گسترش فرهنگ و مطالعات: «گرایشهای هنر (...ایسمها)» عنوان کتابی است به قلم استفان لیتل که انتشارات کتاب آبان آن را به چاپ رسانده است. این کتاب شما را با بسیاری از گرایشهای (ایسم) شکلگرفته در تاریخ هنر غرب، از رنسانس تا زمان حاضر آشنا میسازد. اگرچه در این کتاب خلاصهای از تمامی گرایشهای هنری نیامده است، اما شامل مهمترین آنها میشود. در ادامه چهار نوع مختلف از گرایش (ایسم) تشریح میشوند. آشنایی با این چهار تعریف، استفاده از این کتاب را لذتبخشتر میسازد و به شما درکی از شیوههایی که تاریخ هنر شکل گرفته است و اینکه چطور هنرمندان، منتقدان و مورخان آن را به پرسش کشیدهاند، میدهد. بعضی از گرایشها به دست هنرمندان تعریف میشوند، بعضی از سبکها با رویکرد به گذشته و آثار هنری پیشین، توسط مورخان شناخته میشوند. سایر موارد شامل گرایشهای هنری گسترده میشوند و برخی بخشی از جنبشهای وسیعتری هستند که فراتر از حوزهی هنرها میروند و به سایر حوزههای فرهنگ نیز تسری مییابند.
پیش از شروع مطالعهی این کتاب، باید این نکته را به خاطر داشته باشید که بعضی از صورتهای هنری و هنرمندان به بیش از یک گرایش تعلق دارند و بعضی نیز به هیچ گرایشی تعلق ندارند. گرایشها اغلب دستهبندیهایی خشک و بیانعطاف نیستند و درون هر گرایشی معمولاً تکامل، تغییرات و تضادهایی وجود دارد که ممکن است باعث ایجاد تفاوتهای بارز میان هنرمندانی شود که تحت عنوان یک گرایش خاص در کنار هم جمع شدهاند. هیچ تعریفی از یک گرایش نمیتواند قطعی و نهایی باشد. به همین دلیل، همیشه میتوان این پرسش را مطرح کرد که یک گرایش خاص چیست و چگونه یک هنرمند یا اثر هنری با آن گرایش مرتبط است یا مرتبط نیست.
گاهی، راه سادهتر برای تعریف یک گرایش این است که به جای ارائهی یک تعریف ساده از مهمترین ویژگیها و خصایص آن، بگوییم این گرایش چه چیزی نیست، یا در مقابل چه چیزی واکنش نشان میداده است. بعضی از گرایشها بسیار مشخص و بعضی بسیار مبهم هستند و تفکر دربارهی گرایشها مستلزم جابهجایی آسودهی شما میان جزئیات و کلیات است، و نیز احتمالاً جایگزین ساختن سؤالات به جای پاسخها در این فرآیند است. بعضی از گرایشها را از طریق پرسشهایی که مطرح میکنند، به همان اندازهی پاسخهایی که میدهند، میتوان تعریف کرد. چرا کوبیستها از کلاژ لذت میبرند؟ یک دلیل این بود که کلاژ آنها را قادر میساخت که سطح عمودی اثر هنری را با سطح افقی رویهی یک میز در هم و مخلوط کنند. بر این اساس بخشی از یک تعریف سودمند از کوبیسم به دست میآید: کوبیسم با برداشت (و برداشت نادرست) ما از سطوح افقی و عمودی بازی میکند و برای این کار از کلاژ بهره میبرد.
در اواخر قرن نوزدهم بود که بسیاری از هنرمندان شروع به گردآمدن درون گرایشهایی که از خودشان شناساندند، کردند، نظیر امپرسیونیسم و ناتورالیسم. با شروع قرن بیستم و ظهور مدرنیسم، بسیاری از هنرمندان، در مراحلی چند از کار هنریشان با جدیت درگیر تعریف و شکلدهی یک گرایش به عنوان یک جریان هنری خاص شدند. این تمایل تا قرن بیست و یکم نیز ادامه یافت، اما امروزه هنرمندان نسبت به طبقهبندی کردن آثارشان در گرایشها، بیمیلی و اکراه بیشتری دارند، زیرا بیم آن دارند که با گرایشها، بهسادگی در مقابل تبدیل شدن به یک مُد به زانو درآیند.
گرایشها، راهنمای انعطافپذیری برای درک تاریخ هنر هستند که به دانش و لذت شما افزوده میشوند. آنها برای امتحان شما در تشخیص هنر در مراحل یک آزمون نیستند.
قسمتی از کتاب گرایشهای هنر (...ایسمها):
مدرنیسم، جنبشی گسترده در هنر بود که تمامی گرایشهای آوانگارد نیمهی اول قرن بیستم را در بر میگرفت. اگرچه گرایشهای متفاوت مدرن اغلب با یکدیگر ناسازگار و گاه مخالف بودند، همهی آنها به لطف هنر تجربی، ناتورالیسم و آکادمیگرایی را کنار گذاشتند.
گرایش غالب در این هنر، جستوجو برای یافتن پاسخ سؤالات اساسی درباره طبیعت، هنر و تجربهی انسانی بود. تمامی گرایشهای مدرن، حسی مشترک داشتند مبنی بر اینکه دنیای مدرن از آنچه پشت سر گذاشته شده بود، اساساً متفاوت بود و هنر نیاز داشت تا خودش را با مواجهه و کاوش در مدرنیتهاش نو کند. این امر برای عدهای به معنی رد صنعت به نفع بدویگرایی و برای عدهای دیگر ستایش تکنولوژی و ماشینیسم بود.
به طور کلی در مدرنیسم، مطالعهی هنرمند در باب بینش خود، در درجهی اول اهمیت بود. هرچند در سدهی نوزدهم نیز شاهد این گرایش بودیم، اما در سدهی بیستم این امر به یک اصل مدرنیستها تبدیل شد.
برخی گرایشهای مدرن پرسش دربارهی اینکه هنر چیست، چه کاربردی دارد و از چه چیز پشتیبانی میکند را آغاز کردند. در طی این روند، فعالیت هنری و نقد فرهنگی، همسانی نزدیکی با یکدیگر پیدا کردند. داداییستها فردیت را کاملاً بیرون راندند و ضمیر ناخودآگاه را جایگزین آن ساختند.
میان گرایشهای مدرن بحث و جدال وجود داشت که آیا هنر باید احساسات و وضعیتهای ذهن (اکسپرسیونیسم)، نظم معنوی (نئوپلاستیسیسم)، کارکرد اجتماعی (کانستراکتیویسم)، ناخودآگاه (سوررئالیسم)، ماهیت بازنمایی (کوبیسم) را کشف کند یا نقش اجتماعی هنر را در جامعه سرمایهداری و بورژوازی (دادائیسم). بسیاری از این گرایشها با یکدیگر همپوشانی داشتند.
هنر به شکل فزایندهای به ابزاری برای کشف حقیقت بدل شد، خواه یک حقیقت منحصراً مدرن (فوتوریسم) یا یک حقیقت جهانی (سوپرماتیسم).