اعتماد: درست
مثل گروهی که زبان یا دین مشترکشان جامعهای همزبان، یا همکیش میسازد، گروهی از
مردم که بر محور فرهنگ مشترکی متحد شده باشند جامعه فرهنگی تشکیل دادهاند. جوامع
فرهنگی بر چند نوع است. برخی صاحب دین مشترک هم هستند. برخی قومیت مشترک هم دارند.
درواقع چون هر فرهنگی مربوط به گروه خاصی از مردم و حاملان تاریخی خودش است، همه
فرهنگها اساس قومیتی دارند. البته به دلایل مهاجرت یا اجبار فرهنگی ممکن است قومیت
و فرهنگ از هم جدا شود. مقصود ما در اینجا جامعهای است که فرهنگ مشترکی دارد و
تفاوتها و اشتراکات دیگر را نادیده میگیریم.
با این تعریف، جامعه فرهنگی از دو بعد جامعه و فرهنگ تشکیل
شده است. یعنی محتوا و ارزشهایی در شکل فرهنگی خاص دارد و جامعهای به عنوان گروهی
از زنان و مردان که در آن فرهنگ شریکند. اگرچه این دو بعد به هم وابستهاند اما
جدایی میان آنها در حد عقاید و عمل فرهنگی ممکن است. مثلا افراد مهاجر ممکن است به
فرهنگ خود متعهد باشند ولی وابستگیهای خود با جامعه فرهنگی را به خاطر احساس سرکوب
یا ناهمسویی با آن از دست بدهند. برعکس بعضی به دلایلی فرهنگ خود را ترک میکنند
اما عمیقا به جامعه خود وابسته مانده و حتی اگر جامعه آنقدر باز باشد که مخالفان
را تحمل کند، عضو آن میمانند.
بنا بر این عبارت فرهنگ ما به فرهنگی که ما در آن زاده
شدهایم برنمیگردد چون ما ممکن است مهاجرت کرده باشیم یا فرهنگ دیگری را برگزیده باشیم.
پس فرهنگ ما آن فرهنگی است که ما آن را زندگی میکنیم، ما را شکل داده و با آن
معرفی میشویم. فرهنگ ما فرهنگی است که یک عده مثل ما عضو همان فرهنگ بوده و
اعتقادات آن را پذیرفته و مثل ما رفتارهای مبتنی بر آن عقاید را انجام میدهند.
مثل هر جامعهای، جامعه فرهنگی هم نمیتواند فقط ذهنی باشد. به عبارت بهتر جامعه
فرهنگی شراکتی است. به وسیله دانش، یا عقایدی که میان اعضا مشترک است هر روز تغذیه
میشود. اعضایی که اخلاق و فرهنگ لغت یکسانی دارند و چگونگی رفتار در مقابل هم و
در موقعیتهای مختلف را بلدند. یک دسته از اعضای یک جامعه زنده ادبیات فرهنگهای دیگر
را میخوانند و تحت تاثیر فیلمها، موسیقی و غذاهای فرهنگهای دیگر قرار میگیرند.
این تاثیرات در کنار فرهنگ این افراد اضافه میشود ولی بخشی از فرهنگ جمعی خودشان
نیست. زیرا اولا همه اعضای جامعه فرهنگی تحتتاثیر این چیزها قرار نمیگیرند. ثانیا
اینکه تاثیر این چیزها تا حد تغییر در سیستم عقاید و رفتارهای فرهنگی افراد پیش نمیرود.
اگرچه این تاثیرات روزی ممکن است برای بازسازی فرهنگی آنها به کار آید.
تولد و رشد در یک جامعه فرهنگی به معنای این است که تحت
نفوذ عمیق هم محتوای فرهنگ و هم بنیانهای جامعه آن هستیم. انسانها با مجموعهای
از تواناییها و تمایلات مربوط به نوع انسان متولد میشوند و به وسیله فرهنگ خود
به آدمهایی عقلانی و اخلاقی تبدیل میشوند. فرهنگ انسان را در قابل نفوذترین و
منعطفترین دوره زندگی شکار و شخصیت ما را شکل میدهد. انسان میآموزد تا به شکل
خاصی دنیا را ببیند، میآموزد تا معنا و اهمیت خاصی به هر فعالیت ، یا رابطه بشری
بدهد و هنجارهای خاصی را برای هر فعالیت رعایت کند. انسان در فرهنگ خود صاحب عادات
خاصی در تفکر و احساسات میشود، عادات، حرامها و تعصبات را میآموزد. سلایقی مثل
موسیقی، خوراک و نوع لباس در او تعبیه میشود. انسانها از فرهنگ خود مجموعهای از
احساسات و خاطرات میسازند، به نوع بهخصوصی از صداها، بوها و مناظر، قهرمانان و
الگوها، ژست بدنی، ارزشها و ایدهآلها عادت و حتی طریقه حفظ و حمایت از خودشان
را یاد میگیرند. همه اینها به صورت ناخوآگاه و در جریان زندگی با روشی کمابیش یکپارچه
انجام میشود و از این رو ریشههای عمیق مییابد و به صورت بخش غیرقابل انفکاک از
شخصیت انسان درمیآید. میتوان گفت گاهی شخص حتی با کندوکاو دقیق در شخصیت خود هم
قادر به کشف آنها نخواهد بود و اگر هم به وجود آنها پی ببرد آنقدر به آنها نزدیک
است که نمیتواند دیدگاهی نسبتاً مجزا از آنها اتخاذ کند.
در بعد دوم، رشد و نمو در یک جامعه فرهنگی همچنین یعنی ایجاد
روابط مشترک و احساس همبستگی با دیگر اعضای جامعه. این پیوستگی به خاطر عقاید، علایق،
خاطرات تاریخی مشترک و غیره ایجاد میشود. فرد در جامعه شبکهای از روابط نزدیک و
سیستمی حمایتی به دست میآورد و به وسیله انتظارات و منافع متقابل به دیگر اعضای
جامعه گره میخورد. جامعه مهارتهای روانی و اخلاقی لازم را پرورش میدهد تا فرد
راهش را در جامعه پیدا کند، بداند در موقعیتهای مختلف تقریبا بهطور غریزی چه بگوید
و چطور رفتار کند، چطور علایم غیرزبانی و اشارات را استفاده و پاسخ بدهد و با دیگران
به شکلی ناخودآگاهانه ارتباط برقرار کند. احساس ریشهداری، ارتباط آسان، یک زندگی
اخلاقی پیشساخته و آسودگی حاصل از فهم متقابل، همه و همه که بخشهای مهم رفاه آدمی
است محصولات همزمان عضویت در یک جامعه فرهنگی با ثبات است.
بنا بر این عضویت در یک جامعه فرهنگی دو پیامد دارد. شخصیت
فرد را به شکل خاصی شکل داده و میسازد و محتوایی به هویت او میدهد. همچنین عضو
را در داخل یک گروه خاص جای داده و تحت نام آن گروه میشناساند. هویت و شناسایی رابطه
نزدیک دارند. فرد به خاطر داشتن هویت مشترک با گروهی از زنان و مردان تحت نام آن
گروه شناخته میشود و همین نام گروه است که به هویت فرد پایگاه اجتماعی، انرژی
احساسی و میزانی از ثبات و عینیت میبخشد.