بخشی از مقدمهی مهدی مظفری ساوجی بر کتابِ در دستِ انتشارِ «جایی پشتِ واژهها»
به مناسبت تولد استاد
تمامی روزها
یک روزند
تکه تکه
میان شبی بیپایان...
«یکی از دلایلی که بسیاری از جوامع امروز را دچار تنآسایی و نسیان کرده و بر سطحی از خواستهها و تمایلات روزمرّه، مُعلّق، کمتحرّکیهای ناشی از ظواهر اموری است که با اغواگریهای خود مانع از هر غوصوغوطهای میشود و اجازه نمیدهد سر در عمق فروببرند و به ماهیهای درشت و مرواریدهای درخشان بیندیشند. «گفتوگو» درواقع یکی از راههای برونشد از چنین وضعیّت و موقعیّتِ مسدود و بستهای است. راهی که درحقیقت از سابقهای بس کهن برخوردار است و دستکم اینقدر هست که بخشِ مهمّی از کتابهای افلاطون[۱] (۴۲۷-۳۴۷ ق. م) را همین روش، یعنی گفتوگو شکل داده و بهاصطلاح همین مُکالمات به آنها انسجام و فُرم بخشیده. بهعبارتی، دیالکتیک[۲] چراغی بوده که طَرفینِ مَباحث و مُناظراتِ کتابهای این فیلسوفِ ایونی، که نظریّهی مُثُل[۳] یکی از دو ایدهی اصلی اوست[۴] در پرتوِ آن راهِ خود را بیابند و آسانتر به مقصد برسند.
البته افلاطون در نگرشها و نگارشهای معطوف به دیالکتیک، نظر به استاد خود، یعنی سقراط[۵] (۴۷۰/۴۶۹-۳۹۹ق. م) دارد. اگرچه سقراط نیز خود در ادراکاتِ دیالکتیکیاش، بهنوعی متأثّر از هراکلیتوس[۶] (۵۴۰-۴۸۰ ق. م) است. فیلسوفی که پیش از او میزیست و درواقع او بود که برای نخستینبار از این کلمه استفاده کرد. هراکلیتوس بر آن بود که چیزی در هستی ثابت نیست و ازایننظر عناصرِ هستی همواره در معرض تحوّل و تغییر است.
در زبان فارسی نیز این دریافت، چه در فلسفه و چه در ادبیات، از سابقهای بس کهن برخوردار است و دستکم اینقدر هست که بهنظرمیرسد مولوی (۶۰۴-۶۷۲ هـ. ق) در سرودنِ این ابیات:
نو ز کجا میرسد؟ کهنه کجا میرود؟
گرنه ورای نظر عالَمِ بیمُنتهاست
عالَم، چون آبِ جوست، بسته نماید ولیک
میرود و میرسد، نو نو این از کجاست؟[۷]
تلویحاً نظر به این کلمات هراکلیت داشته است: «ما نمیتوانیم دوبار در یکرودخانه فروبرویم، زیرا آبِ رودخانه، هردَم، آبی تازه است.»[۸]
هراکلیتوس، از فیلسوفانِ ایونی دورهی پیشاسقراطی[۹] است که او را بهدلیل دیدگاهش درموردِ ستیزِ اضداد، پایهگذارِ دیالکتیک میدانند. مفهومی که در سدهی نوزدهم در فلسفهی هگل[۱۰] (۱۷۷۰-۱۸۳۱) و سپس بهصورتِ کاملتر، در فلسفهی مارکس[۱۱] (۱۸۱۸-۱۸۸۳) خود را نمایاند.[۱۲] هگل معتقد به صیرورت یا شدنی مُرکّب از وجود و عدم، بر اساسِ کُنشی خِرَدورزانه به هستی است. کُنشی که بتواند این تضاد و تناقض را زیرِ سقفی واحد گِرد آوَرَد و از مجموعِ مباحث و مناظرات ایندو، بههمان دیالکتیک واصل شود.
ازطرفِدیگر، ارسطو[۱۳] (۳۸۴-۳۲۲ ق. م) بر آن است که افلاطون، تئوریِ مُثُل یا غارِ مثالیِ خود را نیز از هراکلیتوس و فلسفهی او اَخذ کرده. هراکلیتوس نظرگاهی دربارهی مادّه و سَیَلانِ اشیا دارد که ازمنظری میتواند منشأ بسیاری از دیدگاههایی باشد که راهشان از فلسفهی ادبیات و هنر میگذرد؛ بهویژه آنچه معطوف به شعر و مؤلّفههای مبتنی بر هرمنوتیک[۱۴] یا گریز از معنای این هنر میشود.
گویا نگاهِ مولانا، آنجاکه در تنِ حرفِ کهن، روحِ نو میبیند یا میجوید[۱۵] نیز، بهنوعی، ناظر بههمینوجهِ دیالکتیکی ادبیات و هنر است. ازهمینمنظر هانس روبرت یاس[۱۶] (۱۹۲۱-۱۹۹۷) معتقد است که اثرِ هنری، با ساختارِ هنریِ دورانِ گذشته، مُکالمه میکند و در این مُکالمه، از جنبههایی دگرگون میشود و از جنبههایی دیگر دگرگون میکند و هردو، در اُفقِ دلالتهای معناییِ امروزین، معنا مییابند.[۱۷] و باز ازهمینرهگذر است که هانس بلومنبرگ[۱۸] (۱۹۲۰-۱۹۹۶) نکتهی مهم را پرسشهایی میداند که دورانِ کهن، برای ما، بهعنوان مخاطَب میآفریند و هر اثرِ هنری، اُفقِ راهحلها و پاسخهای ممکنی است که میآفریند. برهمیناساس، خلافِ نظرِ فرمالیستها، اثرِ هنری، در حکمِ انکارِ اَشکالِ گذشته نیست، بل برای گُسست از آن اَشکال، ناگزیر از ادامهی مُکالمه با آنهاست.[۱۹]
... بههرروی شعر، حقیقتِ زبان و بالاتر، حقیقت جهان است. نجاتدهندهی انسان از ورطهی تکرار و درواقع، عادتزُدای زبان و زندگی است. برایناساس، زبان، بهمفهوم روزمرّه، کالایی است که ضمن استفاده، رفتهرفته، کیفیّت و توان خود را ازدستمیدهد و بهتعبیری تاریخ انقضای آن فرامیرسد. دراینمیان شعر، درحقیقت، همان آب حیات است که شاعر به زبان مینوشاند و آن را از نسخ و نیستی نجات میدهد. بهعبارتی، با تبدیل زبان به ادبیات و ادبیّتبخشیدن به آن، گونهای ابدیّت برایش به ارمغان میآورد و بهتعبیر فردوسی (۳۲۹-۴۱۶ هـ. ق) وجودش را از گَزند باد و باران در امان میدارد.
دربارهی کتاب حاضر، یعنی جایی پشت واژهها که قرار است بهزودی منتشر شود، آنچه بیشازهمه مدّنظر بوده، وصول به ساخت و ساحتِ همین رهیافتها و دریافتها، با اتّکا به دیالکتیکِ شمس لنگرودی و نگرش هرمنوتیستی ایشان به مباحث مطروحه بوده است. شاعری که هستی خود را صَرف نجاتِ زبان از نیستی و جانبخشی به کلمات کرده است و همواره برآن بوده که گریبان زندگی را از چنگ روزمَرْگی و روزمَرّگی بیرون بیاورد.
شمس لنگرودی علاوهبر شعر، که بهنوعی زمینهی اصلی کار او در هنر بهحسابمیآید، از سرآمدان عرصهی مباحث تئوریک و بهاصطلاح دیدمانی است که در دهههای اخیر آثار شایانِتوجّهی به گنجینهی کتابهای پژوهشی زبان و ادبیات فارسی افزوده که دورهی چهار جلدی تاریخ تحلیلی شعر نو از مهمترین این آثار است. اثری که از زمان انتشار تا امروز بارها تجدیدِچاپ شده و مرجع بسیاری از کتابها، رسالهها و مقالات ادبی و آکادمیک بوده. اثر مزبور، درحقیقت، تاریخ تحلیلی و جامعهشناختی شعر جدید ایران است که با استناد به تقریباً تمام کتابها و نشریّههای شعر نو، از انقلاب مشروطه (۱۲۸۴) تا انقلاب اسلامی (۱۳۵۷)، به رشتهی تحریر درآمده و بهاصطلاح، فارغ از حُب و بغضهای رایج نگاشته شده و درواقع حاوی وسعت دیدی کمنظیر است. گردباد شور جنون (تحقیقی در سبک هندی و احوال و اشعار کلیم کاشانی)، مکتب بازگشت (بررسی شعر دورههای افشاریه، زندیه، و قاجاریه)، از جانگذشته به مقصود میرسد (زندگی نیما یوشیج) و... از دیگر آثار انتقادی و پژوهشی این شاعر، نویسنده و محقّق ممتاز و برجسته است که در سالهای اخیر بارها تجدیدِچاپ شدهاند.
آنچه بیشازهمه در این دیالکتیک یا بهاصطلاح، در مُکالمات جایی پشتِ واژهها درنظربوده، بیان دیدگاههای بدیع شمس لنگرودی در پیوند با مباحث مطروحه بوده است؛ دغدغهای که از آغاز مدّنظر استاد بود و در تمامی مراحل کار آن را مَطمحِنظر داشتند و همواره بر ایننکته تأکید میورزیدند که با اتّکا به دیالکتیک و همگام با هرمنوتیک از بیان دیدگاههای تکراری و کهن یا کهنه بپرهیزند و افقی تازه به روی مخاطبان و دوستداران چنین جُستارها و مباحثی بگشایند، آنگونه که بهقول سعدی «مُتکلّمان را بهکارآید و مُترسّلان را بلاغت افزاید.»
امید است این اثر بتواند پرتوهای تازهای به روی گفتارها و جُستارهای قدیم و جدید بیفکند و مشتاقان و محقّقان اینگونه مباحث و موضوعات را به درکودیدی تازه و ایدههایی نو رهنمون شود.
[۱] . Plato
[۲]. Dialectic
[۳] . The theory of Forms or theory of Ideas
[۴]. ایدهی دیگر افلاطون، فیلسوفشاه است. بر پایهی این ایده، پادشاهان یا شهریارانِ فیلسوف، شایستهترین افراد برای بهدستگرفتنِ زَمام امور جامعه و زَعامت آناند. او در کتاب خود، جمهور، بهتفصیل این ایده را مورد تحلیل و تعلیل قرار داده و برآن است که اگر در جامعه، فیلسوفان پادشاه نشوند یا کسانی که امروز شاه و زمامدارند، دل به فلسفه نسپارند، دولت مثالی و آرمانی، که اوصافش در جمهور آمده، تشکیل نخواهد شد.
[۵] . Socrates
[۶]. Heraclitus
[۷] . دیوانِ کبیر، کلیّاتِ شمسِ تبریزی، مولانا جلالالدّین محمّد بن حسین بلخی رومی، معروف به مولوی، نسخهی قونیه، جلدِ ۱، توضیحات، فهرست، و کشفالابیات: توفیق هـ. سبحانی، تهران: انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگی، ۱۳۸۹، ص ۵۹۰.
[۸] . متفکّرانِ یونانی، تئودور گمپرتس، ترجمهی محمّدحسن لطفی، جلدِ ۱، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۵، ص ۸۶.
[۹]. Pre-Socratic philosophy
[۱۰]. Georg Wilhelm Friedrich Hegel
[۱۱]. Karl Heinrich Marx
[۱۲]. مکتبهای فلسفی، پرویز بابایی، تهران، نگاه، ۱۳۹۲، ص ۵۴.
[۱۳]. Aristotle
[۱۴]. Hermeneutics
[۱۵] . روحِ نو بین، در تنِ حرفِ کهن
مثنویِ معنوی، مولانا جلالالدّین محمّد بلخیِ رومی، از روی نسخهی ۶۷۷ هـ. ق، همراه با معانیِ لغات، آیات، احادیث، عباراتِ عربی، اَعلام، و کشفالابیات، بهاهتمامِ دکتر توفیقِ هـ. سبحانی، ص ص ۱۱۲.
[۱۶]. Hans Robert Jauss
[۱۷] . ساختار و تأویلِ متن، بابک احمدی، تهران، مرکز، ۱۳۹۵، ص ۵۷۲.
[۱۸]. Hans Blumenberg
[۱۹] . همان کتاب، ص ۵۷۰ و ۵۷۱ و ۵۷۲.