محمدامین منصوری: انتشارات ققنوس اخیرا کتاب جهان ادراک را که مجموعهای از هفت سخنرانی موریس مرلوپونتی است، چاپ و منتشر کرده است. این کتاب ۱۰۴ صفحه به قیمت ۴۰۰۰ تومان است.
پدیدارشناسی مکتبی فلسفی است که در اوایل سدهی بیستم ایجاد شد و گسترش یافت. بدون شک پدیدارشناسی مهمترین جریان فلسفی در قرن بیستم است و میتوان گفت که بدون فهم این جریان فلسفی، فهم غالب اندیشههای فلسفی در قرن بیستم غیر ممکن و یا دست کم دشوار خواهد بود. پدیدارشناسی کلید فهم فلسفهی قارهای قرن بیستم است. این مکتب فلسفی به صورتی موازی در دو کشور گسترش یافت: فرانسه و آلمان. پدیدارشناسی در این دو کشور شارحان برجسته و مهمی پیدا کرد و بر اندیشهی فیلسوفانی چون گادامر و هابرماس از سمتی و دریدا، ریکور و لویناس از سویی دیگر تاثیری ژرف و مانا داشته است. این تاثیر آن چنان بود که این فلاسفه نوشتههایی را در شرح و بسط پدیدارشناسی به رشتهی تحریر در بیاورند. از بین تمام این چهرهها میتوان به فیلسوفی متفاوت اشاره کرد: موریس مرلوپونتی. تفاوت اصلی مرلوپونتی با سایر پدیدارشناسان در این بود که مرلوپونتی شهرت فلسفیاش را به سبب خود پدیدارشناسی کسب کرد. دریدا فیلسوف برجستهای شد نه به دلیل تاثیری که از پدیدارشناسی گرفته بود بلکه به این دلیل که مبتکر ساختارشکنی شد. ریکور به دلیل تلاشهایاش در فلسفهی اخلاق و هرمنوتیک مشهور شد و فوکو به خاطر تحلیلهای ژرفش دربارهی رابطهی اقتدار و دانش و تبارشناسی مورد ستایش قرار گرفت. هیچ کدام از این فلاسفه شهرت خود را وامدار پدیدارشناسی نیستند. اما داستان موریس مرلوپونتی متفاوت است. مرلوپونتی تنها به این دلیل یکی از بزرگترین اندیشمندان سدهی بیستم شد که توانسته بود پدیدارشناسی را وارد ساحتهای جدیدی بکند و مفاهیمی جدید را به ادبیات فلسفی از این طریق اهدا کند.
کتاب جهان ادراک مرلوپونتی مشتمل بر هفت سخنرانی است که در سال ۱۹۴۸ ارائه شدهاند. در سخنرانی اول دیدگاههایاش را دربارهی جهان ادراک علم مطرح میکند. بنا بر دیدگاه مرلوپونتی ما نمیتوانیم صرفا با پوزیتویسم علمی جلو برویم و وی بر این باور است که علم در بهترین حالت دیدگاهی تقریبی را برای ما مهیا میکند و لذا ما نمیتوانیم متکی بر آن باشیم. مرلوپونتی هم چنین تلاش میکند تا جهان ادراک شده را در بوتهی ادراکی مجدد از طریق تاکید بر نقش بدن بگذارد. تمام تلاش مرلوپونتی این است که ما با استفاده از منظر بدنمان بتوانیم دوباره جهان را ادراک کنیم. این بار مسحورکنندهتر، این بار شگفت آورتر. در این راستا مرلوپونتی از نقاشی استفاده میکند و تلاش میکند تا ایدههای اصلیاش را با استفاده از نقاشیهای کلاسیک و مدرن نشان دهد.
سخنرانی دوم مرلوپونتی به کاوش در مفهوم فضا و یا مکان اختصاص دارد. مرلوپونتی ادراک کلاسیک از مکان که بر فیزیک نیوتنی مبتنی است را مردود اعلام میکند. دیدگاه کلاسیک مبتنی است بر برداشتی مطلق از فضا و در عین حال برداشتی بیرونی از آن. مرلوپونتی برای نشان دادن این برداشت به نقاشیهای کلاسیک اشاره میکند که در آنها پرسپکتیو به مثابهی فضایی است که در بیرون از انسان و بر اساس ارادهی نقاش شکل گرفته است. اما در نقاشیهای مدرن، مثل سزان، تاکید بر توزیع رنگهایی است که مکان را وابسته به انسان و نه خود نقاشی میکنند. نقاشیهای مدرن وابسته به نظرگاه و موقعیت خاص مخاطب هستند که در نقاشیهای کلاسیک تعریف نشده بودند.
در سخنرانی سوم، مرلوپونتی به کاوشی در جهان ادراک: اعیان حسی اختصاص دارد. وی با این دیدگاه که اعیان هم چون جوهرهایی هستند که به کثیری از شیوههای نامرتبط با هم محل تجربهی ما واقع میشوند میتازد. در مقابل، مرلوپونتی عقیده دارد که تجربههای ما به هم مرتبط هستند و خصوصیات واقعی شیء است و نه جوهری پنهان که در پس تجربهی ما از نمود شیئ قرار گرفته باشد.
سخنرانی چهارم دربارهی کاوش در جهان ادراک: حیاتی حیوانی است. در تاریخ فلسفه همواره حیوانات، کودکان، انسانهای بدوی و دیوانگان جایی مناسب برای تجربه و بیان آن نداشتهاند و تجارب اینان همواره فاقد معنا تلقی شده است. به عنوان مثال میتوان به شروع تاملات دکارت اشاره کرد که در آن دکارت بیان میکند که همین مطالبی که دارد مینویسد نشان میدهد که وی مجنون نیست. در واقع دکارت دارد ناخواسته میگوید که دیوانگان درکی از حقیقت ندارد. مرلوپونتی هرچند هم چنان سلسه مراتب را برای تفکر قایل است ولی تلاش میکند تا با اصالت دادن به بدن راه را برای شنیدن صداهای حذف شدهی تاریخ تفکر و اندیشه هموار کند و دیگر تنها صدای خردمندان را صدایی محوری نپندارد. در سخنرانی پنجم مفهوم خودآگاهی برای مرلوپونتی مطرح میشود و مرلوپونتی تلاش میکند تا با تکیه بر دکارت و هوسرل نشان دهد که خودآگاهی مبتنی بر آگاهی ما از دیگران است و یا به معنایی ما گونهای خودآگاهی بینا اذهانی داریم. در سخنرانی ششم نیز مرلوپونتی به تاثیر هنر در شناخت ما از جهان میپردازد. سخنرانی واپسین مرلوپونتی به مقایسهی جهان قدیم و جهان جدید اختصاص دارد. این سخنرانی را میتوان نتیجهی منطقی شش سخنرانی پیشین دانست و در نهایت مرلوپونی بر این باور است که جهان قدیم درکی بخردانه از جهان داشت و درکش را فراتاریخی میدانست و لذا آثار هنریای را خلق کرد که معانیای صریح داشتند اما در جهان مدرن این تلقی دگرکون شده و آثار هنری معانیای مبهم پیدا کردهاند و هر گزارهای به تعبیر پوپر در معرض ابطال پذیری است.