کد مطلب: ۲۴۰۷۷
تاریخ انتشار: شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹

«شیفتگان مرگ» از زبان مترجم کتاب

شهرام همت‌زاده/ عضو هیئت علمی دانشگاه شهیدبهشتی

وقتی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ فروپاشی شوروی با کناره‌گیری میخائیل گورباچف از سمت خود و متعاقب آن پایین آوردن پرچم شوروی از فراز کاخ کرملین و افراشته شدن پرچم سه‌رنگ روسیه ثبت شد، محققین و نویسندگان بسیاری به عواقب سیاسی و اقتصادی این رویداد پرداختند ولی کمتر کسی به عواقب روانی و اجتماعی آن توجه کرد.

شوروی از هم پاشید. ابرقدرتی که از شرق تا غرب گسترده شده بود و جایی از جغرافیای زمین باقی نمانده بود که متاثر از این کشور و ایدئولوژی حاکم بر آن نباشد. کشوری که «آینده‌ای درخشان» را به شهروندان خود نوید می‌داد و بنیان آن بر خون و مرگ گذاشته شده بود، آنقدر پوسیده و فاسد بود که حتی سلاح‌های پیشرفته‌اش هم نتوانستند مانع از این فروپاشی‌اش شوند. ولی این فروپاشی فقط یک فروپاشی جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی نبود، بلکه فروپاشی‌ای اجتماعی هم بود که به دلیل ۷۰ سال حکومت ضدبشری کمونیستی دچار مشکلات عدیده روحی و روانی شده بود و تبدیل به اجتماعی به شدت بیمار.

و اما درباره کتاب «شیفتگان مرگ»

نویسنده این کتاب، خانم سویتلانا آلکسیویچ برای نوشتن این کتاب، بارها در سراسر قلمرو شوروی سابق سفر کرد و سراغ افرادی را گرفت که پس از فروپاشی یا اندکی پیش از آن دست به خودکشی زده بودند. اگر زنده مانده بودند با خودشان مصاحبه کرد و اگر جان سپرده بودند، نزدیکان‌شان را یافت و پای صحبت آنان نشست. حاصل این اقدام را در سال ۱۹۹۳ تحت عنوان کتابی به نام «شیفتگان مرگ» به چاپ رساند. این کتاب، کتابی است بسیار تکان دهنده و حاوی اطلاعاتی مفید از آنچه بر ساکنان امپراطوری شوروی گذشت. داستان‌هایی را درباره خودکشی افرادی از طبقات مختلف شوروی از استاد دانشگاه و پزشک گرفته تا جانیان و قاتلان اجاره‌ای و حتی افراد عادی و معمولی جامعه را روایت می‌کند. آلکسیویچ ضمن اشاره به مقاله‌ای از فیلسوف اوکراینی، بردیایف (۱۸۷۴-1948) با عنوان «درباره‌ی خودکشی»، که خودکشی را امری فردی دانسته که در همه‌ی زمان‌ها وجود داشته ولی گاهی به رویدادی اجتماعی تبدیل می‌شود، اذعان می‌کند که خودکشی گاهی هم رویدادی سیاسی می‌شود و می‌گوید: «این موضوعِ تحقیق من در این کتاب بود: مردمِ ایدئولوژی‌ای که در فضا و فرهنگ آن ایدئولوژی بزرگ شده بودند و نمی‌توانستند با فروپاشی آن کنار بیایند».

در این کتاب به روایات تکان دهنده‌ای از جلادان لنینسمی  و استالینیسمی حزبی برخورد می‌کنیم که فروپاشی شوروی، تمام ایده‌ها و عقاید آنها را از هم فرو می‌پاشاند، تا آنجا که خودشان، خودشان را دادگاهی کرده و اعدام می‌کنند. خانم آلکسیویچ در مقدمه این کتاب در مورد آنها می‌گوید: «من به حرف‌های آنها گوش دادم. به حرف آن کسانی که مایوس شده بودند و توانایی انطباق با شرایط حال حاضر را نداشتند. آنها مگر چه داشتند؟ فقط ایمان به «آینده‌ای درخشان» که الان آن ایمان دیگر وجود ندارد. آنها قادر به فداکردن بودند. آنها عادت کرده بودند که هر زمان بیایند و چیزی را از آنها بگیرند. خب حالا مسئله‌ای عجیب پیش می‌آید: آنها حاضرند آخرین تکه‌ی نان‌شان را بدهند، زندگی‌شان را هم بدهند، به شرط آنکه فقط ایمان‌شان به آنها بازگردانده شود! آنها حاضرند دوباره به توهم بازگردند ولی نمی‌خواهند به واقعیت برگردند. وسوسه‌ی آرمان‌شهری... هاله‌ی سیاه و بی‌معنای فریبی بزرگ...».

