«مسئلهی مرگ و زندگی» نوشتهی اروین یالوم و همسرش، مریلین، دربارهی رویارویی مریلین و اروین با اضطراب مرگ، سوگ و بازآموزی کنارآمدن با سوگ است. دربارهی مرگ من و مرگ دیگریِ نزدیک من، دربارهی توان تحمل درد در من و تمنای تاب آوردن من در دل دیگری، دربارهی رنجها و زشتیهای نگفتهی سوگ.
مریلین راهی برای خلاصی از بیماری ندارد. مرگ را هر لحظه نزدیک و نزدیکتر به خود میبیند و یالوم آرزو میکند که این گوهر یگانه زندگی را تاب بیاورد و بجنگد و بماند، به هر قیمتی. اما درد و رنج مریلین او را از تمنای خودش فراتر میبرد. حالا خودش را مسئول تحمیل تحمل رنج بر این دیگریِ عزیز زندگی خود مییابد و چه دشوار است سؤالی که در این لحظه به سراغ آدمی میآید...
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۳۰ شهریور به نقد و بررسی «مسئله مرگ و زندگی است» نوشتهی اروین یالوم و مریلین یالوم با ترجمهی زهرا ابراهیمی اختصاص داشت که با حضور ارسطو میرانی، رضا اسدپور و زهرا ابراهیمی به صورت مجازی برگزار شد.
اضطراب مرگ
زهرا ابراهیمی اظهار داشت: آخرین اثر اروین یالوم، «مسالهی مرگ و زندگی»، تفاوت زیادی با کتابهای قبلی یالوم دارد و آن را همراه همسرش، مریلین، نوشته است. در واقع، زمانی که مرلین متوجه میشود به سرطان مغز استخوان مبتلا شده است تصمیم میگیرد این کتاب را بهعنوان آخرین کتاب خودش بنویسد و به یالوم هم اصرار دارد که او را در نوشتن این کتاب همراهی کند. پس یکی در میان شروع به نوشتن فصلهای کتاب میکنند و از احساساتشان میگویند، از سختی روزهایی که پشت سر میگذارند و اینکه به شدت نگران از دست دادن همدیگرند. تصور از دست دادن مریلین اینقدر برای یالوم سخت و طاقتفرسا است که حتی به این فکر میافتد همراه با مریلین خودکشی کند. اما به دلایلی که در کتاب میگوید از این کار پشیمان میشود. او دائماً تلاش میکند به مرلین یادآوری کند از زندگی که موهبتی تکرارنشدنی است بهراحتی دست نکشد و به مبارزه با بیماری ادامه بدهد. اما با گذشت روزها کمکم بیماری مریلین خیلی شدید میشود و از مبارزه با بیماری دست میکشد.
او افزود: یکی دیگر از مسائلی که رفتن مریلین را برای یالوم خیلی سخت میکند این است که یالوم به سبب بالارفتن سن دچار ضعف حافظه شده و خیلی از رویدادها و اشخاص را به یاد نمیآورد و این مریلین است که آنها را برای او زنده نگه داشته است. این دو نویسنده مسالهی اضطراب مرگ را با ما در میان میگذارند و اینکه هر کدام چگونه با این مساله روبهرویند. مریلین اضطراب مرگ کمتری را تجربه میکند و دلیل آن را هم طبق آموزههای اروین یالوم این میداند که زندگی خوبی داشته و حسرت کمی در زندگی برایش بر جای مانده است. اما یالوم اضطراب مرگ زیادی را تجربه میکند که با روانکاوی خودش ریشههای آن را در کودکی خود پیدا میکند.
ابراهیمی گفت: این کتاب ۳۶ فصل دارد. بعد از حدود بیست فصل بیماری مریلین اینقدر سخت و طاقتفرسا میشود که تصمیم میگیرد با مساعدت پزشکی خودکشی کند و از دنیا میرود. با رفتن مریلین اروین یالوم با سختترین و تاریکترین روزهایی تمام زندگی خود روبهرو میشود: فقدان عزیزی که ۶۵ سال عاشقانه در کنارش بوده است برایش خیلی سخت و طاقتفرسا است. یالوم میداند که به زمان نیاز دارد و حداقل یک تا دوسال باید بگذرد تا به نبود مریلین عادت بکند و به زندگی قبل برگردد. در این فاصله، برای بهتر شدن حال خود شروع میکند به مطالعهی کتابهایی که خودش نوشته است. مثلاً «درمان شوپنهاور» را مطالعه میکند. نکتهی جالبی که موقع خواندن این کتابها به آن میرسد این است که چقدر برخی از اشخاص و رویدادها به زندگی شخصی او نزدیک است.
او سخنان خود را با خواندن بخشی از فصل هفدهم کتاب به پایان برد.
دوست ندارم به خاطر من رنج بکشی
ارسطو میرانی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: این جذابترین کتابی است که من در یک سال گذشته خواندهام. اولین ویژگی جالب و متمایزکنندهی این کتاب آن است که پیشنهاددهندهی نگارش کتاب، مریلین یالوم، از همان آغاز میداند عمرش پیش از به پایان رسیدن این کتاب به پایان میرسد و این آگاهی از مرگ است که انگیزهی نوشتن این کتاب را به او داده است. در مقدمهی کتاب با این جملاتی تکاندهنده در این خصوص مواجه میشویم. در واقع، معنای زندگی در مواجهه با مرگ در زمانی که عملًا زندگی روبه پایان است، مسالهی اصلی کتاب است و به نظرم به زیبایی تمام بیان شده است. اما وجه دیگر جذابیت کتاب برای خوانندهی ایرانی، نویسندهی دوم کتاب، اروین یالوم، است که از جمله روانشناس/نویسندههایی است که برای خوانندهی ایرانی کاملاً آشناست و تقریباً تمام آثار او به فارسی ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. حتی یالوم متوجه این مساله است و در اوایل کتاب از ایمیل دانشجویی ایرانی میگوید که از تأثیر مثبت کتابهای یالوم بر خودش تشکر میکند. یالوم از این امر ابراز خرسندی میکند و میگوید اشک در چشمانم حلقه زد. همینطور پاسخ خود را به ایمیل این دانشجو در کتاب میآورد.
او ادامه داد: کتاب از جنبهی شیوهی روایت ماجرا و مضمونهای مطرح شده نیز ارزش و اهمیت بالایی دارد. روایت کتاب هم از تعلیقی جذاب و گیرا برخوردار است هم صداقت بسیار تحسینبرانگیزی دارد که احساس صمیمیت ارزشمندی بین نویسندگان و خواننده ایجاد میکند. مسالهی اصلی کتاب مواجهه با مرگ و اضطرابی است که آدمی در این موقعیت تجربه میکند. مریلین به بیماری لاعلاجی مبتلاست و یالوم مبتلا به نوعی بیماری قلبی است که او را هر لحظه در خطر قرار میدهد. ما میدانیم یا درمییابیم که یالوم روانشناسی است که در تمام عمر حرفهای خود به مسالهی اضطراب مرگ و مواجهه با مرگ پرداخته است و دربارهی آن کتاب نوشته و جلسات درمانی برگزار کرده است و حالا در معرض آزمونی مهم قرار گرفته است که شاید سختترین آزمون زندگی او هم باشد: رویارویی با مرگ احتمالی خودش و مرگ حتمی همسرش.
او افزود: با توجه به شرایطی که گفتم، اضطراب مرگ در اینجا اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. اینجا مرگ زندگی دو نفری را تهدید میکند که هر دو زندگی بسیار پرباری داشتند و دارند. چرا که هر دو پژوهشگر و دانشمند بودند و عمری در حال تحقیق و پژوهش و نگارش و تألیف بودهاند. همینطور مرگ اینجا عشقی بزرگ را تهدید میکند. یالوم و اروین زندگی عاشقانهی تحسینبرانگیز و نابی داشتهاند. به جرئت میتوانم بگویم که از منظر هرکدام از نظریات عشق و روابط زناشویی که به رابطهی میان مریلین و اروین بنگرید، آن را رضایت بخش مییابید. مواجههی عشقی به این زیبایی و عظمت با مرگ تنشی ویژه در کتاب ایجاد میکند که بیش از پیش به جذابیت آن اضافه میکند. در واقع، این کتاب ضمن اینکه در مواجهه با مرگ است، توصیفی بسیار زیبا از یک رابطهی عاشقانهی پایدار هم هست.
میرانی بیان داشت: یالوم از آغاز میداند که همسرش به اتانازی فکر میکند که وقتی رنجهای زندگی بسیار بیشتر از ابعاد دیگر آن باشد و امیدی هم به درمان نباشد راحتتر است که به زندگی خودش پایان بدهد. اما یالوم فکر میکند که شاید مرلین به خاطر عشق به من و دغدغههایی که به خاطر دردناکی سوگش برای من نخواهد این کار را بکند. اینجاست که یالوم خودش پیشنهاد میدهد تا این بار را از روی دوش او بردارد و میگوید من میتوانم سوگ تو را تحمل کنم و دوست ندارم به خاطر من رنج بکشی.
این مترجم ادامه داد: ما همراه با مرلین و یالوم از این میپرسیم که آیا وقتی زندگی پربار و آکنده از عشق عمیق با درد تحملناپذیر و رنج بیماری لاعلاج مواجه میشود فرد باید به آن ادامه بدهد یا نه. البته قرار است هر کسی براساس نگرش و استدلال و خواست خودش عمل بکند. به نظرم، مریلین و یالوم در مواجهه با اضطراب مرگ آنگونه که از آن دو انتظار میرود موفق بودهاند. یالوم و بهتر از او مرلین از عهدهی این امتحان برآمدند. آن تز اساسی یالوم مبنی بر اینکه خوب زیستن و جایی برای حسرتها نداشتن باعث میشود که انسان مرگ را بهراحتی بپذیرد، از اول کتاب مطرح میشود. هر دو وقتی با واقعیت نزدیک بودن مرگ مواجه میشوند گذشتهشان را مرور میکنند و به این نتیجه میرسند که خیلی خوشبخت زیستند و حسرت چیزی را ندارند. گویی این آنها را برای پذیرش واقعیت مرگ آماده کرده است.
او افزود: مضمون دیگر در کتاب بعد از مرگ مریلین است. یالوم حالا میماند و مساله دیگر سوگ و تحمل این رنج است. اینجا به نظرم یالوم توانسته بهخوبی صداقت خودش را حفظ بکند و تجارب خودش را بیان بکند. به نظرم او درگیر حفظ وجههی خود در مقام درمانگر سوگ نیست. پس، به صراحت از رنج و گریهها و حسرتها و درماندگی خود میگوید. بنابراین، همانطور که با اضطراب مرگ مواجه میشود و آن را صادقانه و در حد تجربهی خود بیان میکند، اینجا هم درماندگیها و رنجهای سوگ را بهخوبی نشان میدهد. اینکه چگونه این سوگ بر همهی ابعاد زندگی او تأثیر میگذارد.
میرانی مطرح شدن مسائلی چون حدود خودافشاگری در رابطهی میان درمانگر یا روانشناس با بیمار، میزان صمیمیت و نزدیک شدن به بیمار و توجه به خواستههای او، جریان بازنشستگی یالوم و حالات سوگ مرتبط با آن را در این کتاب برای درمانگران و روانشناسان آشنا با آثار یالوم با اهمیت دانست و ادامه داد: صرف نظر از این مضامین اصلی پرسشهای کوچک دیگری هم در کتاب مطرح میشود، از جمله فرق بین دانستن و درک کردن که مریلین به آن اشاره میکند. اینکه چطور ممکن است خیلی چیزها را بدانیم و به صورت نظری به آنها آگاه باشیم اما آنها را تجربه نکرده باشیم. مواجهه با مرگ مریلین ما را متوجه این موضوع قابلتأمل میکند که به نظرم خیلی ارزشمند است و ما را با تجارب و دانستههای تجربهناشدهی خودمان مواجه میکند و به تأمل دربارهی آنها وامیدارد. نکتهی دیگر، مسالهی جاودانگی و دغدغهی انسان برای بعد از مرگ خودش است. این دو نویسنده عقاید دینی خاصی ندارند. بنابراین، اعتقادی هم به جاودانگی و روح جاودانهی انسان پس از مرگ ندارند. اما این مساله دغدغهشان، خصوصاً دغدغهی مریلین، میشود که انسانی که به جاودانگی روح بهمعنای دینی آن اعتقادی ندارد چگونه به این مساله فکر میکند.
او در پایان گفت: طرح جلد ترجمهی فارسی کتاب عکسی از یالوم و مرلین است که به نظرم رابطه و حس زیبای عاشقانهی آنها را نشان میدهد. من شاید بارها و بارها هر زمان این لحظات عاشقانهی اینها در کتاب مطرح میشد برمیگشتم و این عکس را نگاه میکردم.
مریلین عزیزم دیگر نبود
رضا اسدپور در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: این کتاب بسیار جالب است و تفاوت بسیار مهمی با دیگر آثار یالوم دارد، در آثار دیگر اروین یالوم در مقام رواندرمانگر، روانپزشک، روانشناسی اگزیستانسیال میکوشد از تمام تجارب خودش استفاده بکند و در قالب داستان به درمانگری بپردازد و بیشترین دغدغهی او مسالهی مرگ، اضطراب مرگ و مواجههی با مرگ است. اما در اثر آخر او خودش را با مسالهای مواجه می بیند که سالها دربارهی آن فکر کرده و قلم زده است: مرگ و اضطراب مرگ.
او به تفصیل به اضطرابها و دغدغهها، افکار و احساسات مریلین و یالوم رویاروی مسالهی اضطراب مرگ و انتخاب مرگ خودخواسته پرداخت و کتاب را مرور کرد. او بیان داشت: فصل ۲۱ اُم تحت عنوان «مرگ از راه میرسد» شرح چگونگی مرگ مریلین است. در نهایت، پزشک از مریلین میپرسد چه میخواهی؟ مریلین میگوید، من واقعاً زندگی را نمیخواهم. پزشک میگوید، مطمئنی و مریلین با آخرین توان میگوید، بله. داروهای مرگ را در لیوانی حل میکنند و به مریلین میدهند. طبق قانون کالیفرنیا بیمار باید دارو را با اختیار و به دست خودش بخورد. مریلین با آخرین توان خودش در برابر چشمان بهتزدهی همسر و فرزندانش دارو را مینوشد. یالوم میگوید من بالای سر او بودم و شاهد نفسکشیدنهای عمیق او بودم. بعد از چهارده نفس دیگر نفس نکشید. خم شدم تا پیشانیاش را ببوسم، بدنش سرد شده، مرگ فرارسیده بود. مریلین عزیزم دیگر نبود. از اینجا به بعد، یالوم کتاب را به تنهایی ادامه میدهد و از تجربهی بعد از مرگ، مراسم خاکسپاری، احساس تنهایی، ذهن وسواسی و آن افکاری میگوید که به سراغش میآید. جالب است که میگوید بارها صحنههایی از کشتار وحشتناک دانشجویان با تانکهای ارتش (در یک دورهی تاریخی) به ذهنش آمده است. کابوسها و سوگنوشتههایی از فرزندان برای مادر هم در این فصل نقل میشود.
او ادامه داد: یالوم فصل بعدی را چهل روز بعد از زندگی مریلین مینویسد و نگران است که اگر این کتاب تمام بشود چه بکند. احساس میکند با نوشتن این کتاب به حیات خودش ادامه میدهد و انگیزهای دارد. اما اعتراف میکند که مرگ مریلین برای هردوی ما به نوعی رهایی و تسکین بود. از تنهاییهای خودش در خانه میگوید، از یادگاریهای مریلین. سعی میکند دربارهی دیگر سوگوران مطالعه بکند. دچار خیالاتی ذهنی میشود که برای خودش عجیب است. مثلاً ۴۵ روز بعد از مرگ همسر، میگوید که دچار فکر و ذهن وسواسی شدم و افکار اغواکنندهی زنان به سراغش میآید که برای خودش باعث شرمساری است و باعث میشود احساس کند دارد به مریلین بیوفایی میکند. دربارهی تمایلات جنسی بعد از سوگ مطالعه میکند و برای خودش هم عجیب است. ۴۸ روز بعد از مرگ مریلین، میگوید که دچار بیمنطقی ذهنی هستم و به کتاب «درمان وجودی» خودش رجوع میکند و آن چهار عامل مهم، مرگ، آزادی، انزوا و معنای زندگی را برای خودش بازخوانی میکند. پنجاه روز بعد از مرگ همسر، از نوعی بیحسی و بهتزدگی میگوید. اما جالب است که دوباره به نوشتههای پیشین خودش رو میآورد. ابتدا شروع میکند به خواندن رمان، اما بعد چهار رمان خودش را انتخاب میکند «وقتی نیچه گریست»، «درمان شوپنهاور» ، «دروغگویی روی مبل» و «مسالهی اسپینوزا» و خاطرات نگارش این کتابها را به یاد میآورد و میگوید نقطهی اوج حرفهی من بوده است. مطالعهی «درمان شوپنهاور» برای او درمان تأثیرگذار است. از جملههای این کتاب حیرت میکند و میگوید من این را نوشتم؟ البته نگاهی انتقادی به برخی عبارتهای کتاب خودش هم دارد. بخشهایی از خاطرات خودش را در دورهی درمانگری به یاد میآورد و هر شب، قبل از خواب با خواندن رمانهای خودش خود را مشغول میکند. ۶۳ روز بعد از مرگ مریلین، دچار افسردگی و ناامیدی است. از عدمتمایل خودش برای ادامهی زندگی میگوید. اما میگوید امکان خودکشی برای من نیست. باز به زنانی توجه میکند که بعد از مرگ مریلین با او تماس گرفتند و اینگونه با خودش کنار میآید که اعتقاد به اینکه زنان ۶۷ ساله به سراغ پیرمردی ۸۸ ساله بیایند توهم محض است و میگوید من در مرحلهی انکار هستم و این از سادهلوحی من است و از خودم متعجبم و نیرویی که این انکار را پیش میبرد اضطراب مرگ است، آنچه من سالها در آن کاوش کردهام.
اسدپور تأکید کرد: جالب اینجاست، شخصی که سالها درمانگر اضطراب مرگ است خودش را عاجز میبیند و دوباره به نوشتههای خودش برمیگردد و سعی میکند خودش را با آنها تسکین بدهد و درمان بکند. و البته موفق هم میشود. کمکم سعی میکند ارتباطات خودش را بیشتر بکند. در مراسم شامی شرکت میکند و با دوستان و همکاران خودش ارتباط برقرار میکند. با پسرش شطرنجبازی میکند و سعی میکند دوباره به روال عادی زندگی برگردد، اما نود روز بعد از مریلین همچنان خودش را بلاتکلیف میبیند. فکر میکند اتوموبیل همسرش را بفروشد یا نگه دارد. چرا دو ماشین داشته باشد؟ آن را بفروشد و ماشینی بهتر و امنتر بخرد. فکر میکند به دورههای آموزشی استنفورد برود، ولی باز احساس ناتوانی میکند و میگوید مثل کودکی ناتوان هستم. باز به مطالعهی کتابهای خودش رو میآورد: «انسان موجودی یک روزه» که مجموعه داستانهای رواندرمانی است. میگوید من اضطراب مرگ زیادی را همراه با بیمارانم تجربه کردهام ولی اینجا عیناً با این اضطراب مرگ دستوپنجه نرم میکند. به کتاب «مامان و معنای زندگی» برمیگردد و «هفت درس پیشرفته در درمان سوگ» را دوباره بازخوانی میکند و برای خودش جالب است که اینها را در آن زمان به مراجعان خودش میگوید.
او افزود: یالوم در فصول پایانی میگوید، همچنان آموزش من ادامه دارد. او دچار دردهای جسمی است و نگران اختلال مشاعر خود. از اینکه ماشین مریلین را فروخته ابراز پشیمانی میکند و در نهایت در فصل آخر، تحت عنوان مریلین عزیز، ۱۲۵ روز بعد از مرگ مریلین، اعتراف میکند که من هنوز سر خاک تو نیامدم چون جرئت نداشتم که بیایم. به کرونا اشاره میکند و اینکه دخترش فرشتهی نجات او بوده و خیلی به او کمک کرده است. به مرگ و تصور پیوستن به مریلین فکر میکند. اما باز میگوید برای من مادیگرای دوآتشه آیا واقعاً چنین خواهد بود؟ آیا میشود من بمیرم و تو را ببینم؟ من و تو که دیگر وجود نخواهیم داشت. اعتراف میکند که از سیزده سالگی هرگز دیدگاه مذهبی یا دینی را دربارهی زندگی پس از مرگ جدی نگرفته است. اما جالب است که همین موقع ایمیلی از یکی از خوانندگان کتاب «من چگونه اروین یالوم شدم» دریافت میکند که به او میگوید، دکتر یالوم چرا اینقدر از مرگ میترسی؟ جسم میمیرد، اما هشیاری به سان رودخانهای در گذر از زمان است. مرگ پایان راه نیست.
اسدپور ادامه داد: نکتهی بسیار مورد توجه این است که ما در این کتاب شاهد دغدغههای بیپردهی اروین یالوم هستیم. کسی که عمری را صرف درمانگری اضطراب مرگ کرد اینجا خودش را عاجز میبیند. اما تلاش میکند و در بیان احساسات خودش خیلی بیپرده و صادق است. ابایی ندارد از اینکه مورد داوری خوانندگان خودش یا حتی نقد و شماتت آنها قرار بگیرد. نمیخواهد از خودش شخصیتی بسازد که دیگران فکر کنند مانند کتابهای قبلی خودش در مواجهه با مرگ خودش هم بیهیچ دغدغهای است. او واقعاً بیپرده احساسات خودش را بیان میکند، اما موفق میشود که به کمک آموزههای خودش با این مساله کنار بیاید.
او در پایان گفت: این نکته برایم جالب بود که با اینکه در فلسفههای مختلف، در ادیان گوناگون و در متون عرفانی در باب مرگ و حقیقت مرگ و زندگی پس از مرگ نکات بسیار آرامبخش و موردتوجه وجود دارد و اروین یالوم با این متون بیگانه نبوده است، نتوانسته است از این دریچه به مرگ و زندگی پس از مرگ بنگرد. و با اینکه این دغدغه در هر دوی این نویسندگان هست و معتقدند که یهودیانی هستند که باوری به زندگی پس از مرگ ندارند باز هم نقش کتاب مقدس و دعا، ولو از طرف دیگران، و دغدغهی زندگی بعد از مرگ را در زندگیشان میبینیم. اینها در عین انکار، به نوعی لاادریگری را هم نشان میدهند. به قول سهراب «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست.»