کتاب «شکسپیر: ایران و شرق» نوشتهی سیروس با غنی ترجمهی مسعود فرهمندفر به همت نشر مروارید منتشر شده است. ویلیام شکسپیر نمایشنامهنویس شهیر انگلیسیزبان عصر الیزابت است. امروز نمایشنامههای او به همهی زبانهای شناختهشدهی دنیا ترجمه شده است و آثار و علایق گستردهاش موضوع نقد و بررسی بسیاری از پژوهشگران بوده است. سیروس غنی(۱۳۰۸-۱۳۹۴) در کتاب حاضر بررسی دانش و ارجاعات شکسپیر به ایران و مشرقزمین را در نظر دارد. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه پنجم اسفند به نقد و بررسی «شکسپیر: ایران و شرق» اختصاص داشت و با حضور امید طبیبزاده، مصطفی حسینی و مسعود فرهمندفر به صورت مجازی برگزار شد.
تاریخمندی نمایشنامههای شکسپیر
مسعود فرهمندفر، مترجم، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: «شکسپیر: ایران و شرق» مشتمل بر پنج فصل اصلی است. در ابتدا خلاصهای از زندگی شکسپیر آورده میشود. سیروس غنی سعی میکند به بافت غنی و اجتماعی دوران شکسپیر بپردازد. در ادامه به دوران پادشاهی خاندان تودور در انگلستان و مقارن با آن پادشاهی سلسلهی صفوی در ایران پرداخته میشود. در فصل سوم، مطالبی دربارهی سیاحان و تاجران در ایران، روابط اقتصادی آنها و پیشینهی روابط اقتصادی ایران با انگلستان بیان میشود. در فصل چهارم، عزیمت برادران شرلی به ایران مورد بررسی قرار میگیرد و در فصل پایانی و اصلی، ارجاعات به ایران و شرق در نمایشنامههای شکسپیر بهتفصیل بررسی میشود.
او در ادامه گفت: نکتهی مهم دربارهی زمانهی شکسپیر این است که علاقه به مفاهیم و موضوعات شرقی در تئاتر انگلستان از اواخر سدهی شانزدهم شروع میشود و تا زمان تعطیل شدن تئاتر به علت انقلاب پیوریتنها به قوت خودش باقی میماند. در این مدت، فقط در لندن حدود پنجاه نمایشنامه با موضوع مرتبط با شرق، شرقیها و مشرقزمین روی صحنه برده میشود. تقریباً همهی نمایشنامهنویسان مطرح آن زمان از شکسپیر تا جان وبستر و توماس دکر و رابرت گرین در آثار خود بهنوعی به موضوع شرق و شرقیان پرداختهاند و این نشان میدهد که در آن زمان مخاطبان تئاتر از این موضوع استقبال میکردهاند.
او تأکید کرد: البته شرق از قرونوسطی در نظر نویسنده و هنرمندان غربی بوده و در آثار دانته و جفری چاسر هم اشاره به آن وجود دارد. اما این میان تغییر مهمی وجود دارد که باید در نظر داشته باشیم. تصویر ارائهشده از شرق در قرونوسطی تماماً کلیشهای و کج و منفی بود. این تصویر تحت تأثیر گفتمان غالب آن زمان بود و از سوی آبا و اصحاب کلیسا هدایت میشد که در قرون وسطی با برساختن تصاویر کلیشهای و نادرست از اسلام میکوشیدند شرق و شرقیان را دشمن مسیح و مسیحیت نشان بدهند. نمونهی بارز این تفکر در «دوزخ» دانته دیده میشود. اما در دوران رنسانس تقابل بین اسلام و مسیحیت تغییر میکند. تصویری که از شرق در دوران رنسانس ارائه میشود هم کاملاً حقیقی و به دور از هر گونه کلیشه نیست، ولی در این دوران نگاه به شرق با محوریت تقابل اسلام و مسیحیت کمرنگتر میشود.
فرهمندفر توضیح داد: با ظهور رفرمیشن و متعاقب آن گسترش و توسعهی انسانباوری از قدرت کلیسا و گفتمان کلیسا کاسته میشود و در نتیجه بازنمایی شرق و شرقیان هم جنبههای دیگری به خودش میگیرد. دوران رنسانس دوران توسعهطلبی اکثر قدرتهای اروپایی بود. در نتیجه بازنمایی شرق در عصر ملکه الیزابت بهنوعی به این سفرهای اکتشافی و تجاری گره خورده است. در این دوران نگارش سفرنامه و رفتن به مناطق بهزعم اینان «اگزوتیک» رواج پیدا میکند. یکی از معروفترین کتابهای این دوران را ریچارد هکلویت نوشته است که اغلب نمایشنامهنویسان اواخر قرن شانزدهم و هفدهم آن را خوانده بودند و شکسپیر هم به آن ارجاعات فراوانی داشت.
او افزود: دوران رنسانس شروع توسعهطلبی قدرتهای اروپایی است. از زمان شکسپیر اسپانیا در اروپا قدرت بزرگی بود و در کشورگشایی و مستعمرهسازی توجه خود را به دنیای جدید یا قارهی آمریکا معطوف کردهبود. انگلستان که یارای مقابله با اسپانیا را نداشت هم مجبور شد که برای کشورگشایی و ارضای حس و حال توسعهطلبی و ماجراجویی بهجای دیگری سفر کند. اگر اسپانیاییها به سمت غرب، دنیای جدید، آمریکا، رفتند انگلستان هم برای کشورگشایی و یافتن بازارهای جدید به سراغ مشرقزمین رفت. انگلیسیها ابتدا به جانب ایران، مراکش و هند رفتند و پس از آن هم به سمت خاور دور راهی شدند.
او بیان داشت: سیروس غنی بهخوبی به بافت تاریخی و فرهنگی آن زمانه اشاره میکند. غنی به این نکتهی مهم اشاره میکند که انگلستان در آن زمان به ایران نیاز داشت. چون ایران سدی در برابر امپراتوری عثمانی بود. ریچارد هکلویت در مقدمهی کتاب خود مینویسد که «امروزه ملت انگلستان از تمامی ملتها و مردمان روی زمین برتر است. زیرا امروزه فرستادگانی با نشان ملکهی انگلستان در خاورمیانه در دریای خزر و در درون امپراتوری ایران هستند» و این حس و حال ماجراجویی، تلاش برای کشف مکانهای جدید و رسیدن به ثروت انبوه در بیشتر نمایشنامههای عصر الیزابت دیده میشود. سیروس غنی در تألیف خود بسیاری ارجاعات شکسپیر به شرق را در نمایشنامههای او بهتفصیل بررسی کرده است. افزون بر این، در نزدیک به پنجاه نمایشنامهی اجرا شده در لندن در زمان شکسپیر، موضوعات شرقی و اعجاب شرق و مشرقزمین تمامی دیدهمیشود که از این میان میتوان به «تیمور لنگ» کریستوفر مارلو، «دربارهی سلیم» رابرت گرین دربارهی زندگی سلطان سلیمان عثمانی، «سلیمان و پرسیدا» توماس کید و نمایشنامههای جرج پیل مثل «نبرد آلکازار» اشاره کرد.
این مترجم در پایان گفت: منتقدی معاصر اشاره میکند که اگر اروپا در دوران رنسانس با فرهنگهای شرقی و اسلامی آشنا نمیشد و از آنها بهرهبرداری نمیکرد، پیشرفت فزایندهاش به تأخیر میافتاد. غنی در «شکسپیر: ایران و شرق» کردهاست که ما را با بافت تاریخی و فرهنگی نمایشنامههای شکسپیر آشنا بکند. نکتهی مهم این کتاب این است که همزمان با لذت بردن از جنبههای ادبی نمایشنامههای شکسپیر توجهمان مخاطب را به تاریخمندی این نمایشنامهها هم جلب میکند. پس، اگر پژوهشگران علاقهمند به مفاهیم شرقشناسی بخواهند نمایشنامههای شکسپیر را از چارچوب نظری و انتقادی شرقشناسی و ایدههای ادوارد سعید بخوانند، این کتاب برایشان خواندنی و مغتنم خواهد بود.
جایِ خالی تفاوتها
امید طبیبزاده، هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: ناشر «شکسپیر: ایران و شرق» در آمریکا، انتشارات میگ، اصولاً به انتشار آثار مربوط به فرهنگ و ادبیات ایران اشتغال دارد و این کتاب را در سال ۲۰۰۸ به انگلیسی منتشر کردهاست. امروز بعد از دوازده سال ترجمهی فارسی بسیار دقیق و روانی از آن را در اختیار داریم. مترجم به موضوعات گوناگون کتاب در حوزههایی مثل تاریخ انگلستان، تاریخ ایران و ادبیات انگلستان در عهد تودورها احاطهی کامل داشته و بهخوبی از عهدهی ترجمه برآمده است. معادلیابی لغات بسیار خوب انجام شده است و هنگام خواندن کتاب احساس نمیکنیم که کتاب ترجمه میخوانیم. اما امیدوارم ناشر، ویراستار یا مترجم به دو نکته توجه کنند. اول اینکه این کتاب پر از اعلام و اسمهای خاص است و نبود فهرست اعلام برای پژوهشگر گرفتاری بزرگی خواهدبود. پس، فهرست اعلام حتماً باید اضافهشود. دیگر اینکه سیروس غنی پیوستی شامل مشخصات آثار منتشرشدهی شکسپیر به فارسی تهیه کردهاست که کامل نیست و باید کامل شود. همچنین، پیوست آثار ترجمهشده تا ۱۳۸۰ را دربرگرفته است، در حالی که در بیست سال اخیر آثار متعددی از شکسپیر ترجمه شده است که بد نیست مترجم در چاپ دوم اینها را اضافه بکند.
او توضیح داد: سیروس غنی فرزند قاسم غنی پزشک صاحبنام ایرانی بود که در تصحیح دیوان حافظ با علامه قزوینی همکاری کردهاست. مدرک کارشناسی سیروس غنی در زبان و ادبیات انگلیسی است. اما تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در رشتهی حقوق ادامهداده و در این حوزه کار کردهاست. اما حوزهی علاقهی او وسیع به ادبیات فارسی و ادبیات انگلیسی و تاریخ ایران، تاریخ معاصر ایران بود و حتی کتابی با عنوان «ایران: برآمدن رضاخان (برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها)» نوشته است.
او ساختار و مضمون کتاب را بهاختصار مرور کرد و افزود: متأسفانه این کتاب ارزشمند فاقد آن انسجامی است که ما از کتابی دربارهی شکسپیر در زبان انگلیسی انتظار داریم. چهار فصل کتاب دربارهی تاریخ و ادبیات است و در هیچکدام حرف تازهای هم نیست. حتی شاید این مطالب در جاهای دیگر به نحوی بهتری آمده باشد. فصل پنجم کتاب حاوی اطلاعات جدید و احتمالاً از نظر حجم کاری بیسابقه است. اینجا نویسنده همهی نمایشنامههای شکسپیر را خوانده و ارجاعات او به ایران و شرق را گردآوری و معرفی کردهاست. بخش اصلی و حرف تازهی این کتاب پنجاه صفحهی پایانی آن است. اما بخشهای آغازین ربط چندانی به آن ندارد. علت انسجام نداشتن هم ارتباط کمرنگ میان مطالب است. شاید بهتر بود نویسنده این فصل را با افزودن مقدمهای به صورت مقاله منتشر میکرد. ولی بههرحال، اطلاعات ارزشمندی در یکجا جمع شده است.
طبیبزاده به نمونههایی از ارجاعهایی اشاره کرد که غنی در نمایشنامههای شکسپیر برجسته کرده است و افزود: غنی اینگونه موارد را از آثار نمایشنامههای شکسپیر استخراج کرده و در اختیار ما گذاشته است. این کار به علت جامع بودن دارای ارزش است و در حوزهی ادبیات تطبیقی میگنجد، اما به نظر من نه خود نویسنده ادعای مطالعه در حوزهی ادبیات تطبیقی دارد نه این بخش چندان جاندار به حساب میآید. ما در مطالعات تطبیقی به این کار نیاز داریم، اما بخشی حاشیهای است که میتواند مقدمه و مبنایی برای کارهای بهتر شود.
او بیان داشت: مؤلف میتوانست با افزودن یک فصل به کتاب انسجام و فایدهی آن را بیشتر بکند. لازم بود برخی اشارات داخل کتاب را بسط بدهد و آن را مبدل به فصلی مفصل بکند. این موارد عمدتاً حول تفاوتها و تشابههایی میگردد که بین ایران و انگلستان وجود دارد. مثلاً در دوران تودور و صفوی با جریان تغییر مذهب مواجهیم. در دورهی تودورها، هنری هشتم کلیسای پروتستان انگلیسی را تأسیس میکند و در ایران هم مذهب شیعه جایگزین تسنن میشود. اما تفاوتی هم بین این دو جریان هست. مهمترین آنها اینکه در ایران مذهب شیعه ناگهانی جای تسنن را نگرفته است. در واقع، ایرانیها به سمت شیعه گرایش داشتند و صفویه فقط این امر را تسریع کرد. اما در انگلستان قضیه کاملاً سیاسی بود. هنری هشتم به بهانهی اینکه همسرش را طلاق بدهد و همسر دیگری اختیار کند تا صاحب فرزندی پسر شود و نسل خودش را ادامه بدهد، با کلیسای کاتولیک روم درافتاد و وقتی پاپ بهطور قاطع با ازدواج مجدد او مخالفت کرد، کلیسای پروتستان انگلستان را بنیان گذاشت و از کلیسای کاتولیک بیرون آمد.
این زبانشناس و استاد دانشگاه افزود: اهمیت سلسلهی صفوی در تاریخ ایران این است که این سلسله توانست حدود نهصد سال بعد از دورهی ساسانی، برای اولینبار حکومتی مرکزی به وجود بیاورد که بر تمام مناطق تحت حکومت خودش تسلط داشته باشد. یکدست کردن مردم ایران هم در این راستا به آن کمک کرد. اما هنری هشتم گرچه به ظاهر به خاطر ازدواج مجدد این تغییر مذهب را به وجود آورد، یکی از ویژگیهای عهد رنسانس جدایی دین و حکومت از هم بود و هنری هشتم با مخالفت با کلیسای کاتولیک نخستین قدمهای انگلستان در عهد رنسانس را برای جدا کردن حکومت از کلیسا بر میدارد. پس، تغییر مذهب در انگلستان بخشی از نهضت رنسانس محسوب میشود. اما این تغییر در ادبیات هم نقشی دارد که توجه به آن جالب است و خوب بود نویسنده با بسط دادن این موارد و بیان تأثیر آنها را بر ادبیات این دو زبان، ریشههای کار خودش را در ادبیات تطبیقی تعمیق میکرد.
طبیبزاده دربارهی تفاوتهای سازوکار حمایت از شعر و شاعران در عهد صفوی و عصر الیزابت و تأثیر آن بر شعر هر یک، برخورد با مخالفان در این دوران توضیحاتی داد و در پایان گفت: نکات و تفاوتهایی بین این دو زبان و فرهنگ وجود دارد که نویسنده هم سواد پرداختن به آن را داشت هم فرصتش را. جا داشت که این کار را میکرد. من خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی پیشنهاد میکنم و امیدوارم که مترجم روزی خودش آستین همت بالا بزند و اثری در این حوزه بنویسد. به نظر من مترجمی که این اثر را ترجمه کرده است، فضلش کمتر از فضل مؤلف کتاب نبود.
اشارهای به از چشم افتادهها
مصطفی حسینی، هیئتعلمی دانشگاه علوم انسانی بوعلیسینای همدان، اظهار داشت: شکسپیر برای آثار نمایشی و پارهای از اشعار روایی خود از منابع مختلفی استفاده کرده است. یکی از منابع الهامبخش او شرق است، خاصه ایران و تاریخ درازآهنگ آن. کتاب سیروس غنی در چندین فصل تنظیم شده است و قصد دارد ارجاعات شکسپیر به شرق و خاصه ایران را برای خواننده مشخص بکند. بخش اصلی این کتاب فصل پایانی آن است که عنوان آن در ترجمه «ارجاعات به ایران و شرق در نمایشنامههای شکسپیر» آمده است و تقریباً سی نمایشنامهی شکسپیر را در برمیگیرد. اما پیش از آن، غنی مطالبی شامل مقدمهای مختصر، خلاصهای از زندگی شکسپیر، خاندان تودور، صفویان، سیاحان و تاجران در ایران و روابط اقتصادی، شکسپیر در ساوت همپتون و اسکس آورده است.
او در ادامه محتوای فصلهای نخستین کتاب را مرور کرد و اظهار داشت: فصل پایانی نیز اشاره به تلمیحات شکسپیر به سفرنامههای تاجران و سیاحان انگلیسی به ایران است. به نظر من این تلمیحات را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: تلمیحات به ایران پیش از اسلام و تلمیحات به ایران پسااسلام. من روی تلمیحات شکسپیر به ایران یا پارس متمرکز میشوم. پیش از سیروس غنی کسانی به این مطالب پرداختهاند، اما هیچکدام از آن آثار به این جامعیت نیست. تا جایی که بررسی کردم، برای اولین بار ساموئل چو در کتاب «هلال ماه و گل سرخ: اسلام و انگلستان در عصر نوزایی» به برادران شرلی و دیگر سیاحان ایران میپردازد و به دو ارجاع شکسپیر به این سفرنامهها اشاره میکند. در ادامه، شکسپیرپژوه آمریکایی، جان ویلیام دراپر، در مقالات مختلفی چون «شکسپیر و هند»، «شکسپیر و ترکها»، «شکسپیر و شرکت مسکویی» و مقالهای که من پیشتر ترجمه کردم و در مجلهی بخارا منتشر شده است به اسم «شکسپیر و شاهعباس کبیر» به این ارجاعات میپردازد. پس از آن هم، در دو فقره از کارهای ایرانشناسی به اسم لارنس لاکهارت به پارهای از این مطالب اشاره شده است.
او ادامه داد: این فصل در مقولهی ادبیات تطبیقی قرار میگیرد و تطبیقگر در بخش تأثیر و تأثرات باید با ارائهی شواهد و مستندات نشان بدهد که نویسنده به این آثار دسترسی داشته است. در فصل پیش از ارجاعات شکسپیر، تعلیمات شکسپیر، سیروس غنی کوشیده بهنوعی این را به خواننده نشان بدهد.
او بیان داشت: علاوه بر محاسنی که گفتم، مطالبی هم از چشم افتاده است. به نظر میآید که در نمایشنامهی «ژولیوس سزار» باز به پیش از اسلام اشارهای وجود دارد. در این بخش جملهی «من تو را در پارت به اسیری گرفتم» به جنگ ایران و روم در سال ۵۳ قبل میلاد اشاره دارد. دیگر اینکه، نویسنده در بخش اعظم این موارد مشخص نکرده است که شکسپیر مستقلاً از کدام سفرنامهها استفاده کرده است. بیشترین تأکید او بر روی سفرنامههای برادران شرلی است، اما آثار و سفرنامههای دیگری هم در آن دوره وجود داشته که به آنها اشاره نشده است. همچنین، بخشی از اطلاعات بخش پیوست نادرست است. به گفتهی غنی پارهای از منابع این بخش را دیگران در اختیار او قرار دادهاند و خود او به آنها دسترسی نداشته است. برای نمونه ترجمهی «ریچارد دوم» را به رضا براهنی، «هملت» را به ابراهیم یونسی، «هنری چهارم» را به بهمن محصص منسوب کرده است. درحالیکه براهنی «ریچارد سوم» را ترجمه کرده، ابراهیم یونسی «طوفان» را و «هانری چهارم» ترجمهی بهمن محصص از ایتالیایی به فارسی و اثر لوئیجی پیراندللو است و نه شکسپیر.
او در مورد ترجمهی فرهمندفر اظهار داشت: این ترجمه بسیار روان و یکدست است. ترجمهی فرهمندفر بسیار عالی و روان است و نشان میدهد که او هم به زبان فارسی و هم به زبان انگلیسی اشراف دارد. وقتی کتاب را در دست میگیرید، جایی نیست که احساس کنید باید مکث کنید یا به عقب برگردید. طبیعتاً مترجم زحمت زیادی کشیده است تا کار به این شکل روان و یکدست و سلیس شود. اما کتاب اصلی نمایهای دارد که متأسفانه در ترجمه حذف شده است. درحالیکه نمایه برای کتابی بااینهمه ارجاع ضروری است. همچنین، در کتاب محذوفاتی وجود دارد که دلیل برخی از آنها برای من روشن نیست.
او در پایان گفت: با اینکه کتاب سیروس غنی نواقصی جزئی دارد، از جامعترین و کاملترین کتابهایی است که دستکم ارجاعات شکسپیر به تاریخ ایران را در برمیگیرد. باید توجه داشت که شکسپیر اینها را از منابع روزگار خودش گرفته است. ازاینرو، ارجاعی در «تاجر ونیزی» با استناد به منبعی دچار خطا اشتباه از کار درآمده است. اینها همه مطالعهی این کتاب را برای علاقهمندان به ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی خواندنی میکند.