جویس کرول اوتس، نویسنده رمان، داستانکوتاه و نمایشنامه اهل امریکاست. از آثار او میتوان به «عاشقانه، تاریک، عمیق»، «آب سیاه»، «عاشقانهای در منهتن» اشاره کرد. اوتس که حالا ۸۳ ساله است، کسب جوایزی چون او.هنری، جایزه ملی امریکا و... را در کارنامه دارد. نشر ققنوس به تازگی مجموعه داستان «عاشقانهای در منهتن» او را با ترجمه مهری شرفی راهی بازار کتاب کرده است. مجموعهای شامل هفت داستان که واکاوی درون و روان انسان تم مشترک آنهاست. به بهانه انتشار این کتاب با این مترجم درباره جهان داستانی کرول اوتس و به طور مشخص داستانهای مجموعه «عاشقانهای در منهتن» گفتوگویی انجام شده است که میخوانید.
حسینزادگان: چطور شد شما
سراغ کرول اوتس رفتید و مجموعه داستانی را از این نویسنده امریکایی انتخاب کردید؟
شرفی: این دومین مجموعه داستان از ایشان است که من ترجمه
کردهام. کار قبلی، اولین اثری بود که از کرول اوتس در ایران منتشر میشد. بعد از آن
شناخته شد و مترجمان دیگری هم زحمت کشیدند و کارهای دیگری از او ترجمه کردند. شیوه
من اینطور است که کار را میخوانم و بعد اگر دوست داشته باشم ترجمهاش میکنم.
علاقه خودم مهم است. سراغ چیزی میروم که حس کنم میتوانم
به فارسی برش گردانم به نحوی که خواننده بتواند تا حدودی همان همذاتپنداری را که
من با نویسنده داشتهام، داشته باشد. علت اینکه اوتس را انتخاب کردم هم نگاهش به
جامعه امریکاست، هم نگاه خاصش به انسانها. او نگاه دقیق روانشناختی دارد؛ مثل
همان داستان «روسری». هر کودکی ممکن است از اولین هدیهای که برای مادرش خریده
چنین تجربهای داشته باشد. تشبیهاتش و آن دقت و موشکافیای که در شناخت روح و روان
انسان دارد، برای من خیلی جالب بود. از ایشان کارهای
دیگری هم به انگلیسی خواندهام. یکی از مشکلات کارهای اوتس این است که همه کارهایش
را نمیتوان در ایران ترجمه کرد، به دلیل مسائل فرهنگی. من حتی صد صفحه از بعضی
داستانهایش را هم ترجمه کردهام و دیدهام نمیشود ادامه داد.
حسینزادگان: این مجموعه در واقع ۲۱ داستان بوده
که شما هفت داستانش را انتخاب و به فارسی ترجمه کردهاید. پس در گزینش داستانها مسائل
فرهنگی هم دخیل بوده.
شرفی: بله هفت داستان که هم شرایط مشابهی از نظر امکان ترجمه
شدن داشتند و هم شباهتهایی از لحاظ درونمایه داستانی. من یک رمان از ایشان انتخاب
کرده بودم که جایزه ملی امریکا را گرفته بود. رمان خوبی هم هست.
حدود ۱۵۰ صفحه ازش ترجمه کردم ولی دیدم اگر قرار
باشد کلی از کتاب حذف بشود، در واقع قسمتهایی که در انتقال مسائل اصلی کتاب نقش
دارد هم حذف میشود. من این را دوست ندارم. کارهایی را انتخاب میکنم که زیاد حذفی
نداشته باشد. یکی از دلایلم این بود که کار آسیب نبیند و وجه اشتراکی هم که دارد
همان نگاه به روان انسانهاست. کشمکشی که قهرمان
داستان با خودش و جامعه دارد و این تصویری است که به هر حال بعضی داستانها از
جامعه امریکا به دست میدهند و اینها همه جذابشان میکند.
حسینزادگان: کرول اوتس با نویسنده کانادایی مارگارت اتوود
همدوره است. در ایران اتوود خیلی شناختهشدهتر است. آیا دلیلش این است که به
اتوود زیاد پرداخته شده و اینکه او وارد مسائل زنان میشود اما اوتس کمتر وارد حیطه
زنان شده؟
شرفی: من از خانم اتوود فقط رمان «سرگذشت ندیمه» را خواندهام
و اگر بر این اساس بخواهم قضاوت کنم، شباهتی بین این دو نویسنده نمیبینم.
البته از این جهت که هر دو در زمینههای مختلف ادبی فعال
هستند، شباهت دارند ولی به نظر من اتوود در داستان ندیمه جامعهای بسیار واپسگرا
را که شاید حتی تصورش برای خواننده غربی دشوار باشد به تصویر میکشد که در آن زن
صرفا وسیلهای است برای تولیدمثل. در «سرگذشت
ندیمه» شخصیتهای داستان افراد نیستند و شما با چند گروه از زنان مواجه هستید که
برای یک هدف به کار گرفته شدهاند ولی خانم اوتس با رئالیسم روانشناختی واقعیتهای
جامعه را توسط شخصیتهای داستانهایش که هر کدام فردیت خاص خود را دارند به تصویر
میکشد و انسانها را فارغ از جنسیت آنها روانکاوی میکند و علاوه بر فرد به کند و
کاو در روان جامعه نیز میپردازد.
بکایی: خانم شریفی به نکته دقیقی اشاره کردند. اینکه داستانهای
اوتس لایههای روانشناختی دارد که آنها را در شخصیتها و روایت زیر و رو میکند.
خیلی عجیب است و خیلی در این کار مهارت دارد. مثلا در داستان دوم این مجموعه با
نام «پیمانشکن» خیلی زیبا این کار را انجام میدهد. هم راوی داستان و هم شخصیتهای
داستان و اتفاقاتی که میافتد. به نظر من بهترین داستان این مجموعه است. عنوان
کتاب اصلی هم همین بوده. یکی از مهارتهای کرول اوتس این است که خشونت را در روابط
آدمها، شخصیتها و اتفاقاتی که برایشان میافتد آسیبشناسی میکند؛ در واقع
تاثیراتی که خشونت در آدمهایی که خشونت رویشان اعمال شده یا شاهد خشونت بودهاند
نشان میدهد. نویسنده بوک ریپورتر اصطلاح جالبی به کار برده بود: تاثیری که خشونت
در «شاهدان معصوم» میگذارد؛ مثل اتفاقی که در داستان «عاشقانهای در منهتن»
برای پدر میافتد و بچه شاهدش است. چقدر زیبا داستان با ریتم
ملایم شروع میشود ولی آنجایی که اتفاق کلیدی داستان رخ میدهد و پیرنگ و طرح داستان
دارد به اوج میرسد، اتفاقی که میخواهد برای پدر بچه بیفتد، میبینیم ریتم داستان
سرعت میگیرد. دیالوگها تغییرات هنرمندانهای میکند. اینجاست که میبینیم نویسنده
به شدت تکنیکی است. بعد از خواندن تمام داستانها میبینیم که کشفیات اوتس برای
مخاطبی که آگاه است خیلی خوشایند نیست. کشفیاتش چالشبرانگیز و مسالهساز است. به
هر حال این مجموعه داستان عامهپسند و برای مخاطب عام نیست بلکه برای مخاطبان حرفهای
ادبیات نوشته شده. مثلا در داستان «اوسِیبل» که بحث خودکشی مطرح میشود و شخصیتی
که میگوید میخواهم خودکشی کنم. ما با نوعی
دوراهی مواجه میشویم. ما خودمان را جای او میگذاریم؛ اگر کسی به ما میگفت میخواهم
خودکشی کنم، چه واکنشی نشان میدادیم. در عین حال نمیتوانیم قضاوت کنیم.
یعنی یکی از بهترین چیزهایی که در داستانش هست این است
که نه خود نویسنده در نقش یک راوی قدرتمند در مقام قاضی قرار میگیرد، نه مخاطب با
خواندن داستانها در مقام قاضی قرار میگیرد. مرز بین خوبی و بدی، خیر و شر،
واقعیت و غیرواقعیت یا کمرنگ است یا محو میشود که درنهایت ما میبینیم به عنوان
یک مخاطب در وضعیت بیثباتی قرار گرفتهایم و این یکی از ویژگیهای داستاننویسی
اوتس است؛ یعنی عدم قطعیت که از ویژگیهای رمان پستمدرن هم هست. او قدرت قضاوت را
از ما میگیرد. تعلیق زیادی که در داستانهاست از ویژگیهای سبکی نویسنده است.
حسینزادگان: خانم بکایی در صحبتهایش به تکنیک اشاره
کرد. به نظر من تکنیک در داستان کوتاه به
نسبت رمان نقش مهمتری دارد. چقدر شما در ترجمه متن برای درآوردن تکنیک و زبان
نویسنده چالش داشتید؟
شرفی: اینکه بگویم کار مشکلی بود نه. ولی روی اوتس مطالعه
داشتم و تقریبا میشود گفت در اکثر داستانهای کوتاهش این تکنیکها دیده میشود.
اینکه درباره راوی داستان به شما خط نمیدهد که باید چه
نتیجهگیریای بکنید. یا خوب و بد ندارد در داستانهایش. به قول خانم بکایی این
روانشناسی خشونتی که میکند ما را به این نتیجه نمیرساند که فلان شخصیت بد مطلق
بوده. این خود خواننده است که باید نتیجهگیری بکند. یکی از جذابیتهای داستانهایش
تعلیق است. مثلا در داستان «اوسِیبل» نمیتوانی نتیجه
بگیری که این تلفن حتما برای دادن خبر خودکشی بوده.
بکایی: در داستان «پیمانشکن» هم آنجا که بچهها میبینند
مادر نیامده از اتاقش بیرون و صبح از خواب بیدار نشده، خیلی دراماتیک است و
نویسنده تا پایان داستان تعلیق را نگه میدارد. هیجان دارد و چقدر زیبا این صحنه
را توصیف و پرداخت میکند. صحنهای که بچهها از طبقه پایین میروند بالا و
مادرشان را میبینند و با او حرف میزنند. پرسشهایی که ازش میکنند و عکسالعمل
مادرشان. این صحنه خوب نوشته و کنار هم چیده شده. به نظر من این نوع صحنهها و خلق
موقعیتها شخصیتپردازیها را هم دقیقتر کرده.
شرفی: شما با خواندن این داستان کوتاه انگار دارید فیلم میبینید.
در همان «پیمانشکن» شما میتوانید کشیش را هنگام صحبت کردن تجسم کنید.
بکایی: تصورم این است که داستان «پیمانشکن» نوعی تریلر روانشناختی
است. عنوان تریلر رویش میگذارم چون هم جنایتی رخ داده و هم هیجان و تعلیق بالایی
دارد که تا پایان داستان با خواننده است و خواننده نمیتواند حدس بزند چه اتفاقی
میافتد. تریلر روانشناختی از این نظر که برای نویسنده شخصیتهای داستان چه نوه،
چه بچهها و چه پدر سوژههای روانشناختیاند و او آنها را رصد میکند و زیر ذرهبین
میگذارد. تقریبا تمام داستانهایش این حالت را دارد، مخصوصا آنهایی که جنبههای
اجتماعی، خشونت، جرم و جنایت، گناه و لغزش درشان هست. میبینیم که نویسنده جوری
روایت را پیش میبرد که فاقد آن قضاوتهای کلیشهای، سطحی و قالبی است. مثلا قاتل
را نمیتوانیم قضاوت کنیم.
حسینزادگان: معمولا بین شخصیتهای داستانهایش نوعی روابط
خانوادگی وجود دارد. مثلا دختر با مادر یا با پدر و به نوعی همه افراد خانواده با
هم.
بکایی: اوتس تقریبا تمام سوژههایش را از خانواده میگیرد.
مسائل و دغدغههای خانوادگی و روابط اعضای خانواده با
هم. این مجموعه داستان یک عنوان فرعی دارد: Faithless که نمیدانم میشود به چه ترجمهاش کرد. برای خودم سوال بود.
نویسنده انگار به عمد این عنوان را گذاشته. این کلمه به معنی گناه، جرم، تخلف یا
خطاست. دامنه وسیعی دارد و مثلا ترجمه به قانونشکنی شاید درستتر باشد. مساله
اصلی در داستانهای اوتس گناه است، اما نگاه سنتی به بحث گناه و جرم ندارد. شاید
بشود گفت این گناه در بعضی داستانها جرم یا گناه به معنی ماهوی آنها نیست، لغزش
است. اتفاقی که برای بعضی شخصیتها میافتد رازآلود است. وقتی رازآلود میشود،
چندوجهی میشود. قضاوت میرود کنار و همانطور که شما خوب اشاره کردید ما نمیتوانیم
بگوییم این آدم این گناه را مرتکب شده خب، تمام شد. اصلا اینطور نیست و در واقع
نویسنده ابعاد مختلفی را در پیرنگش روی دایره میریزد. در نظرگاه کرول اوتس، مفهوم
و معنای جرم و گناه و تخلف را نمیتوانیم از هم تفکیک کنیم. من فکر میکنم هر کدام
از داستانهایش میتواند کارگاه و کلاس داستاننویسی باشد.
حسینزادگان: نکته جالبی که خانم شرفی فرمودند این است
که انگار ما داریم فیلم میبینیم. فضاسازیهای نویسنده آنقدر قوی است که میتوانید
همه اینها را جلوی چشمتان ببینید و آنقدر غرقشان شوید که انگار همه این اتفاقات
را از نزدیک دیدهاید.
بکایی: برای داستان کوتاه این کار خاصی است. چون در رمان
وقت و حجم زیادی در اختیار داریم و تعداد واژگان زیاد و برای شخصیتپردازی فضا
زیاد است. در داستان کوتاه نویسنده باید بتواند اینها را در بیاورد. خیلی مواقع،
وقتی یک داستان کوتاه میخوانیم دو، سه صفحه اول خسته میشویم یا نمیدانیم
نویسنده اصلا دنبال چه چیزی است، ولی این داستانها آنقدر قویاند که انگار داریم
یک رمان مختصر شده و کوچک شده میخوانیم. جایی میخواندم که اوتس تحت تاثیر
خواهران برونته، همینگوی که هموطنش است و جیمز جویس و فاکنر است. البته اغلب
نویسندگان معاصر تحت تاثیر جویس هستند، اما فاکنر با آن نثر پیچیده و ثقیلش و بعد
همینگوی. شاید چون همینگوی معروف است به اینکه
شخصیتپردازیهای خوبی دارد. جالب است. پیش خودم گفتم شاید این ویژگی خانم اوتس
تحت تاثیر همینگوی هم باشد. خب خواهران برونته ادبیات بریتانیا هستند و دوره
رمانتیسم، ولی باز هم همان ویژگی رمانتیسم در این داستانهای کوتاه دیده میشود.
آن هیجانات و احساسها و توجه به ویژگیها و خلق و خوهای انسانی، نشان میدهد این
خانم میراثدار عدهای از نویسندگان انگلیسیزبان خوب است و تاثیر این نویسندهها
در کارش دیده میشود.
شرفی: قطعا نویسنده کسی است که خیلی کتاب خوانده باشد، وگرنه
هستند کسانی که شاید نوشتههایشان به یکبار خواندن هم نمیارزد. براساس تخیلاتشان
مینویسند صرفا. اثری قوی است که پشتوانه ادبی قوی داشته باشد.
بکایی: به نوعی جهانبینی داشته باشد. هدفی را دنبال کند.
اینکه نویسندهای واقعهای کوچک در یک خانواده یا یک شهر
را بردارد و بهش بپردازد و بتواند داستان خوبی ازش درآورد دلیلش این است که قلم
توانایی دارد.
خانم شرفی! شما فرمودید رمانهای نویسنده را هم خواندهاید.
این تواناییای که ازش حرف میزنید در رمانهای اوتس هم
دیده میشود؟ رمانهای اوتس را همینقدر قوی میبینید؟
شرفی: بله، آنها هم همینطور قویاند. رمانی نوشته که ۷۰۰ صفحه داستان زندگی مرلین مونروست. من گفتم برایم آوردند اما
دیدم اصلا نمیشود در ایران ترجمهاش کرد.
بکایی: متاسفانه کار زخمی میشود اینطوری. کاش این
امکان اینجا وجود داشت که بدون اینکه کاری آسیب ببیند ترجمه شود؛ ولی وقتی قرار
باشد قسمتهایی از داستان حذف بشود فایده ندارد دیگر. اصلا قسمت مهم یعنی چه؟!
داستان هر جاییاش که حذف شود مهم است. همه قسمتهایش مهم است. مثل یک پازل میماند،
پازل را نمیتوانی یک قسمتش را برداری و انتظار داشته باشی همچنان کامل باشد.
داستان و رمان هم همینطورند. وقتی مجبور به حذف و سانسور بشوی متن زخمی میشود و
صدمه میبیند.