شرق: در یک شب بهاری که گل است و هندوانه است و برنامه مفرح خندوانه است، دو میهمان از اهالی فوتبال که البته حافظه تاریخی ما با خاطره شیرینی که یکی از آنها در ملبورن برایمان رقم زد آمیختهشده است، روبهروی مجری مینشینند تا لحظات بینندگان رسانه ملی فرهنگساز را سرشار از شور و شادی کنند.
ماجرا از آنجا شروع میشود که یکی از
آنها در برابر سؤال مجری که: «نام سه نویسنده ایرانی را بگو» میگوید: «نویسنده از
کجایم بیاورم» و دیگری ادامه میدهد: «نویسندگان بیکارند و از روی بیکاری مینویسند
و ما را به آنها چکار» تا مجری خوشخنده برنامه از پاسخ نغز آن دیگری، غش و ریسه
برود و مسئولان تدوین هم که برنامه را برای پخش آماده میکنند، دلشان نیاید این تکهپرانی
را حذف کنند، لابد با این تصور که خب خندوانه است دیگر، اگر در آن به اهل فرهنگ
نخندیم، دیگر اجازه داریم به چه کسی بخندیم؟
چراکه درحالحاضر در محدوده تنگ سؤالوجوابهای کنترلشده،
لابد بهسخرهگرفتن فرهنگ که صدایش در هیاهوی اقتصاد و سیاست و عوامزدگی گم شده،
مجاز است و حساسیتی برنمیانگیزد. کافی است به یاد بیاوریم که در گذر زمان، دایره
موضوعاتی که میشود در سیما با آنها شوخی کرد و به طنزشان گرفت، تنگ و تنگتر شده
است و بهمرور اقشار و اصناف مختلف اعم از مقامات و نیروها و... از دایره آن خارج
شدهاند. همچنین بهمرور شاهد حضور جریانی در طنز رسانه ملی هستیم که در آن تولید
انبوه برنامهها و سناریوهای بیمخاطب طنز بر فرم و محتوای آثار طنز تأثیر گذاشته
است.
با این حساب تکلیف برنامهای مثل خندوانه که اسمش با
خنده گره خورده و در ردیف برنامههای سرگرمی سبک قلمداد میشود و قرار نیست به طنز
به مفهوم عمیق آن بپردازد، مشخص است.
این است که وقتی در آن میهمان برنامه در گفتوگویی
که اتفاقا جدی است و رنگی از طنز ندارد میگوید نویسنده ایرانی بیکار است که مینویسد
این امر دستمایه خنده قرار میگیرد تا فضای مفرح خندوانه دوچندان شود؛ چراکه لابد
اهالی فرهنگ جزء خطقرمزهای رسانه ملی نیستند و از سوی دیگر بیکاری نویسندگان
امری پذیرفتنی است.
چه کسی است نداند درآمد حاصل از تیراژ ۳۰۰ نسخهای کتاب یک نویسنده
(که حاصل سالها عرقریختن روح و ذهنش است) کفاف یک زندگی ساده را هم نمیدهد و
نویسنده مگر بیکار باشد که برای دل خودش و مخاطب اهل اندیشه اندک خود بنویسد و
دنبال شغل دیگری نرود که درآمد خوبی داشته باشد و در قامت یک سلبریتی هم در برنامه
خندوانه بنشیند و دانستن، اندیشیدن، نوشتن و خواندن همراه با تمسخر اسباب تفریح
مجری و مخاطب را فراهم کند!
در این میان صدالبته عکسالعمل نویسنده بیکار ایرانی
غیر قابل پیشبینی است، او هرچند در این روزگار غریب، عطای رسانه ملی با بودجه
سرسامآورش را به لقایش میبخشد و دیوژنوار به همین هم قانع است که او را به حال
خودش بگذارند و کنار بروند و لااقل جلوی آفتاب را نگیرند ولی وقتی فرهنگ و اهلش
دستمایه تمسخر قرار میگیرند، بهصورت فردی یا در قالب تشکل نشان میدهد تابآوری
او آنطورها هم که فکر میکنند زیاد نیست، چندانکه در برابر اعتراض اهالی ادب و
هنر به چنین تعابیر توهینآمیزی مسئولان و مجریان و میهمانان ناچار به توضیح و عکسالعمل
میشوند تا یاد بگیرند که از این پس قدرت بیقدرتان را که همان قدرت فرهنگ و اهلش
است، دستکم نگیرند!