بهتازگی کتاب «خیابان هزار درخت» نسیم خلیلی به همت نشر خزه منتشر شده است. این داستان بلند روایت غمناک و شاعرانهای است در ستایش زندگی، عشق، امید و البته مرگ. حکایت جانهای شیفتهای که در گیرودار مصائب و سیاست و روزمرگی، شجاعت زیستن دارند و به زیباییهای فراموششدهی دنیا میاندیشند.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه ۲۳ شهریور به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور نسیم خلیلی، سامان سپنتا و فرشته نوبخت به صورت مجازی برگزار شد.
از اندوه و استیصال انسان
نسیم خلیلی، نویسنده، در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: «خیابان هزار درخت» شاید بهنوعی رنجنامه یا واگویهی دغدغههای انسان آسیمهسر معاصر باشد. دغدغهی من و عامل نوشتن این روایتها مجموعهی عواملی بود که درون ما را در سیری تاریخی بهنوعی دچار فرسایش کرده است. درعینحال، در پستوی ذهن و درونم همواره به راه نجات، رهایی، امید و زیباییهای جهان اندیشیدم و فکر کردم که بازتاب تعامل این دو رویکرد؛ یعنی آن اندوه و فرسایشی که از رنج و ظلم و بیماری و اندوه و استیصال و انفعال میبریم و قرار گرفتن آن در کنار رهیافتهای درونیمان برای رهایی و امید و نجات میتواند در قالب روایتهای داستانی با آدمهایی که بعضاً میشناسیم و با آنها زیستیم، هم التیامی باشد بر زخمهایی که به شکل جمعی در این روزگار تجربه میکنیم هم در نگاهی بزرگتر، شاید کوششی داستانوار در جهت نوعی تاریخنگاری. من فکر میکنم در جایگاه داستاننویس وظیفه دارم که رنج روزگار خودم را قلمی کنم و قصههایم بازگوکنندهی واقعیت روحی و روانی جامعهی من و انسانهای هم روزگار من باشد.
او ادامه داد: بستر جغرافیایی این روایتها در شهر ساده و کوچکی در کویر ایران میگذرد. کوچک از این منظر که شاید خیلی دچار بزکهای کلانشهرها نشده است و بزرگ از این منظر که هنوز میتواند مأوایی باشد برای انسان مستأصل و رنجدیدهی امروز. من سالهاست از تهران به یزد آمدم و این شهر را میشناسم و دوست دارم و به لحاظ عاطفی در آن مأوا و امید جستوجو میکنم و بعضاً مییابم. پس، بستر روایت را در این شهر قرار دادم. از این منظر، هدفهای دیگری هم ناخودآگاه به کوشش روایی من منضم شد. یکی اینکه تلاش کردم دانستهها و مستنداتی دربارهی آدمهای اصیلی فراهم آورم که هنوز در دل جامعه و جهانی بحرانزده و مبتلا به فساد، در شهرهای کوچک با امید و قناعت و انصاف زندگی میکنند. این خودش روزنهی امیدی بود. اینکه خرده روایتهایی از اینسو و آنسو دربارهی این آدمهای سادهی کوی و برزن، بعضاً خیاط و بقال و رهگذر، گرد آمده است، نوعی امید به زندگی، امید به انسان، امید به رهایی را به مخاطب بشارت بدهد. فکر کردم، یک چیزی باید تلخی و زمختی و اندوهی را، که ما امروز با سراسیمگی تجربه میکنیم و بعضاً دچار استیصال و انفعالیم و پاسخی برای رنجها نداریم، بگیرم. از این نظر، فکر کردم که در دل این رنجنامه و واگویههای آن قهرمان روایت که از اندوه و استیصال انسان حرف میزند، تمسک جستن به این آدمهای اصیل، به محیطهای بکری که در یک شهر کوچک و ساده، با بافت سنتی وجود دارد، بعضاً اشارات پراکندهای به زیارتگاه محبوبی که در این شهر وجود دارد؛ همه میتواند نوید امیدواری باشد برای ما که همچنان در رنجیم و این رنج را با کولهباری از یک گذشتهی تاریخی میآوریم.
این نویسنده بیان داشت: من دانشآموختهی تاریخ و شیفتهی وادی ادبیاتم و همواره در روایتهای داستانی خودم تلاش میکنم بازتابهای تاریخی را هم لحاظ کنم و همیشه بازگشتی به گذشته و رجعتی به تاریخ دارم. شاید بخشی از جستوجوی آرامش و رهایی در همین بازگشت به تاریخ نهفته باشد که بهنوعی میخواهم به مخاطب تلنگر بزنم که این رنج و اندوه مختص به زمان ما نیست و آزموده و تجربه شده است و پیشینیان ما و روح جمعی تاریخی ما هم آن را پشت سر گذاشته است و در هر بزنگاه تاریخی با رهیافتی رهاییطلبانه با این بحران زندگی در جهانی نابهسامان روبهرو شدند.
خلیلی تصریح کرد: محتوای روایتها نامههایی است که یک دختر غمگین امروزی به برادر خودش، شفیق، مینویسد. سمیرا، راوی این روایتها، در بیمارستان اعصاب و روانی در تهران کار میکند. کارش را دوست دارد، ولی به خاطر بعضی مسائل و خستگیای که برآیندی از روانشناسی اجتماعی امروز است و همه بهنوعی کموزیاد با آن درگیریم، تصمیم میگیرد به خودش استراحت بدهد و در جستوجوی آرامش به شهر یزد میآید و بهنوعی در خانهی پدربزرگ و مادربزرگ معتکف میشود. پدربزرگ دیگر در قید حیات نیست و مادربزرگ زمزمهی آرامش و امید و سادگی و اصالت است. برادرش شفیق هم در قید حیات نیست و در یک بزنگاه پر از رنج و استیصال تاریخی دیگری که ما پشت سر گذاشتیم و به لحاظ اجتماعی و سیاسی از مقاطع خطیر و تأثیرگذار و تأملبرانگیز زندگی ما بوده است به یزد میآید و سمیرا بهنوعی میخواهد خاطرات زیستهی شفیق را، وقتی از رنج و اندوه و استیصال و تلاطم به آرامش یک شهر تاریخی و خانهی آدمهای اصیل و تنها و بهنوعی برکنار از آشوب و عطش جهان پناه برده، به نوعی زنده کند. و شما تمامی آن رنج و اندوه و نابهسامانی و دادههای مستند زندگی امروز را در این روایتهای داستانی پیدا میکنید. از این منظر، شاید بهنوعی با آدمهای این روایتها همذاتپنداری کنید و شاید بهنوعی احساس کنید که آنها حرفهای ناگفتهی شما را میزنند.
او افزود: ولی در عین حال من تلاش کردم زییاییهای جهان، امید و رهایی و بعضاً نشاط و عشق را ببینم. در خیلی از این روایتها به مسائل اجتماعی و سیاسی، به مناطق محروم، به کاستیها اشاره میکنم. برای اینکه احساس میکنم من باید راوی واقعیتهای زمانهی خود باشم. خیلی خوشحالم که این کتاب علیرغم این عریانگوییها با حمایت مشفقانه و دوستانهی ادارهی ارشاد اسلامی استان یزد منتشر شده است.
کنارهمگذاشتن درد و زیبایی: تکنیکی برای تحمل درد
سامان سپنتا اظهار داشت: هزار درخت نام خیابانی در منطقهی کویری یزد است. شهری با شرایط اقلیمی و آب و هوایی ویژه که در آن امید رویش و ماندگاری گیاه اندک است. این عنوان با توجه به آن شرایط اقلیمی و جغرافیایی بسیار پرمعنا است. هزار درخت خبر از امید بسیار میدهد. نسیم خلیلی عنوان تازهترین کتاب خود را، که اثری داستانی است و در قالب نامه روایت می شود، از این خیابان گرفته است. او قالب نامه را برای روایت انتخاب کرده است؛ روایت ماجراهایی در روزگار کرونا، شرایط ویژهای که بر جوامع بشری حاکم شده و در آن ارتباطهای بیرونی و انسانی به حداقل رسیده و صورت تلفنی یا مجازی پیدا کرده است. گزینش چنین فرمی برای روایت هوشمندانه بوده است و بسیار متناسب و سازگار با آن قالب روایی و داستانی.
او ادامه داد: نامهها خطاب به یک شخصیتاند: شفیق. به عنوان شفیق و به معنای آن بنگرید: دلسوز. اسم شفیق هرچند در کتاب نهایتاً مشخص میشود که مردی، برادر سمیرا، است، به جهت اینکه در فرهنگ ما این اسم کمکاربرد است یا خیلی به چشم نیامده و شنیده نشده است صورت جنسیت هم ندارد و اسمی فراتر از جنسیت است. بنابراین، وقتی شفیق مخاطب میشود مثل این است که انسانبهماهوه انسان مخاطب شده است تا دردهای انسان دیگری را بشنود، دردهایی که در زمانهی ما اتفاق میافتد. نسیم خلیلی در قالب این نامهها ذرهبین به دست میگیرد و روی جزئیات زندگی روزمره در زیست شخصی خودش زوم میکند و از هر کدام از این جزئیات به گذشته و تاریخ نقبی میزند. این گذشته و تاریخ میتواند یک سال پیش، پنجاه سال پیش یا پانصد سال پیش باشد.
او افزود: به عنوان کتاب برگردیم: «خیابان هزار درخت». تصور کنید در ماشین نشستید یا پیاده از خیابان هزار درخت عبور میکنید. به جهت اینکه این درختها کنار هم کاشته شدند شما با سرعت نسبتاً بالایی از کنار آنها عبور میکنید و لحظهای آنها را میبینید و رد میشوید. حالا تصور کنید هر درخت یک حادثه است، یک انسان است، یک اسم است، یک عنوان است، یک شخصیت است. لحظهای ظاهر میشود و لحظهای کنار میرود. نسیم خلیلی مورخ است، پژوهشگر تاریخ است. تکیهگاه او در روایتهای داستانی همین فرم گزارشهای تاریخی است. در «خیابان هزار درخت» خلیلی ذرهبین به دست گرفته و روی جزئیات زوم میکند و از هر کدام از آن جزئیات بلافاصله به جزئیات دیگری در گذشته نقب میزند و تاریخ را به زمان حال میآورد. جزئیاتی که درعینحالکه جزئی به حساب میآیند مهماند. تاریخ مهم است با همهی جزئیات و کلیات آن. حوادث تاریخی هرچند جزئی هرچند کلی در سیر حوادث اهمیت بهسزایی دارند. «خیابان هزار درخت» مثل فیلمی است که سرعت آن را بالا بردهاند، اسلایدها یکی پس از دیگری میآیند و رد میشود و در هر اسلایدی یک شخصیت یا چند شخصیت یک حادثه یا چند حادثه به تصویر میآید و با همان سرعتی که میآید کنار میرود. اسمهای بسیاری در این کتاب هست: حدود ۱۲۲ اسم. آدمهایی که یا زیست شخصی دارند و آشنای نویسندهاند و ما نمیشناسیم یا صورت عمومیتری دارند و آشنای عموماند و مخاطبها هم ممکن است آنها را بشناسند، مثل هوشنگ مرادیکرمانی، مثل فروغ فرخزاد، غلامعباس سعیدی. این کتاب در چنین زمانهای روایتهایی از زیست شخصی نویسنده را مطرح میکند.
سپنتا اظهار داشت: فرم روایت خلیلی علاوه بر اینکه در قالب نامه است و بسیار با روزگار ما سازگار است، نکتهی دیگر هم دارد. حکایت خلیلی در روایت داستانها حکایت پرندهای است که روی یک شاخه مینشیند و میبیند شاخهی دیگری کمی بالاتر و زیباتر جلوتر از او قرار دارد. میپرد و روی آن مینشیند و بلافاصله میبیند شاخهی دیگری بالاتر و زیباتر روبهرویش است میپرد و روی آن مینشیند و این پرشها روی شاخهها اینقدر ادامه پیدا میکند که دیگر شاخهی بالاتر و زیباتری باقی نماند. نمونهای از نثر این کتاب را میخوانم که اشاره به همین ویژگی دارد: زینتالسادات حالش خوب نبود. طبیعی هم بود حالش خوب نباشد. نمونهی مغز استخوانش را برداشته بودند و آن طفلی هم که به اندازهی کافی کمجان هست تحمل درد را نداشت. انگار همانجا توی کلینیک چند کیلو از گوشت تنش آب شد چکید روی ژاکتش که پیچباف و قشنگ است و توی همهی عکسها همین را پوشیده است. حتی آن عکس حرمی که خیلی دوستش دارد. یک ژاکت گلبهی که دکمههای صدفی دارد و روی شانهی سمت چپش گلدوزی یک گل رز است با ساقهای و برگی و گلبرگی که از گل چکیده است.
او در پایان گفت: شروع این تکه از روایت شروع درد است. حکایت زینتالسادات است که حالا نمونهی آزمایش مغز استخوانش مشخص شده است. درد دارد و از کلینیک آمدهاند بیرون. تصویری که پیش چشم مخاطب گذاشته میشود تصویر دردناکی است و اندوه به جان مخاطب میاندازد همچنان که اندوه به جان خود نویسنده هم نشسته است. اما خلیلی از جزئیاتی مثل پیراهن یا ژاکت زینتالسادات نقب میزند به روایت زیباییهای بصری دیگر و گزارشی از زیباییها ارائه میدهد تا زهر آن تصویر دردناک را بگیرد. توصیفی که از ظرافتها و زیباییهای آن ژاکت میکند بیشتر از توصیفی است که از وضعیت زینتالسادات کرده است. چراکه در واقع کنارهمگذاشتن درد و زیبایی تکنیکی است برای تحمل آن درد. خلیلی با این همزمانی روایت دردناکی و زیبایی سعی میکند به مخاطبی که ماییم بگوید که زندگی ملقمهای از اینهاست و اینطور نیست که این اندوه و درد تا ابد ادامه داشته باشد. این زیباییها باید باشد تا زهر آن دردها گرفته شود و به کمک این شگرد تا پایان کتاب به ما نشان میدهد که ذات زندگی ملقمهای است از اینها. اگر درد هست زیبایی و ظرافت هم هست.
آنچه باقی میماند مهر و یادهای درخشان از آدمها است
فرشته نوبخت ضمن اشاره به اینکه داستان مطابق با پیشآگهی جلد کتاب در قالب شماری نامه به مخاطبی خاص، برادر راوی، شکل میگیرد، در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: راوی برای برادر از دنیا رفتهی خود مینویسد. او به سبب شرایط روحی خاصی که تجربه میکند و از سر شدت فشار دلتنگی به نوشتن برای برادری پناه آورده است که خیلی به او نزدیک بوده است و کودکی خودش را با او گذرانده و کلی خاطره و تجارب زیسته و چیزهای مشترکی با او دارد که میتواند دربارهی آنها با او صحبت کند و مطمئن باشد که چه زنده باشد چه نباشد، تنها کسی است که میتواند با او ارتباط برقرار بکند. ما متوجه میشویم که شخصیت داستان برای فرار از هیاهوی شهر تهران و تحمل فشارهای روحی به خانهی زینتالسادات در یزد پناه میبرد و مدتی با او زندگی میکند.
او ادامه داد: زینتالسادات پیرزنی است که هووی مادربزرگ راوی بوده است. پلات داستان به لحاظ زمانی مدتی را دربرمیگیرد که این خانم چهلواندی ساله به نزد این بانوی مسنی میرود که از سرطان رنج میبرد و با مرگ او نیز داستان به پایان میرسد. در اینجا، اتفاق داستانی خاصی وجود ندارد که ما را دچار کشمکشی آنچنانی بکند یا پیچیدگیهای داستانی خاصی ایجاد بکند. آنچه اتفاق میافتد در خردهروایتها و خردهداستانهایی است که به داستان اصلی متصل میشود. در واقع، اتفاقات و جریانات اصلی در این خردهروایتها و در پیوند با قصهی مرگ زینبالسادات شکل میگیرد که به مرور در داستان به نماد تبدیل میشود و از طریق او بسیاری از استعارهها ساخته میشود: زن به عنوان نماد مادر، نماد مهر، نماد خانه. و بسیاری از استعارههایی که از طریق آنها در متن مفاهیمی را دریافت میکنیم در ارتباط راوی با این زن، با خانهی این زن، با مکانی که به آن پناه میآورد شکل میگیرد. این استعارهها با ظرافت تمام در رمان شکل میگیرند. چیدمانهایی در کار صورت گرفته است که به این شکلگیری کمک میکند. مهمترین اینها بستر اجتماعی و تاریخیای است که رمان از دل آن بیرون میآید؛ یعنی فضای جامعهای که راوی در آن قرار گرفته است و برای برادرش نامه مینویسد.
این نویسنده اظهار داشت: این زمان و بستر چنان به ما چسبیده و معاصر و همراه ما است که وقتی این اثر را میخوانید باورتان نمیشود. گویی خلیلی این رمان را دیروز نوشته یا حتی امروز آن را به ناشر تحویل داده است. و آن فضایی است که الان در آن هستیم، درگیریمان با ویروسی کوچک و منحوس که همهچیز ما را تحتالشعاع خودش قرار داده و درگیر کرده است. مرگومیرهایی که این ویروس عامل آن میشود یا زیستی که به ما تحمیل کرده است المانهای بهروزی است که از شرایط حاکم بر جامعهی امروزمان میآید. با اینحال، بههیچوجه حس نمیکنید که آبکی و سطحی باشد. چراکه نویسنده به سرعت آنها را از طریق راوی با دالانهایی در تاریخ پیوند میزند و این پیوند به سرعت به تجربهای که در این لحظهی تاریخی ازسرمیگذارنیم عمق و غنا میدهد و در این پیوند معناها و مفاهیمی را برداشت میکند. انگار اکنونِ ما زمینی است که پیشتر توسط وقایعی کشت شده است که در دل تاریخ اتفاق افتاده و ماجراهایی که مابهازاها و نمونههایش را در تاریخ مییابید. انگار اینها چیز تازهای نیست که ما تجربه میکنیم و انسانها در طول تاریخ مدام این چیزها را به شکلهای مختلف تجربه کردند.
او ادامه داد: راوی اشاره میکند که زینتالسادات زن جوانی بوده است که بعد از مرگ مادربزرگ با پدربزرگ ازدواج میکند و حالا با نوههایی مواجه میشود که از قبل با مهر مادربزرگ سیراب شدهاند و او نیز این خانهی امید را زنده نگه میدارد. در حالی که میتوانست یکی از همانها باشد. او به سرعت نقش نو را میپذیرد و آن انرژی گرمابخش را ادامه میدهد. رفتار این زن و رابطهی عمیق راوی و برادرش با او با تکیه بر چه دیدن، چگونه دیدن و فهم گذشته و تاریخ برای ما مفهوم میشود. اینکه چقدر میتوانیم اتفاقات را در ذهنمان تحلیل بکنیم و فقط به دامن تلخکامیها و ناکامیها و دلسردشدنها نلغزیم. از این حیث، رمان بسیار شاعرانه و لطیف است. وقتی بنگرید که چطور در قالب نامههایی به شدت عاطفی، با واژگان به شدت عاطفی آنها را رقم میزند و نامهها اصلاً در غیاب آنکه باید این نامهها را بخواند، در غیاب روایتشنو، شکل میگیرد. وقتی به اینها فکر میکنیم میبینیم که کلیت این رمان استعارهای است که مفهومی را به ما منتقل میکند: اینکه آنچه باقی میماند مهر و یادهای درخشان از آدمها است.
نوبخت به موقعیت پارادوکسی انفصال و اتصال از طریق پیامرسانها و برنامههای ارتباطی در فضاهای مجازی اشاره کرد که در قالب استفادهی خیاط سنتی یا بقال محله از این امکانات نشان داده میشود و توضیح میدهد: اینجا آن پارادوکسی که یک لحظه در آن فضای خیاطخانهی خیلیقدیمی، بین انفصال و نزدیکی ایجاد میشود به نظرم عمیق و زیبا در قالب یک خردهروایت کوچک نشان میدهد که چه اتفاقی بر سر ما میآید و ما چطور باید با آن روبهرو شویم. ما در لحظاتی قرار گرفتیم که از خیلیچیزها گریزی نداریم. دیگر هیچ نمیتوانیم از اینستاگرام فرار کنیم، الان از طریق فضای مجازی با شما ارتباط برقرار میکنم. همهی ما در این شرایطی که این ویروس بهمان تحمیل کرده این تجربه را از سر میگذرانیم که از طریق این فضای مجازی با هم ارتباط برقرار میکنیم و همیشه فکر میکردیم که این فضای مجازی فاصله بین ما ایجاد میکند در حالیکه الان دارد این فاصله را پر میکند و این چیزی است که باید بپذیریم و دقیقاً نمیتوانیم بگوییم نتیجهی تکنولوژی است، بلکه نتیجهی نیاز ما به رابطهاند.
او افزود: شما فکر میکنید که کلاف و میلی در دست خلیلی است و او جهانی را میبافد که حاصل گذشته و امروز است؛ یعنی انگار روایتی موازی از گذشته و اکنون ساخته است. انگار کاملاً در اکنون نیست، کاملاً هم در گذشته نیست و این را با زیبایی و شیوایی انجام میدهد. این را با نثر شسته و روان و زبان شیوا و فصیحی بیان کرده است که در کنار ماده اولیهی مطالعات او در ادبیات کلاسیک و اشراف او بر تاریخ قرار گرفته است. این کلیتی است که در «خیابان هزار درخت» وجود دارد و ما را در مواجههی ابتدایی با آن آرامآرام وارد فضای داستان میکند و شگفتزدهمان میکند که چقدر ساده و راحت و بیتکلف این ارتباط بین اکنونی که در آن هستیم با گذشتهی تاریخی و تجاربی که ازسرگذراندیم برقرار میشود. اینجا، دیگر تاریخ تاریخ جنگ جهانی اول و دوم یا ماجراهایی نیست که بزرگان و سرداران بر سر ما آوردند. اینجا تاریخی است که آدمهای خیلی معمولی ساختند و شکل دادند. از این حیث با رمانی بسیار لطیف و خواندنی روبهروییم.
نوبخت در پایان مواجههی خلیلی را با شرایط کنونی و بازنمایی استفاده از ابزارهای ارتباطی جدید و تصویری که خلیلی از یزد، فرهنگ و مردمانش ارائه میدهد درخور توجه دانست.