شرق: ایرج پزشکزاد، خالق رمان خاطرهساز «داییجان ناپلئون» بیستودوم دیماه در ۹۴سالگی در لسآنجلس آمریکا درگذشت. پزشکزاد، نویسنده و طنزپرداز معاصر بیش از همه با رمان «داییجان ناپلئون» بر سر زبانها افتاد، او از معدود نویسندگانی بود که در میان روشنفکران و مردم همزمان مخاطب بسیار داشت و البته در این فراگیری بیتردید سریال ساخته ناصر تقوایی، فیلمساز صاحبسبک برگرفته از این رمان نیز بیتأثیر نبوده است. ایرج پزشکزاد متولد سال ۱۳۰۶ در تهران، از اوایل دهه ۱۳۳۰ با نوشتن داستانهای کوتاه و ترجمه آثاری از مولیر و ولتر و رمانهای تاریخی به نویسندگی روی آورد. در این دوره او در مجلات آن روزگار داستان کوتاه چاپ میکرد و ستونهای طنز مینوشت و از جمله طنزهای او ستون «آسمونریسمون» نام داشت که در مجله فردوسی چاپ میشد. پدر پزشکزاد، پزشک بود و مادرش دختر مؤیدالممالک فکریارشاد، روزنامهنگار دوره مشروطه و صاحب روزنامههای صبح صادق و ارشاد بود. پزشکزاد خود در شرححالی مختصر از خود مینویسد: «از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق گذراندم. بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و بهعنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم بهطوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلمزنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم». او دانشآموخته حقوق از فرانسه است و چند سالی هم در ایران به شغل قضاوت در دادگستری اشتغال داشته و بعد به خدمت وزارت خارجه درآمده و سالها در آنجا مشغول به کار بوده است تا اینکه اوایل انقلاب مهاجرت کرد و اواخر عمر را در رؤیای وطن در غربت گذراند. با اینکه پزشکزاد بیش از دیگر آثارش با کتابهای «داییجان ناپلئون» و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» معروف و شناخته شده است، اما ترجمههای مطرحی نیز از او برجا مانده است، ازجمله «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک که آن را در سال ۱۳۶۴ به فارسی برگرداند، «عدالت اجرا شده است» اثر ژان مکر در سال ۱۳۳۷، «دو سرنوشت» نوشته ویلکی کالینز، نویسنده و دانشآموخته حقوق که به داستانهای کوتاهش معروف بود و پزشکزاد در سال ۱۳۴۵ این کتابش را به فارسی ترجمه کرد، «ماروا» اثر نویسنده مطرح فرانسوی، موریس دوکبرا که اوایل دهه ۱۳۶۰ درآمد و رمان معروف «دزیره» نوشته آن ماری سلینکو که بار نخست در ۱۳۳۵ ترجمه و منتشر شد و اخیرا در نشر فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است. از ایرج پزشکزاد سالها اثری در دسترس نبود، اما آثارش خاصه شاهکار او، «داییجان ناپلئون»، در میان بساط دستفروشها و کتابهای نایاب و افستیها با تیراژ بالا به فروش میرسید، اما خوشبختانه پس از سالها نشر فرهنگ معاصر چند کتاب از ایرج پزشکزاد را در شکل و شمایلی درخور به چاپ رسانده است: رمان «داییجان ناپلئون» در دو قطع و طرح جلد و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» و «دیزه» با ترجمه پزشکزاد. درباره شاهکار «داییجان ناپلئون» در این سالها بسیار نوشتهاند؛ این رمان فارغ از توانایی نویسندهاش در خلق زبان و شخصیتها، توانسته به عمق جامعه نفوذ کند و مخاطبانی در گروههای مختلف از مردم پیدا کند تا حدی که برخی از دیالوگهای این رمان از پسِ سالیان همچنان بر سر زبانهاست. رمانی که میخائیل گورگانتسف، نویسنده روس، در مقدمهای بر ترجمه روسیاش آن را به آثار گوگول، نویسنده بزرگ روس شبیه دانست و نوشت: «تسلسل موقعیتهای مضحک و دیالوگهای خندهآور، که نویسنده بهوفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشکهای نامرئی» او میاندازد. و این، نهتنها بهخاطر آن است که مثلا جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک «صدای مشکوک»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ دارد، بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: آقایان، زندگی در این دنیا چه ملالانگیز است». پروفسور دیک دیویس، ایرانشناس مطرح نیز در مقدمه ترجمه انگلیسی «داییجان ناپلئون» آن را رمانی «کمیک و مبتکرانه» خواند که مملو از شخصیتهای بهیادماندنی در کشاکش زدوخوردهای مضحک است که ممکن است خواننده غربی را، که عادت کرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنههای جدی بیفتد، دچار شگفتی کند. سرانجام قلب ایرج پزشکزاد، خالق خاطرههایی که رمان تاریخسازش «داییجان ناپلئون» ساخته است، از تپش بازایستاد، درحالیکه در اواخر عمر رؤیای بازگشت به وطن را در سر داشت. آنچه در ادامه میآید بخشی از یادداشت یا به نقل از خود پزشکزاد «شرح خلاصه سرگذشت داییجان» است که او برای چاپ تازه کتابش در پاییز ۱۳۹۳، در پاریس نوشت و داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، ناشر رسمی آثار زندهنام ایرج پزشکزاد، آن را در اختیار روزنامه «شرق» گذاشت؛ ناشری که در سوگ این نویسنده جان کلام را درباره خطمشی پزشکزاد نوشت: «عالیجناب پزشکزاد عزیز! در سوگ شما که تلخترینها در شیرینی کلامتان شربتی میشد تا بیمرثیهخوانی علاج درد کند، شرم داریم که به ماتم بنشینیم؛ که این طریق شما نبود و ما از شما آموختیم که زندگی را ستایش کنیم، رنجها را به استهزا بگیریم و بهجای تسلیم ماتم شدن با سلاح شادمانی به جنگ سیاهی برویم. دلتنگی نبودنتان را چون سرو استوار قامتتان بر ادبیات ایرانزمین ارج مینهیم تا جنگلی شود سرشار از شادمانی، عشق به زندگی و فرهنگ این مرز و بوم. سفر به سلامت. سلام ما را به هفتهزارسالگان برسانید».
این داییجان، یعنی «داییجان ناپلئون»، از جهات مختلف، خیلی بیشتر از سایر داییجانها، برایم منشأ اثر و مایه شادمانی بوده است. از دستکم چهل سال پیش، دائماً با من قرین و همنشین بوده و در زندگیام نقشی داشته است. در این مدت از شهرت و محبوبیتی عمومی، از طبقه تحصیلکرده کتابخوان گرفته تا عامه مردم، زن و مرد و پیر و جوان، برخوردار بوده و من، به عنوان خویش نزدیک، پُزش را دادهام. بار غم و غصه دلهای خسته بسیاری را با خنده و شادی سبک کرده که دعای خیرش را به من کردهاند. در رمان معاصر جهان جای ممتازی کسب کرده، که برایم مایه سربلندی است. گذشته از این سابقه روشن، شادم که میبینم داییجان هر چند در زادگاهش مورد بیمهری قرار گرفت... در آستانه چهلمین سال تولدش، نه تنها با همه زادورودش، همچنان در صحنه حضور دارد که سرحالتر و جنگاورتر از دوران جنگهای کازرون و ممسنی، به مرزهای تازهای قدم میگذارد. کتاب تاکنون به هشت زبان خارجی ترجمه و با موفقیت منتشر شده است. به این ترتیب، جماعت کثیر دیگری از جهانیان، با ترفندهای «انگلیسا» ـ به روایت داییجان، همراه با تفسیرهای مشقاسم غیاثآبادی آشنا شدهاند.
«داییجان ناپلئون» را من در اواخر دهه چهل، هنگام مأموریتم در سوییس نوشته بودم. وقتی مشغول دستکاریهای نهایی آن بودم، از قضا، دوست قدیم و ندیمم، تورج فرازمند گذارش به ژنو افتاد. نوشته مرا دید و بسیار پسندید و در مراجعت، خبرش را به تهران رساند. وقتی من در پایان مأموریتم به ایران برگشتم، دوستان مجله «فردوسی» ـ که مجله خاستگاه قلمزنیام بود ـ اصرار بسیار کردند که موافقت کنم قبل از انتشار کتاب، آن را در مجله، به صورت پاورقی چاپ کنند.
من به این نحوه انتشار نوشتهام رغبتی نداشتم. اما در نهایت به توصیه دوستم فرازمند، پذیرفتم. استدلال او این بود که سانسور کتاب در نهایت شدت است و سانسورچیها... در این رمان پرجمعیت، دستکم سه چهار مورد ایرادپذیر پیدا خواهند کرد. کتاب «داییجان ناپلئون» نوروز ۱۳۵۲ منتشر شد.
اولین و بزرگترین شادمانی من وقتی بود که دیدم علاوه بر مردم عادی همردیف خود من، کسانی از بزرگان نامدار علم و ادب هم که فکر نمیکردم حوصله و فرصت کنند بنشینند رمان بخوانند، آن را خواندند و به من گفتند که خواندند. استقبال عمومی روزافزون از رمان، موجب شد که سازمان رادیو تلویزیون وقت به فکر تهیه فیلمی چند قسمتی از آن برای نمایش در تلویزیون افتاد. کار تهیه فیلم بر عهده کارگردان سینما ناصر تقوایی گذاشته شد که من با خودش و آثارش آشنایی داشتم. هوشمندی و دانایی ناصر تقوایی را بهخصوص در انتخاب بازیگران شاهد بودیم که برای هر نقش مناسبترین چهره را از هنرپیشگان بزرگ نامدار برگزید و گفتنی است که همه آنها پیشنهاد او را بیچون و چرا پذیرفتند و به بهترین وجه از عهده ایفای نقشها برآمدند.
فیلم که در ۱۷ قسمت اواخر سال ۱۳۵۵ آماده شده بود از اول سال بعد در تلویزیون به نمایش گذاشته شد. نمایش فیلم در تلویزیون با استقبال فوقالعاده عمومی روبهرو شد. ولی از آنجا که از نظر زمانی با شروع فضای نسبتاً باز سیاسی مقارن بود، های و هوی زیادی هم برانگیخت. مخالفان رژیم حاکم، از چپ تا راست، که منتظر بهانهای برای کوبیدن دولت وقت بودند، رادیو تلویزیون و برنامه پرسروصدایش، یعنی فیلم داییجان ناپلئون را نشانه گرفتند. فریادهای وامصیبتای آنها بلند شد که عکسالعملهایی را ایجاد کرد. معهذا اظهارنظرهای عیبجویانه از طریق نامهنگاری به تلویزیون و جراید و انتقاد در محافل و مجالس ادامه یافت.
ماه بعد، در یک صبح بهاری، مأموران نمیدانم کدام نهاد آن زمان، با کامیون به کتابفروشی و انبار کتاب ناشر و کتابفروشیهای شهر مراجعه و کلیه نسخههای از چاپ درآمده موجود را با خود بردند. علاوه بر این به انبار انتشارات جدیدالتأسیسی که بیست هزار جلد به قطع جیبی مصور داییجان را چاپ و آماده توزیع کرده بود. مراجعه کردند و تمام بستهها را بردند. چاپچیهای قاچاقفروش، مقدم این وارده جدید به بازار زیرمیزیفروشی را گرامی داشتند و بلافاصله چاپ افست داییجان و توزیع پرفایده زیرمیزی به دو برابر قیمت را شروع کردند. تجارتی که از سیوپنج سال پیش تاکنون در سراسر مملکت بیدغدغه ادامه دارد. البته در ویترین کتابفروشیها نیست، ولی سابقه ندارد که مشتری این کتاب از کتابفروشی دست خالی برگشته باشد. صادرات داییجان ناپلئون هم، به مشارکت و همکاری صمیمانه بـعضی کتابفروشیهای ایرانی خارج از کشور، بهخصوص مستقر در ایالات متحده آمریکا، همچنان رونق دارد، چون از نظر تجاری خیلی سودمند است. هزینه حروفچینی صفر ـ روی جلدسازی صفرـ مالیات صفر ـ حقالتألیف نویسنده صفر ـ میماند هزینه ناچیز افست روی کاغذ ارزان دولتی و حمل که جمعاً نباید از معادل حدود سه دلار تجاوز کند به چند ده دلار. برای کتابفروش که میداند قاچاق و در واقع مال مسروقه است، تنها هزینه، پا گذاشتن روی اخلاق است که لابد گران تمام نمیشود.
این از سرنوشت داییجان در داخل کشور، اما بالاخره هر طور بود، خودش را از لای پرس مقواساز و... نجات داد و با داغ دل، از وطن مألوف راهی غربت شد. اولین تبعیدگاه ناخواستهاش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، مدافع زحمتکشان و رنجبران جهان بود که با آغوش باز مقدمش را گرامی داشتند. داییجان ناپلئون، درست ۱۷۰ سال بعد از ناپلئون اول، شهر مسکو را تسخیر کرد. ولی برخلاف آن دفعه، کسی شهر را آتش نزد. مهمان جدید را عزت گذاشتند و طوری پنهانش کردند که هیچکس از حضورش در آنجا بویی نبرد.
از قضا، خانمی ایرانی از دوستان من که چند زبان میداند و در دفتر اروپایی سازمان ملل در ژنو کار میکرد، ضمن سفری به آمریکا، در دهه ۹۰ میلادی، در کتابخانه دانشگاه ییل چشمش به یک کتاب روسی با عنوان «دیادوشکا ناپلئون» افتاد. وقتی باز کرد و دید که داییجان ناپلئون خودمان به زبان روسی است، مشخصات کتاب را برای من فرستاد. بعد از تحقیق، معلوم شد ناشر Khoudojestvennaya Literatura، یکی از دو ناشر بزرگ روسیه، برجامانده از دوران شوروی است.
من به آدرس ناشر در مسکو نامه نوشتم و خواهش کردم که یک نسخه از کتاب را برای آرشیو شخصی من بفرستند. جواب محترمانه محبتآمیزی به امضای رئیس بخش ادبی مؤسسه انتشارات رسید. نوشته بودند ما این کتاب را در سال ۱۹۹۰ منتشر کردهایم و بعد از چند سال دیگر حتی یک نسخه از آن باقی نمانده که به شما تقدیم کنیم و از این بابت شرمندهایم. ولی چون در آستانه سال نو هستیم فرارسیدن عید را صمیمانه به شما تبریک میگوییم و سالی سراسر موفقیت و شادی برای شما آرزو میکنیم. گفتم چی بود میگفتند روسها آدمهای زمخت بیاحساسی هستند! ببینید طفلکها با چه مهر و محبتی سال نو را تبریک گفتهاند و چطور با شرمندگی عذر تقصیر میخواهند. از آشنایانی که برای گردش به روسیه میرفتند خواستم که از کتابفروشیها کتاب «دیادوشکا ناپلئون» را اگر دیدند برای من بخرند. بعد از مدتی، دو مسافر دو نسخه کتاب «دیادوشکا ناپلئون» برایم آوردند. یکی چاپ ۱۹۸۱، با تیراژ هفتاد و پنج هزار نسخه و آن یکی چاپ ۱۹۹۰، با تیراژ صدهزار نسخه و قیمت روی جلد چیزی معادل سیزده دلار بود و معلوم نبود چاپ چندم است، چون ردیف چاپ را ذکر نکرده بودند. باز، نامهای به ناشر نوشتم. ولی به این نامه و نامههای بعدی جوابی ندادند و بهکلی لالمونی گرفتند. طوری که به قول مشقاسم خودمان، پنداری دود شدند رفتند آسمان! چون شایعه دموکراسی در روسیه قوت گرفته بود، در نامهای، چُغلی مؤسسه ناشر را به آقای ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور کردم.
درحالیکه امید زیادی نداشتم، نامهای رسید از مسکو، از سرویس حقوقی مجمع نویسندگان روسیه (RAO) که: «رئیسجمهوری تحقیق درباره نامه شما را به ما ارجاع کرده و ما از «اطاق کتاب روسیه» پرسیدیم. در جواب تأیید کردهاند که مؤسسه انتشارات «خودوژستونایا لیتراتورا» کتاب شما را در سال ۱۹۹۰ در روسیه منتشر کرده است. به این مؤسسه نامه نوشتهایم و از جوابش شما را مطلع خواهیم کرد».
گفتم: بهبه! خوشخبر باشی ای نسیم شمال! به برکت دموکراسی نوپای روسیه، حتماً از این چاپهای مکرر صدهزار نسخهای نان و نوایی میرسد. چشمبهراه بودیم تا روزی که جواب رسید. همان مؤسسه معظم انتشارات که ضمن تبریک عید دلبرانه به من، نوشته بود که کتاب را در سال ۱۹۹۰ منتشر کرده، بدون هیچ خجالتی، نوشت: از چاپ ۱۹۹۰ هیچ اطلاعی نداریم، چون ما «دیادوشکا ناپلئون» را فقط در سال ۱۹۸۱ منتشر کردهایم. با مختصر تحقیقی، علت را دانستیم: مابین دو تاریخ، روسیه شوروی به مقررات بینالمللی حفظ حقوق مؤلف پیوسته بود و این مؤسسه اگر انکار نمیکرد، باید لااقل برای چاپ ۱۹۹۰ حساب پس میداد.
من، هر دو نامه را ـ یکی آره و دیگری نه ـ که به امضای همان مقام رسمی انتشارات بود، همراه یک جلد کتاب چاپ ۱۹۹۰، برای آقای پوتین فرستادم که شاید خجالتش بدهم. اما انگار خجالت نکشید، چون از ناشر بزرگ نپرسید چرا دروغ میگوید. فقط این بار کار را به وزارت فرهنگ و ارتباطات روسیه ارجاع کرد. وزارت فرهنگ هم، به دستور رئیسجمهوری لابد در حد امکان اقدامی کرده بود. ولی ظاهراً چون زورش به مدیران گردنکلفت استالیندیده برژنفچشیده پوتینپروریده مؤسسه ناشر نرسیده بود، در نامهای به من نوشت: از دست ما کاری برنمیآید و شما بهتر است برای احقاق حقتان به دادگاه مراجعه کنید! گفتم: بالاتان را دیدیم، پایینتان را هم دیدیم؛ این هم روی وردار ورمالی قاچاقفروشان خودمان! وانگهی، به قول معروف صد من گوشت شکار به یک بوگند تازی نمیارزد.
خلاصه اینکه، داییجان، از قبله سابق رنجبران عالم دست خالی برگشت ولی لااقل جانی به در برد و در جای امنتری به ترجمه دوم رسید. ترجمه به زبان انگلیسی به وسیله پروفسور دیک دیویس، ایرانشناس و استاد دانشگاه اوهایو صورت گرفت. این ترجمه از نظر معرفی داییجان که در زبان فارسی و روسی محبوس مانده بود، خیلی اهمیت داشت. کتاب با عنوان My Uncle Napoleon، با مقدمه جامع آقای دیویس در سال ۱۹۹۶، به وسیله انتشارات Mage Publishers در واشینگتن منتشر شد. جراید آمریکایی و انگلیسی از آن استقبال بسیار خوبی کردند و به چاپهای مکرر رسید تا جایی که روزنامه «بالتیمور سان» آن را «a masterpiece of contemporary world fiction» معرفی کرد. مدتی بعد از چاپهای اولیه، در سال ۲۰۰۶، چاپ تازهای به وسیله انتشارات Random House نیویورک منتشر شد که علاوه بر مقدمه دیک دیویس، دیباچهای نیز از آذر نفیسی و مؤخرهای به قلم خود من، بر آن افزوده شده بود. داییجان پس از ترجمه انگلیسی، به ترتیب به زبانهای آلمانی، اسپانیایی، یونانی، فرانسوی، ترکی و عبری، ترجمه و منتشر شده است.
*
اگر امروز از من بپرسند که از داییجان چه دیدهام و دربارهاش چه فکر میکنم، میتوانم جواب بدهم: انصافاً داییجان شخص محترم و آبرومندی است که وجودش در مجموع، برای من مایه خیر و خوبی بوده است. در این سی و چند سال دور از ایران، هر جای دنیا که رفتهام هموطنانم، شاید بیشتر به خاطر گل روی داییجان، غرق دریای محبت و عزتم کردهاند. و غنیمتم اینکه بین آنها دوستان تازهای پیدا کردهام.
خوشحالم که داییجان، نهتنها بهعنوان دایی برای من، که به عناوین دیگری هم منشأ اثر بوده است. در زبان فارسی اصطلاح «روحیه داییجان ناپلئونی» به معنای پشتپرده هر واقعه، توطئه و دست خارجی دیدن، به خوبی جا افتاده و گفتنی است که باقیمانده نسل داییجان ناپلئونها ـ که تعدادشان کم نیست ـ حالا دیگر موقع اظهارنظر و اطمینان از اینکه یک واقعه مثلاً کار انگلیسیهاست، پیشاپیش احتیاطاً میگویند: حالا نگویید فلانی داییجان ناپلئون شده، ولی مطمئن باشید کار خودشان است.
اما خدمت دیگری که میشود به حساب داییجان نوشت نقش مؤثرش در رفع و رجوع بدنامیهایی است که بعضیها به بار آوردهاند. مردم دنیا ـ برخلاف برگزیدگان جوامعشان که ایران را با تمدن و فرهنگ سابقهدارش میشناسند ـ چیزی از ایران نمیدانستند. تنها در
سی و چند سال گذشته بوده که چیزی از ما شنیدهاند... شعر و رمان و دیگر مظاهر فرهنگ ایران، علاوه بر نقش جوهریشان، در باب غبارروبی از چهره ایرانی کاری انجام میدهند و نقش داییجان از این نظر، از بدو انتشار به زبانهای خارجی، از دید منتقدان جراید پنهان نمانده است. از جمله پس از انتشار متن انگلیسی، مجله «کایرکوس ریویو»ی نیویورک، در شماره ماه جون ۱۹۹۶، مقاله مفصل خود درباره «داییجان» را اینطور پایان داد: «این رمان خندهآور تحسینبرانگیز میتواند تصویری را که ما از ایرانیان... داریم، تغییر دهد».
و مجله «کلیولندپلن» در جولای ۹۶، در پایان نقد «داییجان» نوشت: «خنده و ایران، الفاظی هستند که به آسانی کنار هم قرار نمیگیرند. آخرین شاه ایران اهل خنده نبود. بعد از انقلاب هم به علت مشکلات جنگ و موارد دیگر، نتوانستهاند این تصویر را تغییر بدهند. ولی ایرج پزشکزاد با انتشار متن انگلیسی داییجان ناپلئون، رمان بسیار خندهآورش، که در سال ۱۹۷۰ نوشت میتواند وضع را تغییر بدهد و بیشتر از آمدوشد دیپلماتها و میانجیها و عذرخواهیها، در بهبود روابط ایران و آمریکا مؤثر باشد».
روزنامه واشینگتنپست در شماره ۲۹ سپتامبر ۹۶ نوشت: «... در دورانی که افکار عمومی بسیاری از آمریکاییها را اخبار شب شکل میدهد، «داییجان ناپلئون» انسانیت را که از دیرباز در مغربزمین به صورت کاریکاتوری معرفی شده، در معرض دید روشن قرار میدهد».
همینطور، بعد از انتشار ترجمه فرانسوی داییجان، منتقد ادبی روزنامه لوموند دیپلماتیک، در شماره نوامبر ۲۰۱۱، در پایان نقد کتاب، این سؤال را مطرح میکند: «چه چیزی خصومت علیه این کتاب آنقدر برانگیخته که مهربانی نکرده؟ علت، آیا افشاگری طنزآمیز تزویر و ریاست؟ یا ظرافت لحن و سبکباری محیطی که در آن، دروغبافتن و شادمانه سربهسر دیگران گذاشتن رایج است؟ یا مخالفت با تخیل و ذوق و نشاط، طنینانداز در این داستان؟ یا سادهتر، خنده صمیمانه و از ته دلی است که در خواننده ایجاد میکند؟ و شاید علت را در احساس نوستالژی خواننده نسبت به دورانی باید جست که در آن فرهنگ و شعر جایگاه خاصی داشتند؟».
و چون به پاسخ سؤال خود نمیرسد، اینطور ختم سخن میکند: «پس بهتر است از این پرسشها، مثل مشقاسم دوستداشتنی، نتیجهای فیلسوفانه بگیریم و بگوییم دروغ چرا؟ حالا که تا قبر چهار قدم بیشتر نیست، چرا عیش خواندنمان را ضایع کنیم؟».
*
این شرح خلاصه سرگذشت داییجان را من برای چاپ تازه کتاب در پاییز ۱۳۹۳، در پاریس نوشتم.
ا. پ.