کد مطلب: ۲۹۲۲۹
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰

وسوسه‌ی آزادی یا مرگ

سیدحسن اسلامی‌اردکانی

اعتماد: پس از سی سال دوباره رمان آزادی یا مرگ (نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه محمد قاضی، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۲، ۷۳۰ صفحه) را خواندم و باز ذهنم به جزیره کرت، شورش‌های مسیحیان علیه ترکان عثمانی و خشونت‌های مکرر پرواز کرد. همواره شیفته کازانتزاکیس بوده‌ام، کسی که تجربه‌های زیسته خرد و کلانش را در نوک قلم می‌ریزد و به آنها زندگی می‌بخشد. اگر خداوند با گِل جهان را آفرید، او با کلام جهان خویش را می‌آفریند. رمان پرشخصیت و چندلایه آزادی یا مرگ بازگوی یک درد یا وسوسه همیشگی است: آیا باید عاقلانه و محافظه‌کارانه زیست یا به عشق آزادی شورید و با آگاهی از ناکامی دلیرانه مرد؟ عشق محور این رمان است: عشق به زن، زندگی و زمین.
ماجرا در جزیره کرت که زیر سلطه امپراتوری عثمانی است، رخ می‌دهد. چند بار مسیحیان شورش کرده و شکست خورده‌اند. می‌خواهند به یونان بپیوندند، اما یونان ضعیف است، عثمانی قوی است و اروپاییان ترجیح می‌دهند با عثمانی سازش کنند و هر یک منتظر است بعدا کرت را تصرف کند. پهلوان میکلس، شخصیت آرمانی شده پدر نویسنده، قهرمان داستان است. عوامل مختلفی دست به دست می‌دهند و شورش در می‌گیرد و مسیحیان قتل‌عام می‌شوند. میکلس به کوه‌ها پناه می‌برد و می‌جنگد. این قیام نافرجام است. دولت عثمانی دوست دارد که همه تسلیم شوند نه سرکوب و فرمان عفو می‌دهد. خیلی از یاغیان به زندگی عادی خود برمی‌گردند. اما میکلس به هیچ روی تسلیم نمی‌شود. برادرزاده‌اش می‌رود تا او را ترغیب کند بازگردد، اما در کنار عمویش می‌ماند و همه کشته می‌شوند. 
میکلس می‌داند که این قیام راه به جایی نمی‌برد و عقلای قوم نیز همین نکته را گفته‌اند که باید سیاست صبر و انتظار در پیش گرفت تا زمانی که بشود به یاری کرت برخاست. اما میکلس حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌کند. نه صدای قلبش را، نه صدای عقلش را. زیبارویی به نام آمنه را دوست دارد، اما هنگامی که خواب است خنجری در سینه‌اش می‌نشاند و او را می‌کشد. بدین‌ترتیب بر وسوسه قلب غلبه می‌کند. وسوسه عقل را نیز با تحقیر کسانی که خواستار آرامش هستند، خاموش می‌کند. همه کمابیش از این پهلوان خشن و بداخلاق و گاه زن‌ستیز که اجازه نمی‌دهد دخترش از وقتی بالغ شده است برابر او پدیدار شود، می‌ترسند و در عین حال قلبا دوستش دارند. آدمی کم‌حرف و عملگرا و بیش از حد جدی. 
پاشای ترک و حاکم کرت از گسترش خشونت گریزان و در پی آرامش و آرزومند وضع سابق است؛ زمانی که «ترکان و مسیحیان با هم مانند دو برادر زندگی می‌کردند. یونانیان کار می‌کردند، ترکان می‌خوردند و زندگی همه به خوشی می‌گذشت.» اما برای یک کرتی دو چیز مهم است: خدا و تفنگ و هر گاه فرصت کند دست به شورش می‌زند. 
خشونت سکه رایج این فرهنگ است، دو ترک پیرزن تنهایی را پیدا می‌کنند و سرش را می‌برند و می‌گویند: «کاچی به از هیچی است». پهلوان مانداکاس نیز دشمنان خود را می‌کشد و گوش‌های آنها را می‌برد و در شیشه الکلی به یادگار نگه می‌دارد. 
در پس این روحیه حماسی و از جان‌گذشتگی، همچنان به نظر می‌رسد که کازانتزاکیس نه پاسخ خواننده را می‌دهد و نه گویی خودش پاسخ مناسب را پیدا می‌کند. در این قیام شکست خورده، آیا حق با میکلس است که می‌داند به سوی مرگ پیش می‌رود و مرگ او نیز به آزادی کرت یاری نمی‌دهد، یا حق با برادرزاده خردمندش که از او می‌خواهد برگردد و نیروی خود را برای قیام بعدی حفظ کند؟ اگر حق با برادرزاده است، پس چرا می‌ماند تا با عمویش کشته شود؟ شاید یکی از جذابیت‌های کار نویسنده در غالب رمان‌هایش پیش کشیدن همین پرسش‌های بی‌پاسخ است.

 

 

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    حسین کیانی چهارشنبه 6 بهمن 1400
    با تشکر از آقای اسلامی اردکانی که خلاصه این رمان خوب از کازانتزاکیس را بدست دادند. منتظر چکیده های دیگری از رمانهای این نویسنده بزرگ یونانی به قلم شما هستیم.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST