اعتماد: آذردخت بهرامی، متولد ۱۳۴۵، فارغالتحصیل ادبیات نمایشی از «فرهنگسرای نیاوران» و شاید مهمتر از آن از اعضای کارگاهِ هوشنگ گلشیری. او بین سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۹ با حسین سناپور، محمد تقوی، حسین مرتضاییان آبکنار، مهکامه رحیمزاده، فرهاد فیروزی و دیگران، کارگاههای نقد و تحلیل داستان گلشیری را گذرانده. از بهرامی تاکنون آثاری چون «شبهای چهارشنبه»، «نقطه»، «سوتیکده سعادت، پرشین فامیلز داتکام»، «آب، آسمان»، «فرهنگسرای نیاوران»، «آهن قراضه، نانخشک، دمپایی کهنه»، «المپیاد شاعران مشروطه» و... منتشر شده است. بیشتر داستانهای بهرامی به زبانهای خارجی ترجمه شدهاند. او برای «شبهای چهارشنبه» جایزههای «بهرام صادقی»، «روزی روزگاری» و «منتقدان و نویسندگان مطبوعات» را گرفت و کاندیدای دریافت جایزههای «پکا» و «گلشیری» شد. همچنین برای داستان «سنگواره» جایزه «هدایت» را گرفت. او برای تلویزیون و رادیو هم بسیار نوشته که از آن جمله میتوان به حضورش در جمع نویسندگان مجموعه تلویزیونی «شمسالعماره» و نمایشنامههای متعددش برای رادیو اشاره کرد. به بهانه انتشار رمان نوجوان «کاپابلانکا» سراغ آذردخت بهرامی رفتیم و با او درباره آثارش گفتوگو کردیم.
خانم بهرامی شما در چند رشته فعال هستید. داستاننویسی، نمایشنویسی، طنزنویسی و فیلمنامهنویسی. آیا این باعث نمیشود کیفیت کار شما پایین بیاید؟ و آیا با آنها که میگویند بهتر است هنرمند روی یک رشته تمرکز کند، مخالفید؟
اگر مته به خشخاش بگذاریم، داستان و نمایشنامه و فیلمنامه را میتوانیم از قالبهای نوشتن بدانیم اما طنز یا جدی نوشتن، در این تقسیمبندی قرار نمیگیرد. نویسنده میتواند هم جدی بنویسد، هم طنز. در ضمن، اگر دعوایم نمیکنید، من رمان هم نوشتهام؛ هم تلخ و زهرماری، هم طنز و دهها قصه کودک که چندتاییشان در مجله رشد کودک و نوجوان چاپ شدهاند و دو، سه تا شعر کودک و دو رمان عاشقانه که در کشوی میزم جا خوش کردهاند و خوشحالم کسی نمیداند تایپیست و حروفچین و صفحهبند هستم و سالها در مجلههای «آبادی» و «بورس» و «کارنامه» کارم تایپ و صفحهبندی مجله بود و خوشحالترم کسی نمیداند در کار ویراستاران محترم هم دخالت کردهام و سه تا رمان و دو تا کتاب تخصصی دندانپزشکی ویرایش کردهام که از نظر خودم همه این کارها وجه اشتراکی به نام ادبیات دارند. این سوال شما مثل این است که به یک خیاط بگویید شما چرا هم شلوار میدوزید، هم مانتو، هم لباس بچه، هم لباس شب. وجه اشتراک تمام رشتههایی که ذکر کردید، نوشتن است و نوشتن برای من یعنی خودِ خودِ زندگی. حاضرم به شما امضا بدهم در سی و چند سال گذشته، تمام کارهایم با نوشتن سر و کار داشته، به جز البته کمی کارهای متفرقه و خیاطی و ساخت بدلیجات و کارهای دستی و هنری و ساخت لوستر و کولاژ و عروسک و ماسکهایی که همه برای دل خودم بوده و از آنها درآمدی نداشتهام. در این مملکت گل و بلبل، داریم نویسندگان و بازیگرانی که دکتر و جراح و دندانپزشکند؛ داریم بازیگرانی که نویسنده و شاعر و عکاس و نقاشند. داریم جراحانی که در کار ساختوسازند و میتوانم میلیونها مثال بزنم برای کسانی که حرفه و تخصصشان چیز دیگری است و به کار دیگری مشغولند. من اما فقط مینویسم. در حد توانم، در قالبهایی که میتوانم، یا فکر میکنم میتوانم و شاید از معدود کسانی باشم که به کاری میپردازم که درسش را خواندهام و زیر نظر اساتید درجه یک رشتهام، آموزش دیدهام. شما این را نخوانید، اما هزار و سی و پنج جا گفتهام، در دانشگاه، فیلمنامهنویسی را زیر نظر بهرام بیضایی و فرخانصاری و نمایشنامهنویسی را از محمود دولتآبادی و هما جدیکار و داستاننویسی را از هوشنگگلشیری و جمالمیرصادقی و سیروس طاهباز آموختهام. حالا هم دارم همینها را که آموزش دیدهام، به کار میگیرم.
شما به هر حال کارهای مختلفی انجام دادهاید، اگر قرار باشد بین طنزنویسی و فیلمنامهنویسی، یکی را انتخاب کنید کدامیک را انتخاب میکنید و چرا؟
باز هم مته به خشخاش: فیلمنامه و نمایشنامه و داستان و رمان نوشتن، قالب نوشتنند و طنز یا جدی نوشتن، شیوه نگارش. ...اما نوشتن داستان و رمان - چه طنز و چه غیرطنز- همیشه اصلیترین دغدغهام برای نوشتن بودهاند؛ اما نوشتن فیلمنامه -که همیشه برای عشقم به جادوی سینما بوده- اغلب به سفارش تهیهکنندگان عزیز یا کارگردانان گرامی بوده و فیلمنامههایی که برای دل خودم نوشتهام، هنوز به مرحله ساخت نرسیدهاند.
این روزها مشغول انجام چه کاری هستید؟
طنزنویسی برای مجله طنزآور و فیلمنامهنویسی.
امروز وضعیت طنزنویسی در کشور از لحاظ کمّی و کیفی چگونه است و اگر قبول داشته باشیم مردم ما بنا به دلایل گوناگون عصبی و افسرده هستند، کارکرد طنز در این وضعیت چگونه است؟
اوضاع طنزنویسی بد نیست. حداقل در این یک زمینه با قحطی طنزنویس سر و کار نداریم. ولی در این اوضاع و احوال گل و بلبل که طنز میتواند هوایی برای تنفس ایجاد کند؛ اگر ممیزی کمتر باشد، شاید بتوان امیدوار بود که آثار طنز بگذارند، آن اثری را که باید.
آیا با آمدن فضای مجازی و انواع فیلترشکن چیزی به نام ممیزی به باور شما معنا دارد؟
در «فجازی» که قطعا نه ولی در مجلات و کتابها متاسفانه همچنان سایه سنگینی دارد.
کار کدام طنزنویس را بیشتر میپسندید و تحتتاثیرش بودید؟
محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، ایرج پزشکزاد، مهشید امیرشاهی، عمران صلاحی، رویا صدر، حامد حبیبی. البته نمیتوانم خواندن تمام مجلات و ماهنامهها و فصلنامهها و سالنامههای توفیق را که مادرم میخرید و ما - که آن موقع دبستانی بودیم و - عادت داشتیم همه را بارها و بارها بخوانیم انکار کنم. در واقع میتوان گفت از همه آن مجلات هم تاثیر گرفتهام.
در واقع میتوان گفت علاقه شما به هنر و ادبیات از خانواده شروع شد و به اعتباری مادرتان شما را علاقهمند کرد؟
دقیقا. مادرم در خانوادهای فرهنگی بزرگ شده، اهل شعر و ادب و نقاشی بوده و برای همین مطالعه همیشه یکی از عادات پسندیده خانواده ما بوده که هنوز هم به این عادت دچاریم.
در بین بقیه خانواده غیر از شما کسانی دیگر مثل خواهر یا برادر هم به شکل حرفهای هنر را دنبال میکنند؟
خواهرم فریبا، نقاش بسیار قابلی است و برادرم بیژن اهل عکاسی است. (محل نصب استیکر قربانصدقه دست و پای بلورین رفتن.)
شما سالهاست فیلمنامه مینویسید. به باور شما چرا در تاریخ سینمای ما از آثار ادبی کمتر در ساخت فیلمها استفاده میشود. گرچه آثار موفقی هم داریم مثل «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری.
شاید یکی از دلایلش برگردد به کملطفی بعضی از کارگردانان و تهیهکنندگان محترم که برای مطالعه آثار ایرانی کمتر وقت میگذارند... اما ساختار فیلمنامه و رمان هم متفاوت است و نویسنده باید اول قبول کند که اثرش هنگام تبدیل شدن به فیلم، ممکن است زیر و رو شود. خیلی از آثار ادبی هم قابلیت تبدیل شدن به فیلم را ندارند. با اینحال مثالهای زیادی هم داریم که موفق بودهاند، مثل «شازده احتجاب»، «داییجان ناپلئون»، «عزاداران بیل» که شد فیلم «گاو»، «داش آکل»، «درخت گلابی» یا این اواخر «زخم کاری».
چطور شد فیلمنامهنویس شدید؟
اولا در دانشگاه، واحد فیلمنامهنویسی داشتیم و با جناب بهرام بیضایی عزیز و گرامی هم کارگاه فیلمنامهنویسی داشتیم که بسیار فوقالعاده و بینظیر بود. اما اولین فیلمنامهام را بهطور حرفهای از سال ۱۳۷۴، به سفارش جناب اصغر عبداللهی نوشتم. روی تخت بیمارستان، تختهشاسی گزارش بیمار را به عنوان زیردستی به کار گرفتم و مشغول نوشتن شدم که خوشبختانه بدون بازنویسی تایید و تصویب شد. آن وقتها مثل الان نبود که فیلمنامه را باید صد نفر بخوانند و نظر بدهند؛ فیلمنامه را فقط باید کارگردان میپسندید.
مرحوم عبداللهی یکی از بهترینها بود؛ آیا چیزی در این عرصه به شما یاد داد؟
ما دو پروژه سریال را باهم کار کردیم. در هر دو پروژه هم ایشان سرپرست نویسندگان بودند. راستش را بخواهید، اغلب کارهای من بلافاصله تایید میشدند؛ گاهی فقط با یک بار بازنویسی مختصر، نهایی میشدند. من از ایشان موجزنویسی و دیالوگنویسی خلاقانه را آموختم.
به عنوان دوست و همکار ایشان از جایزه مرحوم عبداللهی خبر دارید که کی قرار است برگزار شود؟
خیر، در حد اخباری که در رسانهها منتشر شده، خبر دارم.
شما ادبیات کودک هم کار میکنید. وضعیت امروز ادبیات کودک را چگونه ارزیابی میکنید به خصوص این سالها با توجه به رشد انواع بازیهای رایانهای برای کودکان؟
خوشبختانه به خاطر انجام یک پروژه، سال گذشته حدود ۲۰۰ رمان کودک و نوجوان خواندم و نظرم بسیار مثبت شد. از کتابهای ترجمهشده که بگذریم، کتابهای تالیفی بسیار خوبی خواندم. البته کارهای ضعیف و شعاری و مناسبتی هم بسیار بودند اما نسبتِ کارهای بد و خوب پنجاه/پنجاه بود و باید به تمام نویسندگان کودک و نوجوان خسته نباشید اساسی بگویم. درست است که بازیهای رایانهای و آنلاین و فضای مجازی خیلی وقت کودکان را گرفته اما خوشبختانه تعداد کودکانِ اهل مطالعه کم نیستند و وضع ادبیات کودک و نوجوان از ادبیات بزرگسال خیلی بهتر است و پرچمِ مخاطبان کودک و نوجوان بالاست.
به عنوان نویسنده کودک و اینکه در روز جهانی کودک هستیم چه پیشنهادی به مسوولان مربوط و والدین دارید؟
به عنوان مادری که برای دخترش روزی ۱۸ تا کتاب میخوانده - در سه نوبت و هر نوبت ۶ کتاب - میتوانم بگویم والدین میتوانند از خردسالی عادت به کتابخوانی را در کودکان ایجاد کنند. من خودم غیر از روزی سه نوبت کتابخوانی، همیشه در کیفم یک کتاب کودک همراه داشتم. در ترافیک خیابانها، در اتوبوس و تاکسی، در اتاق انتظار مطب دکتر و در ادارات و بانکها و هر جا که احتمالِ تلف شدنِ وقت میرفت، قصهخوانی ما شروع میشد و دخترم عاشق همه این لحظات بود. برای مسوولان هیچ پیشنهادی ندارم. چون مطمئنم گوش نمیدهند.
شما یکی از شاگردان کارگاه هوشنگ گلشیری بودید. مرحوم گلشیری در کلاس چگونه تدریس میکردند و روی چه عناصری از داستان تاکید داشتند؟ در کل وضعیت کلاسها در دهه هفتاد که امثال براهنی و گلشیری برگزار میکردند در مقایسه با کلاسهای امروزی چگونه بود؟
کلاسهای آقای هوشنگ گلشیری در گالری کسری، برای من جشن بیکرانِ نابی بود، سراسر کشف. بخت با من یار بود که از اولین تا آخرین جلسه در گالری کسری حضور داشتم، بدون حتی یک جلسه غیبت. با پایان یافتن دوره گالری کسری، جلسات ما در خانههایمان و تا زمان بیماری جناب گلشیری ادامه داشت. در اولین جلسه گالری کسری، فقط من بودم و خانمی دیگر و همان موقع آقای گلشیری از من خواستند اگر داستانی دارم، برایشان بخوانم. من هم داستانی را - که در دانشگاه از استادان عزیزم جناب محمود دولتآبادی و جمال میرصادقی نمره تایید گرفته بود، با اعتماد به نفسی در حد تیم ملی - خواندم. و جالب اینکه جناب گلشیری بیتعارف گفتند: «این چیه؟ مزخرفه.» و ایرادهای کار را گفتند و این شد که فهمیدم هیچچیز نمیدانم. جلسات گالری کسری به چهار صورت برگزار میشد. شنبهها و دوشنبهها به ادبیات ایران و جهان میپرداختیم. در هر جلسه یک داستان ایرانی یا خارجی را خط به خط میخواندیم و جناب گلشیری نکات مهم را برایمان توضیح میدادند. - عین این روش را در دانشگاه با مرحوم دکتر پروانه مژده با نمایشنامههای خارجی داشتیم و بسیار فوقالعاده و آموزنده بود. روزهای چهارشنبه هم کارگاه داستان داشتیم که بچهها داستانهایشان را میخواندند و بقیه با نقد و نظرهای مفید پوستشان را میکندند - و گریان میفرستادند خانه! ماهی یک بار هم جلسات عمومی داشتیم که کتابهای تازهچاپ را میخواندیم و از نویسنده یا مترجمشان دعوت میکردیم و نقد و بررسی مبسوط و مفصلی میکردیم.
به عنوان پرسش آخر، به باور شما، در کدام دوره تاریخی، داستاننویسی، نمایشنامهنویسی و طنزنویسی ما خوب درخشید و دلایل آن چه بوده؟
در مورد ادبیات و بهطور کلی تمام هنرها، به نظرم دهه چهل و پنجاه، فرهنگِ ایرانی شکوفاترین آثار و خلاقترین هنرمندان را به خودش دیده. شاید از نظر کمّیت، به نسبت امروز، آثار کمتری خلق شده باشد، ولی هر کدام از آن آثار، یک تنه برابرند با دهها اثری که امروزه خلق میشوند: در داستان و رمان: هدایت، جمالزاده، بزرگ علوی، چوبک، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، احمد محمود.
در نمایشنامه؛ رادی، ساعدی، بهمن فُرسی، بیژن مفید.
در شعر: شاملو، فروغ، سهراب، کسرایی، سیمین بهبهانی، اخوان ثالث، مشیری، ابتهاج، سپانلو.
در زمینه طنز: از نشریات و دیوان اشعار طنز که بگذریم، «دایی جان ناپلئون» و بقیه آثار ایرج پزشکزاد، یکتنه کل ادبیات طنزمان را غنی کرده. داستانهای طنز مهشید امیرشاهی بیشترین اثر را در طنزنویسی روی من گذاشتند، گرچه اثر نشریات طنز را نمیتوانم انکار کنم. اما بیانصافی است اگر آثار قابلتوجهی را که در سه دهه اخیر منتشر شدهاند، نادیده بگیریم که قطعا پرداختن به آنها فرصت مناسبی میخواهد.