جهان کتاب: این روزها یافتن ویراستار ادبیِ محیط و مسلط در کشور، ویراستار ادبی به معنای واقعی کلمه، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است؛ آن هم به رغم این همه فارغالتحصیل در رشتهی ادبیات در مقاطع مختلف. البته برای پرهیز از هرگونه سوء برداشت، همینجا بیدرنگ تاکید میشود که مقصود، چه به صراحت و چه به اشارت و کنایت، نادیده گرفتن ارزش یا کاستن از ارزش تخصص فارغالتحصیلان این رشته نیست. اهل فن و نیز ناظران خوب میدانند که در همین سالهای اخیر ادیبانی تربیت شده و به عرصه آمدهاند که در صف برجستهترین ادیبان تاریخ معاصر ایران جای میگیرند، به شهادت آثار پژوهشگرانه و عمیقشان، و نگرشها و تحلیلهای بدیعی که انتشار داهاند. مقصود اصلی در این نوشته طرح مشکل ویرایش ادبی ـ تاکید میکنم: نه ویرایش زبانی صرف یا ویرایش دستوری و صوری ـ است که از یک سو با جنبههای نظری نشر و ویرایش ارتباط دارد و مبانی نظریاش در حوزههای دیگری جز ادبیات پرورانده میشود، از جمله در حوزهی ارتباطات، و از سوی دیگر، با ریطوریقا۱ پیوندی ناگسستنی دارد. ریطوریقا برابرهای فراوان و کم و بیش رایجی در زبان فارسی دارد، مانند «علم بیان/ علم معانی و بیان»، «علم بلاغت»، «علم فصاحت»، «خطابه»، «فن بیان»، «فن سخنوری»، و نظایر آن. از هیچ یک از این برابرها به این دلیل فعلاً استفاده نمیکنم که نمیخواهم بار معنایی و دلالتی آنها پیشداوری ایجاد کند. «ریطوریقا» را به عنوان اصطلاحی فعلاً مجهولالدلالت به کار می برم، تا روشن شدن خطوط اصلی حوزهی بحث، و اینکه آیا پیوند خاص این مبحث با ویرایش ادبی، اصطلاح خاصی را ایجاب میکند؟ آیا ترکیب اصطلاحی تازهای باید ساخت و به کار برد؟ یا اینکه میتوان از همین برابرهای موجود استفاده کرد؟ البته شاید عدهای با نویسندهی این مطلب همنظر باشند که مفهومهای جدید و گفتمانهای جدید، اصطلاحها و تعبیرهای جدیدی اقتضا میکند که بتوانند بارمعنایی تازه را حمل کنند و انتقال دهند.
ویرایش ادبی را از ویرایش زبانی نمیتوان جدا کرد، این دو در هم تنیدهاند؛ حتی در ویرایش بعضی متنها دشوار بتوان مرز قاطعی میان آنها کشید. ویرایش ادبی در طیف لایهلایهی شاخهای از گونههای ویرایش، میان ویرایشهای دستوری و ویرایش اسلوبی، قرار میگیرد. شاید در اینجا برای شماری از خوانندگان توضیحی لازم باشد. در ویرایش دستوری فقط به این نکته توجه میشود که هیچ جملهای در نوشته خطای املایی و دستوری نداشته باشد. ویراستار دستوری فقط با غلطها، خطاها و لغزشهای دستوری کار دارد، نه با ساختار، نه با محتوا و نه با هیچیک از جنبه های دیگر نوشته؛ ولو آنکه در حالت مفروض همهی این جنبهها پر از خطا و لغزش باشد.
البته در اینجا ناگزیرم از این موضوع بگذرم که در زبان فارسی فعلاً نمیتوان از دستور زبان تدوین و منتشرشدهای نام برد که دستوریان، ادیبان و زبانشناسان دربارهی آن به اتفاق نظر رسیده باشند. ناشران حرفهای و فعال، شیوهنامههای ویرایشی از آن خود دارند که ویراستارانشان مفاد آنها را در ویرایشها اعمال میکنند. ناهماهنگی در شیوهنامههای مختلف ناشران و ناکامیابی اتحادیهی ناشران تا این زمان در ایجاد هماهنگی در روشها، یا حتی دربارهی جنبههای صوری، آن هم در میان اعضای خود، نکتهی دیگری است که دلایل چندگانهای دارد و جای بحث دربارهی آن اینجا نیست. به هرحال، هرچه هست، این کاستی و این کمبود زیانبار هم از موجبات تشتت و تفرقه است که به سود نشر و ویرایش کشور نیست.
ویراستار ادبی مسلط، افزون بر توجه به نکتههای دستوری، جنبههای زبانی، تناسب میان زبان و لحن نوشته، و نیز انسجام مطلب را با متغیرهای تعیینکننده و تاثیرگذار بر روند ویرایش، ازجمله با موضوع، محتوا، مخاطب، هدف، کاربرد و رسانهی نوشته وجههی نظر قرار میدهد. کوتاه یا بلند کردن جملهها، تغییر دادن لحن نوشته، تغییر و تعویض اصطلاحها و تعبیرها، تلخیص یا تفصیل ضروری، ایجاد تاکید یا برداشتن تاکید، بازنگاری یا بازآرایی قسمتهایی از نوشته یا حتی سراسر نوشته و نکاتی دیگر، در حیطهی وظایف اصلی ویرایش ادبی قرار میگیرد.
جایگاه ویرایش اسلوبی در لایهای فراتر از ویرایش ادبی است. ویراستار اسلوبی مسلط، به اسلوب / سبک نگارش نویسنده به اندازهای تسلط دارد که گاه بهتر از خود او جملهها را میپروراند و مقصود نویسنده را رساتر از او ادا می کند. گاه مانند رفوگر چیرهدست قالی چنان رفو میکند که قسمت رفوشده قابل تشخیص نیست. داستانهایی که از شیوهی کار و شگردهای ویرایشی مکس پرکینز۲ (۱۸۸۴ ـ ۱۹۴۷م) نقل میکنند، ویراستار آثار نویسندگان نامور آمریکایی، کاشف شماری از استعدادهای درخشان، ویراستار داستانهای ارنست همینگوی، اسکات فیتزجرالد و بسیاری دیگر، نشان دهندهی تسلط چشمگیر و بیمانند او به اسلوبهای متفاوت نویسندگان بنام هم هست. این جملهی جان استینبِک، نویسندهی برندهی نوبل ادبی، بسیار معروف، روشنگرانه و زبانزد است: «بدون مشورت با ویراستارم یک جمله هم نمینویسم». ویراستار او تا آنجا به ظرایف اسلوبی نوشتههایش تسلط داشت که گاه به او میگفت: جان، این جملهات را قاعدتاً باید این طور بنویسی، و او هم با رضایت تمام میپذیرفت.
جلد یکم و دوم از صبا نیما ویراستهی استاد پیشکسوت احمد سمیعی(گیلانی) است و در زمرهی شاهکارهای ویرایشی در زبان فارسی. بنده، شادروان یحیی آرینپور، نویسندهی از صبا تا نیما، را بارها دیده بودم و این جمله را از زبان او نقل میکنم که گویای رضایت او از ویراستاری اثر اوست: « از صبا تا نیما ی منتشر شده مانند بیماری است که ...ش را عمل کرده باشند». بازآرایی، بازنگاری، تلخیص در مواردی، ایجاد انسجام، نظم و ترتیب موضوعی، و بررسی منابع و گاه رجوع به آنها در موارد لازم، ازجملهی کارهای ویرایشی استاد سمیعی در این اثر بسیار با ارزش ادبی است. نمونههای دیگری از این دست هم کموبیش هست و اگر روزی ویراستاران جوان، پژوهنده و علاقهمند همت کنند، آنها را شناسایی، گردآوری و با نمونهی کارها همراه کنند، راهنمای کاربردی و درسآموزی برای دانشجویان ویراستاری تواند بود.
نکته لازم به تاکید در اینجا این است که ویرایش ادبی، افزون بر تسلط به شرایط عمومی و لازم ویراستاری و شرایط خاص ویرایش ادبی، بدون تسلط به مبحث ریطوریقا امکانپذیر نیست، به عنوان اصلی قطعی و تخفیفناپذیر. در جستوجوهایی که کردهام نتوانستهام در زبان فارسی به کتاب، یا حتی به مقالهای دست یابم که به کمک آن بتوان به ارتباط میان چند مبحث پی برد، به ارتباط میان نشر، ویرایش، حوزهی ارتباطات، مخاطبشناسی و تاثیرگذاریها از راه روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، انسانشناسی فرهنگی و جنبههای مرتبط معرفتشناسی. خود مبحث ریطوریقا از زمان ارسطو، از عهد یونان باستان و سپس در سدههای میانه به بعد، دستخوش تحولات بسیاری شده است و ریطوریقای جدید، که بهسختی می توان مطلب جامع و مدونی دربارهی آن به زبان فارسی یافت، به تاثیر از دستاوردهای چندین و چند رشتهی دانش عمیقاً تحول پذیرفته است. حوزهی علوم ارتباطات با ریطوریقای جدید سروکار بسیاری دارد. شماری از متخصصان علوم ارتباطات را میتوان نام برد که به مباحث و ویژگیهای ریطوریقای جدید تسلط دارند، اما در زبان فارسی نوشتهای را نیافتهام که نشان دهد متخصصان ایرانی این رشته از همین دیدگاه به ویرایش توجه کرده باشند، یا اساساً این پرسش پاسخی گرفته یا به درستی طرح شده باشد که: آیا ویرایش، به معنایی که به دنبال جملهی زیر به آن اشاره میشود، میتواند از مباحث حوزهی ارتباطات باشد یا نه. اگر پاسخ مثبت باشد، با چالشی از سوی کسانی روبهرو خواهیم بود که ویرایش زبانی ـ ادبی را به طور خاص، و حتی سایر گونههای ویرایش را هم به طور عام، در حوزهی ادبیات قرار میدهند، بدون آنکه بتوانند ثابت کنند این حوزه قادر است مبانی نظری و نظریههای پشتوانهی ویرایش را بپردازد، بپروراند، بسط و گسترش دهد و از آنها دفاع کند.
عمل ویرایش را بر پایهی تعریفی ساده میتوان به کارکرد عدسی تشبیه کرد. عدسی که بر سر راه پرتوهای نور قرار داده شود، میتواند تمرکز کانونی ایجاد کند. عدسی نه از نور میکاهد و نه بر نور میافزاید. کارکردش فقط و فقط ایجاد تمرکز کانونی است. ویراستار(مراد ویراستار غیرمکانیکی، و نیز مسلط به مبانی و جنبههای ویرایش) میان پدیدآورنده و خواننده حایل میشود و به کمک دانش، تخصص، تجربه و اطلاعاتش در باب نشر، دربارهی پیامفرست(= پدیدآورنده)، پیام(= نوشته)، چگونگی ایجاد و انتقال پیام(= سازوکارهای انتقال)، و همچنین اطلاعات در خصوص پیامگیرنده(= خواننده) و ویژگیهای او (سن، جنسیت، قومیت، دانش پایه و زبانی، تخصص، گرایشهای اصلی و جزآن)، و نیز با یاری گرفتن از «شناختهای چندگانه»، که مقصود در اینجا شناخت از جنبههای روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، جامعهشناسی (بهویژه جامعهشناسی فرهنگی)، انسانشناسی فرهنگی، انسانشناسی روانشناختی، و شناختهای بومی و محلی است، عملی انجام میدهد که پیام فرستنده به نحو مطلوب به گیرنده منتقل شود. حالت مطلوب، حالتی است که همهی مانعهای سر راه انتقال، شناسایی و برطرف شود و پیام صددرصد انتقال بیابد؛ البته اینکه اصولاً انتقال صددرصد ممکن است یا نه، موضوع بحث دیگری است. همینکه ویراستار به جنبههای یادشده در بالا تسلط کافی داشته باشد، همهی متغیرهای لازم و دخیل را وجههی نظر قرار بدهد و مانعزدایی و ابهامزدایی کند تا پیام بدون مانعهای مخل، مزاحم و منحرف کننده از مسیر اصلی به گیرنده برسد، وظیفهی ایجاد تمرکز کانونی را انجام داده است. (برای پرهیز از تکرار انواع شناخت در این نوشته، اختصار «شناختهای چندگانه» به کار میرود).
برپایهی این تعریف، ارتباط ویرایش با حوزهی ارتباطات انکارناپذیر است. این ربط در عین حال و به سهم خود ایجاب میکند ویرایش از دیدگاه نقشی که از جنبههای مختلف در انتقال پیام دارد، از دیدگاه تخصصهای ارتباطی بررسی شود. تا جایی که بنده جستوجو کردهام، تا کنون به پژوهشی مستقل یا بررسی خاصی در این باره برنخوردهام و نوشتهای ندیدهام که نقش ویرایش در داد و گرفت پیام و چگونگی و سازوکار آن، از دیدگاه علم ارتباطات بررسی شده باشد؛ اگرچه در شماری از کشورها مبحث نشر، که ویرایش هم شاخهای از آن است، در دانشکدههای ارتباطات تدریس میشود، و در نتیجه، روند نظریهپردازیها در این باره هم بر پایهی دانستهها و یافتههای ارتباطی است.
از خوانندگان میخواهم رشتهی بحث را همینجا نگاه دارند تا به دو نمونهی واقعی اشاره شود. این نمونهها شاید بتواند به ادامهی بحث در بارهی موضوع اصلی این نوشته کمک کند. آلبرت اینشتین، برجستهترین ریاضیدان و فیزیکدان قرن خود، واضع نظریهی نسبیت بود. دانشنامهی بریتانیکا برای نگارش مقالهی «نسبیت» صاحبنظرتر از او در جهان نمیشناخت و از اینرو، از او خواست این مقاله را برای درج در دانشنامه بنویسد. ویراستاران دانشنامهی بریتانیکا مقالهی اینشتین را زیر و زبر کردند تا سرانجام برای چاپ مناسب تشخیص داده شد. معنای این عمل آنها این نیست که ویراستاران نسبیت را بهتر از نویسندهی مقاله میشناختند، بلکه به این معناست که مسئولیت محتوای علمی مقاله و صحت مطلب با نویسنده است، اما برای اینکه ضوابط فنی، صوری و زبانی دانشنامه مراعات شود و خوانندگان دانشنامهای عمومی بتوانند مقاله را بخوانند و بفهمند، تغییرات ویرایشی بسیاری، از جمله ویرایش زبانی و ادبی، لازم است که در مقاله اعمال شود.
نمونهی دیگر: شعر بلند «سرزمین هرز»(با عنوانهای دیگری هم به فارسی ترجمه شده است)، از شاهکارهای شعری جُرج الیُت، شاعر نامدار و برندهی نوبل ادبی، است که اِزرا پاوند، شاعر و منتقد ادبی برجسته، آن را ویرایش کرد. میگویند او نزدیک به یک سوم شعر الیت را قیچی کرد، کنار گذاشت و الیت هم پذیرفت. این اعمال ویرایشی به دست ویراستارانی انجام میگیرد که به جنبههای مختلف اثر توجه دارند و نکتههای لازم را در نوشته اعمال میکنند. هدف و کوشش آنها این است که پیام اثر به بهترین حالت ممکن به گیرنده منتقل شود. این عمل آنها به چه معناست؟ به همان معنایی است که در این بحث میخواهیم به آن برسیم و تا حد امکان ویژگی آن را بشناسیم؟
مخاطبان نوشتهها هیچگاه با ذهن کاملاً سفید و کاملاً برکنار از پیشفرض یا پیشداوری با پیامها روبهرو نمیشوند. در همهی جامعهها چنین است، اما نسبتهای آن در جامعههای مختلف و به سبب تفاوت سطح فرهنگی و آموزشی یکسان نیست. مخاطبان معمولاً در دو قطب کاملاً مخالف و در نقاط مختلف طیف میان این دو قرار میگیرند. هنر پیامفرست (پدیدآورنده) و هموارکنندهی مسیر پیام (ویراستار) این است که بتوانند سد پیشدواریها را بشکنند و نگذارند پیام فرستادهشده بر پایهی برداشتهای از پیش شکل گرفتهی پیامگیرنده(مخاطب: خواننده، بیننده، شنونده، بساونده) تفسیر شود. به طورقطع برداشتهای مخاطبان پیام هیچگاه، در هیچ کجا و در هیچ زمانی عیناً یکسان نیست. این تفاوت را به عنوان واقعیتی اجتنابناپذیر باید پذیرفت، اما پذیرفتن این واقعیت به این معنا نیست که برای پرهیز از سوء برداشت، بدفهمی و نیز برای انتقال درست و کامل پیام کوششهای لازم صورت نگیرد.
ابداع، انسجام، اسلوب، انتقال، ویژگیهای ثابت صوری و زیباییشناختی و نظایر آن، جنبههایی بود که در ریطوریقای قدیم اصول عدولناپذیر تلقی میشد. تصور بر این بود که میان فرستندگان و گیرندگان پیام زمینهها مشترک و همیشه ثابت است. در ریطوریقای جدید چنین زمینههایی نیست، بلکه زمینههای مشترک و دستخوش تغییر و تحول را باید کشف کرد تا برقراری ارتباط میان فرستنده و گیرندهی پیام امکانپذیر باشد. در حقیقت گروه هدف پیام، حالا دیگر جای ثابت، کاملاً مشخص و واحدی ندارد. به علتها و انگیزههای مختلف جایگاهش عوض میشود و گاه حتی به سرعت تغییر میکند. تشخیص درست این جایگاه کار سادهای نیست. اگر ویراستاری گمان کند که مجموعه قواعد مدونی را کنار دستش بگذارد و به اتکای آن، پیام فرستنده را به گیرنده تنظیم و هدایت کند، دچار همان خطایی شده است که نشانهاش را در تلاش شماری برای یافتن ویراستار مناسب و نیافتن او باید دید.
در ریطوریقای قدیم یافتن بهترین و موثرترین استدلال ممکن، از اصول بنیادی بود. استدلال هم باید راست و عادلانه میبود، و لاجرم موضوع اخلاق و احکام اخلاقی به میان میآمد، اخلاقی با موازین ثابت، نه اخلاق مبتنی بر نسبیگرایی، جزءنگری و توجه به تکتک موارد، که نمیتوان قاعدههای کلی و اصول عام را به آنها تعمیم داد. در ریطوریقای جدید و پسامدرن تقریباً همهی اصول قدیم به چالش کشیده شده است. در ریطوریقای جدید تاکید بر جنبههای دیگری است، از جمله بر گفتمان در عرصههای مختلف، انتقال اطلاعات، روشنگری، الهامبخشی، خوشایندی، سرگرمی، جذابیت، قدرت تاثیرگذاری و ایجاد تغییر، و نیز ثابت و یکسان در نظر نگرفتن مخاطب و شناختن ویژگیهای او، و سپس برقرار ساختن تناسب میان پیام و گیرندهی پیام.
کوششی که با ریطوریقای قدیم برای ترغیب و اقناع مخاطب بهکار میرفت، اکنون جای خود را به تلاش در راه شناختن و درک کردن او و همدلی و یکیشدن با او داده است. آن موجود منتزع با ویژگیهای ثابت، جای خود را به موجودی سپرده است که ویژگیهایش از پیش شناختهشده نیست. این ویژگیها در جامعههای مختلف، در زمانها و مکانهای مختلف، و به تاثیر از عاملهای اثرگذار در هر زمان و مکان تغییر میپذیرد. شناختن این ویژگیها و مبنا قرار دادن آن است که مسیر، هدف و رویکرد و روش ویرایش را تغییر میدهد.
از دیدگاه پسامدرن هیچ قاعدهی کلی مطلقی پذیرفته نیست و هیچ نتیجهای هم قطعیِ مطلق قلمداد نمیشود. از این رو، اصول و حکمهای کلی ریطوریقای قدیم هم حالا دیگر اعتباری ندارد. نسبیتی که دیدگاه پسامدرن بر آن تاکید میورزد، جایی برای ثبات و پایداری آن قاعدههای قدیمی باقی نمیگذارد. سیالیّت، تغییرپذیری مداوم، رویکرد دیگری را ایجاب میکند که لازمهاش شناخت مداوم و سازگاری دادن پیام بر پایهی این گونه شناخت است.
مخاطبان امروز، ثابت، پایدار، یکسان و یکدست نیستند. موقعیتها بهسرعت تغییر میکنند و به تبع آن برداشتها، دیدگاهها، انتظارات و گرایشهای مخاطبان دستخوش تحول میشود. از این رو یافتن وجه مشترکی میان مخاطبان کار چندان سادهای نیست. شناختن این موجود سیال و متوقف کردن او به این قصد که بایستد، صبرکند، گوش بسپارد و پیام را بگیرد و درک کند، به «شناختهای چندگانه» نیاز دارد. ایجاد جذابیت بدون داشتن قصد تحمیل، خود مستلزم شناختهای چندگانه است. ریطوریقا باید بتواند هدفهایی را شناسایی کند که در موقعیتهای خاص، تحقق آنها ممکن باشد. برانگیختن احساس و عاطفه در گیرندگان پیام و ایجاد همدلی به گونهای که آنها پیام را از آن خود بدانند، از لوازم انتقال پیام در این روزگار است. عواطف معمولاً میان دو قطب کاملاً مخالف نوسان میکنند. کشتیبان باید کشتی را از میان دو صخره بهگونهای هدایت کند که از میان آن دو سالم بگذرد.
اصول دیگری هم هست که ریطوریقای جدید بر آنها تاکید دارد، یا به آنها اشاره میکند. در اینجا فقط به چند پیشنهاد و یادآوری بسنده میشود:
ـ تدوین و انتشار منابع لازم و کافی در بارهی ریطوریقای جدید به زبان فارسی از ضرورتهای مبرم است، ریطوریقایی که مثالها و شاهدهای آن از گنجینهی زبان و ادب فارسی برگرفته شده باشد، هم ادب کهن و هم ادبیات جدید. تدوین این آثار از عهدهی ادیبان ما، ادیبان مسلط به ریطوریقای قدیم و جدید، ساخته است؛
ـ بازنگری در برنامههای آموزش ویراستاری ضروری است. آموزش ویرایش ادبی بدون آموزش ریطوریقای جدید، آموزشی بهکلی ناقص خواهد بود. در همین آموزش، آشنایی اجمالی با سیر تطور ریطوریقا در حد خود لازم است؛
ـ اگر متخصصان حوزهی ارتباطات با دانستهها و یافتههایشان به این مبحث ورود نکنند، دیدگاههای خود را درباب مخاطبشناسی و راههای سازگاری پیام با مخاطبان در نشر توضیح ندهند، فقر نظری و فکری در این مبحث همچنان ادامه خواهد یافت. درعینحال، بازاری شدن ویرایش هم آن را تشدید خواهد کرد. به این جنبهی زیانبار جداگانه و بهتفصیل باید پرداخت تا حق مطلب ادا شود؛
ـ آموزش آکادمیک نشر در ایران، که ویرایش بخش عمدهای از آن است، هنوز پادرهواست است. دانشکدهها و رشتههای مختلفی مدعی هستند که برای آموزش نشر اصلح هستند. این مدعاها را باید کنار گذاشت و از طریق بحثهای تخصصی، به ویژه با توجه به موفقترین تجربهها در زمینهی نشر در نقاط مختلف جهان و نیز مقتضیات و امکانات بومی، به اجماع نظری دست یافت و آن را مبنای تصمیمگیری نهایی قرار داد؛
ـ سادهانگاری و آسان گیری در مباحث، مفاهیم، موضوعات و شیوههای آموزش ویرایش، نه فقط لطمههای سنگین به ویرایش و به خود ویراستاران، که آسیب رسانی به همهی فعالیتهای مرتبط با ویرایش هم هست؛
ـ ویراستاران مسلط میتوانند مسیرهای نشر را تغییر دهند. تجربههای فراوان در نشرهای پیشرفته نشان داده است که ویراستاران چگونه میتوانند ریلگذاری و مسیرها را جابهجا کنند. نشر با فرهنگ درآمیخته است و فرهنگ همهی جنبههای زندگی امروز را در بر میگیرد. ویرایش در دل نشر جای میگیرد و در نشرهای پیشرفته، هم مغز نشر است و هم قلب آن. تحول در آموزش نشر در آخرین حلقههای زنجیره، به تاثیر مستقیم بر فرهنگ خواهد انجامید. به همین سبب در پرتو فرهنگ، فرهنگ ملی و مصالح اکنون و آیندهی آن باید نگریسته و بررسی شود؛
ـ پرورش یافتن ویراستاران ادبی با نگرش مناسب با نیازها و توقعات امروزی، و مجهز به دانش فنی نشر، شناختهای چندگانه و ریطوریقا قطعاً گامی بلند به سوی نشر و ویرایشی است که هم کارکرد بهنگام خود را خواهد داشت و هم به مشکلات و کاستیهای موجود پایان خواهد داد.
* با سپاس از استاد یونس شکرخواه و استاد حسن نمکدوست، هر دو از متخصصان علوم ارتباطات، که به درخواست من این نوشته را پیش از انتشار خواندند و مرا از دیدگاه خود در بارهی پیوندهای میان ویرایش و حوزهی ارتباطات آگاه ساختند ـ ع.آ.
1. rhetoric
2. Max Perkins