اعتماد: خواندن بعضی از کتابها سخت است، مثل دیدن بعضی از فیلمها
و تئاترها یا تماشای بعضی از نقاشیها. اولین باری که به این نتیجه رسیدم که کتاب
سهمگین آن نیست که یک نفس بخوانیم، وقتی بود که «سوگ مادر» شاهرخ مسکوب را
دست گرفتم؛کتابی که بعد از چند سال هنوز جرات خواندن آن را تا انتها ندارم. البته که
این مواجهه بیربط به تجربه زیستهمان نیست و برای هرکداممان سهمگینی کلمات متفاوت
از دیگری است. در مواجهه با کتاب «مرگ با تشریفات پزشکی» هم همین تجربه را داشتم و
بعید میدانم برای دیگران هم خواندش راحت باشد. نویسنده کتاب پزشکی هندیتبار
است که در امریکا پرورش یافته است؛ هم میراثدار شرقیترین آیین است و هم تجربه زیست
در مدرنترین خوانشها از مسائل وجودی بشر داشته است. «آتول گاواندی»، نویسنده کتاب، جراح است و در دانشگاه هاروارد استاد مدیریت و سیاستگذاری
سلامت است و ید طولایی هم در نویسندگی کتاب و هم در نشریات دارد. او بعد از
سالها تحقیق، بخشی از سیاستگذاری حوزه سلامت را مورد مداقه قرار میدهد که کمتر
مورد توجه قرار گرفته است.گاواندی کل کار پزشکی را تا به حال این میداند که
درباره چگونه نمردن بیندیشد و کل این کتاب که حاصل سالها تحقیق او و البته میراث
دیگرانی است، میخواهد بگوید که به چطور مردن هم بیندیشید.
همه چیز از هم میپاشد
کار پزشکی بهرغم اینکه بیش از هر شغل دیگری با
مرگ کار دارد، سوژه غایبش همان مردن است.کار پزشکی مدرن همیشه به دنبال این بوده که
مرگ را به تعویق بیندازد و به چگونه مردن کاری نداشته است. خلاف گزارهای غلط که در
فهم عرفی ما بهخصوص ما ایرانیان است، متوسط عمر بشر هرچه به زمان حال نزدیکتر شده،
بیشتر شده است. گاواندی در همین کتاب اشاره میکند که در بخش اعظم از تاریخ
صدهزارساله بشر و درواقع جز ۲۰۰ سال اخیر متوسط طول عمر انسانها زیر ۳۰
سال بوده است. مثلا متوسط عمر رعایای امپراتوری روم حدود ۲۸ سال بوده
است. حتی میشل دومونتنی، نویسنده فرانسوی از اواخر قرن ۱۶
گزارش میدهد که مردن از پیری، مرگی بسیار غریب و آخرین نوع مرگ است.
همه اینها مرهون تلاشهای دانشمندان و پزشکانی است
که قرنهاست پنجه در پنجه مرگ انداختهاند و میخواهند هر طور که شده آن را از بشر
دورکنند. این تلاشها در ۲۰۰ سال اخیر طول عمر متوسط بشر را چندین دهه
افزایش داده است. با همه این تلاشها بشر در نهایت به اینجا
رسیده که مرگ را فقط به تعویق بیندازد و نه از بین ببرد. در همه این سالها و در
پس این تلاشها آنچه در اندیشه و کار پزشکی مغفول مانده چگونه مردن است؛ مردنی که
تا اطلاع ثانوی سرنوشت هرکسی است که به دنیا آمده است.کتاب تقریبا با تحلیل همین
خبر بد شروع میشود، اینکه ما چگونه به سمت پیری و اضمحلال میرویم.
در یکی از فصلهای آغازین کتاب با نام «همه چیز از هم میپاشد»
درباره اینکه از از لحاظ بیولوژیکی در بدن ما چه اتفافی میافتد، صحبت میشود. نام
این فصل از جواب متخصص پیریشناسی در پاسخ به این سوال که آیا مسیر مشخص و قابل
بازتولیدی برای پیری پیدا کردهاند یا نه، گرفته شده است. او میگوید:«نه... صرفا
از هم میپاشیم.» جواب کوتاه و وحشتناک است. این بدنی که مدام به آن رسیدگی میکنیم
بالاخره به سوی پاشیده شدن خواهد رفت. تازه اگر خوششانس باشیم که به این مرحله
برسیم و قبل از شروع اضمحلال بدن مرگمان فرا نرسد.گاواندای خیلی مختصر و مفید توضیح
میدهد که این داستان اضمحلال بیولوژیکی چگونه اتفاق میافتد و بر سر اعضای بدن ما
به مرور چه خواهد آمد. بعد از این مساله اصلی کتاب شروع میشود، همان حوزهای که
پزشکی امروز به دلایل بسیار از آن غافل است و درکشورهایی مثل ایران که بسیار مهجور
است. در واقع سوال اصلی این است که با این وضعیت چه کنیم؟ فصلهایی از کتاب این
پرسش را درباره مساله سالمندان و مواجهه دو سنت با آن توضیح میدهد.گاواندی هم از
پدربزرگ هندی خود میگوید که در ۱۱۰سالگی در روستاهای اطراف بمبئی میمیرد و
تقریبا تا آخر عمر خودش انتخاب میکند که چگونه زندگی کند و اداره همه امور را در
دست دارد و هم به سالمندان غربی اشاره میکند که اگر این شانس را داشته باشند تا
به خانه سالمندان سپرده نشوند-که بسیار بسیار بعید است- هم خودشان و هم آنانی که
از آنها مراقبت میکنند در عذابی بزرگ هستند. او میگوید از نگاه سالمندان، نفس
مرگ هراسناک نیست، از بین رفتن خود مستقل ترسناک است اینکه اداره زندگی که سالها
برای آن زحمت کشیدند از دستشان خارج میشود حتی در رابطه با اینکه کی غذا بخورند،کی
بخوابند و چه کسی را ببینند.
تعارض همیشگی امنیت و آزادی
از نظر دکتر گاواندی گویی امنیت و آزادی دو خواسته بشری
هستند که اگر جمع آنها با یکدیگر محال نباشد بسیار سخت است، این جمع متضادین در
سالمندی نیز گریبان آدمی را میگیرد. فرد سالمند هر لحظه ممکن است به
اتفاقاتی دچار شود که به تنهایی از پس آنها برنیاید. یک زمین خوردن ساده که
برای جوانها هیچ مشکلی نیست در بسیاری اوقات به شکستن استخوان افراد
پیر منجر میشود، یا بیماریهای دمانس که یکی از آنها آلزایمر است و در میان افراد
مسن شیوع دارد، زندگی مستقل را برای فرد دچار به این بیماری ناممکن
میکند.
برای همین معضلات و حفظ امنیت، افراد مسن ناچار میشوند
که آزادی خود را به پای داشتن امنیت فدا کنند.گاواندی یک نگاه آسیبشناسانه به تاریخ
نه چندان طولانی مراکز نگهداری از
سالمندان دارد و از فضای نامطلوب و بعضا ناانسانی آن میگوید سپس به اتفاقاتی که
از دهههای ۸۰ میلادی در غرب به خصوص در امریکا برای تلطیف این فضا افتاد،
صحبت میکند. محور مرکزی این طرحها شهرکها و مجتمعهایی است که همزمان هم بتواند
خدمات مورد نیاز را به سالمندان ارایه دهد و هم اینکه زندگی تقریبا مستقل خود را
داشته باشند.کسی برایشان تصمیم نگیرد کی پرده اتاقشان کشیده شود یا برای بیرون رفتن
از کسی بخواهند اجازه بگیرند اما همزمان کسانی هم باشند که در مواقع احتیاج
بتوانند کمکشان کنند. بیشتر صحبتهای او حاصل مواجهههای عینی چه با طراحان و مجریان
شهرکسازیها برای سالمندان و همینطور خودِ سالمندان مستقر در این شهرکهاست.
موضوع بسیار مهم دیگر کتاب مساله بیماران محتضر است؛ بیمارانی که به
لحاظ پزشکی دیگر امیدی به درمانشان نباشد و روزهای آخر زندگی را میگذرانند.
دیدن «ته»
گاواندی از تجربه زیسته خود در مواجهه با بیماری
لاعلاج پدرش و دیگر تجربهها میگوید تا به این برسد که بهترین کار در مواجهه با
چنین بیمارانی چیست؟ توجه به عرض زندگی باقیمانده یا تلاش برای زیاد کردن طول زندگی؟
گاواندی که فارغ از جریانهای اصلی به جای زندگی به مردن بیمار فکر کرده؛ در مقام
استاد سیاستگذاری سلامت و محققی که به دنبال این موضوع رفته و سوای اینها در مقام
فردی که به میانجی پدرش با این رخداد روبهرو شده است، فرد موجهی برای پاسخ به این
سوال است.
از تجربههای مریضهایی میگوید که ترجیح دادند
روزهای آخر را به جای تخت بیمارستان و دست و پنجه نرم کردن با عوارض سنگین
درمانهایی که شاید فقط اندکی آنها را بیشتر زنده نگه دارد، درکنار عزیزانشان سپری
کنند و کارهایی که دوست دارند، انجام بدهند.گاواندی در کتابش میخواهد که ما
«ته» زندگی را ببینیم، سختترین شرایط و تصمیمهایی که احتمالا هر فردی در
زندگی خود ممکن است بگیرد رابه ما نشان میدهد.گاواندی میخواهد که رخ در رخ
مرگ بیندازیم، میخواهد با زمختی آن آشنا شویم بلکه بتوانیم برای چشم در چشم شدن
با آن آماده باشیم. با همه اینها آن لحظه رخداد اینکه بخواهی با نا امیدی محض رو
در رو شوی تا بتوانی آنچه مانده را با کیفیت بهتری زندگی کنی یا تا دم آخر
به هرگیاهی چنگ بزنی تا دمی بیشتر با هرکیفتی زندگی کنی، لحظه تکینی
است که احتمالا در هیچ اندوخته و دانش پیشینی به کار نیاید،
مگر آنکه همیشه مرگ را زندگی کرده باشی.