کد مطلب: ۲۵۴۳۷
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰

حق و وظیفه فلسفه در دانشگاه: پیگیری نزاع مشروع، ایستادگی در برابر نزاع نامشروع

دکتر حسین مصباحیان

اعتماد: پژوهشگری می‌نویسد وقتی کتاب‌های معرفی شده در آمازون در ربط با مسائل دانشگاهی را جست‌وجو می‌کنیم، با بیش از سیصد کتاب با عنوان بحران بر می‌خوریم که جنبه‌های مختلف بحران در دانشگاه و نهادهای آموزشی را مورد بررسی قرار داده‌اند. خود این داده به ظاهر کم‌اهمیت نشان می‌دهد که دانشگاه، معرفت و بحران در هم آمیخته شده‌اند. مورخان به یادمان می‌آورند که اندیشیدن به بحران دانشگاه و خطراتی که استقلال دانشگاه را مورد تهدید قرار داده‌اند، امر جدیدی نیست و تقریبا در همه دوره‌های اصلی تاریخ نهاد دانشگاه جریان داشته است. یکی از فیلسوفانی که درگیر این ماجرا شده است، اییمانوئل کانت است. او در پاییز ۱۷۹۸، هنگامی که ۷۴ ساله بود کتاب نزاع دانشکده‌ها را منتشر کرد و درصدد برآمد تا استقلال دانشگاه، به ویژه دانشکده فلسفه را با محوریت سیادت عقل، صورت‌بندی فلسفی کند. او می‌خواست ایده دانشگاه را در زمین عقل محض مستقر سازد و دانشکده‌ای که عقل را نمایندگی می‌کرد در مرتبه‌ای بالاتر از سایر دانشکده‌ها قرار دهد. کانت استدلال می‌کرد که نزاع بین دانشکده‌ها هرگز نمی‌تواند پایان پذیرد و دانشکده فلسفه همواره باید مهیای این باشد که نزاع را همواره پایان‌ناپذیر و زنده نگه دارد. دریدا در خوانش خود از ایده کانتی دانشگاه، یادآور می‌شود که دانشکده فلسفه همواره باید هوشیار و مراقب باقی بماند، چراکه «حقیقت تحت حمایت این دانشکده، همواره در خطر و مورد تهدید است.» اهمیت کتاب نزاع دانشکده‌ها در تاریخ ایده دانشگاه، این پرسش را پیش رو می‌گذارد که امروزه پس از گذشت بیش از دو قرن از انتشار آن، چه درس‌هایی می‌توانیم از آن بیاموزیم؟ آنچه در پی می‌آید پاسخ به این پرسش در قالب چند نکته مشخص است.
نکته اول: اولین درسی که از کتاب نزاع دانشکده‌ها می‌توان آموخت، ضرورت ورود مستقیم (صدالبته با رویکردی فلسفی) به مسائل آنی و عاجل بشر در حوزه‌های مختلف زندگی است. 
می‌دانیم موضوعی که کانت در نزاع دانشکده‌ها با آن درگیر می‌شود، به‌هیچ‌وجه حال و هوای نوشته‌های نظری قبلی او، به‌ویژه «نقد عقل» او را ندارد. حتی گفته شده است که آثار کانت در دوره پایانی عمر، هم به لحاظ موضوعاتی که انتخاب می‌کند و هم به لحاظ نوع مواجه‌هایی که با آن موضوعات دارد، به‌کلی با دوره آغازین فعالیت فلسفی او متفاوت است. گاه حتی برای توصیف آثار پایانی او، از اصطلاح ویژگی عجیب (Stranger Character) استفاده و گفته شده است که در مقایسه با سختگیری‌های فنی‌ای که در آثار دوره اول کانت وجود دارد، او در اواخر عمرش، روش متفاوت‌تری پیشه می‌کند. فراتر از آن، گرچه کانت در این کتاب به تحلیل دانشگاه و منازعات بین دانشکده‌های مختلف می‌پردازد، ولی دلیل ورود او به این عرصه، کاملا مبتنی بر تجربه زیسته و ناظر بر جنبه‌های بسیار مشخصی از حوادث اجتماعی و سیاسی زمانه او است. حداقل یکی از دلایلی که کانت را به جمع‌آوری سه قطعه‌ای که در زمان‌های مختلف نوشته بود و انتشار آنها در قالب یک اثر می‌کشاند، این است که او می‌خواهد اعتراض تند خود نسبت به صدور دستور سانسور توسط پادشاه و وزیر او «ولنر» را گاه با کلماتی قوی و گاه با طنزی تیز علنی کند. به همین دلیل، نزاع دانشکده‌ها را یکی از شخصی‌ترین نوشته‌های کانت دانسته‌اند، چراکه مباحث کتاب با ارجاع مداوم به اتهاماتی پیش می‌رود که شاه و ولنر متوجه او کرده‌اند. در حقیقت، کانت از طریق صورت‌بندی نزاع دانشکده فلسفه با دانشکده الهیات، در پی اثبات حقِ دانشکده فلسفه برای آزادی بیان است. به این معنا که هیچ مرجعی و هیچ دانشکده‌ای حق ندارد استدلال‌های عقلانی دانشکده فلسفه را با زور پاسخ گوید.
نکته دوم، موضوعیت داشتن صورت‌بندی کانت از موضوع نزاع بین دانشکده‌ها، حداقل در سطح ملی است. کانت تفاوت‌های معناداری بین دانشکده فلسفه که او آن را «دانشکده فرودست» می‌خواند، با سه «دانشکده فرادست»، یعنی الهیات، حقوق و طب قائل می‌شود؛ تفاوت‌هایی که هنوز در حوزه‌هایی معتبر است. او می‌گوید ماهیت دانشکده فلسفه را باید در اتکا به «اصول پیشینی» جست‌وجو کرد، درحالی که ماهیت دانشکده الهیات را باید در توسل آن به حقیقت تجربی و وحی الهی پیگیری کرد. دانشکده فلسفه چون در پی حقیقت است، تمایل دارد که منازعات فکری را به نحوی بی‌پایان ادامه دهد و در این مسیر باید از حق کامل آزادی بیان برخوردار باشد. کانت این آزادی را هم حق دانشکده فلسفه می‌داند و هم دفاع از آن را وظیفه دانشکده فلسفه می‌داند و این در حالی است که دانشکده الهیات تمایل دارد که اگر توانست از طریق کلام مقدس و اگر نتوانست از طریق کمک گرفتن از قدرت حکومتی، نزاع را حل و فصل کند و تفاهم را حاکم گرداند. حکومت نیز با این پشتیبانی و نیز حمایت مالی، دانشکده الهیات را مطیع خود می‌سازد و هر جا به کار آید از آن به عنوان اهرم اعمال قدرت خود استفاده می‌کند اما دانشکده فلسفه از آنجا که نقاد حکومت است، خاری در چشم آن به شمار می‌آید و چون از پشتیبانی مالی و سیاسی حکومت برخوردار نیست، در نتیجه نه مطیع فرامین آن که مطیع فرامین عقل است.
دانشکده حقوق نیز گرچه در جهاتی با دانشکده الهیات متفاوت است ولی از آنجا که تعریف ماهوی خود را در تکیه به قوانین وضع شده می‌جوید (قوانینی که به هر حال توسط حکومت تایید و تنفیذ شده است)، همراه با دانشکده الهیات می‌شود. روش کار این دانشکده، توسل تمام‌عیار به متن قانون است و ابزاری هم که در دست دارد، کتاب قانون است؛ با چنان روش و چنین ابزاری، معلوم است که نسبت این دانشکده با حکومت همانند نسبت بازو با تن است؛ بدین‌ترتیب، دانشکده حقوق، به بازوی اجرایی حکومت تبدیل می‌شود و رجوع آن به عقل، در حد به کار گرفتن آن در محدوده مشخصی است که آن را تامین سعادت مدنی بشر می‌نامد؛ سعادتی که تامین آن بدون توجهِ حکومت، نمی‌تواند پیش رود.
از نظر کانت، دانشکده طب هم از نظر روش، هم از نظر هدف، هم به لحاظ نسبت با حکومت، به دانشکده فلسفه نزدیک‌تر و از دو دانشکده الهیات و حقوق دورتر است. این دانشکده، ماهیت خود را در توسل به استدلال‌های علمی-تجربی می‌جوید و چون چنین است همچون دانشکده فلسفه و برخلاف دو دانشکده دیگر، وابسته به هیچ‌گونه مرجعیت متنی نیست. ابزار کار این دانشکده طبیعت، روش کارش استخراج قوانین طبیعت و هدف آن، تامین سعادت جسمانی بشر است. گرچه حکومت از این دانشکده فرادست نیز حمایت می‌کند ولی نمی‌تواند در سازوکارهایش دخالت کند و به همین دلیل، وابستگی آن به حکومت کمتر از وابستگی دو دانشکده فرادست دیگر است.
نکته سوم، موضوعیت داشتن شیوه نزاع است: نزاع مشروع در مقابل نزاع نامشروع. یکی از مهم‌ترین نکات و شاید مهم‌ترین آموزه کانت در کتاب نزاع دانشکده‌ها، تمایزی است که او بین دو نوع نزاع مشروع و نامشروع قائل می‌شود. او سعی می‌کند نزاع مشروع را تقویت و نزاع نامشروع را افشا کند و با آن بستیزد. نزاع علنی دیدگاه‌ها از نظر کانت هم می‌تواند به علت ماده و هم به دلیل صورت آن، نامشروع باشد. نزاع زمانی به علت ماده، نامشروع خواهد بود که ما مجاز نباشیم اصولا موضوعی خاص را مورد منازعه قرار دهیم. گویی برخی موضوعات هستند که ما مجاز نیستیم در سطح عمومی، پیرامون آنها به نزاع بپردازیم اما نزاع زمانی به سبب صورت آن یا به سبب شیوه مجادله آن نامشروع است که یکی از طرفین نه بر پایه استدلال، بلکه با تکیه بر علل غیرعلمی، از ترفند تطمیع گرفته تا تهدید به خشونت بهره گیرد تا منازعه را به نفع خود فیصله دهد و طرف مقابل را وادارد که با او موافقت کند. نزاع نامشروع، از تمایل به سلطه دانشکده‌های فرادست (با مساعدت حکومت) بر فرودست ناشی می‌شود و عمدتا خود را به دو شکل نشان می‌دهد: 
۱. تحمیل قوانین و آموزه‌های دینی، به‌مثابه بهانه متوقف کردن نزاع، در مورد دانشکده الهیات. 
۲. تحمیل قوانین عرفی به‌مثابه نظام و سازمان اجتماعی و ضرورت حفظ این نظام در مورد دانشکده حقوق. 
البته ممکن است همه طرف‌ها، ازجمله فیلسوفان، مرجعیت دانشکده‌ای را در موردی خاص و بنا به مصالحی بپذیرند، اما تنها مرجعیتی که باید حاکم بر دانشگاه باشد، مرجعیت عقل است؛ اما نزاع مشروع، نزاعی است که در آن، موضوع مورد نزاع به نحوی آزاد و با عقلی سرد و بی‌رحم، تا هرجایی که ضرورت دارد، ادامه پیدا کند، بی‌آنکه مرعوب قداست موضوعی شود که مورد نزاع قرار گرفته است. کانت برای نزاع مشروع چند ویژگی ذکر می‌کند؛ 
۱) این نزاع نمی‌تواند و نباید از طریق توافقی صلح‌آمیز حل‌وفصل شود، چراکه نزاع فقط می‌تواند از طریق پنهان کردن علت جدال و رها ساختن خود برای متقاعد شدن، فیصله یابد؛ شیوه‌ای که با روح دانشکده فلسفه که بیان علنی حقیقت را کارکرد طبیعی خود می‌داند، در تضاد است.
۲) این نزاع هرگز نمی‌تواند پایان یابد و این دانشکده فلسفه است که باید همواره آماده تداوم آن باشد. دانشکده فلسفه هرگز نمی‌تواند نسبت به خطری که حقیقت را تهدید می‌کند، بی‌توجه باشد.
۳) این نزاع میان یک دانشکده و دانشکده‌ای دیگر است و به نفع حکومت است که در آن دخالت نکند و با آرامش، نظاره‌گر آن باشد.
۴) این نزاع می‌تواند کاملا منطبق با توافق جامعه تحصیلکرده و مدنی، در اصولی باشد که اگر رعایت شوند، می‌توانند پیشرفتی پایدار را برای هر دو جناح دانشکده پدید آورند.
ارزش ماندگار تحلیل کانت در نزاع دانشکده‌ها این است که ما را نسبت به خطرات نامحسوسی که نزاع‌های نامشروع می‌توانند پدید بیاورند آگاه می‌سازد. آنچه کانت در زمان خودش فهمید و آنچه ما نیاز داریم که امروز به خودمان یادآوری کنیم، برجسته ساختن تمایز میان نزاع‌های مشروع و نامشروع و تقویت و پشتیبانی از اصول نزاع مشروع است.
نکته چهارم، باقی ماندنِ فلسفه در وضعیت فرودستی و اعتبار تقسیم‌بندی کانتی دانشکده‌هاست. به نظر می‌رسد تقسیم‌بندی کانتی دانشکده‌ها، با تغییراتی جزیی تا به امروز باقی مانده است. گرچه ممکن است وضع دانشکده الهیات در جهان مدرن تا حدی تغییر کرده باشد اما به‌جای آن، دانشکده‌های دیگری اضافه شده‌اند ولی در فرودستی دانشکده فلسفه و به همین سبب، آزادگی ذاتی آن، تغییری حاصل نشده است. کانت به نحوی درخشان، وضعیت این دانشکده‌ها را با به‌کارگیری اصطلاحات چپ و راست سیاسی توضیح می‌دهد. نقش طبقه دانشکده‌های فرادست (به عنوان جناح راست پارلمان دانش) حمایت کردن از مصوبات حکومت است؛ اما وقتی پرسش از حقیقت در میان باشد، جناح چپ یا دانشکده فلسفه است که حضور دارد. فایده استعاره پارلمانی چپ و راست، این است که ما را به ثباتی طبیعی که بقای هر دو جهت را تضمین می‌کند، وصل می‌کند. به تعبیری اگر پای چپ‌مان را قطع کنیم، یا اگر همگی به نحوی از استفاده از بازوی چپ‌مان دست برداریم، آنگاه به نحوی جمعی خودمان را ضعیف کرده‌ایم. برای پیشرفت فردی و جمعی، ما به پای چپ و راست [همزمان] نیاز داریم. در استعاره پارلمانی‌ای که کانت مطرح می‌کند، بر ضرورت بقای دانشکده فرودست چپ برای زندگی انسان تاکید می‌شود. بی‌آنکه البته به تعبیر دریدا مطمئن باشد که می‌تواند بقای دانشکده فرودست را تضمین کند و فراتر از آن حتی به امکان شکل‌گیری و تاسیس دانشگاهی که در آن نزاع‌های مشروع به رسمیت شناخته شود، خوش‌بین باشد.
نکته پنجم، دفاع جوهری کانت از دانشکده فلسفه: از نظر کانت موضوع الهیات مربوط به جهان آخرت است و موضوعات حقوق و طب مربوط به این دنیا، یعنی مربوط به واقعیت است، اما فلسفه نه با جهان آخرت سروکار دارد و نه الزاما با واقعیت‌هایی که موضوعات حقوق و طب هستند، بلکه فلسفه با حقیقت سروکار دارد. کانت حقیقت را مسلم فرض نمی‌کند یا نمی‌خواهد نشان دهد که حقیقت چیست؟ چیزی که کانت با آن سروکار دارد: «شرایط امکان حقیقت و بحث پیرامون این مطلب است که چگونه می‌توان امکان داوری آزادانه عقل را فراهم کرد.» کانت در رساله «جهت‌یابی در اندیشیدن چیست؟» می‌نویسد: «آزادی اندیشه بدین معناست که عقل تحت سلطه هیچ قانونی نیست جز قانونی که خود به خود تحمیل کند.» نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم، این است که بحث کانت در مورد دانشگاه بیشتر در مورد رابطه فلسفه و دانشگاه یا به عبارتی جایگاه فلسفه در دانشگاه است. گو اینکه اشاراتی هم در مورد ماهیت دانشگاه دارد و مقدماتی فراهم می‌آورد که بعدها به تفکیک ایده دانشگاه (معنای دانشگاه) از واقعیت آن منجر می‌شود.
کانت می‌گوید، دانشکده‌های فرادست الهیات، حقوق و پزشکی، قدرت و اعتبار خود را مدیون وعده‌ای هستند که جهت تامین سعادت اخروی، مدنی و جسمانی به جامعه می‌دهند، جامعه‌ای که کارگزاری به نام حکومت دارد. همین امر سبب می‌شود که این دانشکده‌ها وابسته به حکومت و به‌نوعی خدمتگزار حکومت باشند؛ دانشکده فلسفه اما چنین وظیفه‌ای را ندارد و رویکردها و آموزه‌های آن خارج از کنترل دولت است. کانت تاکید می‌کند که کاملا ضروری است که جامعه فرهیخته دانشگاه، دارای دانشکده‌ای مانند دانشکده فلسفه باشد، دانشکده‌ای که ذاتا مستقل از دولت است و حتی اگر دولت هزینه‌هایش را هم تامین کند، نمی‌تواند آن را به خود وابسته کند. دانشکده‌ای که بدون فرمانبرداری از هیچ فرمانی، در همه حوزه‌ها خود را مستقل و آزاد می‌بیند و به هیچ‌چیز، جز پیگیری حقیقت (حقیقتی که منافع علوم هم در آن است) نمی‌اندیشد. در نتیجه، این حق و وظیفه دانشکده فلسفه است که چتر نقد خود را بر سر دانشکده‌های دیگر نگه دارد و تکیه‌گاه یا به تعبیر «دریدا»، اهرم آنها باشد. «دریدا» به روش معمول خود از پانوشت ظاهرا بی‌اهمیتی که کانت ذیل بحث خواب در قسمت نزاع دانشکده فلسفه و طب می‌آورد، نتایج درخشانی می‌گیرد. خلاصه پاورقی کانت این است: گاه گفته شده است که تمرین و آموزشِ آغازین، تنها عوامل تعیین‌کننده‌ای هستند که کدام سمت از بدنِ یک انسان، قوی‌تر یا ضعیف‌تر خواهد بود، مادامی‌که استفاده از اعضای بیرونی بدن مدنظر است- اینکه آیا در جنگ شمشیر را بازوی راست حمل می‌کند یا بازوی چپ، آیا سوارکار از رکاب سمت راست به چپ بر اسب می‌پرد یا برعکس و غیره؛ اما این ادعا کاملا نادرست است. تجربه می‌آموزد که اگر ما اندازه‌گیری‌های کفش‌مان را از پای چپ بگیریم و کفش چپ کاملا اندازه باشد، کفش راست تنگ خواهد بود و ما به‌سختی می‌توانیم به این خاطر والدین‌مان را سرزنش کنیم که هنگامی که کودک بودیم، این مساله را بهتر به ما نیاموخته بودند. مزیتِ سمت راست بر چپ همچنین می‌تواند از این حقیقت دانسته شود که اگر ما بخواهیم از گودالی عمیق عبور کنیم، وزن‌مان را بر پای چپ می‌اندازیم و با پای راست گام برمی‌داریم؛ در غیر این صورت، به افتادن در گودال خطر کرده‌ایم. این حقیقت که به پیاده‌نظام پروسی آموخته‌اند که با پای چپ شروع کنند، این حکم را به جای رد کردن تصدیق می‌کند، چراکه آنها پای چپ را تنها به عنوان تکیه‌گاه، جلو می‌گذارند تا سمت راست بدن محرک حمله‌ای باشد که آنها از طریق پای راست در مقابل پای چپ انجام می‌دهند.
دریدا این پاورقی کانت را به کار می‌گیرد و مقاله‌ای می‌نویسد با عنوان «اهرم یا نزاع دانشکده‌ها». اهرم نزد دریدا یک نقطه اتکاست، چیزی که با تکیه دادن نیرو وارد می‌کند و جابه‌جا می‌کند. در منظور کانت اهرم برای بستن اسب، باز کردن گودال یا حصار به کار می‌رود. دقیق‌تر برای رفتاری به کار می‌رود که در آن سواران یا سربازان پای چپ‌شان را که ضعیف‌تر است، به کار می‌گیرند تا پای راست‌شان را که قوی‌تر است فرود بیاورند. برای کانت سمت چپ، چه پا و دست باشد چه دانشکده‌ها، طرف ضعیف‌تر است. استفاده دریدا از تصویر اهرم به در این مسیر پیش می‌رود که جهت‌گیری ما به سمت یک دانشگاه جدید و نوآیین، باید با پیش نهادن پای چپ‌مان صورت گیرد. دریدا می‌گوید تمام ایده دانشگاه در نزاع دانشکده‌ها، همین پای چپ پیش نهادن است. فراتر از آن، حتی طرف چپ دانشکده فرودست فلسفه نیست، تمام ایده دانشگاه در نزاع دانشکده‌های کانت است.
درس‌های نزاع دانشکده‌های کانت را باید با درسی که دریدا از این کتاب می‌گیرد، تکمیل کرد و آن پرسش از مسوولیت است. دریدا می‌گوید ما در جهانی زندگی می‌کنیم که تعریفی نوایین از دانشگاه را برای ما تبدیل به ضرورتی آنی و عاجل کرده و این مسوولیت ماست، مسوولیتی که کسانی باید آن را قبول کنند. دریدا می‌کوشد تا در جهت خلاف واقعیتی به نام دانشگاه، از «نهادی در راه» سخن بگوید که در آن منزلت «اندیشیدنِ ساخت‌گشایانه»، فراتر از «اندیشیدن سازماندهی شده» است. در چنین رویکردی، دریدا بیش از هرکس دیگری تحت تاثیر کانت است. برای فیلسوف کانتی، کسی که خود را در دانشکده‌ای می‌بیند که هم از دانشکده‌های دیگر «فروتر» است و هم در خارج از محل دانشکده‌های حرفه‌ای (پزشکی، الهیات و حقوق) قرار دارد، دانشکده فلسفه تبدیل به نمادچیزی می‌شود که هم در جایی محصور شده، مستقر است و هم در 
ناکجایی همه‌جا حاضر و همین به آن امکان می‌دهد تا بتواند هم نسبت به همه رشته‌های دانشگاهی از یک‌سو و هم نسبت به خود دانشگاه از سوی دیگر بصیرت پیدا کند.
دریدا بارها در «دانشگاه بدون شرط»، به کانت، با نقل فقراتی از نقد قوه حکم و نزاع دانشکده‌ها، رجوع می‌کند. او با تاکید بر حق مطلق دانشگاه برای تحقیق آزادانه، دانشگاه را نهادی برای ایستادگی انتقادی در مقابل تمامی قدرت‌ها می‌داند و از تمایل آشکار دولت برای به نابودی کشاندن آن، سخن می‌گوید. بی‌شک دریدا، در «دانشگاه بدون شرط»، در این اندیشه نیست که حق یا مجموعه‌ای از حقوق جدید را برای دانشگاه مورد تاکید قرار می‌دهد، بلکه بیشتر درصدد تاکید بر آزادی‌هایی است که دانشگاه مدرن همیشه برآن اصرار ورزیده است. او به‌ویژه بر این امر تاکید می‌ورزد که باید با «تمام قدرت» در مقابل دخالت دولت در دانشگاه ایستادگی کرد. «شرط» نزد دریدا در «دانشگاه بدون شرط»، همواره در وجه سلبی به کارمی‌رود: «نامشروط»، «بدون شرط» و طرد مطلق هر شکلی از تعین. اگر شرایطی که دانشگاه باید از آن آزاد باشد، مشخص گردد، دانشگاه بدون شرط از محتوا تهی می‌شود. دانشگاه، هیچ شرطی را برنمی‌تابد، هر شرطی را که بتوان تعیین کرد؛ بنابراین تحقق آزادی‌ای که «دانشگاه بدون شرط» در پی آن است، دریدا را با یک هدف یعنی نفی هر شرطی مواجه می‌سازد، بی‌آنکه بتوان سازوکاری برای آن پیش نهاد. برای متحقق ساختن «نامشروط»، ما هیچ واسطه شناخت پذیر و عملی برای رهسپاری به سوی آن، در دست نداریم. آشکار است که اگر «آنچه در حال آمدن است» پیشاپیش معین باشد، به یک معنا، اصلا آمدنی در کار نخواهد بود و هیچ قاعده‌ای در کار نیست که به ما یاری رساند اما اگر مسوولیت و تصمیم، وجود داشته باشد، می‌توان هر لحظه به «ناگه آیند» و «در راه»، خوش‌آمد گفت. در مجموع، دریدا می‌کوشد تا دانشگاه را از تجویزها و تعینات آزاد سازد. آثار دریدا در حوزه دانشگاه، نماینده کوششی نیرومند و فعال در جهت تامل بر آزادی دانشگاه و امکان خلق این آزادی است. ویژگی‌های «نامشروط بودگی»، «ناگه آیندی»، آشکارترین نشانه‌های مفهوم‌پردازی رادیکال دریدا از ایده دانشگاه است. تلاش خجسته‌ای که حداقل مزیت آن این است که وضع موجود دانشگاه را به نفع موقعیت در راه آن حرکت می‌دهد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST