چیز را نشان می‌دهند. توصیه‌ها، از عهد ارسطو تا به روزگار ما هم همین است که گزاره‌ها باید یک معنی بدهند. اما هنگامی که با گزارش هنری سر و کار داریم، دیگر نمی‌توان این حکم را درست دانست. برای مثال همین که «عکس» به «پرتره» تبدیل شد، ذهن از یک سو به سوی دیگر می‌رود. شعر نیز به همین گونه است. گزاره‌های شعری نمی‌توانند مانند گزاره‌های علمی و فلسفی تنها نشان دهنده یک چیز باشند. با این حساب، درباره غزل‌های «عارفانه عاشقانه» سعدی نیز باید به گونه‌ای دیگر اندیشید. مثلا آیا غزل «آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم/ تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم» عارفانه است یا عاشقانه؟
آن که از آمدنش سخن رفته است، معشوق زمینی است یا پیوندی آسمانی؟ اکثر غزل‌های سعدی و نیز حافظ، به همین گونه رندانه و دو پهلویند. اتفاقا آن‌چه غزل سعدی را امتیاز بخشیده، همین غزل‌های دو سویه است. تا وقتی که کلام در کار و زبان فارسی زنده است، این غزل‌ها حضور خواهند داشت و از بین نمی‌روند.

عشق نتیجه معرفت و علم است
وی با این پرسش به سخنانش ادامه داد و گفت عشق چیست؟ و در پاسخ یادآور شد: عشق نتیجه معرفت و علم است. آدمی، کسی را می‌شناسد، می‌بیند و سپس عاشق می‌شود. این پرسه هم در جهان‌شناسی و هم در معرفت‌شناسی عارفانه، معنا دارد. قصه عشق، از پله‌های نخستین آغاز می‌شود، تا به عشق نهایی برسد. زیرا عشق نتیجه ادراک است. همان‌طور که ادراک حسی، ادراک عقلی و ادراک شهودی داریم، عشق حسی، عشق عقلی و عشق شهودی هم داریم. عشق خیالی هم در این میان وجود دارد. پس چه نیازی داریم که دست و پا بزنیم و عشق‌ها را به بد و خوب تقسیم‌بندی کنیم؟ سعدی معتقد است کسی که در سرایی را در همه عمر نکوفته باشد، چه می‌داند که عشق چیست. سعدی در این‌جا به ما اجازه می‌دهد که دشواری‌ها را تاویل کنیم. پس اساس و اصول انسان شدن و هنرمند شدن و شاعر و عارف شدن، همان عشق مجازی است.

حرکت عشق از جزء به کل
نویسنده «کلیات فلسفه» یادآور شد: اگر نکته‌هایی را که برشمرده شد در نظر بگیریم، آنگاه به همه غزل یک‌جور می‌توان نگاه کرد. آن غزل‌ها سخن عشق است، ولی با پذیرش این امر که عشق، همانند علم، از یک مرحله ابتدایی آغاز می‌شود، مراحل میانی را پشت سر می‌گذارد و به آنجایی می‌رسد که باید برسد. با این دید جزیی‌نگر اگر به ابیات و مضامین نگاه کنیم، چنین حرکتی را خواهیم دید. تمام این ماجرا و حرکت از عشق ابتدایی تا عشق انتهایی را در این غزل سعدی می‌توان یافت: «یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم/ گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم».
دادبه در درس‌گفتار سعدی مطرح کرد

آیا سعدی عارف است؟
وی افزود: چیزهایی هست که ما در عالم نظر می‌پذیریم اما در عمل انکار می‌کنیم. یکی از بحث‌های علمی، اصولی و منطقی این است که حکم را باید بر اساس میزان بسامد تعیین کنیم. قدما این مضمون را چنین می‌گفتند که حکم، متعلق است به اهم اغلب؛ به این معنا که وقتی یقین ما به هفتاد هشتاد درصد رسید، حکم کلی صادر می‌کنیم. آن درصد کمتر استثناء است. پس اگر ما درباره عارف بودن یا نبودن سعدی حکم صادر می‌کنیم باید بر اساس درصد احکامی‌ باشد که از کلیات آثار او استخراج کرده‌ایم.
از سویی دیگر باید در نظر داشت که به هر مساله‌ای دو جور می‌توان نگاه کرد، یک‌بار به فاعل و یک‌بار به فعل. در این جا نیز یک وقت به سعدی می‌نگریم و یک‌بار دیگر به کلیات او. اگر به کلیات او بنگریم پاسخ پرسش خود را می‌یابیم. سعدی در مقطع غزل می‌گوید «هزار سختی اگر بر من آید آسانست/ که دوستی و ارادت هزار چندان است» و «هر آن‌چه نقل کنند از بشر در امکانست» سعدی می‌گوید نه خود را تزکیه می‌کنم، نه تبرئه. با این حساب، ما چه حکمی می‌توانیم بکنیم؟
وقتی ما حکمی‌را به امکان عام صادر می‌کنیم، راهی را می‌گشاییم و راهی را می‌بندیم؛ اما در امکان خاص (که کار فلسفه است) این گونه نیست و پنجاه پنجاه است. هم این است و هم آن. سعدی اهل اصطلاح است، وقتی واژه «امکان» را به‌کار می‌برد به کاربرد فلسفی آن نظر دارد. بنابراین مساله عارف بودن یا نبودن سعدی، مساله‌ای نیست که به سادگی بتوان درباره آن حکم صادر کرد. از این‌ها گذشته، ما که حتی تاریخ تولد و مرگ بزرگانمان را نمی‌دانیم و از زندگی‌شان آن‌قدرها آگاهی نداریم، چگونه می‌توانیم درباره مساله‌ای به این اهمیت، درست قضاوت کنیم؟ اما انصافا اگر مجموعه کلیات سعدی را نگاه کنیم درخواهیم یافت که بسامد بالای سخنان او آن‌هایی است که درباره حکمت، عرفان و اخلاق است. بیش از نود درصد سخن سعدی از همین گونه است.

آیا سعدی شعر غیر اخلاقی دارد؟
این استاد دانشگاه گفت: از من پرسیده‌اند که آیا سعدی شعر غیر اخلاقی دارد؟ چنین انتقادهایی از نگاه و پسند امروزین ما ریشه می‌گیرد. ما معنای کلمات گذشتگان را نمی‌دانیم و بر اساس دریافت‌های خود قضاوت می‌کنیم. همین کلمه «شاهد» که سعدی به‌کار برده است و سبب شده که او را دارای گرایش‌های غیراخلاقی بدانند، در آغاز شعر فارسی، به معنای «مرد زیبا» بوده است. اما بعدها که شعر رنگ عرفانی می‌گیرد، «شاهد» به معنای مطلق زیبارو به کار می‌رفته است، چه زن و چه مرد. ما واژه‌ها را از زبان حرکت می‌دهیم و به جای دلخواه می‌بریم. در انتقال اصطلاحات و کلمات به حوزه‌های دیگر، معناها تغییر می‌کنند. «شاهد» هم در معنای اولیه خود حرکت می‌کند و هنگامی‌که به قلمرو عرفان می‌رود، معنای زیبایی مطلق را می‌گیرد.
نویسنده «رساله منطق هنر شهر» در ادامه سخنانش خاطرنشان کرد: در یونان باستان، نظریه‌ای وجود داشت که آن را به فیلسوفان یونانی منسوب می‌کردند. آن نظریه چنین بود که عشق باید میان مردان باشد و زنان تنها به کار تولید مثل می‌آیند. آن‌ها می‌گفتند که جنس نر، زیبایی را بیشتر منعکس می‌کند. این تئوری از راه ترجمه آثار فیلسوفان یونانی، از یونان به شرق آمد و مسابل اجتماعی ویژه‌ای هم به آن دامن زد. اما آیا می‌توان گفت که فیلسوفان یونان، یا آنانی که این اصطلاح را از یونانیان گرفته‌اند، انحرافات اخلاقی داشته‌اند؟ بی گمان نه. برای روشن شدن مطلب، مثالی می‌زنم. در احوال «عبدالرحمان جامی» گفته‌اند که مجلس او هیچ‌گاه از «منظوری» خالی نبود. یعنی همیشه زیبارویی در مجلس جامی حضور داشت. اما وقتی زندگی جامی را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که منزه‌تر و پاک‌تر از او نمی‌توان یافت. زندگی جامی نشان می‌دهد که او آدم بسیار پاکی بوده است.
پس باید توجه داشت که ما گاه یک تئوری داریم و گاه عمل. این بزرگان به تئوری زیبایی‌شناسی چنان کلمات و نظریه‌هایی توجه داشته‌اند. سعدی هم مانند فیلسوفان یونان، نظریه‌پرداز است. وصفی که از شاهد می‌کند، با توجه به تحول معنایی آن است. از سویی دیگر، درست نیست انبوه استشهادات عرفانی و قرآنی سعدی را نادیده بگیریم و چنان سخنانی را به او نسبت بدهیم.

شعر سعدی سرشار از زندگی است
نویسنده کتاب «شناخت‌شناسی در فلسفه اسلامی» خاطرنشان کرد: سعدی در «گلستان» اوضاع را چنان که بوده وصف می‌کند. در نتیجه کاستی‌ها و کمبودها را در گلستان می‌بینیم. گلستان او نقد وضع موجود است. اما آرمان‌شهر او را باید در «بوستان» دید. هنرمند انعکاس‌دهنده وضعی است که می‌دیده، پس طبیعی است که در آرمان‌شهر سعدی باید عدالت باشد و ظلم نباشد؛ شادی باشد و غم نباشد. مردمی که قرار است در آن آرمانشهر زندگی کنند، باید بانشاط باشند و از زندگی لذت ببرند. از همین روست که سعدی درباره شادی‌ها سخن می‌گوید. اگر قرار باشد که در آرمان‌شهر همه غمگین باشند که دیگر آرمان‌شهر نیست. اگر اندوهی هم هست، اندوه فراغ معشوق است. غزل‌های سعدی نیز بازتاب اوضاع کم و بیش شاد آن زمان مردم فارس است.

دلبستگی به وطن در شعر سعدی
دادبه گفت: ما وطن را تنها برای خاک آن دوست نداریم. بخش مهمی از دلبستگی ما به وطن بدان سبب است که پیوندهای عاطفی و مهرورزی‌ها و دوستی‌های ما در آن‌جا شکل گرفته است. سعدی نیز هنگامی‌که به وطنش دلبستگی نشان می‌دهد، به همین نکته‌ها توجه دارد. من غزل زیر را، ضمن آن که وصف معشوق در آن هست، یادکرد سعدی از وطن می‌دانم: «می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم/ خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم». اگر نگاه میهنی به این غزل بیاندازیم، می‌بینیم که سعدی می‌خواهد از ایران و از شیراز سخن بگوید.

کلید واژه ها: اصغر دادبه - سعدی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST