شرق: خورخه سمپرون نویسنده،
فیلمنامهنویس، منتقد و نظریهپرداز اسپانیایی است که در سال ۱۹۲۳ در مادرید متولد شد. او دوره کودکیاش را در اسپانیا گذراند
اما در سال ۱۹۳۶ و با شعلهورشدن جنگ داخلی اسپانیا همراه با خانوادهاش به
هلند رفت و پس از چند سال به فرانسه مهاجرت کرد. او از فعالان نهضت ملی مقاومت فرانسه
برای مبارزه با نازیسم بود. او در سال ۱۹۶۳ کتابی با
عنوان «سفر بزرگ» نوشت و این آغاز زندگی ادبی و هنری او بود که دیگر هیچگاه از آن
جدا نشد.
سمپرون در یکی از بحرانیترین دورههای قرن بیستم زندگی
کرد و تجربههای هولناک زیادی را پشتسر گذاشت. مهاجرت، دستگیری توسط نازیها و
بودن در اردوگاه کار اجباری بخشی از بحرانیترین دورههای زندگی او بهشمار میروند.
بخشی از این تجربهها و فرازونشیبهای مختلف زندگی سمپرون در سخنرانیهای مختلف او
بازتاب داشته است. گزیدهای از سخنرانیهای خورخه سمپرون در کتابی با عنوان «گوری
در گودی ابرها» مدتی پیش با ترجمه عبدالوهاب احمدی در نشر مرکز منتشر شد. مترجم
کتاب در بخشی از یادداشت ابتداییاش نوشته: «کتابی که در دست دارید گزیدهای است
از سخنرانیهای خورخه سمپرون در دو دهه پایانی سده بیستم. گفتهاند که تاریخ سده
بیستم را میتوان همچون رمانی آکنده از نبردها، جنگهای هراسناک و کشاکشها
خواند. هرچند دو جنگ جهانی، پیدایش نظامهای
توتالیتر-فاشیستی و کمونیستی، دیکتاتورهای راست و چپ، ایدئولوژیهای برانگیزنده و
برباددهنده، کاربست جنگافزارهای کشتارجمعی و هستهای مهر خود را بر این سده کوبیدهاند
اما این سده برچیدگی نظام استعماری، بیداری و آگاهشدگی مردمان بیشتر کشورها، دامنگستری
آزادیها و به رسمیتیابی حقوق انسان، افزایش شمار دولتهای دموکراتیک و پیشرفتهای
چشمگیر در زمینههای علمی، فرهنگی، بهداشتی و ... را نیز به خود دید. خورخه سمپرون از جمله روشنفکران گواهیدهنده
رویدادهای مهم این سده است».
سمپرون دوزبانه است و خود او میگوید این دوزبانگی به
گونهای دوپارگی روانی در وجودش دامن میزند. او میپرسد که اسپانیایی است یا
فرانسوی و این برای نویسندهای چون او که به اجبار زادگاهش را ترک کرده سؤالی
حیاتی است. او در یکی از سخنرانیهایش که نام این
کتاب نیز برگرفته از همین سخنرانی است، اشارهای به توماس مان و اهمیتی که زبان
برای او داشته میکند. او این سخنرانی را در کلیسای سنپل فرانکفورت و هنگام
دریافت جایزه اتحادیه کتابفروشان ایراده کرده است. او در بخشی از این سخنرانی به
توماس مان اشاره میکند و اینکه او گفته بود زبان آلمانی میهن واقعیاش است و نیز اینکه
«...هرگز نتوانسته است به این بیندیشد که همچون نویسنده به زبان دیگری پناه ببرد
و برای نمونه زبان انگلیسی را برای بیان ادبی بپذیرد. او گفت که با گنجینه زبان
آلمانی به تبعید رفته و هویت واقعیاش در این زبان تداوم یافته است و هرگز نخواسته
است آن را رها کند، به این سنت پشت پا بزند و این میهن معنوی را به فراموشی سپارد».
میهن و میهنپرستی در آلمان نیمه ابتدایی قرن بیستم
معنایی خاص داشته است و از ناسیونالیسم افراطی این دوران در آلمان یکی از بزرگترین
بحرانهای جهان سرمایهداری شکل گرفت. سمپرون با تأمل درباره مفهوم میهن میگوید:
«میهن بیگمان واژهای است پراهمیت، اما این را نیز میدانیم
که به چه شیوههای ناپسندی آن را به کار بستند، و الهامبخش چه فاجعههایی شد. از اینرو،
من آن را با احتیاط به کار میبرم و این را هم میدانم که میهنها تنها با پرهیز
از هرگونه شوونیسم و هرگونه رویکرد طرد دیگری از روی خودپسندی میتوانند راههایی
برای دسترسی به خرد دموکراتیک جهانروا به شمار آیند. من واژه میهن را با تأکید بر
این نکته به کار میبرم که میهن نمیتواند و نباید هرگز بالاتر از همه باشد».
سمپرون سپس این پرسش را مطرح میکند که آیا زبان آنگونه
که توماس مان میگوید و به آن اشاره شد، واقعا میهن نویسنده به شمار میرود؟ او میگوید
نمیتواند درباره خودش چنین اظهارنظری بکند: «در مورد خودم باید بگویم که بیگمان
به دلیلهایی مانند سن و سال و اوضاع و احوال، زبان اسپانیایی میهنِ در تبعید من،
یا به هر رو، تنها میهن من نبوده است. برخلاف توماس مان، گرچه من هرگز از شهروندی
اسپانیاییام تبعید نشدم، اما از زبان مادریام، آری. در دورهای از زندگیام به
این باور رسیدم که با چیرگی بر زبان فرانسه میهن نوینی را بازیافتهام، زبانی که
بیشتر کتابهایم را به آن نوشتهام. اما این نیز درست نیست. از دید زبان ادبی یا
-به سبب دوزبانگی دیرینه و دوپارگی قطعی زبانیام- بیمیهنم یا دو میهن دارم، که
در واقعیت ناممکن مینماید. البته اگر ایده میهن را جدی بگیریم، یعنی ایدهای که جانباختن
برایش ارزش داشته باشد و میدانیم که نمیتوان برای دو میهن متفاوت جان باخت و
بنابراین چنین ایدهای پوچ مینماید».