اعتماد: تسریع فرآیندهای زیستی در قرن گذشته، بیشک در بررسیهای فرهنگی هم بیتاثیر نبوده است؛ چنانکه اگر تاریخ ادبیات را پیش از آن براساس تفکیک سدهها میشناختیم، امروزه در پی قرنی متفاوت، نویسندگان و شاعران، دستکم براساس تولیدات هر دهه بررسی میشوند. داستاننویسی ایران هم طی ۱۰۰ سالی که از عمرش میگذرد، دورهها، نسلها و دهههای متنوعی را پشت سر گذاشته است. از آنجایی که در هر کدام از این دههها تنوع و تکثر مشهودی در فضا، فرم و محتوای آثار داستانی دیده میشود، بیآنکه مدعی تجمیع یک دهه در کلیتی تعینپذیر باشیم، سراغ سه نویسنده رفتیم و روایتشان را از ادبیات داستانی آخرین دهه قرن گذشته شمسی جویا شدیم.
امیدواری به ۱۰ درصد از مجموعهداستانها
محمد کشاورز:داستاننویسی دهه ۹۰ ایران
ادامه منطقی داستاننویسی چند دهه پیشین است. اگر مبدا را سال ۱۳۰۰ شمسی قرار دهیم، داستان معاصر ایرانی یک قرن را پشت سر گذاشته و البته
مثل هر جریان زنده دیگری فرازوفرودهایی داشته که تا حدودی متاثر از شرایط سیاسی،
اقتصادی و اجتماعی جامعه ما بوده است. دهه اول و دوم قرنی که به تازگی پشت سر نهادیم
شروع نوزایی داستاننویسی ایران است. شروعی مبارک با چهرههای قدری همچون صادق هدایت
و صادق چوبک. هرچند محمدعلی جمالزاده آغازگر است و سنتشکن تا راه داستاننویسی ما
را از حکایتنویسی به داستان مدرن سمت وسو بدهد اما در همان دو دهه اول، دو چهره
تابناک که هر دو به زبان اروپایی مسلط و توانسته بودند با شیوهها و تکنیکهای
داستان نو آشنا شوند، باعث جهشی حیرتانگیز در داستان ما شدند. کافی است مقایسه کنید
آثار محمدعلی جمالزاده بنیانگذار داستان معاصر ایران را با هدایت و چوبک که به
فاصله چند سال بعد از او نوشتن را شروع کردند و چند سال بعد حداقل سه چهره دیگر
ابراهیم گلستان، سیمین دانشور و بزرگ علوی به داستاننویسی ما جلوهای نو دادند و داستاننویسی
ایران را در مسیری پویا پیش بردند. تا سال ۱۳۳۰ شمسی یعنی به فاصله
سه دهه داستان معاصر ایرانی به چنان توانی در فرم و محتوا رسید و خود را آماده پرش
و پویایی دید که همه چیز برای ورود به دهه درخشان چهل ادبیات داستانی ما فراهم شد.
در این دهه از نظر کمیت در راستای سوادآموزی جامعه ایران تعداد نویسندگان رشد کمی
خوبی داشت. تعداد بیشتری وارد عرصه نوشتن داستان شدند. علاوه بر داستانهایی که
محل وقوع آنها جوامع شهری بود و نویسندگانی صاحبنامی همچون بهرام صادقی، غلامحسین
ساعدی، هوشنگ گلشیری، مهشید امیرشاهی، گلی ترقی، احمد محمود و... در این عرصه قلم
زدند، شاخهای به نسبت قدرتمند از داستاننویسی نشو و نما پیدا کرد که وقایع آنها
در روستاها و شهرهای کوچک و دورافتاده میگذشت. این شاخه هم چهرههای شاخص خود را
پیدا کرد.
انقلاب بهمن ۵۷ وقفهای چند
ساله در نوشتن داستان کوتاه پیش آورد. شرایط انقلاب و جنگ و سرعت وقوع حوادث گویی
نویسندگان را سردرگم کرد، اما این سکوت دیری نپایید و در دهه ۶۰
موجی از نوشتن شروع شد. این شمع را هوشنگ گلشیری همراه با جمعی از جوانان آن روز
روشن کردند و اولین کتاب که مجموعهای متفاوت از داستانهای همین جوانان بود با
نام «هشت داستان» منتشر شد. انتشار این مجموعه طلیعه حضور نسلی تازه در داستاننویسی
ما بود. نسلی که به نسل دهه ۶۰ یا نسل سوم
معروف شد و بهترین داستانهایشان را در مجلاتی همچون مفید، آدینه، دنیای سخن،
گردون، تکاپو، عصر پنجشنبه، کلک و... چاپ کردند و
حال و هوای تازهای به داستاننویسی ایران دادند. در این روند دهه ۶۰
نیز چهرههای شاخص خود را در عرصه داستان معرفی و تثبیت کرد.
در دهه ۷۰ و تا حدودی ۸۰ همچنان همان نسل
صدرنشین بود و همچنان بهترین داستانهای کوتاه امروز ایران را مینوشت اما این به
معنای آن نیست که دهه ۸۰ و ۹۰
خالی از چهرههای جوان تاثیرگذار باشد. برعکس به موازات چهرههای برآمده از دهه ۶۰ که همچنان پرتلاش و پرتوان مینویسند در دهههای بعدی نیز چهرههایی
پا به عرصه داستاننویسی معاصر گذاشتهاند که نه تنها چیزی از پیشینیان خود کم
ندارند که با تسلط بیشتر به فرم و تکنیکهای نو گامی هم به پیش برداشتهاند.
بنا به گسترش سوادآموزی و گسترش کمیت نسل دانشگاهی با
موج گستردهای از جوانانی روبهرو شدهایم که علاقهمند به نوشتن داستان هستند.
رواج روزافزون کلاسها و کارگاههای داستاننویسی، برپایی جوایز ادبی و تشکیل گروههای
داستانخوانی تعداد تقریبی چندهزار نفر را در این عرصه درگیر کرده است. در تمام
دهه ۹۰ هر سال بهطور متوسط ۳۵۰ الی ۴۰۰ مجموعه داستان در ایران منتشر میشود که در جوایز ادبی مختلف هم داوری میشوند
اما بهطور متوسط ۱۰درصد این آثار نمره قابل قبولی برای ماندگاری دارند. اگر در
طول دهه ۹۰ بهطور مثال 3 هزار و 500 تا 4 هزار مجموعه داستان منتشر شده
باشد، گفتن اینکه ۳۵۰ تا ۴۰۰ تا از آنها آثار قابلقبول و ماندگاری
هستند، به نوعی به دستودل بازی و سعه صدر نیاز دارد.
امید من البته به همین ۱۰درصد است. همین
حاشیه باریک که متن تنومند داستاننویسی دهه آینده را تشکیل خواهند داد و البته
سخت خوشبینم که از این کمیت انبوه و پرتلاش داستاننویسان دهه ۹۰
دهه آینده داستاننویسی ما که دهه آغازین قرن نو هم خواهد بود، رنگ و بوی ادبی خاصی
بگیرد و چهرههای درخشانی را به عرصه داستان ایران معرفی کند.
نویسندگانی که از روی دست هم نمینویسند
آذردخت بهرامی: به خاطر مشغلههای ادبیاتی، سال گذشته و
سالهای ۹۹، ۹۸، ۹۷، ۹۶،
۹۵، ۹۳، ۹۲ و ۹۱ اگر گفتید کدام سال را نگفتم؟ به برندگان یک دوره کتابهای کنکور
نظام قدیم دست چهارم به قید قرعه با درصد شانس یک به ده میلیون تقدیم میشود.
داشتم چه میگفتم؟ آهان، به خاطر کارهای ادبیاتی، در دهه گذشته، کتابهای زیادی
خواندم؛ از رمان و داستان کودک و نوجوان -هم ایرانی، هم ترجمه- گرفته تا رمانها و
مجموعهداستانهای بزرگسال ایرانی.
خوشبختانه آمار و ارقام میگوید تعداد آثار منتشر شده در
دهه گذشته، بسیار زیاد بوده. [اصلا فرض نمیکنیم اگر قرار بود همه آثار به رشته
تحریر درآمده و ممیزی و رد شده یا توی کشو مانده چاپ میشد، با چه حجمی از کتابهای
چاپ شده روبهرو میشدیم.]
در مورد ادبیات کودک و نوجوان از میان دویست کتابی که در
یکسال خواندم، به جرات میتوانم بگویم چند کتاب تالیفی هم طنز و هم جدی بسیار
شگفتزدهام کردند؛ چون بیشتر این کارها کتابهایی بودند از نویسندگان تازهنفس و نوقلم.
تنوع کارها بسیار زیاد بود. تاریخی، فانتزی، علمی-تخیلی، اسطورهای، ماجراجویی،
جنایی و وحشت، معمایی و هیجانی؛ هم تلخ و جدی و زهرمار و هم طنز و شوخ و شنگ. بیشترین
امتیاز را کارهای تخیلی، اسطورهای، تاریخی و تالیفیهای طنز میگیرند. همه این کارها
از نظر طرح و پیرنگ، نثر، قصهپردازی، شروع و پایان، شخصیتپردازی و دیالوگنویسی قابل
تامل بودند. به تمام این نویسندگان ادبیات کودک و
نوجوان تبریک میگویم و امیدوارم با همین فرمان ادامه بدهند.
در مورد ادبیات بزرگسال در چند سال اخیر، خوشبختانه
تعدادی کتابهای ایرانی -رمان و مجموعه
داستان خواندم که همگی از نظر تاریخ انتشار، کارهای جدید بودند. اگر بیتعارف و بیاغراق
بخواهم بگویم، متاسفانه با وجود تنوع موضوعی آثار، تعداد کتابهای بد و ضعیف کم
نبودند.
۳۰ ـ ۴۰درصد کتابها خوب
بودند و ۶۰ـ۷۰ درصد آنها بد و ضعیف.
این بحث البته مربوط به کارشناسان و منتقدانِ کاربلد است
و من نباید اظهارنظر کنم اما به گمانم شاید دلیل انتشار این آثار نسبتا بد و ضعیف،
شتابزدگی نویسندگان جوان و نوقلم باشد، یا سهولت در چاپ آثار، یا نبود منتقد ادبی
جدی و نبود و کمبود جلسات ادبی. حتی کمبود رخدادها و جریانها و جوایز ادبی سبب شد
آثار و نویسندگان نوقلم کمتر شناسایی و معرفی شوند و فقط آثاری مطرح شوند که به
دلایلی شانس آوردهاند.
این روزها مدام با خودم فکر میکنم همگی ما -مخاطبانِ
اندک ادبیات- آثارِ تازهنفسِ زیادی را نخواندهایم. همهاش فکر میکنم حتما کتابهایی
هستند که اقبال مطرح شدن نداشتهاند ولی باید خوانده و دیده شوند؛ آثار نویسندگانی
که خلوت گزیدهاند یا -مثل من- روابط عمومی خوبی ندارند یا -باز هم مثل خودم- در فجازی فعالیت آنچنانی ندارند، یا ساکن شهرهای دیگر و دورافتادهاند
یا...
و اما آن ۳۰- ۴۰
درصد کتابهای قابلقبول، خوشبختانه آنقدر خوب بودهاند که کفه ترازو را به نفع پیشرفت
ادبیات سنگین کردهاند و ما را ذوقزده که ادبیاتمان دارد با رنگ و سر و ریخت و شکل
و ظاهر جدیدی، تنوعِ موضوعی به خود گرفته. دیگر لوکیشنِ مشترک همه رمانهایمان
آپارتمان ِشهری نیست و نثر و شیوه نگارش نویسندگان متفاوت شده و دیگر همه از روی
هم نمینویسند و هرکس همانطور که عشقش کشید و بلد است مینویسد. نتیجهگیری خوشبینانه
اینکه میتوان امیدوار بود اوضاع ادبیاتمان در قرن جدید بهتر شود.
اما شاید مهمترین ایراد ادبیات امروز ما این باشد که
تعداد نویسندگانمان بیش از خوانندههایمان است و متاسفانه نویسندگان حتی آثار
همدیگر را هم نمیخوانند. نسل جوان کارهای نسل قبل را نمیخوانند -دیدهام که میگویم-
و اصلا حتی اسم نویسندگان نسل قبل و آثارشان هم به گوششان
نخورده و حتی برایشان آشنا هم نیست. متقابلا نسل قدیم هم کارهای نسل جوان را نمیخوانند.
البته من و یکی، دو نفر این وسط مستثنا هستیم! گرچه من حتی روحم خبر ندارد جزو نسل
قدیم محسوب میشوم یا جدید! ولی تا بتوانم و فرصت کنم همه کارها را میخوانم. بهخصوص
اگر نویسندگان گرامی آثارشان را برایم بفرستند، قول میدهم حتما حتما بخوانم (محل
نصب استیکر کروکودیل شرمنده ولی خوشحال و پررو و حالا بیشتر شرمنده). ارادت. یا
حق. مطابق با فرهنگمان، به تاریخ شانزدهم آپریل الفروردین ۲۰۴۱.
رمان و نظریه در واپسین دهه قرن
فرهاد گوران: در دههای که گذشت و قرنی تازه از پی آن
آمد، کتاب و مقاله خوب در گستره نظریه و نقد ادبی کم منتشر نشد. از جمله میتوان
به ترجمه آثار میخاییل باختین، والتر بنیامین، ژرار ژنت، ژیل دلوز، امبرتو اکو، ژولیا
کریستووا و پل دومان اشاره کرد. در زمینه تالیف نیز سه مجلد نقد ادبی با رویکرد
شناختی، نوشته لیلا صادقی، اثری بهنگام و قابل تامل بوده است. به من حق دهید که در این مجال محدود، صرفا به مواجهات خودم با آثاری که خواندهام
اشاره کنم. تردیدی ندارم که در زمینه تالیف به خصوص پایاننامههای ارشد و دکترای
دانشجویان ادبیات آثاری درخور خلق شده است. اگرچه همچنان کاربست نظریه ادبی و تطابق آن با ادبیات خلاقه، خلل و فرج بسیار
دارد.
طی دهه ۹۰ رسانه مستقل و جریانساز نداشتهایم؛ نشریات
موجود اغلب در تیول چند تن ناهوشیار و دستاندرکار حقنه کردن آرای گردانندگان
صفحات «ادبی»شان و تعریف و تایید آثار حلقه و دوایر نزدیک به خود بودهاند، چنانکه
فعالان حوزه جوایز ادبی غالبا چنین کردهاند. در اینگونه نشریات، ماهیت نقد را نوع
مناسبات صاحب نشریه و ناقد و نویسنده تعیین میکند.
در فروبستگی و رقتانگیزی نقد رمان طی دهه ۹۰،
آن مقالهای که آقای دکتر حسین پاینده، توی روزنامهای کثیرالانتشار در وصف یک
رمان آپارتمانی نوشت، مثالی برجسته است. در واقع آن مقاله نشان داد که مترجم «روایتشناسی»
چیزی از کرد و کار روایت در رمان نمیداند، یا محفوظات خود را صرف توصیف یک رمان
دست چندم میکند. از سوی دیگر، کارگاه رمان در ایران، معمولا جایی است که اهرام را
بر گورهای تهی بنا میکنند. اگر چه دو دهه پیشتر در همین کارگاهها با مجادلات
براهنی/ گلشیری سر و کار داشتیم که پیشبرنده و راهگشا بودند و چند رمان و مجموعه
شعر خوب و توجهبرانگیز از دل همان کارگاهها بیرون آمد.
مساله دیگر، پیوستار تحقیق و رمان و داستان و کار میدانی
و مواجهه با جهانهای اسطورهای مردمان و زبانهای کثیر راویهاست. به قول باختین «رمان، ترجمان گالیلهای مفهوم زبان است که حکومت یکپارچه را نفی
میکند، بدین معنا که از به رسمیت شناختن زبان خود به منزله یگانه مرکز کلامی جهان ایدئولوژیک امتناع میورزد.»
این سخن باختین، دقیقترین وصفی است که در قرن بیستم از
زبان رمان شده، در واقع بازنشانگری و مفهومسازی برای آن حماسهای است که در این
روزگار تکنولوژیک، زبان انسانی را از تکثیر مکانیکی میرهاند. این نوع تلقی از زبان
است که تولید رمان در «زبان فارسی» را فراسوی فرهنگستان و زبان رسانه، به سمت نویساندن
زیستهها و بودهها و دیگر وضعیتها میبرد. تنها گشودگی زبان به روی انگارهها و
امکانهای دیگر است که رمان را در زبان فارسی احیا میکند؛ اگرنه رماننویس کماکان
واقعیت را وانهاده و تاریخ و اسطوره را نیز به مثابه بخشی از تولید محتوا میبیند
و به کار میگیرد، آنهم با بنمایه اهورایی/ اهریمنی.
و اما در شرح آنچه بر ادبیات و نویسندهاش گذشته، سخنانی
از رضا براهنی را میآورم: «من هرگز جایزهای نبردم. جشنی به نام من برپا نشده
است. اگر در دوران شاه زندانی نشده بودم، جهان غرب از وجود من باخبر نمیشد. غربیها
همیشه به ما به چشم زندانیان سابق و نویسندگان تبعیدی مینگرند، اما کسی ارزشی برای
آنچه ما نوشتهایم قائل نیست، به دلیل اینکه در غرب باید خود را به هدفی سیاسی که
برای غرب جذاب باشد، پیوند بزنی تا به شهرت برسی؛ ولی آثار تو برای هزاره دیگر
نوشته میشود، چراکه غرب، شرق را باستانشناختی میبیند. روزی هنگام صحبت با نمایشنامهنویسی
غربی وانمود کردم که در قرن سوم پیش از میلاد مسیح در شام نمایشنامهنویسی زندگی میکرد
که یک لالبازی درباره فقیری هندی نوشته است. از دوستم خواستم که حرفهایم را برای نمایشنامهنویس
غربی ترجمه کند. گفتم نمایشنامهای است به خط و زبان آراکاییک. از نمایشنامه بسیار
خوشش آمد و با کارگردانی قرار گذاشت و مشغول کار شدند اما چند شب بعد ... با او
روراست شدم و گفتم که لالبازی را همان شب قبل از آنکه با او حرف نمایشنامهنویس بیست
و سه قرن پیش را در میان بگذارم، نوشته بودم. اجرای نمایش رها شد. پس، من یک هزاره
دیگر منتظر میمانم. به انتظار ظهور دوبارهام.» ۱
گویی تنها براهنی بود که میتوانست چنین بنویسد. با این
میزان از دقت و دورنگری؛ خیره به مرداب خاطره و فراموشی و دیدهور گذرگاههای آینده.
براهنی درست میگوید. کوری تبعید یک حقیقت است. حتی ما که
در داخل ایران هستیم - این«ما»ی سرگردان و ملتهب اقلیتی- در تهران که به مرکز
دلالان و فعالان فرهنگی تبدیل شده است، یک تبعیدی هستیم. ما نیز منتظر دهههای بعد
میمانیم.
۱-
از متن سخنرانی رضا براهنی در «کنفرانس بینالمللی تئاتر
و تبعید» در دانشگاه تورنتو. ماه مه ۲۰۰۲