نویسنده اثر سویتلانا آلکسیویچ اهل کشور بلاروس و متولد ۱۹۴۸  است و  فارغ‌التحصیل دانشکدة روزنامه‌نگاری دانشگاه ملی بلاروس که به او  لقب «آرشیو حافظه» داده‌اند. کتاب‌های او بر مبنای مصاحبه‌های طولانی با افرادی است که حادثه یا رویداد مهمی را گذرانده‌اند و یا اینکه در زندگی نزدیکان آنها رخ داده است.

شهرت او مرهون آثار مستندی همچون «جنگ چهرة زنانه ندارد»، «بچه‌هایی از جنس روی»، «شیفتگان مرگ»، «آخرین شاهدان»، «زمزمه‌های چرنوبیل» و «زمان دست دوم» است. آثار او برندة جوایز بسیاری شده‌اند که مهمترین آنها جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۱۵ به دلیل «آثار چندصدایی و خاطرات رنج و شجاعت زمان ما» برای کتاب «زمزمه‌های چرنوبیل» است. او اولین برندة جایزه نوبل در جمهوری بلاروس، اولین نویسنده روس زبان از سال ۱۹۸۷؛ و اولین روزنامه‌نگار طی ۵۰ سال گذشته برای ادبیات مستند بود که موفق به دریافت این جایزه شد.

و اما اگر بخواهم از دیدگاه مترجمی که سه اثر از ایشان ترجمه کرده، درخصوص انگیزه‌ی چنین کاری مطلبی عرض کنم باید به گفته ژان روسیو، جامعه‌شناس سوئیسی اشاره کنم که در نقدی بر کتاب «زمزمه‌های چرنوبیل»، نوشته است: «نویسنده‌ی این کتاب قصد محکوم‌کردنِ کسی را ندارد ولی خوانندگان را مجبور می‌کند که بر یک حافظه‌ی دسته‌جمعی درباره‌ی عواقب انسانی و اجتماعی فاجعه‌ی چرنوبیل فکر کنند. به نظر من کمک به انتشار کتاب‌های خانم آلکسیویچ ضرورتی اخلاقی است».

و اما اگر بخواهیم به طور اجمالی به چند داستانی که در این کتاب به تصویر کشیده شده‌اند اشاره کنیم باید بگوییم در این کتاب با روایت‌های زیر برخورد می‌کنیم:

- داستان خودکشی پیرمرد ۸۷ ساله که هنوز معتقد به کمونیسم است و نتوانسته با شرایط جدید خودش را تطبیق دهد و دو بار دست به خودکشی می‌زند که دفعه اول نوه‌اش او را درحالتیکه از کمربندش آویزان است می‌بیند و نجاتش می‌دهد؛

- خودکشی پسری ۱۴ ساله است مادرش او را با ادبیات جنگ و مرگ بزرگ کرده و این ماجرا از زبان مادرش روایت می‌شود؛

- خودکشی خانم دکتری ۵۲ ساله که به شدت به آرمان‌های حزب معتقد است و چنین می‌پندارد که به تمام آرمان‌های او خیانت شده و دیگر تاوان تحمل چنین اوضاعی را ندارد؛

- خودکشی سربازی ۲۱ که پدرش او را با تربیتی نظامی و خشن کمونیستی بزرگ کرده و آرزویش این بوده که فرزندش در جنگ کشته شود؛

- خودکشی یکی از مدیران عالی‌رتبه حزب در سن ۵۴ سالگی که پس از شکست نظام کمونیسمی، خودش را از طبقه هشتم به پایین پرتاب می‌کند؛

- خودکشی دانشجوی دکتری فلسفه‌ای که به پوچی فسلفه مارکسیسم رسیده و خودش را از بالای ساختمان به پایین می‌اندازد؛

- خودسوزی بازنشسته‌ای ۶۰ ساله که پس از ۴۰ سال کار و زحمت هیچ چیزی برای خودش نداشت و روزگار به سختی می‌گذراند و همه به او خیانت کرده بودند؛

- خودکشی زنی ۲۹ ساله و پیشخدمت رستوران که معضلات اجتماعی نظام شوروی را با پوست و استخوانش لمس کرده و با سرکشیدن شیشه سَم دست به خودکشی می‌زند ولی نجات می‌یابد و زنده می‌ماند؛

- خودکشی زنی ۵۸ ساله که در دانشگاه فلسفه مارکسیسم تدریس می‌کند و می‌فهمد هرآنچه تاکنون تدریس می‌کرده پوچ و اشتباه بوده و سعی می‌کند با نوشیدن سم خودکشی کند که نجاتش می‌دهند؛

- خودکشی دختری ۲۵ ساله و دانشجوی سال پنجم پزشکی که از زبان دوستش بیان می‌شود. کسی که وقتی فرزندش کوچکش در حال بازی بوده، با کمربند اقدام به خودکشی می‌کند و جان می‌دهد. او نیز از شیوه تربیتی مادر کمونیستش به تنگ آمده بود؛

- روایت خودکشی یک جراح و کهنه سرباز ۷۰ ساله کمونیست که هنوز به دوران سوسیالیسم شوروی افتخار می‌کند و نمی‌تواند بدون آن زندگی کند. شیر گاز را باز می‌کند تا خودکشی کند ولی همسایه‌ها متوجه می‌شوند و نجاتش می‌دهند؛

-  داستان خودکشی یک نظامی سابق که پس از اخراج از ارتش تبدیل به قاتل اجاره‌ای می‌شود و در جنگ‌هایی که پس از فروپاشی رخ می‌دهند برای هر طرفی که پول بیشتری می‌داده، جنگ می‌کرده. او در ۲۷ سالگی با شلیکی گلوله‌ای به خود، به زندگی‌اش خاتمه می‌دهد و دوستش راوی داستان زندگی او می‌شود؛

- خودکشی راننده‌ای ۲۲ ساله و از زبان مادرش که تاب و تحمل فساد حاکم بر نظام اداری امنیتی کشور را ندارد و نمی‌تواند به دیگران شلیک کند و با شلیکی به خود، به زندگی‌اش خاتمه می‌دهد؛

- خودکشی خانم مهندسی ۳۶ ساله که پس از فروپاشی شوروی و اخراج از محل کارش، دیگر تاب و تحمل شرایط جدید را ندارد و سعی می‌کند با خوردن اسید خودکشی کند، که نجاتش می‌دهند؛

- روایت خودکشی عکاس و روزنامه‌نگاری ۵۵ ساله و که فرزند نسل خویش است و قادر به درک تغییرات نیست؛

- خودکشی دختری نقشه‌کش و اهل آبخازیای قفقاز که پس از فروپاشی و جنگ داخلی در قفقاز به مسکو فرار می‌کند و مدتی در ایستگاه‌های قطار زندگی می‌کند و وقتی حتی در روسیه زندگی‌اش سرو سامان می‌گیرد، صحنه‌هایی که از جنگ دیده به قدری آزارش می‌دهند که تحمل نمی‌کند و دست به خودکشی می‌زند ولی زنده می‌ماند؛

- داستان خودکشی خانم معماری ۵۵ ساله که پدر و مادرش هر دو در سال ۱۹۳۷ دستگیر شده و از نوزادی در اردوگاه‌های استالینی بزرگ شده و کودکی سختش آنچنان تاثیری در روح و جان او گذاشته که حتی با اینکه به زندگی خوبی رسیده و فرزند دارد، نمی‌تواند از رنج و عذاب دوران کودکی‌اش خارج شود و در روز تولد ۵۵ سالگی‌اش دست به خودکشی می زند و حتی دسته گلی کنار خودش می‌گذارد تا دیگران با دیدن جسدش نترسند، ولی زنده می‌ماند؛

و همچنین در انتهای کتاب، بریده‌ای از مطبوعات را می‌بینیم که چهار خودکشی و از جمله خودکشی سرگی آخرامییف، رئیس ستاد کل ارتش شوروی در ۲۴ اوت ۱۹۹۱ در اتاق کارش را منعکس کرده‌اند.

و اما بخشی از کتاب:

«من پزشکم و وقتی برای معالجه بیمارانم می‌رفتم، قرص‌هایی که برای خودکشی‌ام تهیه کرده بودم در کیفم با خودم این طرف و آن طرف می‌بردم. دو ماه تمام، مرگم را با خودم حمل می‌کردم... ولی چه چیزی باعث شد که آن دو ماه دست به خودکشی نزنم؟ ناگهان فکر اینکه مرگ چه چهره‌ی کثیفی دارد، مرا ترساند. وقتی تصورش را بکنی که تو مرده‌ای و دراز کشیده‌ای و بدنت دارد حالتی کریه پیدا می‌کند و صورتت عضلاتش را از دست می دهد و داری تجزیه می‌شوی، آن وقت...

من کسانی که خودشان را حلق‌آویز کرده بودند دیده بودم... در آخرین لحظه‌های زندگی‌شان دچار نوعی لذت‌جنسی یا خروج ادرار و مدفوع می‌شوند... فقط همین یک فکر هم برای یک زن، وحشتناک است. من تمام این صحنه‌ها را از دیدگاه تخصصی خودم می‌دیدم. من به عنوان پزشک نمی‌توانم هیچ تصور زیبایی از مرگ داشته باشم. مرگ نمی‌تواند زیبا باشد. جسد یک قهرمان و یک آدم ترسو، هر دو یک بوی تعفن می‌دهند...»

در انتها از قول خانم آلکسیویچ درباره هدف از نوشتن کتاب «شیفتگان مرگ» باید گفت: «زمان می‌گذرد. زمان فریب‌های بزرگ... و ما به شاهدان آن زمان گوش فرا می‌دهیم. به شاهدان شریف و صادقش. آنها خودشان را کشتند تا «توهمات» زنده بمانند. باید به دست شیطان هم یک آینه داد تا فکر نکند که دیده نمی‌شود... خب حالا رسیدیم به پاسخ این پرسش که هدف از نوشتن این کتاب چیست؟ موضوع این کتاب درباره توهمات است و اینکه اگر ما آنها را نکُشیم، آنها ما را خواهند کشت...».

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST