کد مطلب: ۲۹۱۱۸
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰

انسان امروزی بیش از آنکه گوینده باشد، بیننده است

غزاله صدر منوچهری

به‌تازگی کتاب «خواب‌گردها» نوشته‌ی هرمان بروخ با ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد و به همت نشر لاهیتا منتشر شده است. این سه‌گانه نام هرمان بروخ را در میان برجسته‌ترین مبتکران در ادبیات مدرن نظیر جیمز جویس، توماس مان و روبرت موزیل جای داده است. این نویسنده‌ی پیشگام داستان خود را در دل اتفاقات روزمره‌ی زندگی در آلمان روایت می‌کند، اما به شکلی هوشمندانه به تغییرات وسیعی می‌پردازد که اندکی بعد، این زندگی روزمره را واژگون کرد. بروخ چه در حال نوشتن درباره‌ی افسر ارتشی تندخو باشد چه کتابداری غمگین و ناراضی چه مردی فرصت‌طلب و گریخته از جنگ، خود را به اعماق ذهن کاراکترهایش می‌برد و تصویری فراموش‌نشدنی از جهانی خلق می‌کند که به خاطر از دست دادن ایمان، اخلاق و منطق خود، در رنجی ناتمام گرفتار شده است.
نشست نقد و بررسی کتاب «خوا‌ب‌گردها» در روز سه‌شنبه ۱۴دی با حضور منوچهر بدیعی، موسی اکرمی و علی‌اصغر حداد به‌صورت مجازی برگزار ‌شد.
در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: هفتاد سال بعد از مرگ هرمان بروخ سه‌گانه‌ی «خواب‌گردها» اولین اثر مهم این نویسنده‌ی اتریشی است که به همت علی‌اصغر حداد به فارسی از این نویسنده‌ی اتریشی ترجمه می‌شود. ادبیات آلمانی‌زبان در ایران به این مترجم بسیار مدیون است؛ به ویژه اینکه او ترجمه‌ی آثاری را به دست می‌گیرد که کمتر مترجمی توانایی ترجمه‌ی آن را دارد یا به سراغ آن می‌رود.
او ادامه داد: هرمان بروخ (۱۸۷۶-۱۹۵۱) شاعر، جستارنویس و رمان‌نویس بود و مثل بسیاری از نویسندگان آلمانی‌زبان آمیختگی ادبیات و فلسفه در آثارش دیده می‌شود. بسیاری از رمان‌نویسان و شاعران آلمانی‌زبان سده‌ی بیستم یا فلسفه‌دان بودند یا متأثر از آرا و اندیشه‌های فیلسوفان. بروخ خود دانش‌آموخته‌ی فلسفه، فیزیک و ریاضیات است و به جز اینکه از اندیشه‌های نیچه تأثیر پذیرفته است می‌توان اندیشه‌ها، آرا و نظریات فروید، یونگ و هایدگر را نیز در آثارش دید. هانا آرنت به آثار بروخ نگاهی تیزبینانه دارد و او را شاعر و نویسنده‌ای استثنایی می‌داند. همچنین، نامه‌نگاری‌های بروخ با آرنت از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۱، هنگام مرگ بروخ، ادامه داشته است. در این نامه‌ها افزون بر مباحثی در زمینه‌ی فلسفه و ادبیات گاه نشانه‌هایی می‌بینیم که خبر از عشق افلاطونی میان این دو می‌دهد.
او ادامه داد: «مرگ ویرژیل» و سه‌گانه‌ی «خواب‌گردها» از آثار مشهور هرمان بروخ‌اند. «خواب‌گردها» از مهم‌ترین آثار متأخر مدرن اروپا است که گاه از آن به‌عنوان رمانی پست‌مدرن بحث می‌شود و در ردیف آثار جیمز جویس و توماس مان و مارسل پروست قرار می‌گیرد. بروخ در این اثر به از دست رفتن معنای زندگی و زوال ارزش‌ها و پیامدهای آن در جوامع مدرن می‌پردازد. این سه‌گانه‌ به سه دوره از تاریخ اروپا می‌پردازد. هانا آرنت درباره‌ی این رمان می‌نویسد، هر نقطه‌ی عطف دوران‌های تاریخی نقطه‌ی آغاز است و نیز نقطه‌ی پایان. و چنین نقطه‌ی عطفی در کلام بروخ یک سه‌گانه است: دیگر نه‌‌ی گذشته، هنوز نه‌ی آینده و هم‌اینکِ زمان حال.

چرا ما بجنگیم؟ بگذارید رهبران بجنگند
منوچهر بدیعی سخنرانی خود را با بیان توضیحی مختصر درباره‌ی سرنوشت ترجمه‌ از زبان آلمانی به فارسی در ایران آغاز کرد و در ادامه در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: «خواب‌گردها» بنا به گفته‌ی هانا آرنت یکی از رمان‌های مهم قرن بیستم و هم‌ردیف‌ «اولیس» جویس در زبان انگلیسی و «در جست‌وجوی زمان از دست رفته‌»ی مارسل پروست در زبان فرانسه است. «خواب‌گردها» در سه دفتر است و شخصیت‌ها در این دفترها به نحوی تکرار می‌شوند. این اثر عملاً در مورد زندگی اجتماعی آلمان‌ها پس از بحران‌ها است. نویسنده یک دوره‌ی سی ساله را به دو دوره‌ی پانزده ساله تقسیم کرده است: دفتر نخست، رمانتیک، دورانی است که استقلال و وحدت آلمان تحقق پیدا کرده و آرزوی بیسمارک برآورده شده است و از ۱۸۸۸ تا ۱۹۰۳ را دربرمی‌گیرد. دفتر دوم از ۱۹۰۳ شروع می‌شود.
او ادامه داد: اصل قضیه مساله‌ی جنگ و جنگ جهانی است. آنچه اتفاق می‌افتد و جامعه‌ی بعد از جنگ، عمدتاً جنگ بین‌الملل اول، نشان داده می‌شود. ظاهراً این جنگ‌ها پیروز دارد. اما در حقیقت با شکست از هرچندسو رو‌به‌روییم. جنگ‌های منطقه‌ای بین دوکشور آن‌قدر در زندگی معمولی مردم مؤثر واقع نمی‌شد. البته، جنگ به‌هر‌حال در هر دو طرف برای جامعه نوعی شکست بود و اگر پیروزی‌ای بود برای نظامی‌ها و حکومت‌ بود. اما در جنگ بین‌الملل اول اولا به‌جای دوسه کشور ۳۶ کشور در جنگ بودند و ثانیاً بسیاری اوقات کسانی که در جنگ بودند نمی‌دانستند چرا در جنگ هستند. جنگ اول را به همین مناسبت جنگ جهانی کبیر گفته‌اند. در قدیم وقتی جنگ می‌کردند واقعاً جنگ بین دو سه کشور بود و این طور نبود که آثارش همه‌ی دنیا را بگیرد. اینجا ناگهان این فکر پیش آمد و در کتاب «در غرب خبری نیست» برای اولین‌بار یکی از سربازان آلمانی در جنگ بین‌الملل برایش سوال پیش می‌آید که ما چه دعوایی با همدیگر و با بقیه‌ی دنیا داریم؟ چه بهتر است که در این مواقع آنطور عمل می‌کردیم که در وقت قدیم عمل می‌کردند؛ یعنی اینکه اول قهرمانان و پهلوانان دو لشکر مقابل هم جنگ تن‌به‌تن می‌کردند و بعد سربازان همین‌طور به جان هم می‌ریختند. چه بهتر که بحث سربازان در میان نباشد و رهبران کشورها با هم بجنگند و هرکدام دیگری را واقعاً شکست دادند این شکست همان شکست‌خورده‌ی انفرادی محسوب شود. یعنی چرا ما بجنگیم؟ بگذارید رهبران بجنگند. چراکه آثار جنگ کبیر واقعا گسترده بود و به همین خاطر آنچه درباره‌ی جنگ بین‌الملل اول نوشته شده است خیلی متفاوت است با چیزهای دیگر. جنگ بین‌الملل دوم هم همین‌طور بود ولی می‌توان گفت در این جنگ تا اندازه‌ای اصل اساسی بر عهده‌ی جنگ آلمان بود. در مورد جنگ جهانی اول این کتاب بیشتر در بخش رمانتیک تأثیر واقعه‌ی جنگ یا شبه‌جنگ یا جنگ‌های متعدد در زندگی شهرها نشان می‌دهد.
بدیعی بیان داشت: کتاب در سه دفتر نگاشته شده که عیناً کیفیت تحول مکتب‌های ادبی است. بخش اول رمانتیسم است. مکتب رمانتیک در آلمان بعد از خرده‌جنگ‌های استقلال آلمان و وحدت پروس ایجاد شد. در این مکتب ادبی قهرمانان انگار در عالم خواب‌وخیال به‌سر می‌برند و مکالمات تقریباً فهمیده نمی‌شود. با خواندن این آثار می‌فهمیم که رمانتیک‌ها هیچ‌وقت در دنیای واقعی زندگی نمی‌کنند و غیر از آنچه برای یک زندگی ابتدایی لازم است، بقیه در عالم خاص بازتاب‌های شرطی زندگی می‌کنند. بخش دوم آنارشی نام دارد. این همان آنارشی ذهنی است. این دفتر تقریباً در دوره‌ی جنگ جهانی اول است که در ۱۹۱۸ پایان می‌گیرد. می‌توانیم بگوییم قرن نوزدهم قرن علم و دانش و ادبیات واقع‌گرا بود. تا آغاز جنگ دوم جهانی، تمام دنیا معتقد بود که راز طبیعت، پیدایش، خلقت انسان و جهان را کشف کرده است و سرافراز وارد قرن بیستم شده‌ است و هیچ کس باور نمی‌کرد که ۱۴ سال بعد از شروع قرن بیستم به جان هم بیفتند و بکشند. تازه در اینجا در دفتر دوم و سوم صحبت از جنگ به معنای واقعی نیست، بلکه صحبت از شهرها و آدم‌هایی است که در جنگ‌ها نیستند و به ندرت می‌توان تصور کرد که وارد جنگ شوند. به همین مناسبت من ضمن خواندن دفتر آنارشی به یاد هرج‌و‌مرج خاصی افتادم که دادائیست‌ها ایجاد کردند و کتاب‌سوزان و به کثافت‌کشیدن کتاب‌ها را راه انداختند. چراکه معتقد بودند هرآنچه به وجود آمده در خصلت حیوانی بشر اثری نگذاشته است و بشر همچنان به‌طوری ناآشنا به جان هم می‌افتند و چنان‌که هابز می‌گفت: «انسان گرگ انسان است». ادبیات هم به همان سرنوشت دچار می‌شود.
او در پایان گفت: بخش سوم واقع‌گرایی نام دارد. در این بخش نویسنده به ۱۹۱۸ می‌رسد و می‌خواهد نشان بدهد که بعد از جنگ جامعه به چه شکلی درآمده است. اما واقع‌گرایی برای یک نویسنده‌ی آلمانی این نیست که واقعه را بگوید. برای اینکه واقعه‌ای اتفاق نیفتاده غیر از یک نوع فلج. اصولاً فقط در آلمان هم نبوده است. در فرانسه بلافاصله حالت ویرانگی انسان و بی‌حاصلی عمر بشری در آثار ظاهر می‌شود، نمونه‌ی آن اگزیستانسیالیست‌های فرانسوی. اینجا هم نویسنده کاری را می‌کند که از یک آلمانی‌زبان انتظار می‌رود، نویسنده شمار زیادی از تفکرات فلسفی، نوشته‌های فلسفی و اخلاقی را برداشته و از زبان قهرمانان بیان کرده است. پس، عمده‌ی بخش سوم کاملاٌ فلسفی است و شخصیت‌ها این جملات فلسفی و سؤالات فلسفی بعد از فاجعه‌ی جنگ اول هستند.

روایت فروپاشی ارزش‌ها
موسی اکرمی اظهار داشت: از نام کتاب و مفهوم خوابگرد استفاده می‌کنم. درصدی از انسان‌ها درگیر این ضایعه‌ی روانی یا روان‌نژندی هستند و در خواب راه می‌روند. از دیرباز دانشمندان این موضوع را شناخته بودند. انسان‌ها در عالم بیداری از اعمالشان در خوابگردی آگاهی ندارند و شاید این رفتار برای ناظر بیرونی غیرمنطقی تلقی شود. ممکن است وقتی فرد بیدار شود هیچ‌کدام از این رفتارها را به یاد نیاورد یا به خود صدمه زده باشد. در مطالعات انجام‌شده، مردان بیشتر از زنان دچار خوابگردی می‌شوند. در همین کتاب هم شخصیت‌ها یا ضدشخصیت‌ها عمدتاً مردند و زنان بیشتر در حاشیه قرار دارند. دیگر اینکه، نام سه بخش اصلی کتاب بازتاب‌دهنده‌ی سه برهه است که نویسنده در گسستگی آنها تعمد دارد. در واقع، روایت این سه‌گانه‌ها نیست که آنها را به هم مرتبط می‌کند، بلکه آنچه آنها را به هم پیوند می‌زند فروپاشی ارزش‌هاست که قرار است ما شاهد روند آن باشیم.
او درباره‌ی نویسنده گفت: بروخ در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد، ولی از هفده‌سالگی یهودیت را ترک ‌کرد و کاتولیک شد که این نشان‌دهنده‌ی دغدغه‌های درونی او در جایگاه فردی یهودی در آن مقطع تاریخی است. در آن مقطع بسیاری از روشنفکران آلمان در حوزه‌ی ادبیات، هنر، فلسفه و علم یهودی بودند. بروخ در اتریش رشد می‌کند و جامعه‌ی یهودی را ترک می‌کند، اما در این اثر و سایر کتاب‌های او دغدغه‌ی دینی مشخص است. او در درجه‌ی اول مشکلات فلسفی و وجود‌شناختی دارد و در دوره‌ای زندگی می‌کند که بیش از هر زمانی مدرنیته بسیار نقد می‌شود. هانا آرنت می‌گوید، بروخ ذاتاً شاعر و داستان‌سرا است. همین سه‌گانه هم تسلط او را بر شعر و داستان به‌خوبی نشان می‌دهد. بروخ موفقیت‌های تجاری خود را در جایگاه کارخانه‌دار رها می‌کند و در چهل‌سالگی تصمیم می‌گیرد در مقطع دکتری تحصیل کند. ادبیات برای بروخ نیز تجلی دوره‌ی زندگی‌ او و فرهنگ آلمان است. در واقع، همه‌ی اندیشمندان آن زمان دغدغه‌های بزرگ فلسفی دارند. در نهایت، بروخ تحصیلات دانشگاهی را ناتمام می‌گذارد، اما ادبیات را رها نمی‌کند و نگارش «خواب‌گردها» را شروع می‌کند.
او ادامه داد: تحت تأثیر روی‌کارآمدن رایش سوم، اندیشمندان و نویسندگان می‌پرسند آیا رفتن به سمت ادبیات، شعر و هنر کار درستی است؟ بروخ در دهه‌ی ۱۹۳۰ می‌گوید، فلسفه دیگر ظرفیت گذشته را ندارد و بیشتر در تحلیل باقی مانده است. او معتقد است که امور فراعقلانی را باید با ابزار دیگری همچون ادبیات بررسی کرد. رمان فقط برای سرگرمی نیست و اثر دیگری دارد و مسائل مهمی را مطرح می‌کند که نمونه‌ی آن را در رمان مدرن به‌خوبی می‌بینیم و آن ظرفیت توانمندتر می‌شود تا ادبیات بیانگر هستی انسان باشد. در واقع، ادبیات، علم و سیاست -به معنی کنشگری سیاسی- برای بروخ اهمیت داشت. به قول هانا آرنت، او بیشتر به شناخت و معرفت پرداخت به‌جای اینکه خود یک کنشگر سیاسی باشد. همچنین او به سمت روانشناسی توده‌ها حرکت می‌کرد، چراکه توده‌ها روانشناسی خاصی دارند و هر اتفاقی از طریق آنها رخ می‌دهد. بروخ همه‌ی بدبختی بشر را از رنسانس به این‌سو می‌بیند، زیرا به نظر او تمام ارزش‌های انسانی پس از فروپاشی کاتولیسیسم از بین رفت. در همین رابطه، بخش سوم کتاب «خواب‌گردها» ما را به یاد پروتستانتیسم می‌اندازد که گویی به فاشیسم منجر می‌شود. بروخ همچنان به کاتولیسیسم علاقه‌مند است و به رهبر، کوه صهیون یا همان استعاره‌ی سرزمین مقدس در اورشلیم امیدوار است. او وعده می‌دهد که در نهایت آن رهبر خواهد آمد و متأسفانه نگاهی آخرالزمانی دارد که من شخصاً با آن همدل نیستم.
اکرمی بیان داشت: سه جریان در نیمه‌ی اول قرن بیستم اهمیت دارد: جریان مکتب انتقادی؛ جریان پوزیتیویسم منطقی که بروخ هم تحت تأثیر آن است و مکتب وین. او بعد از جدایی از حلقه‌ی وین رمان «خواب‌گردها» را می‌نویسد گویی تز دکتری‌ خود را نوشته و به گزاره‌ی هیوم اشاره دارد. بروخ به‌شدت درگیر مساله‌ی اخلاق است، اما راهی که نشان می‌دهد جریان سومی است و کسانی که به ادبیات علاقه‌مندند در این دسته جا می‌گیرند؛ کسانی مثل پروست، کامو و حتی نیچه. آنچه از میراث نیچه از وجه ایجابی باقی مانده ابرمرد یا همان رهبر است که بروخ به آن اشاره می‌کند و متأسفانه از دل آن هیتلر و فاشیسم بیرون آمد. در آخر می‌خواهم شما را به یاد اسپینوزا بیندازم که اندیشمندی یهودی بود که هم به نقد دین، سنت و کتاب مقدس پرداخت هم جامعه‌ی سیاسی مورد نظر خود را نقد کرد و میراثی ایجابی باقی گذاشت؛ یعنی نقد گذشته و حال. اسپینوزا از جامعه‌ی یهودی طرد شد و بسیار تحت فشار بود. او فقط توانست یک اثر خود، «الهیات سیاسی»، را منتشر کند، ولی میراث او همچنان برای کسانی که به دنبال راه‌حل و بدیل هستند به‌کار می‌آید و دیگر نیازی ندارند تمام مدرنیته را نقد بکنند و به راهی پیش از مدرنیته بازگردند؛ یعنی آنچه بروخ پیشنهاد می‌داد.
او درباره‌ی ترجمه‌ی کتاب گفت: «خواب‌گردها» در سال ۱۹۳۲ از آلمانی به انگلیسی ترجمه شد، ولی به خاطر شرایط زمانی چندان دیده نشد. البته اهمیت کتاب تا حدی بود که در سال ۱۹۵۰ کاندید جایزه‌ی نوبل ‌شود، هرچند جایزه در آن زمان به برتراند راسل ‌رسید. در بخش ابتدایی، پنج یادداشت در متن اصلی آلمانی وجود دارد که فقط یکی از آنها ترجمه شده است. کاش چهار مقاله‌ی دیگر هم در کتاب بود تا کلیت اثر برای خواننده قابل‌درک شود. واژه‌ی logos سیزده‌بار در متن آلمانی به‌کار رفته است، ولی در متن انگلیسی فقط دوبار آمده و به‌جای آن واژه‌ی logic را گذاشته‌اند که باعث شد من چندان به متن انگلیسی اعتماد نکنم. معمولاً خودم سعی می‌کنم برای اصطلاحات بیشتر از یک تک‌واژه به‌کار نبرم، مگر در جایی‌که آن را توضیح دهم؛ مثلاً در جایی از همین کتاب thinking style به طرز تفکر ترجمه‌ شده در صورتی‌که منظور سبک اندیشه و تفکر است. اسم‌ هانا در یک صفحه هفت‌بار آمده و هربار یا هانا یا آنا گفته شده است که این خواننده را سردرگم می‌کند و در متن اصلی هانا صحیح است.

بار از بین بردن گنگی زبان بر دوش ادبیات است
علی‌اصغر حداد در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: زندگی بروخ از یک لحاظ شبیه کافکا است. هردوی اینها اگر به فرمان پدر بودند نویسنده نمی‌شدند. هردو سرپیچی کردند و نویسنده شدند. پدر هرمان بروخ کارخانه‌دار بود و بروخ هم قرار بود این کارخانه‌های نساجی را مدیریت بکند. تا حدودی هم مدیریت می‌کرد ولی در سال ۱۹۲۵ یک‌باره تحولی در او به وجود آمد و در ۳۹ سالگی وارد دانشگاه شد. تحصیل در رشته‌ی ریاضی و فیزیک در اثر او فراوان نمود یافته است. او در سال ۱۹۲۸ شروع می‌کند به نوشتن «خواب‌گردها» که اولین و مهم‌ترین رمان اوست و نقش بزرگی در شناساندن او به عالم ادبیات دارد. کتاب در سال ۱۹۳۲ تمام می‌شود و به چاپ می‌رسد. متأسفانه سال ۱۹۳۳ فاشیست‌ها در آلمان سرکار می‌آیند و این کتاب عملاً دیده نمی‌شود. بعدها هم مسائل جنگ و نسل‌کشی‌های هیتلری‌ها به میان می‌آید که باعث می‌شود بروخ از نویسندگی سرخورده شود و کتاب بعدی خود «مرگ ویرژیل» را پانزده سال کنار بگذارد و مثل خیلی از نویسندگان دیگر بگوید، در فاجعه‌ی عظیمی که فاشیست به وجود آورده اصلاً به سراغ ادبیات رفتن بی‌جا است. به‌هر‌حال، کتاب او در ۱۹۵۱ در امریکا ترجمه و چاپ و دوباره دیده می‌شود.
او ادامه داد: این سه‌گانه به سه مرحله از تاریخ مهم آلمان برمی‌گردد. سال ۱۹۸۸ سالی است که بیسمارک بعد از سی سال تلاش آلمان ملوک‌الطوایفی را به کشوری یکپارچه تبدیل کرده است و این کشور یکپارچه تازه دارد در اروپا سری در سرها در می‌کند. به این مفهوم که جهان رمانتیک پیشین ،که بازمانده‌ای است از پیامدهای انقلاب کبیر فرانسه در آلمان، شروع می‌کند به رنگ باختن. اما یک عنصر آن به شدت تقویت می‌شود و از آمیخته‌ی عدالت‌خواهی، آزادی‌خواهی و ناسیونالیسم، عنصر ناسیونالیسم می‌ماند و شدت بیشتری می‌یابد که بعدها در جنگ دوم جهانی اثر آن دیده می‌شود. سال ۱۹۲۳ برهه‌ای است که فضای آلمان از لحاظ صنعتی رو به پیشرفت گذاشته است و جزو کشورهایی شده است که حالا می‌تواند با فرانسه، انگلستان و تاحدودی بلژیک رقابت بکند و حتی در عرصه‌ی صنعت تاحدودی بر آنها سر شود. ۱۹۱۸ هم پایان جنگ اول جهانی است. بروخ این سه مرحله را رمانتیک، آنارشی، واقع‌نگری می‌نامد. البته، مراد بروخ از آنارشی در اینجا آنارشی سیاسی نیست بلکه بیشتر آنارشی در ذهنیت است. ذهنیت‌های بهم ریخته و آشفته و کسانی که از جهان گذشته/رمانتیک/پیشین رها شده‌اند و هنوز نمی‌توانند جایگاهشان را در جامعه تشخیص بدهند و راهی برای زندگی‌شان نمی‌شناسند و درگیر پیدا کردن مفهوم و معنایی برای زندگی خودشان یک جور سرگشتگی و آشفتگی دارند. بروخ اسم این آشفتگی را آنارشی می‌گذارد.
او درباره‌ی ساختار کتاب گفت: مجموعه‌ی تمام کتاب به مساله‌ی فروپاشی ارتش‌ها می‌پردازد و در سه بستر مختلف انجام می‌شود. در بستر اول که توازن بروخ جهان بیرونی را شرح نمی‌دهد حتی ذهنیت پاسانوف را هم شرح نمی‌دهد بلکه سیالی ذهن پاسانوف را شرح می‌دهد به عبارتی بخش اول کتاب جنبه‌ی روانکاوانه دارد و درماندگی‌های پاسانوف را بین جهان گذشته‌ای که از بین می‌رود و آینده‌ای که از آن هیچ چیزی نمی‌داند توصیف می‌کند. در بخش دوم، دوره‌ی آنارشی، نود درصد وقایع کتاب در سطح عینی رخ می‌دهد و وقایع بیرونی شرح داده می‌شود، مگر در بخشی که جنبه‌ی سرخاب‌گونه دارد و حدود سی صفحه از کتاب را در پایان کتاب در بر می‌گیرد.
حداد در تفصیل مطلب گفت: در بخش اول روانکاوانه است، بخش دوم بیش و کم رئالیستی نوشته می‌شود و در بخش سوم تکنیک نگارش تغییر می‌کند و چندین جا سرنوشت این سه شخصیت قطع می‌شود و لابه‌لای اینها اپیزودهایی از زندگی شخصیت‌های فرعی کتاب می‌آید و داستانی عاشقانه روایت می‌شود که حتی بخش‌هایی از آن به صورت شعر است و یک بخش فلسفی هم دارد که دقیقاً مساله‌ی اصلی کتاب است: مساله‌ی فروپاشی ارزش‌هاست. بروخ در این بازگویی تأکید می‌کند که مطالب بسیار مهمی هستند که در حیطه‌ی عقل اتفاق نمی‌افتند، بلکه در حیطه‌ی قیل و قال درونی آدم‌هایند. همان آشفتگی ذهنی به صورت رفتاری آشفته بروز می‌کند و بروخ از آن به عنوان حیطه‌ی غیرعقلانی نام می‌برد. او می‌گوید، آنچه ادبیات و رمان باید بیان بکند آن غیرعقلانی است که بین گنجیدن در زبان و گنگی معلق است و نویسنده باید تلاش بکند آن را هر چه بیشتر بیان بکند. چراکه فلسفه به سمت ریاضی‌شدن می‌رود و امکان پرداختن به این مسائل را ندارد و بار از بین بردن گنگی زبان که سابق وظیفه‌ی فلسفه بود الان به عهده‌ی ادبیات و به ویژه رمان روایی افتاده است.
این مترجم ادامه داد: دید بسیار جالب بروخ این است که انسان امروزی بیش از آنکه انسان گوینده باشد انسان بیننده است و منظورش از بینندگی سینما است. او می‌گوید زبان به عنصری فقط برای خبر رسانی و بیان اشاری تبدیل شده است و آن کلامی که در همه‌ی ادیان مقدس دانسته می‌شود سست و گنگ شده است و این وظیفه را ادبیات باید به عهده بگیرد که این گنگی را تا می‌تواند از بین ببرد و به کلام دوباره ارزش این را بدهد که آدم‌ها از این انزوا و تاریکی دربیایند و بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. البته در پایان کتاب این تاریکی را بروخ تاریکی قطعی و نهایی نمی‌داند بلکه آن را نقطه‌ی عطفی می‌داند که در پس آن اگر انسان دوباره بر کلام مسلط بشود می‌تواند در یک یگانگی با هم ارتباط برقرار بکند وجهان بهتری بسازد. پایان کتاب پایانی نسبتا آشتی جویانه است و آیه ای از اعمال رسولان می آورد به این مفهوم که خود را ضرری مرسان زیرا که ما همه در این جا هستیم.
در پایان، حداد بخشی از کتاب را خواند و در پاسخ به اکرمی گفت: آنچه در مورد اسم هانا گفته شد درست است و حتماً باید اصلاح شود، ولی تکرار اسم به‌جای ضمیر تعمدی بوده است. من در ترجمه چندان به آوردن ضمیر تمایل ندارم و سعی می‌کنم مطابق با گفتار به اسم اشاره کنم. همچنین، من مترجم فلسفه نیستم و شناخت چندانی از این مباحث ندارم. در حد توانم کوشیدم این متن دشوار را ترجمه کنم و ادعایی بیش از آن ندارم. درباره‌ی «سبک فکر کردن» حق با اکرمی است، البته من گمان کردم شاید طرز فکر برای خواننده مفهوم‌تر باشد.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST