اعتماد: «مگامالها و مجتمعهای بزرگ تجاری در تهران: مطالعهای جامعهشناختی» عنوان کتاب جدید عباس کاظمی و مسرت امیرابراهیمی، دو جامعهشناس ایرانی است که هر دو در موضوع زندگی روزمره و مطالعات شهری کتابها و مقالاتی نوشتهاند. کتاب در قطع وزیری با ۶۶۶ صفحه است که چاپ نخست آن در سال جاری و در هزار نسخه با قیمت 90 هزار تومان از سوی مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران وابسته به شهرداری تهران منتشر شده است. کتاب پس از سخن نخستی کوتاه به قلم محمدحسین بوچنی از پیشگفتاری دو صفحهای و یازده فصل تشکیل شده که عناوین فصول آن به ترتیب عبارتند از: مقدمه، چشمانداز نظری، روششناسی، پیشروی مراکز خرید در آسیا، اقتصاد سیاسی خودگرانی تهران: از مستغلات شهری تا مراکز تجاری، گونهشناسی مراکز خرید در شهر تهران، تحول فرهنگ خرید در بین شهروندان تهرانی، اتنوگرافی محلهمحور، اتنوگرافی مجتمعهای تجاری: (کاربرمحور)، گسترش مجتمعهای تجاری و پیامدهای آن و نتیجهگیری.
بحث درباره کتاب را با روایت تجربه شخصی از زندگی در
تهران آغاز میکنم. اواخر دهه شصت،
وقتی هفت،هشت ساله بودم، در محله ما نظامآباد تهران، در کنار بقالیها و مغازههای
معمولی، یک فروشگاه تعاونی شهر و روستا بود که گهگاه با مادر برای خرید مایحتاج
زندگی روزمره مثل ماکارونی و رشته آشی و نخود و لوبیا و اقلام بهداشتی به آن میرفتم.
البته با فاصله کمی از محله ما، فروشگاه قدس در میدان امامحسین (ع) ضلع جنوبی
ابتدای خیابان انقلاب قرار داشت که پیش از انقلاب نامش کوروش بود. اجناس و کالاها
در این فروشگاه، کمی لوکستر و با تنوع بیشتر بود و علاوه بر اقلام مصرفی یومیه، پوشاک
و لوازم خانگی هم داشت. یکی، دو بار هم به شعبهای بزرگتر و شیکتر از فروشگاه
قدس (کوروش سابق) در خیابان ولیعصر، ابتدای خیابان زرتشت رفته بودم. البته در همان
سالها، در گوشهگوشه شهر، پاساژها هم بودند، گذرهایی مسقف شبیه بازار اما کوچکتر
از آنکه عمدتا لباس و لوازم آرایشی عرضه میکردند، با کیفیتهای متفاوت.
از میانه دهه هفتاد، یعنی در دوران نوجوانیام،
اما به تدریج فروشگاههای زنجیرهای شهروند و رفاه به میدان آمدند، مجتمعهایی
تجاری که نه فقط سازه و بنای آنها که کالاها و اجناسشان، به مراتب متنوعتر و بهروزتر
از فروشگاههای زنجیرهای قدس بود. گاهی در روزنامهها و از تریبونها میخواندم و
میشنیدم که این مراکز جدید به عنوان مظاهر رشد مصرفگرایی و رواج فرهنگ غربی تقبیح
میشوند و آنها را نشانه غربزدگی و خودباختگی فرهنگی و دور شدن از ارزشهای انقلابی
و دینی و عدالتمحوری تلقی میکنند.
همزمان با گذر از نوجوانی به جوانی، شاهد افزایش کمی
پاساژها و سر برآوردن مراکز خرید مدرن بودم، پاساژها و مجتمعهایی جدید عمدتا در
مناطق شمالی و غربی شهر مثل گلستان و قائم و میلاد نور که مخاطبشان طبقه متوسط
نوظهور و نسل جوان بود. عصر اصلاحات بود و برخی پژوهشگران علوم اجتماعی همچون عباس
کاظمی، اقبال جوانان به این مراکز را نشانه گشودگی فضای اجتماعی و شکلگیری انواعی
از مقاومت نسل جدید در برابر هنجارها و بایدها و نبایدهای نسلهای پیشین تلقی میکردند
و از جنبههای رهاییبخش و پیشروی فضاهای اجتماعی جدید سخن میگفتند. همزمان
محافظهکاران همچنان این مراکز خرید را به نشانه غربگرایی مورد هجمه قرار میدادند.
اما با پایان عصر اصلاحات و تغییر مدیریت شهرداری تهران،
به یکباره دو اتفاق مهم در تهران رخ داد: اولا شمار مراکز خرید تجاری، آنهم به شکلی
قارچگونه و در ابعاد وسیع در تمام پهنه شهر تهران افزایش یافت، ثانیا مخالفان پیشین
این مراکز ساکت شدند و دیگر صدایی از انتقادهای پیشین به این مراکز به گوش نرسید،
اگرچه مراکز تجاری جدید، بارها بیش از مجتمعهای پیشین به مراکز تجاری نوین جهان
سرمایهداری شباهت داشتند و بعضی اسمهای آنها هم غربی بود، مثل مراکزی چون پالادیوم
و لوتوس. به نظر میرسید که منتقدان قبلی، حالا خود متصدیان و موسسان مراکز تجاری
جدید هستند و آنها را به عنوان مظاهر پیشرفت و تجدد ایرانی-اسلامی میستایند. به
راستی جریان چیست؟ چه اتفاقی افتاده که در فاصله دو دهه در تهران حدود ۴۰۰ مرکز خرید و مجتع تجاری کوچک و بزرگ ساخته شده؟ این تحول بزرگ با کدام
منطق اقتصادی و بر اساس چه رویکردهای فرهنگی- اجتماعی و سیاسی رخ داده است؟ هدف تصمیمگیرندگان
و برنامهریزان شهری از این اقدامات چه بوده و پیامدهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی
آن در زندگی روزمره مردم چیست؟ آیا این فضاهای جدید به رشد و پیشرفت فرهنگ جدید و
رفاه اجتماعی و اقتصادی عموم شهروندان یاری رسانده و باعث بهتر شدن زندگی آنها شده
است؟ آیا این تصمیمها براساس مطالعات گسترده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بوده یا
تنها ملاحظات اقتصادی مد نظر بوده؟ یکی از مهمترین کارهای صاحبنظران علوم اجتماعی
در ایران باید پاسخگویی به پرسشهایی از این دست باشد، یعنی توضیحی قانعکننده،
علمی و دقیق و به دور از هیاهوی تبلیغاتی و سیاسی ارایه کنند، از آنچه بر سر شهروندان
رفته. به نظر میرسد کتاب «مگامالها» در همین راستا نگاشته شده است. کتاب براساس
دو رویکرد اصلی و به تعبیر نویسندگان بر مبنای سنتز این دو رویکرد نوشته شده: نخست
با نگاهی تفسیرگرایانه به مصرف و توسعه مراکز خرید، یعنی نگاهی از منظر مطالعات
فرهنگی به مقوله مصرف و تاثیرات فرهنگی و اجتماعی این مراکز در زندگی مردم و دوم
نگاهی تبارشناختی به این معنا که چگونه شکل فعلی تهران ممکن شده و چه جریانهایی
از قدرتهای سیاسی و اقتصادی، توسعه مراکز خرید را موجب شدهاند، رویکرد دوم به
تعبیر مولفان نزدیک به رویکرد اقتصاد سیاسی است.کاظمی و امیرابراهیمی در فصل نظری کتاب
به دیدگاههای بدبینانه و خوشبینانه، گسترش مراکز خرید را معرفی میکنند و ضمن
بحث از مباحث نظریهپردازانی چون دانیلمیلر، لفور، هاروی، لییز، آلن، مانزو، میلر
و ... در پایان چشمانداز نظری خودشان را چنین خلاصه میکنند: «ما اگرچه تصور نمیکنیم که مراکز خرید فقط دستگاههای ایدئولوژوی همگنساز
یا ماشینهای تولید مصرف صرف هستند، اما معتقدیم که چنین فضاهایی به شکل مرجحی به
نفع مصرفگرایی نشانهگذاری شدهاند... نقد ما به مصرف به دلیل کلیت مصرف نیست، بلکه
بیشتر متوجه این نکته هستیم که مصرفگرایی جای چه چیز دیگری نشسته است.... ما قائل
به دوگانگی و تفارق تحلیلهای فرهنگی و مطالعات اقتصاد سیاسی نیستیم و به همین دلیل،
نه همهچیز را به مقاومت فرهنگی و مصرف به مثابه مقاومت و ابداع مربوط میدانیم و
نه میخواهیم به بهای تحلیل اقتصاد سیاسی، از فهم کنشهای زندگی روزمره و سیاست در
مقیاس خرد غافل شویم.»
نویسندگان در فصل چهارم برای آنکه نشان دهند آنچه در ایران
رخ داده امری استثنایی و منحصربهفرد نیست، به پیشروی مراکز خرید در آسیا و مطالعاتی
که پیرامون آنها صورت گرفته، پرداختهاند. ایشان معتقدند که اگرچه رشد مراکز خرید
جدید در آسیا بخشی از فرآیند توسعه جهانی حوزه تجاری است، اما رشد این مراکز در آسیا
برخلاف امریکا و اروپا، سریعتر و عمیقتر بوده است. پیامدهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مالها در جوامع آسیایی به ویژه ایران،
ترکیه، عربستان و امارات متحده، به دلیل شباهتهای فرهنگی و تاریخی، بیش از سایرین
است. اشباع مالها، قرار گرفتن مالها در برابر بازارهای سنتی و نحوه کنار آمدن این
جوامع با ویژگیهای مذهبی و سنتی خود با مالها از ویژگیهای مشترک این کشورهاست.
نقش مالها در تولید یا از بین رفتن فضاهای عمومی از دیگر مباحث اختلافبرانگیز
است. درحالیکه برخی این توسعه را مثبت ارزیابی کردهاند، برخی دیگر معتقدند پروژههای
مالسازی غالبا یا به قیمت از بین رفتن فضاهای عمومی یا تبدیلشان به فضاهای کنترلشده
تحقق یافته است. «در مالها رفتار خریداران به دقت تحت نظارت و کنترل قرار میگیرد.
مالها هر کسی را به عنوان مصرفکننده به رسمیت نمیشناسند.»فصل
پنجم کتاب که بسط رویکرد تبارشناسانه-اقتصاد سیاسی مولفان است، از مهمترین و جذابترین
بخشهای کتاب مگامالهاست. نویسندگان در این فصل «مساله اقتصاد سیاسی مراکز
خرید در تهران» را ذیل مساله بزرگتر «مناسبات سرمایهای» در ایران میدانند و
برخلاف مطالعات مشابه اقتصاد سیاسی که معمولا نقطه شروع بررسی وضعیت فعلی را به
سالهای نخست پس از جنگ در اواخر دهه ۱۳۶۰ مرتبط میدانند،
مساله شدن تهران را به اواخر دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ مرتبط
میدانند، یعنی زمانی که در نتیجه اصلاحات ارضی و رشد اقتصادی شهرها و افزایش جمعیت
آنها، رشد کژدیسه تهران و «بلعیدن» آن توسط سوداگری مستغلات و زمین شروع شد. از دید
مولفان تدوین اولین طرح جامع تهران در اواخر دهه ۱۳۴۰ هم نتوانست جلوی سوداگری زمین و مسکن را بگیرد و اقدامات دولت برای ساخت
مسکن اجتماعی ارزانقیمت با موفقیت همراه نبود. سوداگران مستغلات به جای تهیه مسکن
برای جمعیت رو به رشد طبقات میانی و فرودست، روی به «لوکسسازی» آوردند و رکود تورمی مسکن و زمین به خصوص در مناطق مرکزی تهران
در سال ۱۳۵۷ به اوج رسید. پس از انقلاب، انقلابیون با برچسب کلی «ملیسازی»، زمینها و مستغلات نیز ملی شدند. شهرداری تهران به
مدیریت محمد توسلی بخشی از قوانین و آییننامههای مهم در حوزه ساختوساز شهری را
حذف کرد یا تغییر داد. همزمان نهاد انقلاب بنیاد مسکن به عنوان فصلالخطاب مساله
مستغلات معرفی شد. هدف اولیه آن خانهسازی برای فقرا در شهرها و روستاهای دیگر ایران
بود، اما پس از چند ماه با چرخشی معنادار به مداخله در وضعیت مستغلات تهران پرداخت.
«بسازبفروشها» به عنوان بازوی اجرایی طرحهای بنیاد به عرصه بازگشتند. محمد توسلی
در اواخر دوره خود دریافت که بدون بازگشت به قواعد انتظامی کالبدی شهر نمیتوان آن
را اداره کرد. پس از توسلی، نیروش و دلجو تا حدودی ساختار بروکراتیک شهرداری را
حفظ کردند، اما با انتخاب کاظم سیفیان مدیرعامل پیشین بنیاد مسکن در اواسط سال ۱۳۶۱ به عنوان شهردار تهران، سیاستهای ضربتی انقلاب ادامه یافت، این سیاستهای
ضربتی شامل حذف ساختارهای بروکراتیک، واگذاری سریع و گسترده مسکن و زمین بود. این
سیاستها بر پایه دو هدف متعارض شکل گرفت: اولا القای این حس که شهرداری حامی
مستضعفان است و ثانیا تامین هزینههای شهرداری.
ایده خودگردانی شهر به روش شهرفروشی از دل همین تنشها
بر آمد. «نیاز شهرداری تهران و وزارت مسکن به داشتن منبع درآمدی بیشتر، منجر به
وضع قوانین و مقرراتی شد که مطابق با آنها، پرداخت مبالغ مورد نظر شهرداری، امکان
دخل و تصرف وسیع در کالبد شهری امکانپذیر شد.» تهران در آستانه پایان جنگ، در نتیجه
مصوبات و قوانین جدید، بهشتی برای دلالان ساختمانی و بسازبفروشها بود. در چنین
شرایطی غلامحسین کرباسچی در ۱۴ دی ۱۳۶۸ شهردار تهران
شد. به نوشته نویسندگان او طی ۹ سال شهرداری، چهره شهر و سازوکارهای اداره
آن را دگرگون کرد. از دید مولفان ارزیابی دوره شهرداری او، کار آسانی نیست؛ شهرداری
که عدهای او را «رابینهود تهران» میخواندند و محافظهکاران به او اتهام تراکمفروشی،
بلندمرتبهسازی، معلق ساختن بازبینی طرح جامع و تفصیلی و ... میزدند. «رانتجویی
تودهوار» مفهومی است که کاظمی و امیرابراهیمی به تاسی از یزدانی برای توضیح سیاستهای
شهرداری در این دوره به کار میبرند. مصداق بارز آن فروش تراکم در سطح وسیع و به
عموم شهروندان است. ساخت مراکز تجاری جدید و فروشگاههای زنجیرهای بزرگ از همین رهگذر
امکانپذیر شد. اقدامی که از سوی مخالفان محافظهکار کرباسچی، عمدتا از حیث فرهنگی
(و نه اقتصاد سیاسی) مورد انتقادهای شدید قرار میگرفت.
به نظر نویسندگان «انفجار مراکز تجاری در دوره شهرداری
قالیباف» و با «همدستیهای وسیع» به وقوع پیوست، یعنی
دوران پایان تراکمفروشی و تغییر در سیاستهای اقتصادی نهادهای حاکمیتی و ورود
آنها به عرصه مستغلات شهری. به نوشته کتاب، این نهادها متولی زمینها و ساختمانهای
مسکونی و تجاری مصادرهشده از ابتدای انقلاب بودند و شهرداری گمان میکرد دعوت این
نهادها به مشارکت و تهاتر در امور شهری، به افزایش درآمدهای شهری کمک میکند. به عبارت
دیگر، «همزمان با افول سیاست رانت تودهوار» شاهد «ورود مستقل نهادهای حاکمیتی و
نظامی به ساختوساز شهری» هستیم. این ورود مستقیم در اواخر دهه ۱۳۷۰ آغاز شد، اما در ابتدای دهه ۱۳۸۰ بود که به
عنوان یک مساله شهری مورد نقد قرار گرفت. از دید نویسندگان احداث مراکز تجاری
در دوره قالیباف در این بستر امکانپذیر شد. قالیباف که به علت پیشینه نظامی و حاکمیتی،
قابلیت بیشتری برای چانهزنی و توافق با نهادی علاقهمند به ساختوساز داشت، از این
راه بودجه شهرداری به میزان قابل توجهی (از 220 میلیارد تومان تا 18500 میلیارد
تومان) افزایش یافت. این امر به «اداره گرانتر شهر» انجامید. از دید نویسندگان در
دوره قالیباف، «توزیع عمومی رانت جای خود را به توزیع خصوصی رانت شهری داد» شهرداری
در این دوره برای تزریق ناگهانی سرمایه به پروژههای غولآسا (مثل پل صدر) به جای
فروش تراکم ساختمانی که درآمدی بطئی و تدریجی با خود همراه میآورد، سراغ بانکها،
نهادهای حاکمیتی و نظامی، سرمایهداران و مقاطعهکاران بزرگ رفت. بهطور خلاصه نویسندگان
در این فصل کتاب نشان میدهند که «چگونه سرمایهداری تجاری، به تدریج از انبوهسازی
مسکن و بلندمرتبهسازی تجملی و سپس، ساخت مراکز خرید کوچک و متوسط دست برداشت و به
سمت ساخت مراکز خرید چندمنظوره حرکت کرد.» چنانکه نویسندگان تاکید میکنند، این تحول
در ساخت اقتصاد سیاسی، همزمان با تحولی در ذهنیت و ترجیحات فرهنگی و با تلاش در
جهت برساخت سوژه مصرفگرا امکانپذیر شد.
کاظمی و امیرابراهیمی در فصلهای ششم تا نهم کتاب، به
روش پیمایشی، به مطالعه گونهشناسی مراکز خرید، تحول فرهنگ خرید در بین شهروندان
تهرانی و قومنگاری محلهمحور و کاربرمحور مراکز تجاری جدید میپردازند و به صورت مورد
و تفصیلی، تاثیرات متقابل برخی از مگامالها بر ساکنان محلات و شهرها را مورد بررسی
قرار میدهند. مطالعه این فصول نه فقط برای محققان بلکه برای عموم ساکنان شهر و
مراجعان به هریک از این مراکز، بلکه مغازهداران و کارکنان آنها، بسیار آموزنده و
روشنگر است. در فصل دهم از نظرات صاحبنظران شهری و علوم اجتماعی برای پاسخ به
پرسشهایی چون چرایی پیامدهای توسعه مراکز خرید جدید و آینده آنها استفاده میکنند.
از دید این صاحبنظران، در فرآیند این توسعه، شهر به زمین و ملک تقلیل یافته و
شهروندان به سوژههای مصرفکننده بدل شدهاند. فضاهای عمومی خصوصی شده و به شکلی
سودجویانه و منفعتطلبانه بازسازی میشود.
نویسندگان در فصل نتیجهگیری، ضمن خلاصه کردن مباحث کتاب،
از جمله پیامدهای گسترش مالها در تهران را تغییر شکل تجربه شهر و کالایی شدن آن خواندهاند.
فراغتی شدن خرید و کالایی شدن فراغت از دیگر پیامدهاست. گسترش این فضاها، از دید
نویسندگان بهرغم کارکردهای مثبت مثل تعامل فردی و خانوادگی و دسترسی به کالاهای
متنوع در مکانی واحد و افزایش امنیت، به تضعیف فضای عموی و رشد بیشتر منطق سود در
این فضاها کمک میکند. آنها در پایان ضمن انتقاد از فقدان خطمشیهای لازم برای
تجاریسازی و نبود پیوستهای فرهنگی و بههمریختگی جریانهای مختلف در سودگرایی و
سوداگری، سیاستهایی چون سختگیری و سیاست انقباضی در ساخت مالهای جدید، توجه به سندرم
قریبالوقوع مرگ بخشی از مالها، حرکت به سمت غیرتجاری کردن فضاهای عمومی، تقویت
بافت محلهای و جدی گرفتن پیوستهای پس از ساخت را پیشنهاد میکنند.