کد مطلب: ۲۴۳۹۶
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰

فیلسوف اخلاق ایرانی

دکتر مصطفی ملکیان

دکتر داریوش شایگان دوم فروردین  ۱۳۹۷ درگذشت. به مناسبت فرا رسیدن سالگرد درگذشت ایشان مروری می‌کنیم بر سخنرانی دکتر مصطفی ملکیان با عنوان «فیلسوف اخلاق ایرانی» که در دانشکده‌ی الهیات و معارف اسلامی فردوسی مشهد برگزار شد:

صدانت: موضوع سخن من همانطور که از عنوان آن پیداست، درباره کارنامه روان شاد دکتر داریوش شایگان، روشنفکر و متفکر بنام روزگار ماست. برای نشان دادن جایگاه داریوش شایگان که از ایشان به عنوان روشن فکر معنوی یاد می کنم، ابتدائا باید به بیان مطلبی بپردازم.

حقیقت امر این است که تقریبا از ۴ قرن پیش، جهان شاهد ظهور یک تمدن و فرهنگ بی سابقه و یگانه ای بود که از آن با عنوان تجدد و تجدد گرایی نام می بریم. پدیده ای که هم جنبه تمدنی (بیرونی) و هم جنبه فرهنگی (درونی) را دارا بود. جنبه تمدنی به لحاظ این که در جهان، ورود عینیِ خارجی پیدا کرد و جنبه فرهنگی، به معنای اینکه یک سلسله بود های درونی انسان غربی، سبب این برون خواهی بیرونی شد. من شخصا، جنبه تمدنی این پدیده را به تجدد، مدرنیتی، مدرنیته و جنبه فرهنگی این پدیده را به تجدد گرایی و مدرنیسم و مدرنیزه تعبیر می کنم. این تمدن ویژگی هایی دارد که به جهت آن ویژگی ها، قابل قیاس با سایر فرهنگ ها و تمدن های پیش از خودش نیست که در اینجا فقط به یکی از این ویژگی ها می پردازم.

فرهنگ و تمدن مدرن، تنها فرهنگ و تمدنی است که جهان گیر شده است و تمامی کره زمین را تحت الشعاع خود قرار داده است، در حالیکه تا پیش از مدرنیته و مدرنیزم، هیچ فرهنگ و تمدن دیگری این تسلط و سیطره را نداشت. یکی از ویژگی های این فرهنگ و تمدن، عقلانیت است و به تعبیری می توان گفت مهم ترین این ویژگی هاست. از درون این عقلانیت جدید (rationality) که عقلانیتی ست به معنای استدلال ورزی تام و تمام عیار و استدلال ورزی مطلق و استثناء ناپذیر، یک سلسله پدیده های فردی ظهور کردند که باید همه این پدیده ها را فرزندان و نوباوگان این عقلانیت به حساب بیاوریم. یکی از این پدیده ها، فلسفه جدید است و بدین لحاظ جدید خوانده می شود که در این فلسفه، صرفا استدلال عقلی دارای اعتبار است و غیر از استدلال عقلی، چیز دیگری معتبر نیست. در فلسفه های قبل از فلسفه جدید (مدرن)، استدلال عقلانی تحقق داشت اما این استدلالات عقلانی و فلسفی  عموما با امور دیگری مانند کشف و شهود و تعبدیات نیز، همنشین می شدند و استدلال صرف عقلی، نبودند. یعنی در گذشته گاهی فیلسوفان در کنار استدلالات عقلی و فلسفی و پیشین که داشتند از کشف و شهود، چه کشف و شهود شخصی و چه مکاشفات عرفانی سایر عرفا و هم چنین از کتب مقدس ادیان و مذاهب هم استفاده می کردند و به تعبدیات نیز متوسل می شدند. بنابراین تفاوت اساسی فلسفه مدرن با فلسفه های ماقبل، این است که در فلسفه مدرن فقط عقل، معیار نفی و اثبات و رد و قبول و جرح و اصلاح و ... است و پذیرفته شدن یک نظریه منوط به استناد به عقل است و استناد به حکمی غیر عقلی چه استناد به متون مقدس ادیان و مذاهب و چه استناد به کشف و شهود عرفانی در این فلسفه مدرن راه ندارد.

یکی دیگر از ثمره ها و به تعبیری فرزندان عقلانیت مدرن، رشد علوم تجربی بود. اعم از علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی و زیست شناسی یا علوم تجربی انسانی مثل روانشناسی و جامعه شناسی و ... .

وقتی که علوم تجربی (مخصوصا علوم تجربی طبیعی) رشد کردند، در این فرآیند رشد علوم تجربی، ثمره دیگری به نام فن آوری و صنعت از عقلانیت مدرن به وجود آمد که هم در کیفیت و هم در کمیت بی سابقه بود (در این مقال فن آوری و صنعت را به یک معنا لحاظ می کنیم، در حالی که دو چیز متفاوت اند). در واقع فلسفه مدرن، علوم تجربی و رشد بی سابقه آن و فن آوری و صنعت، شاخص ترین فرزندان عقلانیت مدرن اند. این سه پدیده در کنار هم یک فرهنگ و تمدن جهان گستری پدید آوردند، به گونه ای که دیگر در هیچ نقطه از جهان نمی توان آثاری از این فرهنگ و تمدن را مشاهده نکرد. تفاوت فرهنگ و تمدن مدرن با سایر فرهنگ و تمدنهای دیگر که سنتی نامیده می شوند مانند کنفوسیوسی و هندویی و بودایی و اسلامی و... این است که فرهنگ و تمدن مدرن برای اولین بار توانست در عالم پیش تاز باشد و کل جهان را تحت پوشش خودش قرار دهد، در حالیکه برای هیچ تمدن و فرهنگ دیگری این امر تا کنون سابقه نداشته است. بنابراین انسان های امروزی در کل جهان، چه بخواهند و چه نخواهند، با اختلاف درجات انسان های مدرن هستند و همه در ذیل عنوان مدرنیته و مدرنیسم مندرج شده اند. اکنون با توجه به این وضعیت، این سوال مطرح می شود که مواجه ما با مدرنیته و مدرنیزم چگونه باید باشد؟ آیا باید آن را به نیکی پذیرفت و همراهی کرد و یا باید آن را بد تلقی کرد و با آن مقابله کرد؟ و چرایی ما برای این رویکردهای متفاوت چیست؟ برای پاسخ به این مسئله، چهار راه حل متفاوت عرضه شده است و مرحوم شایگان در یکی از این راه حل ها جای می گیرد و من به آن راه حل ها می پردازم.

اولین مواجهه تمدن های سنتی مخصوصا تمدن اسلامی با مدرنیته و راه حل این مسئله این است که مدرنیته و مدرنیزم به صورت بالقوه، فرهنگ و تمدن کامل و توانایی است و در طی زمان بالقوه گی آن به فعلیت می رسد. در این رویکرد، مدرنیسم؛ فرهنگ و تمدنی تلقی می شود که هیچ عیب و نقص و آفت ذاتی ندارد و بالقوه می تواند همه مسائل و مشکلات بشر را رفع کند. در نتیجه باید تمام فرهنگ ها و تمدن های سابق و سنتی کنار گذاشته شوند و همه افراد بشر تماما مدرن شوند. از میان کسانی که در ایران، این رویکرد را اتخاذ کردند می توان به روان شاد تقی زاده در دوره اول تفکرش اشاره کرد. تقی زاده معتقد بود ایرانیان باید کاملا غربی(مدرن) شوند تا مسائل و مشکلاتشان حل شود. (البته بعد ها ایشان در دوره دوم تفکراتش از این دیدگاه افراطی دست کشید).

رویکرد دوم در مواجه با مدرنیزم، کاملا خلاف رویکرد اول است. بدین معنا که در این رویکرد؛ مدرنیته و مدرنیزم سراسر بدی و فلاکت و نگون بختی تلقی می شود که جز تباهی برای بشر، ثمره دیگری به همراه ندارد و در واقع از مدرنیزم به عنوان شری یاد می شود که در حد امکان باید از آن گریخت و به گذشته یعنی صدر اسلام، بازگشت. برای نمونه در جهان اسلام می توان به محمد قطب و سید قطب در مصر که از گروه بنیاد گرایان اسلامی هستند، اشاره کرد. گروه دیگری در عالم اسلام نیز، که این رویکرد را دارند سنت گرایان اسلامی هستند، مانند رنه گنون و مارتین لینگز و سید حسین نصر. تفاوت بنیاد گرایان اسلامی و سنت گرایان اسلامی این است که هر دو گروه در عین حال که قائل به بازگشت به گذشته هستند، بنیاد گرایان از این بازگشت، در طلب تحقق زندگی فقیهانه هستند و سنت گرایان از بازگشت به صدر اسلام، زندگی عارفانه و پیامبرانه را طلب می کنند. اما هر دو گروه حکم به کناره گیری از مدرنیزم می کنند. نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که بنیاد گرایان و سنت گرایان نیز قائل هستند که از مدرنیته (تمدن مدرن- تکنولوژی و صنعت) نمی توان کناره گرفت و باید آن را پذیرفت، اما از مدرنیزم (فرهنگ مدرن- جنبه های درونی و ذهنی و روانی) باید فاصله گرفت و اجتناب کرد. دیدگاه دوم بر خلاف دیدگاه اول معتقد است آنچه که بالقوه کامل است، فرهنگ خودی است، مانند اسلام و باید آن را حفظ کرد.

دیدگاه سوم معتقد است که از مدرنیته و مدرنیزم راه گریز و گزیری نیست و تجدد گرایی امری مطلوب است. طبق این رویکرد، فرهنگ خودی علی رغم فواید و نقاط قوتی که دارد، دارای عیوب و نقایصی است که از طریق مدرنیته و مدرنیزم می توان این نقص ها را برطرف کرد. بنابراین همراه با حفظ خوبی های فرهنگ خودی، باید از مدرنیته و مدرنیزم در جهت اصلاح فرهنگ خودی، استفاده کرد. مثلا مدرنیته و مدرنیزم به عقلانیت، اخلاق جهانی، حقوق بشر و دموکراسی و حکومت های مشروط و آرمانهای اجتماعی مانند آزادی و عدالت اجتماعی و رفاه و .. بهای بی مثالی می دهد که تا کنون در فرهنگ خودی سابقه نداشته است و فرهنگ خودی از این جهت دارای نقص بوده است و این امور مطلوب، دستاورد مدرنیزم است. طبق رویکرد سوم با پذیرش این جنبه های مدرنیته، فرهنگ خودی ما نیز تکامل پیدا می کند و نقاط ضعف آن، برطرف و رفع می شود. بنابراین باید از آنچه این فرهنگ ارائه می دهد، استقبال کنیم. در واقع رویکرد سوم که از آن به روشنفکری دینی تعبیر می کنیم، در مرحله اول می پذیرد که فرهنگ خودی تام و بی عیب و نقص نیست و ثانیا می پذیرد که فرهنگ مدرن فاقد نقص های فرهنگ خودی است و مدرنیزم می تواند نقش مکملی و تکمیل کننده نسبت به فرهنگ خودی داشته باشد.

دیدگاه چهارم که دکتر شایگان در آن جای می گیرد، دیدگاهی است که قائل به نوعی بازگشت به شرق و بازگشت به گذشته است. این دیدگاه در غرب را به آیده آلیست های قرن ۱۸ و قرن ۱۹ نسبت می دهند که از آنها به عنوان رومانتیسیست های آلمانی یاد می کنند. رومانتیسیستهای آلمانی که کسانی مانند کانت و شلینگ را می توان از میان آنها نام برد، قائل به بازگشت به گذشته هستند و معتقد بودند که مدرنیته و مدرنیزم حق سه امر ارزشمندِ عقلانیت و فلسفه و بعد مادی وجود انسان را ادا کرده است اما به بهای زایل کردن حق سه امر دیگر و بنابراین اکنون که این فرهنگ در حال گسترش و رسوخ در زندگی بشر است، ما موظف هستیم مردم را به این سه امر مهم که در مدرنیزم مورد غفلت واقع شده است، ارجاع دهیم و بکوشیم این سه امر را که شامل تخیل و شعر و معنویت است احیا کنیم.

۱_ عقلانیت و شعر: در این دیدگاه، رومانتیسیست ها قائل بودند که فرهنگ مدرن حق عقلانیت را پرداخته است اما نسبت به قوه تخیل بی توجهی و غفلت نموده است. بنابراین ما باید سهم تخیل را در زندگی خود ادا کنیم. در واقع به نظر رمانتیسیست های آلمانی اگر فرهنگ مدرن جای گیر شود، بشر از حواس پنج گانه خویش و قوه عقل، کمال استفاده را می کند، اما یک بخش عمده زندگی انسان که از بکار گیری نیروی قوه خیال و قدرت تخیل ناشی می شود، محروم می ماند و گویی عقلانیت عرصه را برای قوه تخیل و به فعلیت رساندن آن، تنگ کرده است.

۲_ فلسفه و شعر: این دیدگاه همچنین قائل بود که شعر نیز در فرهنگ مدرن مورد بی توجهی قرار گرفته است. مدرنیزم به فلسفه پرداخته است اما سهم شعر را ادا نکرده است. به تعبیری این فرهنگ مانند سخن افلاطون عمل کرده است، که می گفت: از مدینه فاضله باید شاعران را اخراج کرد. بنابراین در فرهنگ مدرن ما فیلسوفان طراز اول خواهیم داشت اما شاعر نخواهیم داشت و شعر و مجموعه آنچه که از طریق قوه خیال و در بستر شعر ابراز می کنیم از بین خواهد رفت.

۳_ مادیت و معنویت: طبق این دیدگاه، امر بسیار مهمی که در این فرهنگ در نظر گرفته نشده است بعد معنوی و روحانی وجود انسان است. نکته بسیار مهم این است که این فرهنگ مادیت انسان را تامین می کند اما روحانیت و معنویت را تامین نخواهد کرد. یعنی فرهنگ مدرن توانایی پاسخ گویی به مسائل انسان در حیطه مسائل سیاسی و اقتصاد و قانون گذاری و ... را دارد اما در حیطه معنویت و درون انسان و مواجه با مسائلی چون تنهایی، مرگ و بی معنایی و بی ارزشی و ... پاسخی ندارد و مدرنیزم برای حل این مسائل ناتوان است. به عبارتی باید دو بعد را در انسان از هم تفکیک کرد و حتی اگر به لحاظ فلسفی (فلسفه ذهن)، به این تفکیک قائل نبود که بدن از دو جوهر درست شده، یک جوهر جسمانی به نام بدن و یک جوهر روحانی به نام نفس، ولی این نکته که انسان دو دسته نیاز در زندگی دارد، قابل انکار نیست، یک دسته نیاز مربوط به بهتر شدن بیرون و دسته دیگر بهتر شدن درون. رمانتیسیست ها بیان می کردند که مدرنیته و مدرنیزم بیرون را بهبود خواهد بخشید، ولی درون را نمی توانند بهبود ببخشد. لذا مدرنیته نیازهای مادی را جواب می دهد اما نیاز های معنوی را بی جواب می گذارد و نمی توان در این باب از مدرنیزم انتظاری داشت.

در تفاوت دیدگاه روشنفکران دینی و رومانتیسیست های آلمانی می توان اشاره کرد که گویا روشنفکران دینی، بیشتر دغدغه مادیت را دارند و معنویت را از طریق فرهنگ خودی تامین شده می بینند، اما رومانتیسیست های آلمانی دغدغه معنویت دارند و حق مادیت را ادا شده می بینند.

 راه حلی که رمانتیسیست های آلمانی برای این مسئله ارائه می کردند این بود که معنویت را باید از شرق جستجو کرد و در غرب معنویت وجود ندارد و باید به بودا و کنفوسیوس و اسلام و مسیحیت قرون وسطی و آیین هندو (آیین های شرقی) بازگشت. شرق در پاسخ به مسائل مادی ناتوان است اما در حیطه امور معنوی مانند معنا، رضایت مندی و خوبی و.. قوی، پاسخ گو و چاره ساز است. برخی از رومانتیسیست ها، بازگشت به شرق را صرفا در توجه به مسیحیت قرون وسطی می دیدند و عده عمده دیگر قائل بودند باید رجوع کامل به شرق داشت و مسیحیت قرون وسطی را نیز کامل نمی دانستند. در میان این متفکران، هانری کربن که آخرین رومانتیسیست آلمانی لحاظ می شود، بسیار معتقد بود که در میان معنویت شرقی ها باید به معنویت اسلامی بازگشت. هانری کربن قائل به بازگشت به شرق بود و اشاره می کرد که در میان شرق؛ فقط هندو اروپاییان اند که معنویت در آنها وجود دارد و این هند و اروپاییان، خود شامل سه دسته اند: ۱٫ هندی ها ۲٫ ایرانی ها ۳٫ آلمانی ها. وی معتقد بود در میان این سه دسته اولویت با قرائت فلسفی - عرفانی ایرانیان است.

 هانری کربن بر شایگان بسیار تاثیر گذار بود و شایگان نیز بسیار متاثر از او بود و از این جهت، تمامی آثار شایگان، دعوت کننده به بازپس گرفتن حق روح است. ایشان تعبیر می کنند به اینکه حق ماده ادا شده است و همچنان در حال ادا شدن است؛ اما حق روح زایل شده است و به همین جهت معتقد بود که باید به اقلیم روح برگردیم و حق ضایع شده روح را ادا کنیم. بنابراین شایگان در واقع در گروه چهارم قرار می گیرد. از آنجا که، بیشترین مخاطب گروه چهارم و مخاطبان اولا و بالذات شایگان در میان غربیان است که دغدغه مادیت را ندارند، اما به لحاظ روحانی دچار مسئله هستند، به همین جهت مرحوم شایگان آثارش را به زبان فرانسوی می نوشت. شایگان به عنوان متفکر کربنی موافق بود که بخش عمده ای از ساحت روح غربیان بی نصیب مانده است اما در مصداق این معنویت با کربن همراهی نداشت. کربن مصداق اصلی معنویت جهانی را، اسلام با قرائت ایرانی می دانست، اما شایگان به عنوان یک روشن فکر معنوی، این معنویت را صرفا از طریق دین خاص تاریخی و نهادینه شده ای دنبال نمی کرد، بلکه در تلاش در جهت تحقق معنویت، بدون التزام به دین یا مذهب خاص یا طریق خاصی بود و به جهت ملزم نبودن شایگان به دین و طریق خاص است که از او به عنوان روشنفکر معنوی یاد می کنم.

اکنون با توضیحات مطرح شده، دو سوال مطرح می شود.

۱. آیا راه حل ارائه شده مبنی بر بازگشت به شرق، قابل تحقق است یا خیر. آیا می شود مدرن زندگی کنیم و مدرنیزم باشیم و مادیت ما از طریق مدرنیته و مدرنیزم تامین شود و در عین حال به عوامل خیالی و شاعرانه و روحانی و معنوی هم توجه کنیم؟ آیا این امر تحقق پذیر است؟ در واقع این رویکرد در مقام نظر، رویکرد قابل توجهی است اما باید توجه کرد این دیدگاه در ساحت عمل، چقدر قابلیت اجرایی دارد؟ انسان مدرن با اهتمامی که به عقلانیت و اخلاق جهانی و حقوق بشر دارد چقدر می تواند به لحاظ عملی در عین حال، معنوی بشود و یا معنویت خود را احیاء کند و رشد دهد؟ بنده در آثار داریوش شایگان مشاهده نکرده ام که قابلیت اجرایی دیدگاه خود را نشان داده باشند. در آثار شایگان و حتی در مصاحبه ای که قبلا با ایشان شده است به نظر من ایشان، هیچ توصیه عملی پیشنهاد نکردند و صرفا یک خط سیری کلی ارائه کرده اند مبنی بر این که باید از این طریق رفت، هر چند به نظر می رسد این طریق را نیز، خوب بررسی نکرده اند. در هر صورت این مسئله برای ما همچنان مطرح است که با استناد به این امر اخلاقی که کسی را نمی توان به بیش از توانایی اش تکلیف کرد، انسان مدرن امروز چقدر می تواند با توانایی و ظرفیت روانی و ذهنی که دارد، با حفظ عقلانیت، در مسیر معنویت قدم بگذارد و حق روح را ادا کند.

۲. نکته دوم این است که آیا سخن رومانتیسیست های آلمانی مبنی بر خلا روحی انسان غربی، پذیرفته شده است و آیا دعوت آنها به معنویت، در میان غربیان مورد استقبال قرار گرفته است و آیا طرفداران جدی پیدا کرده است یا خیر؟ به نظر می رسد پاسخ به این سوال مثبت است و عده کثیری در طول یک قرن و نیم اخیر به این دیدگاه توجه کرده اند و با آن همراهی نموده اند. البته با ذکر این نکته که این خیل کثیر در انتخاب روش، یکسان عمل نکرده اند و طرق مختلفی را از جمله یوگا، مدیتیشن و خلوت گزینی و... استفاده کرده‌اند که به لحاظ عمق و وسعت مشابه هم نیستند.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST