کد مطلب: ۲۴۳۱۷
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۹

به‌به و چه‌چه کردن الکی، تاریخ ملتی را روشن نمی‌کند!

محسن آزموده

اعتماد: افول و سقوط ساسانیان یکی از بحث‌برانگیزترین و حساس‌ترین برهه‌ها در طول تاریخ کهن ایران‌زمین است که پیامدها و تاثیرات درازدامن و اساسی در ذهن و ضمیر ایرانیان به جای گذاشته و با گذشت بیش از 14 قرن، همچنان محل پرسش و تامل است؛ به گونه‌ای که تاریخ ایران‌زمین را به دو دوره باستانی و اسلامی تقسیم کرده است. بی‌تردید برای علل و عوامل و زمینه‌های این رخداد بزرگ باید به وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در عصر ساسانی پرداخت تا به درک درستی از زمینه‌های شکست ساسانیان و فتح ایران به دست اعراب دست یافت. درباره شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در عصر ساسانیان کتاب‌ها و مقالات فراوانی به زبان‌های گوناگون دنیا پدید آمده است، اما نگرش غالب در این زمینه متاثر از نوشته‌های موثر آرتور کریستین سن (1945-۱۸۷۵) خاورشناس برجسته دانمارکی شکل گرفته است، در این نگرش ساسانیان یک امپراتوری مقتدر، متمرکز، دین‌سالار (هم‌دست با موبدان دیانت زردشتی) و یکدست و منسجم بودند که به ویژه از عصر اصلاحات قباد و مهم‌تر از او خسرو انوشیروان، به قدرتی یکه و یگانه در پهنه امپراتوری خود بدل شدند. به تازگی کتاب مهم پروفسور پروانه پورشریعتی، ایران‌شناس و استاد تاریخ ایران در امریکا با عنوان «افول و سقوط شاهنشاهی ساسانی» با ترجمه آوا واحدی نوایی توسط نشر نی منتشر شده است. این کتاب به اذعان برخی از بزرگ‌ترین ایران‌شناسان جهان، یکی از مهم‌ترین آثار در زمینه شناخت ایران عصر ساسانی و نشان دادن علل شکست آنهاست و بسیاری از انگاره‌های رویکرد غالب کریستین سن را با چالش‌های اساسی مواجه ساخته. خانم دکتر پورشریعتی در این کتاب با بررسی منابع گوناگون تاریخی، نگرشی تازه راجع به ساختار نظام سیاسی ایران در عصر ساسانی ارایه می‌کند. کتاب خانم پورشریعتی تخصصی و نیازمند آگاهی‌هایی در این زمینه است، به این مناسبت و برای آشنایی اجمالی علاقه‌مندان با ایده‌های ایشان و ترغیب آنها به مطالعه اصل کتاب، با پروفسور پورشریعتی گفت‌وگویی صورت دادیم.

 

بحث از ساسانیان و علل سقوط آنها، تاکنون موضوع پژوهش‌ها و تحقیقات فراوانی بوده است. در آغاز بفرمایید که اصلا علت و انگیزه شما از پرداختن به بحث از ساختار سیاسی و اجتماعی ایران در عصر ساسانیان چیست؟

خوشبختانه، نه در ابتدای کار، نه در حال حاضر، بنده هیچ انگیزه به‌خصوصی در ارتباط با کارم نداشته‌ام، جز بازگشایی دوران تاریک تاریخ ایران و رل ایران و ایرانیان در تاریخ منطقه و آسیای غربی. این به آن معنی نیست که مانند همه مورخان در طول تاریخ، تحت‌تاثیر شرایط تاریخی که در آن زندگی می‌کرده‌ام، نبوده‌ام. این محیط نشو و نما، به غیر از خانواده و محیط ادبی خانوادگی، سفر بنده به امریکا، انقلاب و تا حدی نمایی بود که در دهه هشتاد از ایران و ایرانی در امریکا در حال شکل‌گیری بود. بالش تدریجی تحقیقات من خود گواه از «تاریخ» این روش تحقیقاتی بنده دارد. به این معنی که یک پرسش تاریخی به پرسش تاریخی دیگر انجامید و همین پروسه بود که به نظر خودم باعث انسجام ابعاد مختلف تحقیقات بنده شد. استاد راهنمای من در دوره دکتری در دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک، مورخ شناخته‌شده در تاریخ قرون وسطی آسیای غربی (خاورمیانه)، پرفسور ریچارد بولت بود. پروژه‌ای را که بولت برای تز دکتری به من پیشنهاد کرده بودند کند وکاو در سیر تحول شهر باستانی طوس به مشهد مقدس، به عنوان یکی از مراکز مهم شیعه اثنی‌عشری بود. تحقیق روی این سوژه بنده را در جریان روایات مختلفی از حمله اعراب به خراسان و سکونت اعراب در خراسان سوق داد و این بحث بنده را به جست‌وجوی داده‌ها در تواریخ مختلف عربی و همچنین در شاهنامه و تاریخ‌نگاری ایرانی کشاند. نهایتا تز دکترای بنده زیر نظر پرفسور بولت، نه سیر تحول طوس به مشهد، بلکه فرهنگ ایرانی در طوس و سکونت اعراب در خراسان شد. (این تز دکتری را بنده هنوز به چاپ نرسانده ام). در جریان تحقیق در همان اوان کار بود که دریافتم در روایت مختلف حمله اعراب به خراسان، چه در تاریخ‌نگاری عربی اسلامی، از جمله کتب مختلف فتوح که در قرون نهم تا یازدهم شکل گرفته بودند و چه در تاریخ‌نگاری ایرانی که در همین دوران مکتوب می‌شدند، محوریت داستان‌ها با شخصیتی بود به نام کنارنگ و دودمان کنارنگیان از طوس. این پرسش که کنارنگیان که بودند برای بنده سوال محوری شد. به قول شاهنامه ابو منصوری، کنارنگیان حاکم طُوس و نسا و بخشی از نیشاپور بودند و تا انقلاب عباسی نیز به حکمرانی ادامه دادند. به قول شاهنامه فردوسی، در جریان حمله اعراب به ایران، کنارنگیان از دفاع از یزدگرد سوم سر باز زدند. چرا ابومنصور معمری، گردآورنده شاهنامه نثر ابومنصوری و ابومنصور عبدالرزاق طوسی، شخصیت و سپهسالار برجسته طوس در قرن ۱۰ میلادی در زمان سامانیان، هر دو ادعا می‌کردند که از نسل کنارنگیان و اسپهبدان طوس هستند؟ اسپهبدان طوس در دوران ساسانی که بودند؟ از طرف دیگر چرا در روایات عربی ادعا شده که در جریان فتح خراسان این کنارنگیان بودند که با اعراب همکاری کردند؟ چرا کنارنگیان با اعراب همکاری کردند اما از همکاری و پشتیبانی از شاه خود سر باز زدند؟ در تز دکتری به این پرسش‌ها پاسخ دادم. از جمله نتایج تز دکترای بنده این بود که اعراب در طوس و خراسان داخلی سکونت نکردند، بلکه عموما در مناطقی در خراسان بزرگ که بنده آن را به دلایلی سوق‌الجیشی «خراسان بیرونی» خوانده‌ام سکونت گزیدند. «خراسان داخلی» اما با دو «مرکز» مهم طوس و نیشاپور، از تحولاتی که در نتیجه سکونت اعراب در خراسان بیرونی، در شهرهای سرخس، نسا، ابیوارد و سرخس و مرو در قرون هفتم و هشتم میلادی رخ داد، مصون ماندند. نتیجه این مصونیت، تداوم فرهنگ ایرانی در طوس و رشد شاهنامه‌نگاری، اعم از دو شاهنامه ابومنصوری و فردوسی و دستاوردهای دقیقی طوسی شد.

در حین تکمیل این تز بود که داده‌های سکونت اعراب در سراسر خراسان را در متونِ عربی مورخانِ، زیر پرسش بردم که به مقالات بنده در مورد تواریخ محلی انجامید. اما هنوز پاسخ درستی به این پرسش نداده بودم که چرا کنارنگیان در دولت ساسانی آنقدر پر قدرت بودند و چرا طی قرون هفتم تا دهم میلادی اصل و نسب این خانواده هنوز اهمیت خود را حفظ کرده بود؟ پاسخ به این سوال بنده را به کتابم کشاند و بالاخره علم به این مساله اساسی که یکی از مهم‌ترین ابعاد تاریخ ایران در دوره باستان و پساباستان است که در کتاب شرح داده‌ام و آن اینکه دودمان کنارنگیان و اسپهبدان دو دودمان بزرگ و بسیار مهم اشکانی بودند که تاریخ‌شان را تقریبا از اواسط دوران ساسانی تا دوران سامانی کم و بیش، با وجود کمبود منابع می‌شود دنبال کرد! دیگر اینکه دریافتیم که این تن‌ها دودمان کنارنگیان و اسپهبدان نبودند که در طول حکومت «دودمان ساسان» پا به پای ساسانیان در عرصه قدرت بودند. بلکه دودمان‌های دیگری که بعدها جمعا به عدد مقدس «هفت» خانوار شناخته شده بودند نیز از دودمان‌های اشکانی‌ای بودند که در طول دولت ساسانی در حقیقت در قدرت شاهان ساسانی شریک بودند. از جمله این دودمان‌های بسیار مهم اشکانی دودمان‌های مهران‌ها، کارن‌ها و سورن‌ها بودند. به غیر از سورن‌ها، در کتاب و همچنین در جلد بعدی کتاب که هنوز تمام نشده است برای چاپ، اهم تاریخ قدرت و «کنفدراسی» این «شاهان» را با دودمان ساسانی، بازسازی کرده‌ایم و تاریخ این دودمان‌های اشکانی را در مهد سلطه پهلوها یا پارتیان در همین دوران قرون پنجم تا دهم روشن کرده‌ایم.

چرا به نظر شما پژوهش در این زمینه اهمیت دارد و چرا باید به این موضوع پرداخت؟

آگاهی به این داده اساسی و مهم تاریخی که فرهنگ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اشکانیان از آمدن آنان به فلات ایران تا سده دهم میلادی کم و بیش برای بیش از یک هزاره ادامه داشت، باید نگاه ما را به تاریخ باستان و پساباستان خود کاملا منقلب کند. این دانش به نوبه خود ابعاد مختلف تاریخ و فرهنگ ایران را روشن می‌سازد. ارزش زیر سوال بردن روایت‌های دگم تاریخی، داده‌ها و روایت‌هایی که مثل سریشم مغز انسان را بی‌تحرک می‌کنند، دقیقا در این است که روزنه‌های تاریخی دیگری را باز می‌کند. و اگر مقصود روشن کردن تاریخ ملتی است، تالیفات مکرر تاریخی ما را به جایی نمی‌رساند. با تکرار مکررات شرق‌شناسان غربی قرون ۱۹ام و ۲۰ ۱م میلادی، که از طرفی به آنان دین بزرگی داریم، شدیدا در جا خواهیم زد و از ابزار تاریخ‌نگاری قرن ۲۱ام کوچک‌ترین بهره‌ای که نخواهیم برد، هیچ بلکه عقب نیز خواهیم افتاد. به به و چه چه کردن الکی، تاریخ ملتی را روشن نمی‌کند! فرهنگ ایرانی فرهنگی جهانیست که دگماتیزم ملی‌گرایی نابخرد به اذعان و اثبات آن صدمه خواهد زد!

اذعان به اینکه فرهنگ ایرانی اشکانی رل بنیادینی در نگهداری و اشاعه این فرهنگ جهانی ایرانی داشته است به نوبه خود بسیاری از جنبه‌های مهم دیگری از تاریخ‌مان را روشن می کند. این آگاهی روشن می‌سازد که تاریخ‌نگاری ملی ما تا به چه حد به فرهنگ اشکانیان و ابزار پایداری فرهنگ شفاهی آنان دردست گوسان‌ها بطور مثال، مدیون است. این آگاهی از رل (نقش) مهم خاندان‌های اشکانی از جمله کنارنگیان و اسپهبدان در گردآوری شاهنامه و شاهنامه‌نگاری پرده‌برداری می‌کند و چنانکه در تحقیقاتم نشان داده‌ام، نشان می‌دهد که رل اشکانیان در شاهنامه‌نگاری در حقیقت بیش از ساسانیان بوده است.

آگاهی به این امر که دودمان‌های پارتی مهران‌ها از دودمان‌های بسیار مهم اشکانی بودند که حتی در قفقاز نیز سلطه داشته‌اند، از داده تاریخی بسیار مهم دیگری نیز، بطور مثال پرده‌برداری می‌کند و آن اینکه به دلایل مختلفی که بازگشایی آن در محدوده این مصاحبه نمی‌گنجد، مهران‌های اشکانی از جمله دودمان‌هایی بودند که در رشد و انسجام پایه‌های اکثر علوم فقهی اسلامی، نقش بنیادین داشتند. مهران‌ها رل اساسی‌ای در طریق نقل احادیث و سهم بزرگی به‌طور مثال در شکل‌گیری سیره النبی، زندگانی پیامبر داشتند. در خوانش اینان از قرآن و دیگر مباحث دینی که در مقاله‌ای در این مورد ارایه داده‌ام، مهران‌ها از بنیانگذاران فقه اسلامی شدند! تحقیقاتی که در کتاب در مورد گاهنامه حملات عرب ارایه داده‌ام یکی از پروژه‌های دیگر بنده شد، یعنی کارم روی گاهنامه زندگی پیامبر که در آینده ان‌شاءلله به آن خواهم پرداخت. منظور بنده از این پاسخ گشاده اینکه تاریخ‌نویسی اگر انگیزه‌ای به جز انگیزه علمی داشته باشد که دیگر علمی نمی‌شود! این پرسش اساسی و مهم جنابعالی اما پاسخ دیگری نیز دارد، بدین‌ترتیب که محققانی که از منظر ایدئولوژیک به تحقیق پرداخته‌اند و می‌پردازند و چنین اساتیدی اتفاقا زبانزد همه هم هستند، دیگر به تاریخ نپرداخته‌اند، بلکه به دنبال بازسازی آن تاریخ افسانه‌ای بوده‌اند که به مزاج ایدئولوژیک آنان خوش در می‌آید.

منابع شما در این پژوهش تاریخی چیست و برای این تحقیق به چه منابع و ماخذی مراجعه کرده‌اید؟

برای پاسخ به تمام پرسش‌هایی که در بالا از آنها سخن بردم، لازم می‌بود که به منابع مختلف زبانی و فرهنگی مراجعه کنم، در نتیجه به غیر از منابع فارسی و عربی، اعم از تواریخ محلی از جمله کتاب فتوح البلدان بلاذری، فتوح اعثم کوفی، تاریخ طبرستان و رویان مرعشی، فارسنامه ابن بلخی، تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، تاریخ نیشابور نیشاپوری، تاریخ قم، تاریخ بخارا و تاریخ بیهق و همچنین متون پهلوی، کارنامه انوشیروان، اردویرازنامه، کارنامه اردشیر پاپکان، اندرزنامه بزرگمهر حکیم، بندهشن، هوم یشت و بهمن یشت، یادگار جاماسپ، مهریشت، دینکرد، بندهشن، مدیگان هزار دادستان، فروردین‌یشت، شاهنامه فردوسی و دیگر تواریخ کلاسیک عربی، از جمله تاریخ یعقوبی، ترجمه تاریخ طبری نوشته بلعمی، کتاب المغازی واقدی، تاریخ خلیفه ابن خیاط، اخبار الطوال دینوری، کتاب البدء والتاریخ مقدسی، زین الاخبار گردیزی، تاریخ گردیزی، تاریخ سنی ملوک الارض والانبیا حمزه اصفهانی، الکامل فی‌التاریخ ابن‌اثیر، الفهرستابن ندیم، احسن‌التقاسیم مقدسی، سیاست‌نامه، نظام الملک، نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب و تواریخ ارامنه از جمله تاریخ الیشه: تاریخ وردان و جنگ‌های ارامنه الیشه، تاریخ ارامنه موسی خورنی، تاریخچه لازار، بوزندران، تاریخ نسبت داده شده به سبئوس، تاریخچه میخاییل سوری، تاریخچه (سریانی) یشوع العمودی، تاریخچه پاسکال؛ تواریخ یونانی از جمله تاریخ تئوفیلاکت سیموکاتا، تاریخ تئوفانس راهب و مورخ یونانی، پروکوپیوس... رجوع کنم. علاوه بر اینها، تحقیق روی بخشی از داده‌های «فرهنگ مادی»، به خصوص سکه‌ها و مهرهای ساسانی، عرصه تحقیقات بنده را گسترش داد و بدین‌ترتیب کار بنده بسان آن دسته از مورخانی شد که سعی در ارایه تصویری جامع‌تر، نه تن‌ها از مسائل فرهنگی و سیاسی داخل ایران، بلکه از ارتباطات بین‌المللی ایرانیان در منطقه دارند. از ارتباط ایرانیان با روم (شرقی) یا بیزانس و ارامنه که فرهنگ و تاریخ بسیار نزدیکی به ایران داشته‌اند، گرفته تا اعراب ساکن در اطراف میان رودان و خلیج فارس و یهودیان دیرینه میان رودان و ایران. در نتیجه در تحقیقات خود قادر به استفاده از منابع متفاوتی شدم که از بطن فرهنگ‌های مختلف آسیای غربی برخاسته بودند و این متدولوژی بسیاری از پرسش‌هایی را که تا به حال مطرح نشده بود، مطرح کرد و همچنین پاسخ‌های نوینی که بنده به این پرسش‌ها داده‌ام.

به نظر من، ایده مرکزی و اصلی کتاب شما که در تقابل اساسی با دیدگاه رایج و جا افتاده کریستین‌سن قرار می‌گیرد، این است که امپراتوری ساسانی، نه یک دولت تمرکزگرای قدرتمند که اتحادیه‌ای میان دودمان‌ها و خاندان‌های ایرانی (اعم از ساسانی و پارتی) است. اگر ممکن است در مورد این دیدگاه اندکی توضیح بفرمایید.

 دولت ساسانی تدریجا امپراتوری پر قدرتی را در آسیای غربی ایجاد کرد که در طول سال‌های 603-۶۲۸-۹ میلادی مرزهای امپراتوری هخامنشی را تقریبا دوباره بر پا کرده بود و از مصر و شام بزرگ (از جمله اورشلیم، طبیعتا) گرفته تا یمن و البته سواحل غربی خلیج فارس و میان رودان و فلات ایران را زیر تسلط خود در آورد. یثرب و اعراب داخل شبه‌جزیره و ساحل شرقی آن نیز که توسط یکی از توابع دیگر ساسانیان، یعنی اعراب مسیحی و یهودیان حیره، کنترل می‌شدند، از طریق حیره به ساسانیان مالیات می‌پرداختند یا کنترل می‌شدند. بدین‌ترتیب بلوغ و رشد و بعثت پیامبر اسلام (ص) را باید در چارچوب قدرت امپراتوری ساسانی در آسیای غربی و آفریقا در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم سنجید و بررسی کرد؛ کاری که تا به حال صورت نگرفته و دیدی که تا به حال مطرح نشده است! در کتابی که در مورد گاهنامه زندگانی پیامبر اسلام(ص) خواهم نوشت این چارچوب را ان‌شاءالله تا حد امکان روشن خواهم ساخت. خب تا اینجا بحث بر سر قدرت و مرزهای دولت ساسانیان در این مقطع از تاریخ و در طول امپراتوری آنان بود.

اما سوال اینجا است که «دولت» ساسانی را با همه قدرتش در دوران پسا باستان و دیگر «دول» باستانی چگونه تعریف می‌کنیم. دودمانی که تدریجا امپراتوری ساسانی را ایجاد کرد، البته در اوایل کار دودمانی بود که کم‌کم در اقلیم خود، در پارس، رشد کرد و قدرتمند شد. دولت تازه‌ای را که اردشیر و فرزندانش تدریجا به پا کردند، البته متشکل از خاندان ساسانی و وابستگان این خاندان بود که با شکست اردوان از اردشیر بال و پر گرفتند. همان‌طورکه می‌دانیم اما، برای حدود نیم هزاره پیش از آنکه خاندان ساسانی به روی کار بیایند این اشکانیان بودند که حکمرانی می‌کردند و شیوه حکمرانی ایشان اتفاقا مبنی بر ساختاری بود که از هخامنشیان و مادها به ارث برده بودند. بدین معنی که حقانیت دولت «مرکزی» را شاهان دودمان‌های دیگر مناطق ایران تضمین می‌کردند! بدین‌ترتیب بود که ما یک هزاره شاهنشاهی داشتیم، بدین معنی که کسی که بر تخت می‌نشیند شاه شاهانی است که همگی به حقانیت او و خاندانش قسم خورده‌اند و پیمان بسته‌اند. در «دولت» ساسانی نیز، چنین ساختاری غالب بود. همان‌طورکه منابع ارمنی و ایرانی و دیگر منابع ما ذکر می‌کنند، خود، رشد دودمان ساسانی بدون همکاری نزدیک دودمان‌های مختلف اشکانی‌ای که در مناطق مختلف ایران- به خصوص در شمال ایران از خراسان گرفته تا آذربایجان و قفقاز- حکمرانی می‌کردند، میسر نمی‌بود. در ضمن هرگز نباید حکومت پارت‌ها در ارمنستان را که تا قرن پنجم میلادی به‌طور مستقل و بعد از آن نیز به اشکال مختلف با زیر بنای اجتماعی و مذهبی اشکانیان بر پا بود از یاد برد. بدین‌ترتیب در سراسر ایران، از سیستان گرفته تا خراسان و مازندران و از سرزمین ماد و آذربایجان گرفته تا ارمنستان و گرجستان ساسانیان با دودمان‌های اشکانی‌ای سر و کار داشتند که بر مناطق مختلف و رنگارنگ این سرزمین حکمرانی می‌کردند. اینکه ما تا به حال فرض می‌کردیم که با آمدن ساسانیان انقلابی اصولی در ساختار سیاسی و اجتماعی ایرانیان به پا شد جای شگفتی دارد؛ و گرنه اینکه بالاخره اذعان کنیم که ساختار سیاسی و اجتماعی ایران در دوره ساسانیان ادامه سنتی ایرانی بود که با شاهنشاهی تعریف می‌شد، جای شگفتی ندارد! البته که با سر کار آمدن ساسانیان دودمان‌های مختلف پارت یک‌شبه قلع و قمع نشدند. ساسانیان شاهنشاهی و حقانیت خود را مدیون شاهان خاندان‌های پارتی‌ای بودند که به شرط حفظ استقلال سیاسی و اجتماعی و به خصوص اقتصادی خود در اقلیم خود، شاهنشاهی ساسانیان را قبول کرده بودند. خاندان‌های ایرانی‌ای مثل سورن‌ها، کارن‌ها، مهران‌ها، کنارنگیان و اسپهبدان، از جمله دودمان‌هایی بودند که در برهه‌های مختلف، شاهی از سلسله ساسانی را از قدرت بر کنار می‌کرده و شاهی دیگر را از خاندان ساسانیان جا نشین او می‌ساختند. از سلطنت یزدگرد اول به بعد (420-۳۹۹) ما می‌توانیم این مشارکت در پادشاهی را در تاریخ ملی خودمان کاملا روشن ببینیم! دینامیاک این ساختار سیاسی ایرانی در دوره ساسانی بسیار پویا و پیچیده بود که بنده در کارهایم به آن پرداخته‌ام. فرهنگ امپریالیزم ایرانی اصلا این‌طور ایجاب می‌کرد! چرا که این فرهنگ ایرانی هرگز خود را بر مردم مختلفی که بر آنان حکومت می‌کرد اعمال نمی‌کرد. ماهیت امپریالیزم ایرانی بسان امپریالیزم رومیان نبود. تا اواخر دولت قاجار ارتباط دولت با مردمان مختلف ایران زمین نیز به همین سان بوده است.

مهم‌ترین پیامدهای نگرش مذکور در پرسش پیشین، یعنی در نظر آوردن نظام سیاسی ایران به صورت یک اتحادیه ساسانی- پارتی چیست؟

فکر می‌کنم به‌طور کلی و با توجه به تاریخ ایران در هزاره دوم میلادی، اذعان به این امر که ساختار و فرهنگ سیاسی ایران از زمان هخامنشیان - حتی پس از به دست گرفتن قدرت توسط ترک‌ها از دوران سلاجقه به بعد تا دوران پهلوی آنچنان بوده که هیچ حکومتی نبوده است حتی پس از به دست گرفتن قدرت توسط ترک‌ها از دوران سلاجقه به بعد- که قادر به از بین بردن سنن سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اقلیم‌ها و مردم مختلف سرزمین ما بشود، به همین جهت بوده است که ما فرهنگی چنین غنی در تاریخ خود به جا گذاشته‌ایم. اتحادیه ساسانی- پارتی نمونه بارز دیگری از فرهنگ سیاسی ایرانیان است که در آن دایره عدالت جای ویژه‌ای پیدا می‌کند. دایره عدالت نیز روایت فرهنگ سیاسی ایرانی‌ای است که جهانی شده و فرهنگ‌های مختلف اسلامی، عتمانی و مغول‌های هندوستان و غیره را تحت‌تاثیر قرار داده است. این همان است که نهایتا به social contract هابز و لاک و دیگران می‌رسد. و آن تعریف فرهنگ سیاسی ایرانی از عدالت است. بدین معنی که می‌گوید برای نگهبانی از مرزهای مملکت، حکومت نیاز به ارتش دارد. ایجاد و برقراری ارتش نیاز به ثروت دارد. ثروت از کجا ایجاد می‌شود؟ از دست رعیت. رعیت کی می‌تواند ثروت ایجاد کند؟ رعیت زمانی می‌تواند ثروت ایجاد کند که خود در رفاه باشد. رفاه رعیت را چگونه می‌شود تضمین کرد؟ در دوران پسا باستان رفاه را با مالیات معقول بر دستاوردهای رعیت تعریف می‌کردند. اداره و اجرای این دایره است که به هر حکومتی حقانیت می‌داد. این رابطه، رابطه‌ای بود که در مورد دودمان‌های پارت با ساسانیان نیز حکم می‌کرد، یعنی تا زمانی که ساسانیان شم سیاسی به خرج دادند و به حیطه قدرت، سیاست و اقتصاد دودمان‌های مختلف پارتی دست درازی نکردند قدرت و حقانیت خود را از دست ندادند. از زمان یزدگرد اول «بزهکار» شاهان ساسانی تدریجا سعی به آوردن اقتصاد مناطق حاصلخیز و پرثروت پهلو و بازرگانی و داد و ستدی که در این مناطق در جریان بود زیر سلطه مستقیم خود شدند. و این سیاست از زمان یزدگرد اول به بعد سیاست دولت ساسانی شد و نهایتا به قیام بهرام بود که موجب قیام بهرام چوبین و ادعای او بر سلطنت شد. پس از بهرام نیز در اواخر قرن ششم میلادی وسطام و وندویه از خاندان اسپهبدان قیام کردند و نهایتا شهر براز مهرانی در اوایل قرن هفتم ادعای سلطنت کرد. مقالات مختلف بنده و پروژه‌های به ظن خود، مهمی که در دست دارم گوی‌ای روزنه‌های مختلفی است که از این بازنگری تاریخ‌مان گشوده می‌شوند که در بالا از آنها سخن راندم. بازنگری به جریان شاهنامه نگری و اذعان رل مهم و اساسی پارت‌ها - خیلی بیش از ساسانیان - در حفاظت از تاریخ نگاری ایرانی یکی از این پیامدها است. تداوم سنن فرهنگی و قدرت اقتصادی سیاسی پارت‌ها در نیمه شمالی فلات ایران، تا اوایل قرن نهم و حتی بعد از آن یکی دیگر از این نتایج است. بدین معنی که باید از این روایت که تمامی ایران توسط اعراب فتح شد پرهیز کنیم چون چنین اتفاقی نیفتد. اذعان به رل مهم خاندان‌های پارتی در اقتصاد ابریشم و در راه‌های بازرگانی‌ای که بعدها به شاهراه خراسان شناخته شد، در دوره ساسانیان و در طول «حکومت» امویه دیگر پیامد آن است. اما بازنگری به روایات اسلامی در مورد زندگی پیامبر اسلام (ص) و به خصوص گاه‌نگاری آن یکی دیگر از نتایج کار بنده است.

یکی از اصلی‌ترین پیشنهادهای شما در این کتاب، بازنگری در تاریخ اشکانیان و کنار گذاشتن مفروضات پیشین درباره ایشان است، مثل اینکه اشکانیان سلسله‌ای غرب‌گرا و غیرشهری بودند. بفرمایید این مفروضات در مورد اشکانیان از کجا نشات گرفته است و چرا شما این مفروضات را نادرست می‌دانید؟

پارادایم‌هایی که در مورد اشکانیان در تاریخ‌نگاری غربی و ایرانی تا به حال استوار بوده است مبتنی بر مفروضاتی بوده است که توسط دشمنان اشکانیان از طرفی در تاریخ‌نگاری رومی و از طرفی دیگر در تاریخ‌نگاری ایرانی و اسلامی ترسیم شده بودند. این داده‌ها در قرون نوزدهم و بیستم بدون دید انتقادی و تحلیلی توسط تاریخ نگاران غربی - گاهی عمدا - و به تبعیت از آنان تاریخ نگاران مدرن ایرانی اقتباس شد. روم البته که رقیب نداشت! تمدن کلاسیک البته که نمی‌توانست تحت‌تاثیر تمدن ایرانی قرار بگیرد! و اشکانیان البته که شجر نامه طایفه‌ای داشته‌اند و رومیان البته که چنین گذشته‌ای نداشته‌اند! دید انتقادی بر عکس نشان می‌دهد، همان‌طورکه تاریخ‌نگاری اواخر قرن بیستم تا به حال نشان داده است که نه تن‌ها اشکانیان یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌ها و پر امتدادترین فرهنگ‌های آسیای غربی بودند، بلکه یکی از مهم‌ترین دشمنان رومیان و تاثیرگذار بر فرهنگ و اقتصاد رومیان نیز بودند. در مورد فرهنگ مادی و شهری اشکانیان نیز در حال حاضر گروهی بحث می‌کنند که در بخش‌های شرقی دریای کاسپین، در حوالی گرگان داهه‌ها همیشه سکونت داشته‌اند و اینها در منطقه تازه وارد نبوده‌اند و در منطقه دهستان، کنفدراسیون‌های بزرگ اجتماعی‌ای شکل گرفته بودند که از تجهیزات آبیاری گسترده، سکونت ممتد و فرهنگ آهن برخوردار بوده‌اند و محل نشو و نمای اشکانیان این مناطق بوده‌اند. در مورد فرهنگ شهرسازی اشکانیان نیز همان بس که نه تن‌ها نسا، بلکه گرگان و قومس و ری و همدان و مهم‌تر از همه تیسفون، زیرنظر اشکانیان دوباره احیا شدند یا توسعه یافتند. همه اینها و رل مهمی که اشکانیان در احیای بازرگانی آسیای غربی داشته‌اند - که خود دید و فرهنگ «بین‌المللی» می‌آفریند - و همچنین اهمیت و احترامی که از طرفی دیگر رومیان، در عین «دشمنی»، برای اشکانیان قائل بودند، در دنیای آکادمیک طیف جدیدی را ایجاد کرده است که حق بزرگ اشکانیان را در تمدن آسیای غربی دوباره احیا می‌کند.

شما در کتاب از اهمیت خاندان‌ها و دودمان‌های پارتی (پهلو) سخن به میان آورده و نشان داده‌اید که این دودمان‌ها، در سراسر دوره ساسانی، نقش کلیدی و اساسی در حفظ ساختار ایفا کردند. خاستگاه و منشأ و محل زندگی این خاندان‌ها و دودمان‌ها کجاست و منابع شما در پژوهش ایشان چیست؟

در مورد این خاندان‌ها و همچنین منابع مختلف ایرانی و ارمنی و رومی و همچنین مُهرشناسی ای که از بطن آنان داده‌های خود را درباره این دودمان‌ها بیرون کشیده‌ام پیش از این سخن رفت. در مورد مناطقی که این خاندان‌های پارتی در آنجا سکونت داشته‌اند باید بگوییم که از دیر باز کنارنگیان و اسپهبدان با خراسان، کارن‌ها با طبرستان و گرگان و نهاوند و همدان، مهران‌ها در ری و ارمنستان و گرجستان، سورن‌ها در سیستان و همچنین ارمنستان حکمرانی می‌کردند.

نگرش جدید و بدیع شما نسبت به ساختار نظام سیاسی ایران در عصر ساسانی، یعنی در نظر گرفتن آن به صورت اتحادیه ساسانی- پارتی چگونه نگرش ما را در توضیح شکست ایران در برابر اعراب دگرگون می‌سازد؟ به عبارت دیگر، در دهه‌های پایانی حیات ساسانیان، چه بر سر این اتحادیه آمد و چرا و چگونه این اتحادیه متزلزل شد؟

بین سال‌های ۶۲۸ تا ۶۳۲ اتحادیه ساسانی- پارتی کاملا به هم ریخت. همان‌طورکه قبلا به آن اشاره کردیم از همان دوران یزدگرد اول به بعد ساسانیان دست درازی خود را به قلمرو پارت‌ها و اقتصاد آنان در شمال شروع کرده بودند. از سال‌های ۵۹۰ میلادی به بعد، یعنی از زمان انقلاب بهرام چوبین که برای اولین‌بار در تاریخ این اتحادیه، حقانیت پادشاهی ساسانیان را زیر سوال برده بودند تا آخر دولت ساسانی این کشمکش‌ها ادامه داشت. و با وجود این بخش قابل ملاحظه‌ای از لشکریان ایران را در طول جنگ‌های ۳۰ ساله با بیزانس، سربازان پارت‌هایی بودند که سپهبدهای اشکانی به کارزار آورده بودند. دربحبوحه جنگ، در سال‌های ۶۲8-۶۲۴، دقیقا وقتی که حمله اعراب به میان رودان شروع شده بود، این اتحاد به هم خورد. یعنی ائتلاف اهل فارس، به قول طبری با اهل پهلو، با وجود فعالیات‌های ملکه بوران به هم خورد. در روایات اسلامی آمده است که این پس از رحلت پیامبر (ص) و در جریان جنگ‌های رده بود که حمله اعراب آغاز شد. در کتاب افول از گاهنامه شهان ساسانی برای باز گشادن تاریخ درهم این برهه از تاریخ استفاده شد. پس اگر بر طبق گاهنگاری ساسانی فتح میان‌رودان طی سال‌های ۶32-۶۲۸ اتفاق افتاده، یعنی زمانی که حضرت پیامبر(ص) هنوز در قید حیات بودند، چرا در فتوح خبری از ایشان نیست؟ جواب این سوال را در ماهیت گاهشماری اسلامی باید جست که در این بحث نمی‌گنجد. این آخری و جریان بنیاد کوفه و بصره که به جریان شیعه و سنی باز می‌گردند، بطور مثال، ازدیگر پیامدهای جدیدی بود که از آن صحبت راندیم.

یکی از مفروضات غالب در مورد ایران عصر ساسانی که با ایده‌های مطرح شده در کتاب شما با چالش اساسی مواجه می‌شود، دین سالاری ساسانیان و غلبه دیانت زردشتی در سراسر ایران‌زمین است. شما نشان داده‌اید که از قضا بر خلاف این نگاه رایج، در اقصی‌نقاط ایران، با تنوع اشکال دین‌ورزی و دیانت‌های متفاوت مواجه هستیم. این تنوع اشکال دین‌ورزی چه تاثیری در مفروض طرح شده دارد؟

این بر می‌گردد به همان اصل اصولی تاریخ ایران که بر خلاف پارادایم‌های رایج، از جمله روایات دین‌سالاری ساسانیان است که به ما آموخته‌اند، در دنیای پساباستان ایرانی هیچ درست دینی‌ای بر اقوام مختلف ایرانی تحمیل نشد. در دنیای پیش از مدرن در تمدن ایرانی در مذهب اجباری نبوده است! و از مادها و هخامنشیان گرفته تا اواخر دوران ساسانیان، نه تن‌ها در مذهب اجباری نبوده است بلکه اکثر شاهان ایرانی به تبعیت از این سنت ایرانی و به‌طور کلی مذهب مشخصی را بر مردمی که زیر سلطه داشتند تحمیل نکردند. و اگر سعی در آن داشته‌اند، موفق نبوده‌اند. در نتیجه مذهبیون ادیان ایرانی و غیر ایرانی مختلف در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند، از مانویان و مهریان و زرتشتیان و پیروان آناهیتا گرفته تا یهودیان که پس از ایرانیان دومین قوم باستانی ایران بودند و مسیحیان که بالاخره کلیسای ایرانی سریانی را پایه‌ریزی کردند، همه در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. آیین مهر، یکی از مهم‌ترین جریانات دینی ایرانی بوده است که به دلایل مختلف به آن توجه کافی نشده است. ما حتی نمی‌توانیم درست دینی orthodoxy زرتشتی را در دوران ساسانی به درستی تشریح کنیم! اسطوره اینکه ایرانیان در زیر سلطه موبدان زرتشتی و آیین خشک زرتشتی بودند و نیاز به دینی داشتند که برابری آنها را ممکن می‌ساخت اسطوره‌ای بیش نیست! در مقطع حمله اعراب به آسیای غربی («خاورمیانه») اسلام هنوز به انسجام نهایی خود به لحاظ نهادی و استقراری نرسیده است.

آیا این برداشت از کتاب شما صحیح است که علت اصلی ضعف و فتور ساسانیان و شکست ایشان از اعراب، زوال اتحادیه ساسانی- پارتی است؟

ادامه قدرت دولت ساسانی بدون همکاری مدام و نزدیک دودمان‌های مختلف پارتی میسر نمی‌بود. یکی از دلایل مهم شکست خاندان ساسانی از روم شرقی و سپس از اعراب، طی سال‌های ۶32-۶۲۸، نیز دقیقا این بود که سرداران دودمان‌های مختلف اشکانی و لشکریان‌شان، از جمله اسپهبدان، کنارنگیان و مهرانیان دولت ساسانی و جنگ‌های سی‌ساله خسرو دوم از حمایت از دولت ساسانی سر باز زدند. اگر به اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم برگردیم می‌بینیم که تسخیر آسیای غربی توسط ساسانیان بدون لشکریان اشکانی میسر نمی‌شد و در نتیجه ساسانیان قدرت خود و همچنین شکست خود را از قبل اشکانیان داشته‌اند.

افول و سقوط ساسانیان یکی از بحث‌برانگیزترین و حساس‌ترین برهه‌ها در طول تاریخ کهن ایران‌زمین است که پیامدها و تاثیرات درازدامن و اساسی در ذهن و ضمیر ایرانیان به جای گذاشته و با گذشت بیش از 14 قرن، همچنان محل پرسش و تامل است؛ به گونه‌ای که تاریخ ایران‌زمین را به دو دوره باستانی و اسلامی تقسیم کرده است. بی‌تردید برای علل و عوامل و زمینه‌های این رخداد بزرگ باید به وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در عصر ساسانی پرداخت تا به درک درستی از زمینه‌های شکست ساسانیان و فتح ایران به دست اعراب دست یافت. درباره شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران در عصر ساسانیان کتاب‌ها و مقالات فراوانی به زبان‌های گوناگون دنیا پدید آمده است، اما نگرش غالب در این زمینه متاثر از نوشته‌های موثر آرتور کریستین سن (1945-۱۸۷۵) خاورشناس برجسته دانمارکی شکل گرفته است، در این نگرش ساسانیان یک امپراتوری مقتدر، متمرکز، دین‌سالار (هم‌دست با موبدان دیانت زردشتی) و یکدست و منسجم بودند که به ویژه از عصر اصلاحات قباد و مهم‌تر از او خسرو انوشیروان، به قدرتی یکه و یگانه در پهنه امپراتوری خود بدل شدند. به تازگی کتاب مهم پروفسور پروانه پورشریعتی، ایران‌شناس و استاد تاریخ ایران در امریکا با عنوان «افول و سقوط شاهنشاهی ساسانی» با ترجمه آوا واحدی نوایی توسط نشر نی منتشر شده است. این کتاب به اذعان برخی از بزرگ‌ترین ایران‌شناسان جهان، یکی از مهم‌ترین آثار در زمینه شناخت ایران عصر ساسانی و نشان دادن علل شکست آنهاست و بسیاری از انگاره‌های رویکرد غالب کریستین سن را با چالش‌های اساسی مواجه ساخته. خانم دکتر پورشریعتی در این کتاب با بررسی منابع گوناگون تاریخی، نگرشی تازه راجع به ساختار نظام سیاسی ایران در عصر ساسانی ارایه می‌کند. کتاب خانم پورشریعتی تخصصی و نیازمند آگاهی‌هایی در این زمینه است، به این مناسبت و برای آشنایی اجمالی علاقه‌مندان با ایده‌های ایشان و ترغیب آنها به مطالعه اصل کتاب، با پروفسور پورشریعتی گفت‌وگویی صورت دادیم.

 

 

بحث از ساسانیان و علل سقوط آنها، تاکنون موضوع پژوهش‌ها و تحقیقات فراوانی بوده است. در آغاز بفرمایید که اصلا علت و انگیزه شما از پرداختن به بحث از ساختار سیاسی و اجتماعی ایران در عصر ساسانیان چیست؟

خوشبختانه، نه در ابتدای کار، نه در حال حاضر، بنده هیچ انگیزه به‌خصوصی در ارتباط با کارم نداشته‌ام، جز بازگشایی دوران تاریک تاریخ ایران و رل ایران و ایرانیان در تاریخ منطقه و آسیای غربی. این به آن معنی نیست که مانند همه مورخان در طول تاریخ، تحت‌تاثیر شرایط تاریخی که در آن زندگی می‌کرده‌ام، نبوده‌ام. این محیط نشو و نما، به غیر از خانواده و محیط ادبی خانوادگی، سفر بنده به امریکا، انقلاب و تا حدی نمایی بود که در دهه هشتاد از ایران و ایرانی در امریکا در حال شکل‌گیری بود. بالش تدریجی تحقیقات من خود گواه از «تاریخ» این روش تحقیقاتی بنده دارد. به این معنی که یک پرسش تاریخی به پرسش تاریخی دیگر انجامید و همین پروسه بود که به نظر خودم باعث انسجام ابعاد مختلف تحقیقات بنده شد. استاد راهنمای من در دوره دکتری در دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک، مورخ شناخته‌شده در تاریخ قرون وسطی آسیای غربی (خاورمیانه)، پرفسور ریچارد بولت بود. پروژه‌ای را که بولت برای تز دکتری به من پیشنهاد کرده بودند کند وکاو در سیر تحول شهر باستانی طوس به مشهد مقدس، به عنوان یکی از مراکز مهم شیعه اثنی‌عشری بود. تحقیق روی این سوژه بنده را در جریان روایات مختلفی از حمله اعراب به خراسان و سکونت اعراب در خراسان سوق داد و این بحث بنده را به جست‌وجوی داده‌ها در تواریخ مختلف عربی و همچنین در شاهنامه و تاریخ‌نگاری ایرانی کشاند. نهایتا تز دکترای بنده زیر نظر پرفسور بولت، نه سیر تحول طوس به مشهد، بلکه فرهنگ ایرانی در طوس و سکونت اعراب در خراسان شد. (این تز دکتری را بنده هنوز به چاپ نرسانده ام). در جریان تحقیق در همان اوان کار بود که دریافتم در روایت مختلف حمله اعراب به خراسان، چه در تاریخ‌نگاری عربی اسلامی، از جمله کتب مختلف فتوح که در قرون نهم تا یازدهم شکل گرفته بودند و چه در تاریخ‌نگاری ایرانی که در همین دوران مکتوب می‌شدند، محوریت داستان‌ها با شخصیتی بود به نام کنارنگ و دودمان کنارنگیان از طوس. این پرسش که کنارنگیان که بودند برای بنده سوال محوری شد. به قول شاهنامه ابو منصوری، کنارنگیان حاکم طُوس و نسا و بخشی از نیشاپور بودند و تا انقلاب عباسی نیز به حکمرانی ادامه دادند. به قول شاهنامه فردوسی، در جریان حمله اعراب به ایران، کنارنگیان از دفاع از یزدگرد سوم سر باز زدند. چرا ابومنصور معمری، گردآورنده شاهنامه نثر ابومنصوری و ابومنصور عبدالرزاق طوسی، شخصیت و سپهسالار برجسته طوس در قرن ۱۰ میلادی در زمان سامانیان، هر دو ادعا می‌کردند که از نسل کنارنگیان و اسپهبدان طوس هستند؟ اسپهبدان طوس در دوران ساسانی که بودند؟ از طرف دیگر چرا در روایات عربی ادعا شده که در جریان فتح خراسان این کنارنگیان بودند که با اعراب همکاری کردند؟ چرا کنارنگیان با اعراب همکاری کردند اما از همکاری و پشتیبانی از شاه خود سر باز زدند؟ در تز دکتری به این پرسش‌ها پاسخ دادم. از جمله نتایج تز دکترای بنده این بود که اعراب در طوس و خراسان داخلی سکونت نکردند، بلکه عموما در مناطقی در خراسان بزرگ که بنده آن را به دلایلی سوق‌الجیشی «خراسان بیرونی» خوانده‌ام سکونت گزیدند. «خراسان داخلی» اما با دو «مرکز» مهم طوس و نیشاپور، از تحولاتی که در نتیجه سکونت اعراب در خراسان بیرونی، در شهرهای سرخس، نسا، ابیوارد و سرخس و مرو در قرون هفتم و هشتم میلادی رخ داد، مصون ماندند. نتیجه این مصونیت، تداوم فرهنگ ایرانی در طوس و رشد شاهنامه‌نگاری، اعم از دو شاهنامه ابومنصوری و فردوسی و دستاوردهای دقیقی طوسی شد.

در حین تکمیل این تز بود که داده‌های سکونت اعراب در سراسر خراسان را در متونِ عربی مورخانِ، زیر پرسش بردم که به مقالات بنده در مورد تواریخ محلی انجامید. اما هنوز پاسخ درستی به این پرسش نداده بودم که چرا کنارنگیان در دولت ساسانی آنقدر پر قدرت بودند و چرا طی قرون هفتم تا دهم میلادی اصل و نسب این خانواده هنوز اهمیت خود را حفظ کرده بود؟ پاسخ به این سوال بنده را به کتابم کشاند و بالاخره علم به این مساله اساسی که یکی از مهم‌ترین ابعاد تاریخ ایران در دوره باستان و پساباستان است که در کتاب شرح داده‌ام و آن اینکه دودمان کنارنگیان و اسپهبدان دو دودمان بزرگ و بسیار مهم اشکانی بودند که تاریخ‌شان را تقریبا از اواسط دوران ساسانی تا دوران سامانی کم و بیش، با وجود کمبود منابع می‌شود دنبال کرد! دیگر اینکه دریافتیم که این تن‌ها دودمان کنارنگیان و اسپهبدان نبودند که در طول حکومت «دودمان ساسان» پا به پای ساسانیان در عرصه قدرت بودند. بلکه دودمان‌های دیگری که بعدها جمعا به عدد مقدس «هفت» خانوار شناخته شده بودند نیز از دودمان‌های اشکانی‌ای بودند که در طول دولت ساسانی در حقیقت در قدرت شاهان ساسانی شریک بودند. از جمله این دودمان‌های بسیار مهم اشکانی دودمان‌های مهران‌ها، کارن‌ها و سورن‌ها بودند. به غیر از سورن‌ها، در کتاب و همچنین در جلد بعدی کتاب که هنوز تمام نشده است برای چاپ، اهم تاریخ قدرت و «کنفدراسی» این «شاهان» را با دودمان ساسانی، بازسازی کرده‌ایم و تاریخ این دودمان‌های اشکانی را در مهد سلطه پهلوها یا پارتیان در همین دوران قرون پنجم تا دهم روشن کرده‌ایم.

چرا به نظر شما پژوهش در این زمینه اهمیت دارد و چرا باید به این موضوع پرداخت؟

آگاهی به این داده اساسی و مهم تاریخی که فرهنگ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اشکانیان از آمدن آنان به فلات ایران تا سده دهم میلادی کم و بیش برای بیش از یک هزاره ادامه داشت، باید نگاه ما را به تاریخ باستان و پساباستان خود کاملا منقلب کند. این دانش به نوبه خود ابعاد مختلف تاریخ و فرهنگ ایران را روشن می‌سازد. ارزش زیر سوال بردن روایت‌های دگم تاریخی، داده‌ها و روایت‌هایی که مثل سریشم مغز انسان را بی‌تحرک می‌کنند، دقیقا در این است که روزنه‌های تاریخی دیگری را باز می‌کند. و اگر مقصود روشن کردن تاریخ ملتی است، تالیفات مکرر تاریخی ما را به جایی نمی‌رساند. با تکرار مکررات شرق‌شناسان غربی قرون ۱۹ام و ۲۰ ۱م میلادی، که از طرفی به آنان دین بزرگی داریم، شدیدا در جا خواهیم زد و از ابزار تاریخ‌نگاری قرن ۲۱ام کوچک‌ترین بهره‌ای که نخواهیم برد، هیچ بلکه عقب نیز خواهیم افتاد. به به و چه چه کردن الکی، تاریخ ملتی را روشن نمی‌کند! فرهنگ ایرانی فرهنگی جهانیست که دگماتیزم ملی‌گرایی نابخرد به اذعان و اثبات آن صدمه خواهد زد!

اذعان به اینکه فرهنگ ایرانی اشکانی رل بنیادینی در نگهداری و اشاعه این فرهنگ جهانی ایرانی داشته است به نوبه خود بسیاری از جنبه‌های مهم دیگری از تاریخ‌مان را روشن می کند. این آگاهی روشن می‌سازد که تاریخ‌نگاری ملی ما تا به چه حد به فرهنگ اشکانیان و ابزار پایداری فرهنگ شفاهی آنان دردست گوسان‌ها بطور مثال، مدیون است. این آگاهی از رل (نقش) مهم خاندان‌های اشکانی از جمله کنارنگیان و اسپهبدان در گردآوری شاهنامه و شاهنامه‌نگاری پرده‌برداری می‌کند و چنانکه در تحقیقاتم نشان داده‌ام، نشان می‌دهد که رل اشکانیان در شاهنامه‌نگاری در حقیقت بیش از ساسانیان بوده است.

آگاهی به این امر که دودمان‌های پارتی مهران‌ها از دودمان‌های بسیار مهم اشکانی بودند که حتی در قفقاز نیز سلطه داشته‌اند، از داده تاریخی بسیار مهم دیگری نیز، بطور مثال پرده‌برداری می‌کند و آن اینکه به دلایل مختلفی که بازگشایی آن در محدوده این مصاحبه نمی‌گنجد، مهران‌های اشکانی از جمله دودمان‌هایی بودند که در رشد و انسجام پایه‌های اکثر علوم فقهی اسلامی، نقش بنیادین داشتند. مهران‌ها رل اساسی‌ای در طریق نقل احادیث و سهم بزرگی به‌طور مثال در شکل‌گیری سیره النبی، زندگانی پیامبر داشتند. در خوانش اینان از قرآن و دیگر مباحث دینی که در مقاله‌ای در این مورد ارایه داده‌ام، مهران‌ها از بنیانگذاران فقه اسلامی شدند! تحقیقاتی که در کتاب در مورد گاهنامه حملات عرب ارایه داده‌ام یکی از پروژه‌های دیگر بنده شد، یعنی کارم روی گاهنامه زندگی پیامبر که در آینده ان‌شاءلله به آن خواهم پرداخت. منظور بنده از این پاسخ گشاده اینکه تاریخ‌نویسی اگر انگیزه‌ای به جز انگیزه علمی داشته باشد که دیگر علمی نمی‌شود! این پرسش اساسی و مهم جنابعالی اما پاسخ دیگری نیز دارد، بدین‌ترتیب که محققانی که از منظر ایدئولوژیک به تحقیق پرداخته‌اند و می‌پردازند و چنین اساتیدی اتفاقا زبانزد همه هم هستند، دیگر به تاریخ نپرداخته‌اند، بلکه به دنبال بازسازی آن تاریخ افسانه‌ای بوده‌اند که به مزاج ایدئولوژیک آنان خوش در می‌آید.

منابع شما در این پژوهش تاریخی چیست و برای این تحقیق به چه منابع و ماخذی مراجعه کرده‌اید؟

برای پاسخ به تمام پرسش‌هایی که در بالا از آنها سخن بردم، لازم می‌بود که به منابع مختلف زبانی و فرهنگی مراجعه کنم، در نتیجه به غیر از منابع فارسی و عربی، اعم از تواریخ محلی از جمله کتاب فتوح البلدان بلاذری، فتوح اعثم کوفی، تاریخ طبرستان و رویان مرعشی، فارسنامه ابن بلخی، تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، تاریخ نیشابور نیشاپوری، تاریخ قم، تاریخ بخارا و تاریخ بیهق و همچنین متون پهلوی، کارنامه انوشیروان، اردویرازنامه، کارنامه اردشیر پاپکان، اندرزنامه بزرگمهر حکیم، بندهشن، هوم یشت و بهمن یشت، یادگار جاماسپ، مهریشت، دینکرد، بندهشن، مدیگان هزار دادستان، فروردین‌یشت، شاهنامه فردوسی و دیگر تواریخ کلاسیک عربی، از جمله تاریخ یعقوبی، ترجمه تاریخ طبری نوشته بلعمی، کتاب المغازی واقدی، تاریخ خلیفه ابن خیاط، اخبار الطوال دینوری، کتاب البدء والتاریخ مقدسی، زین الاخبار گردیزی، تاریخ گردیزی، تاریخ سنی ملوک الارض والانبیا حمزه اصفهانی، الکامل فی‌التاریخ ابن‌اثیر، الفهرستابن ندیم، احسن‌التقاسیم مقدسی، سیاست‌نامه، نظام الملک، نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب و تواریخ ارامنه از جمله تاریخ الیشه: تاریخ وردان و جنگ‌های ارامنه الیشه، تاریخ ارامنه موسی خورنی، تاریخچه لازار، بوزندران، تاریخ نسبت داده شده به سبئوس، تاریخچه میخاییل سوری، تاریخچه (سریانی) یشوع العمودی، تاریخچه پاسکال؛ تواریخ یونانی از جمله تاریخ تئوفیلاکت سیموکاتا، تاریخ تئوفانس راهب و مورخ یونانی، پروکوپیوس... رجوع کنم. علاوه بر اینها، تحقیق روی بخشی از داده‌های «فرهنگ مادی»، به خصوص سکه‌ها و مهرهای ساسانی، عرصه تحقیقات بنده را گسترش داد و بدین‌ترتیب کار بنده بسان آن دسته از مورخانی شد که سعی در ارایه تصویری جامع‌تر، نه تن‌ها از مسائل فرهنگی و سیاسی داخل ایران، بلکه از ارتباطات بین‌المللی ایرانیان در منطقه دارند. از ارتباط ایرانیان با روم (شرقی) یا بیزانس و ارامنه که فرهنگ و تاریخ بسیار نزدیکی به ایران داشته‌اند، گرفته تا اعراب ساکن در اطراف میان رودان و خلیج فارس و یهودیان دیرینه میان رودان و ایران. در نتیجه در تحقیقات خود قادر به استفاده از منابع متفاوتی شدم که از بطن فرهنگ‌های مختلف آسیای غربی برخاسته بودند و این متدولوژی بسیاری از پرسش‌هایی را که تا به حال مطرح نشده بود، مطرح کرد و همچنین پاسخ‌های نوینی که بنده به این پرسش‌ها داده‌ام.

به نظر من، ایده مرکزی و اصلی کتاب شما که در تقابل اساسی با دیدگاه رایج و جا افتاده کریستین‌سن قرار می‌گیرد، این است که امپراتوری ساسانی، نه یک دولت تمرکزگرای قدرتمند که اتحادیه‌ای میان دودمان‌ها و خاندان‌های ایرانی (اعم از ساسانی و پارتی) است. اگر ممکن است در مورد این دیدگاه اندکی توضیح بفرمایید.

دولت ساسانی تدریجا امپراتوری پر قدرتی را در آسیای غربی ایجاد کرد که در طول سال‌های

603-۶۲۸-۹ میلادی مرزهای امپراتوری هخامنشی را تقریبا دوباره بر پا کرده بود و از مصر و شام بزرگ (از جمله اورشلیم، طبیعتا) گرفته تا یمن و البته سواحل غربی خلیج فارس و میان رودان و فلات ایران را زیر تسلط خود در آورد. یثرب و اعراب داخل شبه‌جزیره و ساحل شرقی آن نیز که توسط یکی از توابع دیگر ساسانیان، یعنی اعراب مسیحی و یهودیان حیره، کنترل می‌شدند، از طریق حیره به ساسانیان مالیات می‌پرداختند یا کنترل می‌شدند. بدین‌ترتیب بلوغ و رشد و بعثت پیامبر اسلام (ص) را باید در چارچوب قدرت امپراتوری ساسانی در آسیای غربی و آفریقا در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم سنجید و بررسی کرد؛ کاری که تا به حال صورت نگرفته و دیدی که تا به حال مطرح نشده است! در کتابی که در مورد گاهنامه زندگانی پیامبر اسلام(ص) خواهم نوشت این چارچوب را ان‌شاءالله تا حد امکان روشن خواهم ساخت. خب تا اینجا بحث بر سر قدرت و مرزهای دولت ساسانیان در این مقطع از تاریخ و در طول امپراتوری آنان بود.

اما سوال اینجا است که «دولت» ساسانی را با همه قدرتش در دوران پسا باستان و دیگر «دول» باستانی چگونه تعریف می‌کنیم. دودمانی که تدریجا امپراتوری ساسانی را ایجاد کرد، البته در اوایل کار دودمانی بود که کم‌کم در اقلیم خود، در پارس، رشد کرد و قدرتمند شد. دولت تازه‌ای را که اردشیر و فرزندانش تدریجا به پا کردند، البته متشکل از خاندان ساسانی و وابستگان این خاندان بود که با شکست اردوان از اردشیر بال و پر گرفتند. همان‌طورکه می‌دانیم اما، برای حدود نیم هزاره پیش از آنکه خاندان ساسانی به روی کار بیایند این اشکانیان بودند که حکمرانی می‌کردند و شیوه حکمرانی ایشان اتفاقا مبنی بر ساختاری بود که از هخامنشیان و مادها به ارث برده بودند. بدین معنی که حقانیت دولت «مرکزی» را شاهان دودمان‌های دیگر مناطق ایران تضمین می‌کردند! بدین‌ترتیب بود که ما یک هزاره شاهنشاهی داشتیم، بدین معنی که کسی که بر تخت می‌نشیند شاه شاهانی است که همگی به حقانیت او و خاندانش قسم خورده‌اند و پیمان بسته‌اند. در «دولت» ساسانی نیز، چنین ساختاری غالب بود. همان‌طورکه منابع ارمنی و ایرانی و دیگر منابع ما ذکر می‌کنند، خود، رشد دودمان ساسانی بدون همکاری نزدیک دودمان‌های مختلف اشکانی‌ای که در مناطق مختلف ایران- به خصوص در شمال ایران از خراسان گرفته تا آذربایجان و قفقاز- حکمرانی می‌کردند، میسر نمی‌بود. در ضمن هرگز نباید حکومت پارت‌ها در ارمنستان را که تا قرن پنجم میلادی به‌طور مستقل و بعد از آن نیز به اشکال مختلف با زیر بنای اجتماعی و مذهبی اشکانیان بر پا بود از یاد برد. بدین‌ترتیب در سراسر ایران، از سیستان گرفته تا خراسان و مازندران و از سرزمین ماد و آذربایجان گرفته تا ارمنستان و گرجستان ساسانیان با دودمان‌های اشکانی‌ای سر و کار داشتند که بر مناطق مختلف و رنگارنگ این سرزمین حکمرانی می‌کردند. اینکه ما تا به حال فرض می‌کردیم که با آمدن ساسانیان انقلابی اصولی در ساختار سیاسی و اجتماعی ایرانیان به پا شد جای شگفتی دارد؛ و گرنه اینکه بالاخره اذعان کنیم که ساختار سیاسی و اجتماعی ایران در دوره ساسانیان ادامه سنتی ایرانی بود که با شاهنشاهی تعریف می‌شد، جای شگفتی ندارد! البته که با سر کار آمدن ساسانیان دودمان‌های مختلف پارت یک‌شبه قلع و قمع نشدند. ساسانیان شاهنشاهی و حقانیت خود را مدیون شاهان خاندان‌های پارتی‌ای بودند که به شرط حفظ استقلال سیاسی و اجتماعی و به خصوص اقتصادی خود در اقلیم خود، شاهنشاهی ساسانیان را قبول کرده بودند. خاندان‌های ایرانی‌ای مثل سورن‌ها، کارن‌ها، مهران‌ها، کنارنگیان و اسپهبدان، از جمله دودمان‌هایی بودند که در برهه‌های مختلف، شاهی از سلسله ساسانی را از قدرت بر کنار می‌کرده و شاهی دیگر را از خاندان ساسانیان جا نشین او می‌ساختند. از سلطنت یزدگرد اول به بعد (420-۳۹۹) ما می‌توانیم این مشارکت در پادشاهی را در تاریخ ملی خودمان کاملا روشن ببینیم! دینامیاک این ساختار سیاسی ایرانی در دوره ساسانی بسیار پویا و پیچیده بود که بنده در کارهایم به آن پرداخته‌ام. فرهنگ امپریالیزم ایرانی اصلا این‌طور ایجاب می‌کرد! چرا که این فرهنگ ایرانی هرگز خود را بر مردم مختلفی که بر آنان حکومت می‌کرد اعمال نمی‌کرد. ماهیت امپریالیزم ایرانی بسان امپریالیزم رومیان نبود. تا اواخر دولت قاجار ارتباط دولت با مردمان مختلف ایران زمین نیز به همین سان بوده است.

مهم‌ترین پیامدهای نگرش مذکور در پرسش پیشین، یعنی در نظر آوردن نظام سیاسی ایران به صورت یک اتحادیه ساسانی- پارتی چیست؟

فکر می‌کنم به‌طور کلی و با توجه به تاریخ ایران در هزاره دوم میلادی، اذعان به این امر که ساختار و فرهنگ سیاسی ایران از زمان هخامنشیان - حتی پس از به دست گرفتن قدرت توسط ترک‌ها از دوران سلاجقه به بعد تا دوران پهلوی آنچنان بوده که هیچ حکومتی نبوده است حتی پس از به دست گرفتن قدرت توسط ترک‌ها از دوران سلاجقه به بعد- که قادر به از بین بردن سنن سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اقلیم‌ها و مردم مختلف سرزمین ما بشود، به همین جهت بوده است که ما فرهنگی چنین غنی در تاریخ خود به جا گذاشته‌ایم. اتحادیه ساسانی- پارتی نمونه بارز دیگری از فرهنگ سیاسی ایرانیان است که در آن دایره عدالت جای ویژه‌ای پیدا می‌کند. دایره عدالت نیز روایت فرهنگ سیاسی ایرانی‌ای است که جهانی شده و فرهنگ‌های مختلف اسلامی، عتمانی و مغول‌های هندوستان و غیره را تحت‌تاثیر قرار داده است. این همان است که نهایتا به social contract هابز و لاک و دیگران می‌رسد. و آن تعریف فرهنگ سیاسی ایرانی از عدالت است. بدین معنی که می‌گوید برای نگهبانی از مرزهای مملکت، حکومت نیاز به ارتش دارد. ایجاد و برقراری ارتش نیاز به ثروت دارد. ثروت از کجا ایجاد می‌شود؟ از دست رعیت. رعیت کی می‌تواند ثروت ایجاد کند؟ رعیت زمانی می‌تواند ثروت ایجاد کند که خود در رفاه باشد. رفاه رعیت را چگونه می‌شود تضمین کرد؟ در دوران پسا باستان رفاه را با مالیات معقول بر دستاوردهای رعیت تعریف می‌کردند. اداره و اجرای این دایره است که به هر حکومتی حقانیت می‌داد. این رابطه، رابطه‌ای بود که در مورد دودمان‌های پارت با ساسانیان نیز حکم می‌کرد، یعنی تا زمانی که ساسانیان شم سیاسی به خرج دادند و به حیطه قدرت، سیاست و اقتصاد دودمان‌های مختلف پارتی دست درازی نکردند قدرت و حقانیت خود را از دست ندادند. از زمان یزدگرد اول «بزهکار» شاهان ساسانی تدریجا سعی به آوردن اقتصاد مناطق حاصلخیز و پرثروت پهلو و بازرگانی و داد و ستدی که در این مناطق در جریان بود زیر سلطه مستقیم خود شدند. و این سیاست از زمان یزدگرد اول به بعد سیاست دولت ساسانی شد و نهایتا به قیام بهرام بود که موجب قیام بهرام چوبین و ادعای او بر سلطنت شد. پس از بهرام نیز در اواخر قرن ششم میلادی وسطام و وندویه از خاندان اسپهبدان قیام کردند و نهایتا شهر براز مهرانی در اوایل قرن هفتم ادعای سلطنت کرد. مقالات مختلف بنده و پروژه‌های به ظن خود، مهمی که در دست دارم گوی‌ای روزنه‌های مختلفی است که از این بازنگری تاریخ‌مان گشوده می‌شوند که در بالا از آنها سخن راندم. بازنگری به جریان شاهنامه نگری و اذعان رل مهم و اساسی پارت‌ها - خیلی بیش از ساسانیان - در حفاظت از تاریخ نگاری ایرانی یکی از این پیامدها است. تداوم سنن فرهنگی و قدرت اقتصادی سیاسی پارت‌ها در نیمه شمالی فلات ایران، تا اوایل قرن نهم و حتی بعد از آن یکی دیگر از این نتایج است. بدین معنی که باید از این روایت که تمامی ایران توسط اعراب فتح شد پرهیز کنیم چون چنین اتفاقی نیفتد. اذعان به رل مهم خاندان‌های پارتی در اقتصاد ابریشم و در راه‌های بازرگانی‌ای که بعدها به شاهراه خراسان شناخته شد، در دوره ساسانیان و در طول «حکومت» امویه دیگر پیامد آن است. اما بازنگری به روایات اسلامی در مورد زندگی پیامبر اسلام (ص) و به خصوص گاه‌نگاری آن یکی دیگر از نتایج کار بنده است.

یکی از اصلی‌ترین پیشنهادهای شما در این کتاب، بازنگری در تاریخ اشکانیان و کنار گذاشتن مفروضات پیشین درباره ایشان است، مثل اینکه اشکانیان سلسله‌ای غرب‌گرا و غیرشهری بودند. بفرمایید این مفروضات در مورد اشکانیان از کجا نشات گرفته است و چرا شما این مفروضات را نادرست می‌دانید؟

پارادایم‌هایی که در مورد اشکانیان در تاریخ‌نگاری غربی و ایرانی تا به حال استوار بوده است مبتنی بر مفروضاتی بوده است که توسط دشمنان اشکانیان از طرفی در تاریخ‌نگاری رومی و از طرفی دیگر در تاریخ‌نگاری ایرانی و اسلامی ترسیم شده بودند. این داده‌ها در قرون نوزدهم و بیستم بدون دید انتقادی و تحلیلی توسط تاریخ نگاران غربی - گاهی عمدا - و به تبعیت از آنان تاریخ نگاران مدرن ایرانی اقتباس شد. روم البته که رقیب نداشت! تمدن کلاسیک البته که نمی‌توانست تحت‌تاثیر تمدن ایرانی قرار بگیرد! و اشکانیان البته که شجر نامه طایفه‌ای داشته‌اند و رومیان البته که چنین گذشته‌ای نداشته‌اند! دید انتقادی بر عکس نشان می‌دهد، همان‌طورکه تاریخ‌نگاری اواخر قرن بیستم تا به حال نشان داده است که نه تن‌ها اشکانیان یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌ها و پر امتدادترین فرهنگ‌های آسیای غربی بودند، بلکه یکی از مهم‌ترین دشمنان رومیان و تاثیرگذار بر فرهنگ و اقتصاد رومیان نیز بودند. در مورد فرهنگ مادی و شهری اشکانیان نیز در حال حاضر گروهی بحث می‌کنند که در بخش‌های شرقی دریای کاسپین، در حوالی گرگان داهه‌ها همیشه سکونت داشته‌اند و اینها در منطقه تازه وارد نبوده‌اند و در منطقه دهستان، کنفدراسیون‌های بزرگ اجتماعی‌ای شکل گرفته بودند که از تجهیزات آبیاری گسترده، سکونت ممتد و فرهنگ آهن برخوردار بوده‌اند و محل نشو و نمای اشکانیان این مناطق بوده‌اند. در مورد فرهنگ شهرسازی اشکانیان نیز همان بس که نه تن‌ها نسا، بلکه گرگان و قومس و ری و همدان و مهم‌تر از همه تیسفون، زیرنظر اشکانیان دوباره احیا شدند یا توسعه یافتند. همه اینها و رل مهمی که اشکانیان در احیای بازرگانی آسیای غربی داشته‌اند - که خود دید و فرهنگ «بین‌المللی» می‌آفریند - و همچنین اهمیت و احترامی که از طرفی دیگر رومیان، در عین «دشمنی»، برای اشکانیان قائل بودند، در دنیای آکادمیک طیف جدیدی را ایجاد کرده است که حق بزرگ اشکانیان را در تمدن آسیای غربی دوباره احیا می‌کند.

شما در کتاب از اهمیت خاندان‌ها و دودمان‌های پارتی (پهلو) سخن به میان آورده و نشان داده‌اید که این دودمان‌ها، در سراسر دوره ساسانی، نقش کلیدی و اساسی در حفظ ساختار ایفا کردند. خاستگاه و منشأ و محل زندگی این خاندان‌ها و دودمان‌ها کجاست و منابع شما در پژوهش ایشان چیست؟

در مورد این خاندان‌ها و همچنین منابع مختلف ایرانی و ارمنی و رومی و همچنین مُهرشناسی ای که از بطن آنان داده‌های خود را درباره این دودمان‌ها بیرون کشیده‌ام پیش از این سخن رفت. در مورد مناطقی که این خاندان‌های پارتی در آنجا سکونت داشته‌اند باید بگوییم که از دیر باز کنارنگیان و اسپهبدان با خراسان، کارن‌ها با طبرستان و گرگان و نهاوند و همدان، مهران‌ها در ری و ارمنستان و گرجستان، سورن‌ها در سیستان و همچنین ارمنستان حکمرانی می‌کردند.

نگرش جدید و بدیع شما نسبت به ساختار نظام سیاسی ایران در عصر ساسانی، یعنی در نظر گرفتن آن به صورت اتحادیه ساسانی- پارتی چگونه نگرش ما را در توضیح شکست ایران در برابر اعراب دگرگون می‌سازد؟ به عبارت دیگر، در دهه‌های پایانی حیات ساسانیان، چه بر سر این اتحادیه آمد و چرا و چگونه این اتحادیه متزلزل شد؟

بین سال‌های ۶۲۸ تا ۶۳۲ اتحادیه ساسانی- پارتی کاملا به هم ریخت. همان‌طورکه قبلا به آن اشاره کردیم از همان دوران یزدگرد اول به بعد ساسانیان دست درازی خود را به قلمرو پارت‌ها و اقتصاد آنان در شمال شروع کرده بودند. از سال‌های ۵۹۰ میلادی به بعد، یعنی از زمان انقلاب بهرام چوبین که برای اولین‌بار در تاریخ این اتحادیه، حقانیت پادشاهی ساسانیان را زیر سوال برده بودند تا آخر دولت ساسانی این کشمکش‌ها ادامه داشت. و با وجود این بخش قابل ملاحظه‌ای از لشکریان ایران را در طول جنگ‌های ۳۰ ساله با بیزانس، سربازان پارت‌هایی بودند که سپهبدهای اشکانی به کارزار آورده بودند. دربحبوحه جنگ، در سال‌های ۶۲۸-۶۲۴، دقیقا وقتی که حمله اعراب به میان رودان شروع شده بود، این اتحاد به هم خورد. یعنی ائتلاف اهل فارس، به قول طبری با اهل پهلو، با وجود فعالیات‌های ملکه بوران به هم خورد. در روایات اسلامی آمده است که این پس از رحلت پیامبر (ص) و در جریان جنگ‌های رده بود که حمله اعراب آغاز شد. در کتاب افول از گاهنامه شهان ساسانی برای باز گشادن تاریخ درهم این برهه از تاریخ استفاده شد. پس اگر بر طبق گاهنگاری ساسانی فتح میان‌رودان طی سال‌های ۶۳۲-۶۲۸ اتفاق افتاده، یعنی زمانی که حضرت پیامبر(ص) هنوز در قید حیات بودند، چرا در فتوح خبری از ایشان نیست؟ جواب این سوال را در ماهیت گاهشماری اسلامی باید جست که در این بحث نمی‌گنجد. این آخری و جریان بنیاد کوفه و بصره که به جریان شیعه و سنی باز می‌گردند، بطور مثال، ازدیگر پیامدهای جدیدی بود که از آن صحبت راندیم.

یکی از مفروضات غالب در مورد ایران عصر ساسانی که با ایده‌های مطرح شده در کتاب شما با چالش اساسی مواجه می‌شود، دین سالاری ساسانیان و غلبه دیانت زردشتی در سراسر ایران‌زمین است. شما نشان داده‌اید که از قضا بر خلاف این نگاه رایج، در اقصی‌نقاط ایران، با تنوع اشکال دین‌ورزی و دیانت‌های متفاوت مواجه هستیم. این تنوع اشکال دین‌ورزی چه تاثیری در مفروض طرح شده دارد؟

این بر می‌گردد به همان اصل اصولی تاریخ ایران که بر خلاف پارادایم‌های رایج، از جمله روایات دین‌سالاری ساسانیان است که به ما آموخته‌اند، در دنیای پساباستان ایرانی هیچ درست دینی‌ای بر اقوام مختلف ایرانی تحمیل نشد. در دنیای پیش از مدرن در تمدن ایرانی در مذهب اجباری نبوده است! و از مادها و هخامنشیان گرفته تا اواخر دوران ساسانیان، نه تن‌ها در مذهب اجباری نبوده است بلکه اکثر شاهان ایرانی به تبعیت از این سنت ایرانی و به‌طور کلی مذهب مشخصی را بر مردمی که زیر سلطه داشتند تحمیل نکردند. و اگر سعی در آن داشته‌اند، موفق نبوده‌اند. در نتیجه مذهبیون ادیان ایرانی و غیر ایرانی مختلف در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند، از مانویان و مهریان و زرتشتیان و پیروان آناهیتا گرفته تا یهودیان که پس از ایرانیان دومین قوم باستانی ایران بودند و مسیحیان که بالاخره کلیسای ایرانی سریانی را پایه‌ریزی کردند، همه در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. آیین مهر، یکی از مهم‌ترین جریانات دینی ایرانی بوده است که به دلایل مختلف به آن توجه کافی نشده است. ما حتی نمی‌توانیم درست دینی orthodoxy زرتشتی را در دوران ساسانی به درستی تشریح کنیم! اسطوره اینکه ایرانیان در زیر سلطه موبدان زرتشتی و آیین خشک زرتشتی بودند و نیاز به دینی داشتند که برابری آنها را ممکن می‌ساخت اسطوره‌ای بیش نیست! در مقطع حمله اعراب به آسیای غربی («خاورمیانه») اسلام هنوز به انسجام نهایی خود به لحاظ نهادی و استقراری نرسیده است.

آیا این برداشت از کتاب شما صحیح است که علت اصلی ضعف و فتور ساسانیان و شکست ایشان از اعراب، زوال اتحادیه ساسانی- پارتی است؟

ادامه قدرت دولت ساسانی بدون همکاری مدام و نزدیک دودمان‌های مختلف پارتی میسر نمی‌بود. یکی از دلایل مهم شکست خاندان ساسانی از روم شرقی و سپس از اعراب، طی سال‌های ۶32-۶۲۸، نیز دقیقا این بود که سرداران دودمان‌های مختلف اشکانی و لشکریان‌شان، از جمله اسپهبدان، کنارنگیان و مهرانیان دولت ساسانی و جنگ‌های سی‌ساله خسرو دوم از حمایت از دولت ساسانی سر باز زدند. اگر به اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم برگردیم می‌بینیم که تسخیر آسیای غربی توسط ساسانیان بدون لشکریان اشکانی میسر نمی‌شد و در نتیجه ساسانیان قدرت خود و همچنین شکست خود را از قبل اشکانیان داشته‌اند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST