کد مطلب: ۲۹۴۸۴
تاریخ انتشار: شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰

اروپا در آستانه ورشکستگی است

مهر: متنی که در ادامه می‌خوانید ترجمه سعید جهانپولاد است از گفت‌وگوی نیکلاس ترونگ با فرانسوا ژولین فیلسوف معاصر فرانسوی درباره «مفاهیم مطالعات نوین فرهنگی: شکاف، مابینی، تنش فرهنگ‌ها، زندگی دوم و ...» این گفت‌وگو در مجله و ژورنال فرانسوی Hypothèses (فرضیه‌ها) به تاریخ ۲۱/‏۰۴/‏۲۰۲۰‬ منتشر شده و مترجم نکات مورد نظر و شرح بعضی اصطلاحات را در قالب نکته‌ها به این گفت‌وگو افزوده است. این فیلسوف معاصر فرانسوی در ایران کمتر شناخته شده است و این گفت‌وگو از آن جهت ارائه شده که دانشگاهیان و اساتید فلسفه و گفتمان‌های انتقادی و مطالعات فرهنگی آثار فرانسوا ژولین را بازخوانی کرده و سعی در بازنمایی این تفکرات فلاسفه نوین اروپایی در ایران کنند.

فرانسوا ژولین، فیلسوف، هلنیست شناس، متفکر مطالعات فرهنگی و یک سنت شناس، شرق شناس معاصر فرانسوی است وی در تأملات خود در مورد تنوع فرهنگ‌ها، مفاهیم «شکاف» و «ما بین» و «زندگی دوم» و «تنش فرهنگ‌ها» را بر خلاف مفاهیم رایج «تفاوت» دریدایی و «هویت» اسپیواکی و «هومی بابایی» را توسعه می‌دهد، از سویی تفاوت و تعریف هویت، به ترتیب دادن تنوع فرهنگ‌ها در تعاریف هویتی منجر می‌شود که فرهنگ‌ها را منقبض و سرد نشان می‌دهد و به «رها کردن یکی از دیگری» منجر شده و آنها را به گفت‌وگو متصل می‌کند، از سوی دیگر، شکاف به جای مرتب کردن، نظم دادن وضع انشقاق و مزاحمتی ایجاد می‌کند، بنابراین این «حد و میانه» روندی اکتشافی دارد و اکنون روبه‌رو شدن با دیگری، تنشی در «مابین» آنها ظاهر می‌کند که می‌تواند یک امر مشترک، نه آنگونه همانندسازی، بلکه امری اشتراکی، اکتشافی مولدانه را ترویج کند.

سعید جهانپولاد (مترجم این گفت‌وگو) متخصص زبان و ادبیات تطبیقی ملل در گزارشی به بررسی تکنولوژی زبان پرداخته است. جهانپولاد، شاعر، محقق، مترجم و منتقد ادبی است. تاکنون ترجمه‌های مختلفی به قلم او روانه کتابفروشی‌ها شده که از آن جمله می‌توان به این عناوین اشاره کرد: «گزینه شاهکارهای هایکو معاصر جهان»، «منظومه چهار کوارتت: همراه با نقد و تفسیر» اثر تی اس الیوت، «شعر به وقت گرینویچ: مجموعه برگزیده شعر و شاعران معاصر جهان» و «فصل گل‌های سفید داوودی» اثر ناتسومه سوسه کی.

ترجمه مشروح این گفت‌وگو را که در اختیار مهر قرار گرفته در ادامه بخوانید:

* نیکلاس ترونگ: «بحران سلامت» یکی از بحث‌های رایج وضعیت کنونی جهان ماست، این کلمه و اصطلاح پس از استفاده بسیار در زمینه‌های اقتصادی و مالی، اکنون در بطن و عمق زندگی به گوش ما می‌رسد. اما به نظر شما بحرانش ناشی از چیست؟

فرانسوا ژولین: با توجه به ریشه یونانی آن، بحران همان چیزی است که «شکاف» نامیده می‌شود، این لحظه بحرانی و دراماتیکی است که بین احتمالات متضاد انشقاق ایجاد می‌کند و تلقی برشی است در پزشکی، بین مرگ و زندگی. در تئاتر، زمانی که تنش ناشی از کنش به اوج خود می‌رسد، پیش از کنش پایانی نمایش، با این حال، رویکرد دیگری برای «بحران» می‌توان پیشنهاد کرد، به ویژه بر اساس سنت دیگری از زبان و اندیشه، مانند چینی‌ها، در زبان چینی - حتی امروزه در محافل مدیریتی رایج شده است - «بحران» به عنوان وی جی ترجمه می‌شود: «خطر-فرصت زمانی»، بحران به عنوان لحظه خطری در نظر گرفته می‌شود که باید بر آن غلبه کرد و در عین حال ممکن است فرصتی مساعد در آنجا کشف شود و تشخیص این جنبه مساعد است که در ابتدا می‌تواند نادیده گرفته شود، باید تمرکز کنیم تا بتواند دوباره گسترش پیدا کند. همچنین خطر در مقابل خود جنبه معکوس می‌گیرد. از تراژیک، مفهوم دیالکتیکی‌اش بارور می‌شود و از جنبه استراتژیکی نیز به همین تحرک معکوس‌وار.

* بنابراین این «استفاده خوب» از بحران امروز خواهد بود و اول از همه در سطح شخصی و وجودی. و همینطور تصور می‌شود در این امر، چه کسی را از بدبختی می‌تواند نجات دهد؟

برای هر یک از ما و به طور جمعی، یک موقعیت منفی وجود دارد که باید از آن عبور کنیم، اما این می‌تواند - و حتی باید (از یک وظیفه اخلاقی و سیاسی) - فرصتی باشد برای نشان دادن احتمالات جدید، «ناشنیده» به معنای تحت‌اللفظی؛ که شاید ما حتی به آنها مشکوک نیستیم، این در مورد اخلاق تسلیت یا جبران نیست، در مورد عرضه و فروش نیست، بلکه در مورد مفهوم دقیق «زندگی واقعی» است. زیرا زندگی ما در طول روزها به عقب نشینی نمی‌رود بلکه کوچک‌تر و پژمرده می‌شود: «اجازه می‌دهیم احتمالات باورنکردنی آنها جمع شوند، از مسئولیت‌های خود استعفا می‌دهند و گرفتار می‌شوند، به خود اجازه می‌دهند که از خود بیگانه شوند و به «چیز» دیگری تبدیل شوند، به یک زندگی تصنعی سرازیر می‌شوند، یعنی ظاهری از زندگی بیش نیست، یک شبه زندگی که دیگر زنده نیست اما زندگی واقعی زندگی ایده‌آل یا زندگی دیگری نیست، بلکه زندگی‌ای که در برابر این زندگی از دست رفته مقاومت می‌کند، در برابر این تسلیم شدن و این گرفتگی، این بیگانگی و عینیت بخشیدن به زندگی تهدید کننده زندگی می‌ایستد، حتی بدون آگاهی از خود زندگی.» اما چگونه شروع کنیم به نه گفتن به این زندگی که - در طول روزها، یا نه برای همیشه؟ - آیا چیزی بیش از یک ظاهر زندگی نیست؟ شاید دقیقاً این فرصت بحران، جنبه «مناسب» آن است که از ما حمایت می‌کند، فرصتی - در این عقب نشینی، زیرا ما به طرز وحشیانه‌ای در برابر خود قرار گرفته‌ایم - تا زندگی مصنوعی را که بیش از حد در حال ترک خوردن و «شکاف» است و دوباره جای پای خود را باز می‌کند در زندگی واقعی که ما در لحظه‌های «بینی» و یا «مابینی» آن را انکار می‌کنیم.

* با این حال، امروزه بسیار گفته می‌شود که برای قرنطینه و محبوس شدن و به دلیل بیکاری خاص این روزها، بسیاری از زوج‌ها تا زمان جدایی کامل، تهدید به «بحران» می‌شوند...

شاید بتوان در آنجا معنای یونانی، نجات بخش «بحران» را دوباره کشف کرد که به چیزی تبدیل می‌شود که دیگر قابل زندگی نیست. دو نفری که قبلاً از هم بی حوصله بودند بدون اینکه جرأت گفتن آن را به یکدیگر داشته باشند، شاید حتی بدون توجه به آن، که به آن عادت کرده بودند و حتی به تحمل آن شرایط خو کرده بودند، زندگی آنها به عنوان یک «زوج» به همین دلیل در این نقطه از دست رفته بوده است، در واقع در نهایت مجبور به واکنش و انتخاب می‌شوند.

 در این وضعیت تنش، به همان شکلی که هستند، مانده و محبوس شده‌اند... شاید وضعیت آنها واقعاً از قبل آن بسیار تنزل‌یافته و یک «غیرقابل زندگی» را آشکار کرده و یا می‌کند و باید به جدایی به عنوان تنها راه نجات منجر شود یا «امکان جدیدی» از دل این رابطه کشف می‌شود که در حال به خواب رفتن بوده، به واسطه واقعیت مصیبت مشترک، مواجهه رودررو تحمیلی آنها نسبت به هم و یا نسبت به زندگی مشترک: آنها می‌توانند دوباره همدیگر را وارسی کنند، ببینند و ملاقات کنند. سپس می‌گوئیم: «در زندگی دوم، زندگی کنید» همانطور که می‌گوئیم «حمل کردن در دو زندگی». در واقع (یک بار) در این حبس اجباری، امکان کشفی صمیمی، امکان بی نهایت صمیمیتی در آن وجود دارد، صمیمیتی که «مادام دو رینال و ژولین سرانجام در سیاه چال زندان بزانسون کشف می‌کنند.»

(نکته: مادام دو رینال و ژولین، شخصیت‌های رمان مشهور و شاهکار استاندال تحت عنوان «سرخ و سیاه» هستند، این رمان از آثار کلاسیک رمان فرانسوی و به وقایع انقلاب فرانسه و عاشقانه‌ها و مواضع سیاسی شخصیت‌ها می‌پردازد.)

* به چه چیزی می‌گوئید زندگی دوم؟

نه یک زندگی جدید، که ما نمی‌بینیم از چه شکاف - از چه معجزه‌ای یا اکتشافی - پیش خواهد آمد، بلکه زندگی دومی است که از زندگی پیشین ناشی می‌شود، درست از دل آن به جا به جایی و جایگزینی می‌رسد، با عدم پذیرش و یا پرهیز از مصادف شدن با آن، به اینکه واقعیت مصیبت سپری شده را وا نهیم که خودش مرحله گذار دارد و انسان‌ها می‌توانند به طور مؤثر خود را از آن رها کنند، که شفافیتش عیان‌تر شود: شفافیت نه هوش است و نه دانش، بلکه ظرفیت بهره گیری از بُعد منفی را تجربه کردن است. این به شما امکان می‌دهد زندگی خود را مؤثرتر انتخاب کنید: آنچه را که در زندگی شما دیگر جاری و روان نیست یا خشک و فسرده شده است، از سرمایه گذاری روی آن دیگر پرهیز می‌کنید و در نتیجه، سرمایه گذاری بهتری را برای خود انتخاب می‌کنید، از سوی دیگر، آنچه در زندگی قبلی غربال و الک شده است، دیگر توهمی نیست، بلکه به عنوان آغازگر زندگی واقعی به نظر می‌رسد. بنابراین چنانکه قبلاً این را «زندگی کرده‌ام» سرانجام در موقعیتی هستم که شروع به مقایسه و انتخاب مؤثر کنم، بنابراین آزادی خود را به طور ملموس درگیر می‌کنم. در دوران کلاسیک، به این امر «اصلاح زندگی» می‌گفتند. من فرمول روسو را در این زمینه خیلی دوست دارم: «من اصرار کردم: برای اولین بار در زندگی‌ام شهامت داشته باشم...» چون می‌توان این شجاعت را هم نداشت و این امکان را که در مسیر زندگی با احتیاط ظاهر می‌شود از دست داد و ادامه داد. زندگی‌ای که پژمرده می‌شود، از دست دادن امکان زندگی دوم را نیز به وجود می‌آورد اما نکته دقیقاً اینجاست.

* اما «حصر» (قرنطینه) حبس اجباری است، از دست دادن افق گسترده‌تر و آزادی و حتی ابتدایی‌ترین آزادی: دیگر توسط یک بند نظارتی نگه داشته شده نیستید، بلکه در بیش از ۵۰۰ متر از خانه خود قرار دارید که در آن راه می‌روید و تردد می‌کنید.

اما آیا ما هنوز در یک محدودیت خاص نیستیم؟ آیا ما همیشه با دنیای اطراف خود در مرز - محدودیتی - نیستیم؟ که به اعتقاد من ظرفیت «وجودی» ما به آن پاسخ می‌دهد. فیلسوف لاتین می‌گوید، زیرا وجود، «ایستادن در بیرون» است، در عین حال که در جهان می‌مانم، محدود به آن، در آن محصور می‌شوم، می‌توانم بیرون از آن بایستم، از محصور شدنش سرریز شوم، چگونه وجود داشته باشم. این موضوعی کاملاً اخلاقی است و به درستی اخلاقی، این چیزی است که انسان را پیش از هر اخلاقی می‌سازد: آن‌چه مختص انسان است، چیزی که او را به انسان بودن ارتقا داده است، این است که او توانسته است از شرایط تعیین‌شده کناره‌گیری کند و از محدودیت‌های مهار آن خروج کند و بیرون بزند. به همین دلیل است که می‌گویند «فقط انسان وجود دارد» سختگیری حصر و قرنطینه تحمیلی فعلی می‌تواند این نیاز را احیا کند: سرریز شدن با آگاهی از محدودیت فیزیکی، شاید شما آن را بسیار متافیزیکی بدانید، اما این زمان‌ها دقیقاً به ما یادآوری می‌کنند که همیشه چه چیزی با متافیزیک در تجربه بازی می‌کند، اگر نگذاریم آن را به ظاهری از زندگی تقلیل دهیم و یا تقلیلش بدهند.

* از نظر شخصی و وجودی، ما به صورت جمعی در جهان نیز وجود داریم، محدودیت‌های ژئوپلیتیکی نیز این وجود جمعی را لحاظ می‌کند، آیا می‌توانیم در خطری که از آن عبور می‌کنیم، فرصتی مساعد پیدا کنیم، همانطور که واژه «بحران» در زبان چینی به خوبی این را می‌گوید و ترویج می‌کند؟

نظام و قدرت چین، به روش خودش، قبلاً نیز این کار را انجام داده، در ابتدا و زمانی کوتاه آن را تجربه کرده، نزدیک به دو ماه. چین بدون اینکه بخواهد این اقدام را انجام دهد، در معرض خطر قرار گرفت. این به دلیل انکار ایدئولوژیک ناب و یا خالصش: با پوشاندن چشمان قدرت‌ها و پنهان کردن حقیقت. حاکمیت چین فرصت داد که یک بیماری همه‌گیر در ابعاد شهری و یا ملی به یک بیماری فراگیر جهانی تبدیل شود که به وضوح می‌توانست از آن جلوگیری کند و به یک فاجعه تبدیلش نکند. این یک واقعیت است و بنابراین یک مسئولیت بوده که قدرت نظام چینی باید آن را بشناسد و بپذیرد. اما درست است که قدرت استبدادی که اکنون بر چین حکومت می‌کند، توانسته این منفی را به فرصتی برای منافع خود، چه در داخل و چه در خارج مبدل کند، در داخل کشورش، اقدامات مهاری، انضباطی و تصفیه که چین مجبور شد اعمال کند به تقویت کنترل جمعیتش کمک شایانی کرد - بنابراین، این بار، به ظاهر استثنایی و به شدت موجه - که رژیم و نظام حاکمیتی چین، به ویژه از زمان تأسیس دوره شیء جین پینگ، به طور روشمند (عددی) به دنبال تحمیل این سیستم تصفیه‌گی و مهاری است؛ به نام اتحاد و همبستگی ملی که به درستی ادعا شده است، در این اضطرار تاریخی، اقتدارگرایی شاهزاده فرصت خوبی برای تقویت خود یافته است.

کسانی که نظمی را تحسین می‌کنند که توانسته جلوی همه گیری را بگیرد، نباید فریب شعارهای تبلیغاتی را بخورند که چین را به نمونه‌ای در مواجهه با دموکراسی‌های «ضعیف» تبدیل می‌کند، از سوی دیگر، چین در خارج از محدوده جغرافیای و مرزی خودش، یک بیماری فراگیر جهانی را به جهان انتقال داده است و اکنون اقتصاد خودش را از همین «شکاف» به مسیر اصلی بازگردانده و همچنان از فروپاشی همه جانبه ما و دیگر کشورها سود خواهد برد. چین می‌تواند درس‌های آموخته و تجربه شده خودش را به نفع منافع خودش بیاموزد و به کار ببرد و اروپا را با قیمت ارزان‌تری مصادره و به نفع خود خریداری کند.

* این خیلی انتقادی نیست؟

ما همچنین باید مراقب هر دو باشیم: «سینوفوبیا» و «سینوفیلیا» دو دامی و دو بیماری هراسی است که به‌ویژه فرانسه قرن‌ها قادر به اجتناب از آنها نبوده است: «تذکر چینی» دانشمندان یا «خطر زرد». اما من معتقدم که من خودم تا آنجا که می‌توانستم برای شناخت منابع تفکر چینی در اروپا - و همچنین کاری که آنها برای بررسی مجدد فلسفه اروپایی از آنها و کشف «نااندیشه» های خودمان که در حال پژوهش هستند - انجام داده‌ام. همچنین می‌توانند به من اجازه دهند که بگویم آنچه را که به خوبی می‌دانیم، اما به دلیل «واقع گرایی» سیاسی و تهدید به انتقام از احزابی پر نفوذ، جرأت گفتن آن را نداریم... زیرا چیزی است که حق نداریم نادیده‌اش بگیریم: ظلمی که اویغورها متحمل شده‌اند. بیایید به دنیا به خاطر برخورد با آن ادای احترام کنیم. یا سانسور کمتر و محتاطانه‌ای که توسط نشر و دانشگاه‌ها در این زمینه‌ها متحمل شده‌اند و ما خود را مسئول این وضع می‌دانیم.

(نکته: سگ‌هراسی یا سینوفوبیا (به انگلیسی Cynophobia) به سندرم ترس غیر منطقی از سگ می‌گویند. سگ‌هراسی در رده هراس‌های ویژه و در زیررده حیوان‌هراسی طبقه‌بندی می‌شود. دکتر تیموتی رتنز از دانشگاه تگزاس در «آستین» می‌گوید ترس از حیوانات در رده ترس‌های ویژه است و ۳۶ درصد از بیماران حیوان‌هراسی از سگ و گربه می‌ترسند. گرچه هراس از مار و عنکبوت بالاترین ترس در بین بیماران است اما به دلیل فراوان بودن سگ و گربه ترس از آنها بیشتر است.

ما وارد عصر امپراتوری‌های جدید شده‌ایم: امپراتوری‌های چینی، آمریکایی، روسی، ترکی، هندی و... اروپا در حال عقب نشینی و حتی در آستانه ورشکستگی قرار گرفته سینوفلیا یا سندروم سینمافیلیا نیز نوعی سندروم است در مواجهه انسان‌ها با سینما و فیلم به تعبیری «عشق فیلم». در این حالت شخص در جهان خیالی فیلم‌ها و سریال‌های به زندگی خود ادامه می‌دهد و رابطه‌اش با واقعیت گسسته می‌شود: «جوهر قطعی سینما فیلیا و یا سندروم سینوفیلیا فرهنگ دور انداخته شده‌ای است که ترجیح می‌دهد انسجام فکری را در جایی که آشکار نیست بیابد و غیر استاندارد و جزئی را ستایش کند.)

* آیا اروپا نمی‌توانست از این بحران استفاده کرده و آن را به یک «فرصت» تبدیل کند؟

اروپا امروز به معنای یونانی کلمه به مرحله بحرانی و دراماتیک «بحران» رسیده است. زیرا ایده اروپا، مانند آنچه در پایان جنگ شکل گرفت و تاریخ ما را تا پایان قرن گذشته با خودش حمل کرد، کشانده - اروپای صلح و همکاری اقتصادی - بدون شک تمام شده است، «بحران» کنونی احتمالاً آن را به پایان می‌رساند: عقب‌نشینی ملی‌گرایانه پس‌اندازی که می‌تواند اولین شاهد از «زمان بحران» باشد بنابراین، ما نباید اروپا را به عنوان یک شعار یا اعلام نوشدارویی به صدا درآوریم، بلکه باید فکر کنیم که از چه منابعی می‌توانیم نیاز به آن خصایص را مجدداً راه اندازی و به کار ببریم.

* منظورتان از «منابع» اروپایی چیست؟

مسئله «هویت» اروپایی نیست، بلکه بحث منابع اروپایی است. این بحثی است که امروز باید برای بسیج مجدد اروپا دوباره گشوده شود نه اینکه به چه چیزی آن را تعریف مجدد کنیم. مثلاً نه مسیحیت یا روشنگری آن - اما آنچه اروپا را به معنای وسیع‌اش «می‌سازد»؟ به عنوان مثال، کلمه «ایده آل» کلمه‌ای است که در تمام زبان‌های اروپایی یافت می‌شود و بنابراین نوعی جغرافیای نظری اروپا را ترسیم می‌کند. اما چه کسی گفته است که این منبع آرمانی دیگر خشک و فسرده شده و دیگر نمی‌تواند تاریخ مشترکی را با خودش حمل کند؟ یا تنوع زبان‌ها در اروپا منبعی است که اروپا را خواهد ساخت، من اینجا از شوونیستی زبان فرانسوی دفاع نمی‌کنم، بلکه از ترجمه‌ای که همانطور که می‌دانیم «زبان اروپا» در خودش ذخیره دارد حرف می زنم، در مقابل بازگرداندن به انگلیسی حرام‌زاده‌ای که گلوب و کره جهانی تبدیل شده است و غیره‌اش دارم دفاع می‌کنم.

* آیا اروپا هنوز فرصت دارد؟

ما وارد عصر امپراتوری‌های جدید شده‌ایم، امپراتوری‌های چینی، آمریکایی، روسی، ترکی، هندی و... اروپا در حال عقب نشینی و حتی در آستانه ورشکستگی قرار گرفته، اما اگر بداند چگونه از دهه‌های آینده باید گذر کند، بدون اینکه از هم بپاشد و گسسته شود، جایگاه ابتکاری‌اش را در تاریخ به دست خواهد آورد، زمانی که این امپراتوری‌ها فرسوده شوند، که دیگر امپریالیسم نیست و آن نیز تکه پاره شده، اروپا می‌تواند وارد «زندگی دوم» خودش شود. خوشبختانه، «لبه شکاف» غم انگیز بحران امروز ما را مجبور می‌کند که از حالت انفعالی به‌زودی خارج شویم.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST