شرق: «جنون دارد این دوچرخه» مجموعهشعر تازهای از ایرج ضیایی است که از سوی انتشارات «سیب سرخ» در سال ۱۳۹۸ به قیمت ۲۲هزار تومان منتشر شده است. «ژان بودریار» معتقد است: «اشیا هریک در حکم نشانهاند». او بر این باور است که «آنها معنای خود را از نظام منسجم نشانهها کسب میکنند». با تکیه بر این اظهارنظر به پیشواز این مجموعه میروم؛ چراکه معتقدم اشیا ذات شعرهای ضیایی هستند. او به اشیا در شعرهایش جان دوبارهای میدهد و هویت جدیدی میبخشد؛ بهگونهایکه وقتی در فرم روایی او نقش میپذیرند، مخاطب را با رویکردی متفاوت مواجه میکنند. او در کتابهای اخیرش تنها شاعر اشیا نیست، بلکه سیاحی است که قصد بازآفرینی و نشانهمندسازی و تشخصبخشی به اشیا در موقعیتهای مکانی و زمانی را دارد. اشیای مدنظر ضیایی، کارکردی سنتی و نوستالژیک دارند. او برای هویتمندکردن اشیا، گاه به دل تاریخ میزند و راوی سرنوشت آنها در ادوار مختلف میشود، گاه آرزوها و دغدغههای خود را از زبان آنان روایت میکند. او اشیای تاریخی را به دنیای مدرن میکشاند. رفتوآمد شاعر به گذشته و حال مسیری است که مدام با ارجاعات بیرونمتنی همراه است. شعرش پاورقی ندارد، شاید از این نظر در چشم برخی یک آسیب شمرده شود، اما اگر مخاطب اطلاعی از ارجاعات بیرونمتنی نداشته باشد، نمیتواند از اثر لذت ببرد؟ من بهعنوان یک مخاطب میگویم احتمالا میتواند و دلایلم از این قبیل است: ضیایی روایتی داستانی و دایرهوار دارد؛ روایتی که از موسیقی درونی نیز بهره میبرد. زبانی هنجارمند که حتی اگر مخاطب، دانشی درباره ارجاعات بیرونمتنی هم نداشته باشد از تخیل جذاب، موقعیتهای تصویری متعدد، فرم بیرونی و درونی ساختارمند شعرها لذت خواهد برد. ارجاعات بیرونمتنی او در حد اسامی مشهور است. بهعنوان نمونه «چه کنم با این دوچرخه/ ببین چهجوری دنبال شعر محمدعلی افراشته میدود/ کابین به کابین/ رختکن گرمابهی الماس را بهم میریزد/ محلهی ساغریسازان را دور میزند/ سال سیاهکل را دیده است/ با مصدق از میرزا و مشروطه میگوید/ به فومن که میرسد/ پایش سست میشود/ نطق آتشین افراشته و مصدق که هیچ/ شعار داس و چکش و تیشه/ افراشته وکیل نمیشه/ در بوی کلوچه گم میشود» (ص ۱۲-13). به همین قسمت از شعر نگاه کنید: افراشته پدر شعر گیلکی است، حمام الماس در ساغریسازان محلهای قدیمی رشت وجود داشت، فومن، کلوچه، واقعه سیاهکل! آیا اگر مخاطب اطلاعی از قیام سیاهکل نداشته باشد یا نداند که فومن شهرِ کلوچه است، نمیتواند بدون این اطلاعات از شعر لذت ببرد؟ این پرسشی است که باید از دو منظر مورد بررسی قرار گیرد. شاید من بهعنوان یک گیلانی به واسطه شناختم از نشانههای ارائهشده بیشتر لذت ببرم، اما وقتی این کتاب مورد تقدیر داوران غیرگیلانی جایزه شعر شاملو در بخش «مدایح بیصله» قرار میگیرد، میتواند تأکیدی بر صحت این ادعا باشد که شعر ضیایی بدون پانوشت هم تأثیرگذار است. ضیایی مدام از یک موقعیت مخاطب را وارد موقعیت دیگر میکند؛ مدام در طول تاریخ با اشاره به وقایع تجربهکرده، مخاطب را همراه خود میکند. او با دوچرخه پدر، وارد شهر تالش میشود؛ توصیف شهر از نگاه شاعر در متن اتفاق میافتد، بعد اشارهای میکند به اینکه تالش «شهری بدون شاهنامه» است. چند سطر بعد، از کلمه شاهنامه بهعنوان یک نشانه استفاده میکند و مخاطب را به درون شاهنامه میکشاند. در واقع شخصیتهای اصلی این روایت بلند، «دوچرخه» و «پدر» شاعر هستند که مدام از زبان دانای کل، ترجیعبند شعر میشوند. مجموعه مذکور به نوعی اتوبیوگرافی شاعر نیز بهشمار میرود. شعر از دوران نوجوانی شاعر آغاز میشود و تا دهه۷۰ پیش میرود. «کاتب مینویسد/ تاسیان سال یکهزاروسیصدوچهلوچهار شنبه/ شاعری جوان همراه خانواده به اصفهان رسید/ آفتاب و نصفجهان از برج کبوترخانه مرداویج رصد میشد/ دوچرخهرانان مارنان/ هنوز از کارخانه به خانه میرفتند/ محله شیرسنگی بود و بازار ماستبندان/ و سالها بعد/ من پدر بودم و/ پدر نبود» (ص ۲۱).
شعر بلند «جنون دارد این
دوچرخه» که مهمترین شعر این مجموعه است، بهنوعی تمام این کتاب را تحتالشعاع خود
قرار داده، اما در این مجموعه شعرهایی دیگر نیز وجود دارد که مربوط به سالهای۱۳۴۰ به بعد است؛ بهگونهایکه مشخص است با ویرایش سعی شده فرم و ساختار
کارها متناسب با تجربه زبانی، لحنی و اندیشهگانی شاعر با شعرهای امروزش باشد. شعر
دوم این مجموعه «باید از دنیا پیاده شوم»، شعری است که ظاهرا نطفه آن در سال ۱۳۵۳ بسته شده، اما نوع روایت شبیه به شعر «جنون دارد این دوچرخه» است. ضیایی
در شعر «صدای مردگان در گلوی گلابپاش» اینبار سراغ گلابپاش قدیمی و سنتهای
معطوف به آن رفته است. او در این شعر نیز تصویر و توصیف را با یگدیگر همراه کرده
است. او در پشت جلد کتابش نوشته است: «شعر بازپسگیری آن چیزی است که در اشیاء و
امور پنهان شده، برملاکردن این مستوریها به کمک روایت بهویژه در شعرهای بلند این
امکان را به وجود میآورد که تو به ناگزیر از تونل زیستبوم و تاریخیت عبور کنی، چون
اشیاء و انسانها نیازمند مکاناند. این مکانمندی نیازمند «سکونت در زبان» است و
این سکونت به تو و شعر هویت میبخشد». در واقع اگر این بخش از گفته شاعر را ملاک
نظر قرار دهیم، میبینیم شاعر بهخوبی توانسته آن بخش از مکانمندی و تاریخیت اشیا
را که برآمده از سکوت اشیا و آن مکانها در دل تاریخ است، بازنمایی کند. به تعبیری
او روایتگر بخشی از هویت، تاریخ و فرهنگ سرزمینی است که در پستوها جا مانده است. در
واقع کار ضیایی آشکارسازی و بهنمایشگذاشتن هویت فراموششده است. آن بخش از تمدن،
تاریخ و قدمت اشیا که تنها میتوانست از منظر شاعرانه دیده شود. او به این تاریکیها
نور تابانده تا بر ظرفیتهای دیدهنشده و مغفولمانده اشاره کند.
کار او شبیه باستانشناسی است که عتیقه را از دل تمدن و
خاک بیرون میکشد تا مخاطب را با حقیقتی مدفون مواجه کند. نکته مهم و پایانی اینکه
شعرهای ضیایی پیشنهادی جدی برای دورهای از شعر است که دچار رکود و تکرار شده است؛
شعری که وامدار هیچ جریانی جز خودش نیست.
۱.
«نظام اشیا»، ژان بودریار، ترجمه پیروز ایزدی، انتشارات
ثالث، چاپ دوم ۱۳۹۳