وجد آن نبود که چرخ در سرفکنی صد شور ز بیخودی به خود درفکنی
وجد آن باشد کآستین همت از پایهی هفت چرخ برتر فکنی۱
رباعی فوق که در نزهة المجالس جمال جلیل شروانی به نام شمس تبریزی درج شده تصویری از یکی از زوایای شخصیت مردی مرموز که شمس پرندهاش مینامیدند برملا میکند. شمس که با بسیاری از صوفیان و مشایخ خانقاهی و رفتارهای خانقاهی صوفیه سرستیز داشت به شکار جانهای هنجارگریز روزگار خود مینشست تا شوری در ایشان افکند و تابشی از آن جنون خویش بر ایشان اندازد. او چونان عقابی بر سر مشایخ فرود میآمد و ایشان را در چنگال خود میگرفت اما هر طعمهای بر مذاقش خوش نمیآمد جز پروارترین ایشان که به طعامهای الهی خوگر باشد. شمس در مقالات از مشایخی یاد میکند که قصد ایشان کرده ولی دریافته که درخور وی نیستند. ابن عربی شیخ بزرگ جهان اسلام یکی از ایشان بوده است.
مهمترین خویشکاری در داستانهای رمزی دیدار با پیر است. پیر در این روایتها نمادی از عقل عاشر و یا نفس کلی است که چونان هدهدی که هدایت مرغان را برعهده خود دارد همت سالکان را به اعلی درجه آن میرساند. پیر در داستانهای رمزی ابنسینا و سنایی و سهروردی به همراهی سالک راهیِ سفری بیپایان به سوی حقیقت میشود. از هفت فلک درمیگذرد و همچون جبرییل سالکش را بر عرش مینشاند و خود به نظاره میایستد.
شمس نیز خود را نه مرغی زمینی که دریایی میداند که وجهه همتش برتر از افلاک است و جز نشیمن شاهی برنمیگزیند. بازی است شیرگیر که طعمهی خوش میطلبد و جز گوهران قیمتی نمیجوید. شیخ حسن بلغاری را در تبریز دیداری با وی افتاده بود که شرح آن را از روضهی دوم روضات الجنان به تلخیص میآورم:
« حضرت شیخ حسن بلغاری قدّس سره میفرموده که در آن مدت که مصاحب مشایخ تبریز بودم روزی در بازار تبریز میگشتم؛ ناگاه عزیزی به من رسید و گفت السلام علیک و بگذشت. من با خود گفتم دعوی دید و شناخت می کنی؟ عزیزی در میان چند تن مرد به تخصیص بر تو سلام کرد تو ازو غافل شوی؟ پس پی او دویدم و هیچ اثر از وی ندیدم. عظیم متفکر و خسته خاطر شدم، نماز دیگر عزیزی ابراهیم نام که خادم مسجد بود بیامد و گفت عزیزی از جانب شام رسیده است که صبح انوار الهی از جبین مبینش لائح است، و در مسجد جامع فرود آمده است... همان عزیز بود. ایشان به قوت باطن خرگاه وجود مرا به اوتاد همت چنان بر زمین محکم کردند که مدت سه روز چون نقطه پای از وسط آن دایره بیرون نتوانستم نهاد و مانند قطب شمالی در مقابل آن قطب جنوبی به مدارا از مدار ساکن گشتم و در این مدت هیچ سخن نمیفرمود، پنج وقت نماز میگزاردیم و مراقب مینشستیم، بعداز سه شبانروز نماز خفتن بود که تیغ زبان را که چون زبان تیغ گوهردار بود برگشود و کلماتی در حقایق و دقایق معانی و لطایف کلام ربانی تقریر کرد که من حیران بماندم و انگشت تحیر به دندان گرفتم و مرا گفت من به اشارات مَلک علّام به جهت تو از مُلک شام آمدهام.»(کربلایی، ج۱/۱۴۱- ۱۴۲)
کربلایی تبریزی پس از نقل این سخنان از حسن بلغاری ادامه ماجرا را میآورد و سخنی از شمس الدین۲ نقل میکند که فرموده است: مرا دو فرزند بیش نیست یکی شما و دیگری در روم است که او هم از مجذوبان حضرت است و خاطر من نگران او نیز هست.
شمس تبریزی چهرهی ناشناخته و رازآمیزی بود که تا پیش از پیدایی کتاب مقالات شمس و انتشار آن توسط استاد بزرگوار محمدعلی موحد کمتر به او پرداخته بودند. شمس همواره در ظل سایه مولانا پنهان بود و عظمت جان مولوی تا آنجا بود که فرصت پرداختن به شمس الدین داده نمیشد. امروز خوشبختانه خوانندگان شعر مولوی که نغمه مکرر واژهی شمس را از زبان وی میشنوند تصویری روشنتر از این چهرهی بینظیر تاریخ تصوف و فرهنگ ایرانی دارند. نقش مرکز فرهنگی شهر کتاب در پژوهش و آشکاری چهرهی این یکه بیهمتا بسیار است. در طی جلساتی که بیش از یکسال در این مرکز برگزار شد پژوهشگران، استادان و محققان در رشتههای مختلف علمی سخنرانیهایی درباره این شخصیت ارائه کردند که برگهی زرین دیگری در کارنامه فرهنگی این مرکز است. در اینجا جا دارد از آقای علی اصغر محمدخانی و همکارانشان که با تلاش فراوان زمینه چنین گفتگوهای فرهنگی را فراهم آوردند تشکر و سپاسگزاری کنم و خاطرنشان کنم که برای حفظ آمال و آرزوهای یک سرزمین و یک ملت فقط نیاز به عزم استوار و پشتکار است و مجموعه فعالیتهای این مرکز فرهنگی در طول سالیان دراز نشان داده است که با یک گروه کوچک اما امیدوار و سرسخت هم میتوان فعالیتهای بزرگ و بی نظیری انجام داد که تاریخ سرزمینی را بگردانند و در خاطرهی جمعی همه مردمان ماندگار باشند.
«وجود من کیمیایی است که بر مس ریختن حاجت نیست. پیشِ مس برابر میافتد همه زر میشود. کمال کیمیا چنین باید.» (مقالات شمس تبریزی،۱۳۶۹: ۱۴۸)
۱. نزهة المجالس شروانی،۱۳۷۵: ۱۹۲
۲. در روایت کربلایی و همچنین مقامات بلغاری نام این پیر شمس الدین رازی ذکر شده است. بعید نیست بنابر نظر دکتر محمدعلی موحد شمس تبریزی برای ایز گم کردن خود را چنین نامیده باشد.