نشست «کارنامه یک شاعر منصور اوجی» در مهرماه ۱۳۸۲ در خانه کتاب برگزار شد که از جمع سخنرانان عمران صلاحی و احمد ابومحبوب درمیان ما نیستند و منصور اوجی هم رفت.به یاد این سه عزیز، گزارش نشست را مرورمی کنیم:
ایسنا: كارنامه شعري "منصور اوجي" عصر روز گذشته در يكصد و چهارمين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه، با سخنراني احمد ابومحبوب، كاميار عابدي و عمران صلاحي، در خانه كتاب نقد و بررسي شد. به گزارش خبرنگار بخش ادب ايسنا (خبرگزاري دانشجويان ايران)، در اين نشست، منصور اوجي ـ شاعر ـ كه در كارنامه شعري خود ۱۵ كتاب منتشر كرده است، با اشاره به دو كتاب خط سبز و اما پرنده و گل، بر سه ويژگي زبان شعري خود اشاره كرد و اظهار داشت: شاعرم، هزار سال عمر ميكنم، ريشه در دهر دارم و بهار صدهزار سال كوتاهي و ايجاز، روشني و شفافيت، تكرار بنمايههاي مرگ و نيز وجود بنمايههاي شور حياتي و زندگي از اين ويژگيهاست. اوجي در ادامه با مقايسه شعرهاي خود با محمدعلي سپانلو و اسماعيل خويي گفت: شعرهايم كوتاه هستند؛ بهخاطر وسعت و گنجايش سينهام كه كوچك است. درست برعكس سينه سپانلو و خويي كه بزرگ و فراخ است. وي گفت: من همشهري سعدي و حافظ هستم و خيام را خيلي زود كشف كردم. ايجاز در كليه كارهاي من رخ ميكشد، پس شعرهايم نيز بايد چنين باشند و همانطور كه برخي از دوستان در نقد آثارم نوشتهاند، من به شكارگر لحظهها معروفم. او درباره روشني و تكرار بنمايههاي مرگ در شعرهاي خود توضيح داد: اولين دليل، شايد نگاه من به شعرهاي سعدي باشد. ديگر اينكه از لحاظ شخصيتي، شاعري شفاف و ساده هستم و ديگر آنكه من مرگ عزيزانم را زياد تجربه كردهام و سالي نبوده است كه بيمرگ زيسته باشم. آشنايي زودهنگامم با خيام كه شاعر مرگانديش ايران است، دليل اين تكرار است. منصور اوجي در پايان گفتههايش، چند شعر براي حاضران خواند. كاميار عابدي ـ ديگر سخنران برنامه ـ در ابتدا با اشاره به دريافت جايزه صلح نوبل توسط شيرين عبادي و تبريك آن به جامعه ايراني، ضمن بيان مختصري از سير حركت شعر فارسي، به پيدايش شعر كوتاه از دوره نيمايي اشاره كرد و اظهار داشت: واقعيت اين است كه اوجي تنها شاعري است كه به سنتي كه خود نيما هم به آن نرسيد، رسيد. وقتي كه شاعران نسل اول و برخي از شاعران نسل دوم مثل م. آزاد، جذب منظومهسرايي شدند و اغلب به شعرهاي كوتاه توجهي نشان ندادند، اوجي به سرودن اينگونه شعرها اهتمام ورزيد. وي مهمترين دليل كوتاهي شعرهاي اوجي را ذهنيت اين شاعر عنوان كرد و افزود: اين ذهنيت از هوشياري شاعر برميخيزد كه لحظهها را خوب درك ميكند و توانسته است به يك ساختار تثبيت شده در اين راه برسد. عابدي كه كتاب جستوجوي گل شيدايي را درباره شعر منصور اوجي تاليف كرده است، اوجي را مهمترين و موفقترين نماينده شعر كوتاه در ادبيات مدرن فارسي خواند و درباره درونمايههاي شعر او اعلام كرد: او شاعري است كه بهراحتي از زندگي به مرگ و از مرگ به زندگي و از زندگي به شعر ميرود؛ با اينكه زاده شيراز است؛ اما دل در گرو نيشابور، يعني خيام دارد و در مجموعه خيلي عجيب شعر معاصر، خانهاي كوچك؛ اما استوار براي خودش بنا كرده و حقش همواره در اين بخش محفوظ است. احمد ابومحبوب ـ استاد ادبيات دانشگاه تربيت معلم ـ نيز درباره شعر اوجي گفت: او يك شاعر نوپرداز است كه شيوههاي گوناگوني را آزموده است؛ اگرچه رويايي در نقدهايش ميگويد جنايتي را كه اوجي در شعر كرد، هرگز نميبخشم و اگرچه اوجي تفكر سياسي داشت؛ اما غرق اين تفكر نشد و سياست، تنها يكي از درونمايههاي شعرهاي او بود. ابومحبوب افزود: اوجي در جرگه شاعران سمبوليسم معاصر ايران قرار دارد. البته نه به مفهوم فرانسوياش. وي خاطرنشان ساخت: شعر او نه شعر انديشه است؛ مثل خويي و نه مبتني بر زبان؛ مثل شاملو، در شعر او هيچ نگرشي به زبان نيست. بيان او به محاوره و حتا نثر بسيار نزديك است. او با اشاره به كتاب باغ جهان مردگان، اساس شعر اوجي را سمبلهاي رواني دانست و تاكيد كرد: اين نمادها به هيچ وجه در تصويرسازي نقش ندارند و البته با كوتاهگويياش در ارتباط هستند. شعر او داراي ويژگي نوستالژي بودن نيز هست. در شعر او ميوهها نيز به عنوان نماد به كار رفتهاند. عمران صلاحي ـ طنزپرداز و شاعر ـ نيز در اين برنامه اظهار داشت: با اينكه شعرهاي او كوتاه است؛ اما معاني شعرهايش خيلي بلند است. او با كاملترين كلمات، مفاهيم زيادي را بيان كرده است. او تنها شاعري است كه هر پديده را همانند خود آن پديده ميبيند. صلاحي افزود: او شاعري است كه با طبيعت و زيباييهايش يگانه شده است. بعضيها هستند كه مختصري شاعرند؛ ولي بعضيها خيلي شاعرند و اوجي بي هيچ تعارفي، شاعرترين شاعرهاست. به گزارش خبرنگار بخش ادب ايسنا، در پايان نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه، منصور اوجي در پاسخ به نقد مطرح شده ازسوي ابومحبوب درخصوص وجود انديشه در شعرش اظهار داشت: من خيلي تلاش كردهام كه واقعا به اين زبان ساده برسم و ديگر دورهاي كه كلمه فاخر بايد در شعر بيايد تمام شده است. شايد شعر من از نظر شما عاميانه و حتا روزنامهيي باشد؛ اما كار من اين است كه كلام را سادهتر كنم و اين كار را جدي ميگويم. دانشگاه ، مردم و استادان كه خودم هم يكي از آنها هستم، با اين امر فاصله داريم. به هر حال، شما فرموديد خيلي هم متشكرم؛ اما تلاش من يكروزه نبوده است. من ۴۰ سال تلاش كردهام تا به اين زبان ساده امروزيام برسم. مفهوم براي من مهم است. شعر من شعر انديشه است، وقتي من دارم راجع به عوام ميگويم، ديگر لازم ندارم كلمات فاخر را بياورم. احمد ابومحبوب در پاسخ به اين مساله عنوان كرد: عذر ميخواهم، وقتي من گفتم شعر انديشه نيست، مقصودم اين نيست كه شعر بيمعناست؛ چون معنا با انديشه تفاوت دارد. مقصودم، بهخصوص تفكر و انديشه فلسفي در شعر است. شعر انديشه، بايد به گونهاي استدلالي باشد. در ادامه، غلامحسين صدري افشار ـ فرهنگنويس حاضر در نشست ـ در اين باره گفت: راجع به مسالهاي كه آقاي اوجي گفتند، فرمايششان كاملا درست است. ولي نكتهاي هست؛ اينكه زبان، لايههايي دارد كه بايد آنها را رعايت كرد و با هم مخلوط نشوند و اگر مخلوط شوند، شايد درهم ريختگي پيش آيد كه البته در شعر آقاي اوجي معمولا اين ديده نميشود، يعني كلمات و گفتار يكسان است. وي ادامه داد: درباره انديشه هم كه آقاي دكتر ابومحبوب فرمودند، من واقعا بعد از توضيحي كه دادند، نفهميدم يعني چه؟ شعر، بايد انديشه داشته باشد و ندارد. خب مثلا حافظ وقتي ميگويد پير ما گفت خط بر قلم صنع نرفت // آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد، اين انديشه دارد يا ندارد، منظور چيست؟ ابومحبوب در پاسخ گفت: توضيح دادم و گفتم كه مقصودمان از شعر انديشه، شعر بيمعنا نيست. يعني چون پديدهاي در قلمرو زبان است، آن معنا و مفهوم هست. ممكن است كسي تفكر سياسي داشته باشد؛ اما وجود تفكر را من اصطلاحا به عنوان شعر انديشه نگرفتم؛ بلكه آن شعري را گفتم شعر انديشه كه بيشتر متكي بر استدلال و اثبات چيزي باشد و اين هم به معناي بيمعنا بودن نيست. آنچه كه شما ميفرماييد، معناست؛ يعني استفاده ابزاري بكند در راه اثبات تفكر و انديشه خودش؛ نه اينكه شعر بيمعنا بگويد. صدري افشار گفت: پس يعني ميپسنديد كه شعر آقاي اوجي درست همين است كه استفاده ابزاري نكرده است؟ ابومحبوب پاسخ داد: بله، نكرده است. علياصغر محمدخاني ـ مدير جلسه ـ نيز در اين باره گفت: آقاي دكتر ابومحبوب! شما كه شعر انديشه مقصودتان هست، ميتوانيد چند مثال بزنيد؟ ابومحبوب گفت: گاهي در سيفالدين فرغاني چنين گرايشي را ميبينيد؛ يعني به سمت استفاده ابزاري براي اثبات تفكر و انديشه يا حاج ملاهادي سبزواري در منظومهاش به همين ترتيب، يعني صورت شعرهاي فلسفي البته نه امثال اشعار خيام. محمدخاني در پاسخ گفت: آقاي دكتر سبزواري بيشتر مساله فلسفه دارد. صدري افشار گفت: اصلا اينها شعر نيستند. ابومحبوب گفت: بله، اينها شعر نيستند، نظم هستند. ابومحبوب در پاسخ تكميلي به محمدخاني گفت: شما اشعار اسماعيل خويي را خواندهايد كه دارد تحليل فلسفي خودش را بيان ميكند؛ نه دريافت عاطفي و حسي را. اما اگر من به جاي دريافت عاطفي دريافت فلسفي خودم را مطرح كنم، شعرم از قلمرو عاطفه به قلمرو انديشه وارد شده و آنجا آنچه كه ميگويم، بيشتر انديشه است؛ نه بيان احساس و جوشش دروني. محمدخاني گفت: خب ممكن است اين جوشش دروني با انديشه همراه شود و بشود مولوي. ابومحبوب گفت: ممكن است، هيچ اشكالي ندارد، شعر دقيقا به اين معنا نيست كه هيچ تفكر و انديشهاي در آن نباشد؛ اما شعر ميتواند تفكر و انديشهاي نداشته باشد؛ ولي هيچ حسي و عاطفهاي را تحريك نكند. صدري افشار گفت: شعري كه عاطفه را برنيانگيزد، شعر نيست كه ديگر آن بيان است. شعر پديدهاي است كه عاطفه را تحريك ميكند. ابومحبوب گفت: يعني شما بسياري از اشعار لاهوتي را ممكن است شعر ندانيد. صدري افشار گفت: نه، نميدانم، آنها شعر نيستند. ابومحبوب گفت: حالا اگر من يك حرف و خبر عادي به شما بدهم كه عاطفهتان را برانگيزد، شعر است. صدري افشار گفت: ساده اگر بگوييد "بابات مرد" نه؛ ولي اگر مثل خاقاني بگوييد صبحگاهان سر خونابه جگر بگشاييد، عاطفه برانگيخته ميشود. ابومحبوب گفت: البته در اين شعر دقت داشته باشيد كه عاطفه كاملا مرتبط است با تخيل كه برانگيخته ميشود. صدري افشار گفت: همينطور است.