اعتماد: ترجمه
متون فلسفی در ایران در بیش از ۲۵
سال گذشته تحولی شگفتانگیز و بیسابقه را تجربه کرده است. هنوز زود است که از تعابیری
چون نهضت ترجمه برای نامگذاری این دوره یاد شود. اما همه علاقهمندان به آثار فلسفی
در ایران آگاهند که در این ربع قرن، شمار کثیری از آثار فلسفه غربی به فارسی ترجمه
شده است. این آثار تنوعی قابل توجه و شگفتانگیز دارد یعنی از آثار کلاسیک و کتابهای
خود فیلسوفان تا نوشتههایی درباره فلاسفه یا جریانها و مکاتب و نحلههای
فلسفی را در بر میگیرد. کیفیت این ترجمهها نیز متفاوت است و در این زمینه بحثهای
فراوانی در نشریات و کتابها از سوی منتقدان و روشنفکران و اهالی فلسفه یا سایر
رشتههای علوم انسانی طرح شده است. ضمن آنکه نقد ترجمه هم کم و
بیش در این سالها و از سوی مترجمان و صاحبنظران مغفول نبوده است.
آنچه در این میان کمتر بدان پرداخته شده، بررسی علل و
عوامل این اقبال گسترده به ترجمه آثار فلسفی و فراوان شدن تعداد مترجمان این آثار
است. البته میتوان در این باره گمانهزنیهایی
کرد مثلا افزایش تعداد دانشگاهها به طورکلی و در نتیجه زیاد شدن دانشآموختگان
رشتههای علوم انسانی از جمله فلسفه یا تکثیر گروههای فلسفه در سراسر کشور که
موجب زیاد شدن متخصصان فلسفه شده است. اما وقتی به خاطر آوریم که شمار قابلتوجهی
از این ترجمهها بیرون از دانشگاهها و توسط علاقهمندان و دانشآموختگان سایر رشتهها
صورت گرفته، آنگاه به این نتیجه میرسیم که تکیه بر همین یک عامل چندان دقیق نیست
و باید به تحولات دیگری هم توجه کرد مثل بالا رفتن میزان ارتباطات و زیاد شدن فارغالتحصیلان
فلسفه و سایر رشتههای علوم انسانی در خارج از کشور و دسترسپذیر شدن متون فلسفی و
بالا رفتن شمار آشنایان به زبانهای خارجی و... .
اما این عوامل توضیح دقیقی از اینکه چرا در جامعه ما به
فلسفه به طور خاص این اندازه توجه میشود، ارایه نمیکند و توضیح نمیدهد که چرا
بسیاری از دانشآموختگان رشتههای علوم اجتماعی و علوم سیاسی و روانشناسی و اقتصاد
و حتی علوم پایه و فنی هم به فلسفه میپردازند؟ تفصیل این مطلب البته مجالی دیگر
میطلبد اما به اختصار میتوان به تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در نیم قرن
گذشته اشاره کرد. اشتهای سیریناپذیر ایرانیان در دهه ۷۰ خورشیدی، یعنی در سالهایی که جامعه ایران پس از یک دهه انقلاب
و جنگ به ثباتی نسبی رسیده و مجالی برای تامل در تجربیات سپری
شده یافته باید به لحاظ جامعهشناختی و تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد. این تمایل
روزافزون به فلسفه قطعا ریشه در تجربه زیسته جامعه ایران دارد. باید پرسید که در دهههای
منتهی به انقلاب و در سالهای پس از آن چه اتفاقهایی افتاده و چرا وجدان جمعی ایرانیان
به این نتیجه رسیدهاند که باید به فلسفه روی آورند؟ آیا این توجه به فلسفه را میتوان
مشابه دعوت هگل در مقدمه پدیدارشناسی روح تلقی کرد، آنجا که هگل خرد را به جغدی
تشبیه میکند که در آغاز شباهنگام و پس از فرونشستن گرد و غبار حوادث به پرواز درمیآید.
یعنی آیا میتوان گفت که ایرانیان اهل اندیشه نیز در دو دهه پرتلاطم، در آرامش نسبی
پدید آمده، میخواستند با ترجمه متون فلسفی و بهره گرفتن از اندیشههای فیلسوفان
به آنچه به وقوع پیوسته بیندیشند؟
شاید هم بتوان گفت در شرایط پدید آمده، فلسفهورزی
و اشتغال به فلسفه به عنوان کاری
انتزاعی و ذهنی تنها کنش ممکن بود یا میتوان آن را عامل تسکینی برای مواجه نشدن
با واقعیت و پناه بردن به عالم بحثهای مجرد و فرار از زندگی واقعی در نظر گرفت.
البته در این میان برخی از مترجمان و روشنفکران با -یا بدون- استناد به آن جمله
مشهور احمد فردید که میگفت، صدر تاریخ ما، ذیل تاریخ غرب است، تنها راه تفکر را
ترجمه میدانستند و معتقد بودند که در غیاب سنتهای دیرپای تامل فلسفی به سبک و سیاق
جدید و فقدان متون و زبان فلسفی غنی متناسب با شرایط زمانه، تنها کار ممکن همین
ترجمه کردن است و از ایده «ترجمه - تفکر» سخن به میان میآوردند.
امروز با گذشت بیش از ربع قرن از شروع این نهضت خودجوش
ترجمه و انباشت انبوهی از ترجمههای فلسفی خوب و بد باید بتوان به ارزیابی این
جنبش فکری پرداخت و آن را مثلا با نهضت ترجمهای که در سدههای آغازین تاریخ تمدن اسلامی
به وقوع پیوست، مقایسه کرد.
آن نهضت ترجمه، چنانکه دربارهاش بسیار نوشتهاند، به
نتایجی مهم و ظهور متفکرانی مستقل چون فارابی، ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا انجامید
و یک سنت فلسفی را شکل داد یا غنا بخشید. اما دکتر حسین معصومیهمدانی درگفتاری که
در همایش فلسفه غرب و ترجمه ارایه شد،گفت که ما «مترجم- فیلسوف» نداریم و ما الان
در برابر این حجم عظیم ترجمههای فلسفی«جریانهای تفکر فلسفی نداریم که با این
ترجمهها ارتباط داشته باشد.» امروز حتی کسانی چون مراد فرهادپور که زمانی بر ایده
ترجمه-تفکر اصرار میورزیدند به بیانهایی از نتایج دعوت خود به ترجمه و یا حتی
اصل سخنشان برگشتهاند و مدعیاند که طریق صوابی پیش ننهادهاند. با این
همه به نظر نگارنده همچنان میتوان از نتایج نهضت ترجمه متون فلسفی در ۳۰ سال گذشته، دفاع کرد و سویههای مثبت
آن را برشمرد البته به شرط آنکه علل اصلی این نهضت را آشکار کنیم.
پرسش آغازین در این پژوهش قطعا این خواهد بود که آیا ما با یک نهضت ترجمه مواجهیم
و آیا این نهضت به سرانجام رسیده یا هنوز در آغاز راه است؟