آرمان ملی: مرضیه کردبچه که تاکنون تجربه ترجمه رمانهایی چون «رزی کارپ»، «خورشید را بیدار کن»، «سهزن توانمند» و «درخت زیبای من» را داشته، اینبار سراغ رمانی از فلیپ فورست، نویسنده فرانسوی رفته که «کودک ابدی» نام دارد. مهمترین ویژگی این کتاب، مواجهه رودررو و بیتعارف با واقعیتی به نام سرطان و البته مرگ است که معمولا جوامع مختلف، از جمله جامعه ما هنوز با آن کنار نیامندهاند. در این میان، باورهایی فراواقع نیز وجود دارد که بعضا آنها را زیرعنوان روانشناسی زرد، شنیدهایم و فورست در این کتاب روی آنها خط بطلان میکشد. او میخواهد به مخاطبان خود بگوید: «فرصت کوتاه زندگی، همین دم است که باید آن را غنیمت شمرد.»
رمان «کودک ابدی» نوشته فیلیپ فورست و با ترجمه شما پیشتر از سوی انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است که روایتی داستانی است از یکسال پایانی زندگی دختر فورست. ابتدا کمی درباره داستان، روایت و شخصیتهای آن بگویید. رمان روایت ساده و دلنشینی دارد. همانطور که اشاره کردید، داستان یک سال پایانی دختر نویسنده، آمیخته با خاطراتی که گاه برای ملموستر شدن به زمان حال روایت می شوند و گفتوگوهایی کودکانه که شکل مرسوم نقل قول با دو نقطه ویرگول ندارند و با خط ایتالیک (در ترجمه فارسی ایرانیک) وارد روایت می شوند. چون به ادعای خود نویسنده، قرار است تماشاگر ماجراهای این یک سال پایانی باشیم، نه خوانندهِ آن! پس، از توصیفات لطیف و حسآمیزی های بدیع با استعاره و مجاز و تشبیه، دریغ نمی کند. شخصیت ها محدودند. پولین، پدر و مادر با نامهای مستعار فلیکس و آلیس؛ دکترها، داروسازها، آموزگاران، اساتید دانشگاه، خویشان و بستگان حضوری کمرنگ و بی نام در داستان دارند و هر کدام نه یک شخصیت، که یک تیپ شخصیتی یا حرفه ای را بازنمایی می کنند. فورست اتفاقا به محدود کردن این جمع سه نفره تاکید دارد که گویی برای هم و برای خانواده ای خوشبخت و شاد بودن کافیاند. خانواده ای که با عشق شکل گرفته و در اوج خوشبختی خود را در آستانه سقوطی دردناک می بیند؛ از دست دادن ثمره این عشق.
«کودک ابدی» از یکسو به مساله مرگ میپردازد و از سوی دیگر از غنیمت شمردن زمان و فرصت حیات میگوید و به این ترتیب نگاهی همهجانبه از چیستی زندگی به مخاطبانش ارائه میدهد. در این اثر مسائل فلسفی چه نسبتی با شخصیتپردازی دارد؟
فورست در این رمان به دنبال فلسفه بافی نیست. هرچند دانش آموخته رشته ادبیات است و در دانشگاه ادبیات تطبیقی درس می دهد و به عنوان نظریهپرداز و منتقدی برجسته، به فلسفه هم مسلط است. فورست در این رمان با مرگی دردناک رو بهروست: مرگ فرزند. بعد از این رمان هم در رمانی دیگر، با دیدگاه متفاوتی به همین مرگ می پردازد و سپس در جستاری با عنوان «همه بچهها بهجز یکی» با نگاهی فلسفی و انتقادی به این موضوع می پردازد. شاید فلسفیترین جمله این رمان این باشد: «آن سال طولانی که دخترم مرد، زیباترین سال زندگی ام بود.» فورست این مرگ را پذیرفته؛ امیدواریهای واهی را که روانشناسی های زرد و بازاری ترویج می دهند به سخره می گیرد؛ با علم و دستاوردهایش در شرایطی تکیه می کند که از ناتوانی هایش آگاه است؛ زندگی پس از مرگ را برای دلخوش داشتن کافی نمی داند و سرآخر به این نتیجه می رسد: «مرگ همه زیباییهای دنیا را پاک نمی کند. فقط آن را بیمصرف و به شکوهی بیهوده تبدیل می کند.» پس هرچه هست، همین فرصت کوتاه زندگی، همین دم است که باید غنیمت شمرد. اگر خط سیر آثاری انتقادی و رمانهای فورست را دنبال میکنید، متوجه شدهاید که این مصیبت را می توان نقطه عطفی در سیر مطالعات و فعالیت ادبی او تعریف کرد. فورست از این پس در نقدهایش به جستوجوی یک «غیبت»، «عدم» یا «نیست» می رود! جستوجوی خیال یا آرزویی در آینده، که به زندگی امروز معنی می دهد، یا حسرت آنچه بوده و از دسترفته و حالا یاد و خاطرهاش معناساز است. پس این «دمی» که باید غنیمت شمرد یا آرزویی برای آینده است یا حسرتی از گذشته! اما اینکه شخصیتها چه ارتباطی با این دیدگاه دارند ساده است: آنها زندگی می کنند! از کودک بیمارشان پرستاری می کنند و او را در تجربه لذت بازدید از موزهها، کتاب خواندنها، سفر رفتنها شریک می کنند. آنها که فکر می کردند با تولد کودک زندگی به او بخشیدهاند با این حقیقت روبهرو شدهاند که تنها حقیقت مرگ است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. پس مرگ حقیقتی انکارناپذیر است و زندگی در میان دو نیستی، دو عدم معنا می گیرد.
در خوانش رمان ضمن همراهی با مادری که برای نجات کودکش از هیچ تلاشی فروگذار نیست، در جریان فعالیت بخشی از سیستم بهداشت و درمان و نقصها و مشکلات آنکه نویسنده با آن روبهروست، قرار میگیریم. این نوع نقد و نگاه در داستان تا چه میزان به باورپذیر بودن روایت و حتی هوشیار کردن جامعه کمک میکند؟
چند نکته قابل تامل در این رمان وجود دارد: اول نگاه جامعه به سرطان و بیمار مبتلا به سرطان و به ویژه کودکان مبتلا؛ افرادی که به خاطر درمانهای شیمیایی موهایشان را از دست دادهاند، رنگ پریده و کم بنیه، مدام با پرسشهای نامربوط، نگاههای ترحمآمیز یا تمسخرآمیز روبهرو می شوند. این برچسب «سرطانی» که انگار تمام هویت و فردیت شخص مبتلا را می گیرد و او را تنها با بیماریاش تعریف می کند، گاه از خود بیماری دردناکتر است. گاه حتی دلداریها آزاردهنده می شوند، گاه حتی آرزوی صبر و سلامتی که خالصانه است با بیانی اشتباه، دل آزارتر است و از این نظر فکر می کنم رمان می تواند برای اصلاح فرهنگ معاشرت هر شهروندی در مواجهه با بیمار مبتلا به سرطان، در هر جای دنیا آموزنده باشد. یکی دیگر از صحنههای تاثیرگذار، آنجایی است که پدر پولین برای دریافت مرفین به داروخانه مراجعه می کند اما با بیتوجهی داروساز مواجه می شود. نقد فرهنگ مصرفگرایی متکی بر تبلیغات حتی در بخش دارو و درمان، اولویت را به درمان ترک پوستی یا قرصهای لاغری می دهد. جایی که حتی برای بخش دارو و درمان هم سود تجاری به درمان برتری پیدا کرده. البته این مشکل خیلی ساده با تغییر مدیریت داروخانه حل می-شود و به نظر می رسد نقد فورست نه به سیستم درمان، که به فرهنگ رسانهای و تبلیغات و پروپاگاندای رسانههاست که در بخشهای دیگری از رمان هم، مثل جایی که پولین با پدرش کارتون نگاه می کند یا جایی که حمله های تروریستی و نسلکشیها پشت خبرهای رویدادهای ورزشی و هنری گم می شود، به آن اشاره می شود. دلسوزی و دقت پزشکان، درک و تحمل بالای پرستاران، حضور دسته های موزیکال و شاد برای سرگرم کردن کودکان بیمار، مراقبتها، حتی تعامل والدین کودکان بیمار، از آنها جامعه ای کوچک و مجزا می سازد، و فورست در توصیف این موارد چنان دقیق و البته صادق است که گاه به نوشتهاش بار مستندنگاری بدهد. اعترافاتش در مورد مرگ سایر بیماران، یا بهبودیشان گاه بی رحمانه و تکاندهنده به نظر می رسد اما هیچ خوانندهای در عمق وجودش نمی تواند تجربه کردن چنین احساساتی را انکار کند. به هر حال، این نکته را در مورد رمان گوشه ذهن داشته باشیم که رمان نه اتوبیوگرافی؛ بلکه اتوفیکشن است و کار ادبیات هم همین گفتن نا گفتهها و ناگفتنیهاست.
در طول داستان نویسنده از روزهایی که به سختی گذرانده و تحولاتی که در درون خود نسبت به مساله مرگ و زندگی تجربه کرده است، میگوید. کمی درباره ابعاد روانشناختی این رمان توضیح دهید.
فورست مثل هر رماننویس دیگری ادعای روانشناسی ندارد. اما به قول میلان کوندرا، تنها رمانی ارزشمند است که بتواند ناگفته یا ناگفتی ای را بگوید! مواجهه با بیماری، لحظاتی که باید بین مرگ و قطع عضو یکی را انتخاب کرد، آنجا که تصور می کند زندگی بدون یک عضو به چه شکل خواهد شد، زمانی که مرگ بیماری دیگر، روی کاغذ شانس بهبود بیمار ما را بالا می برد... اینها را شاید هرکسی بتواند تجربه کند؛ اما اول بار است که در ساختار منسجم رمان مطرح می شود. فورست روانشناسی زرد را به سخره می گیرد. آن سوی خرافات مدرن را به چالش می کشد: همان باوری که اصرار دارد با عشق و امید می توان بیماری را شکست داد: آیا کسانی که از سرطان میمیرند به اندازه کافی امیدوار نبودهاند؟ یا عشق کافی دریافت نکردهاند؟ رمان در این لحظات بیرحم می شود. در برنامه تلویزیونی که پدر پولین تماشا می کند، همه بهبودیافتگان سرطان فرصت صحبت کردن دارند؛ اما آنانی که نیستند چطور؟ چه کسی آنها را می شنود؟ این یکی از حقیقیترین و بیرحمترین بخش های رمان است که اتفاقا با طنزی کنایی روایت می شود.
به نظر شما این اثر تا چه میزان میتواند برای افرادی با چنین تجربههای ناگواری مفید باشد؟
فکر می کنم کسانی که در موقعیت مشابه بیماری عزیزی بوده یا هستند، بعضی بخشهای داستان را عمیقا تجربه کرده باشند و چه چیز بهتر از یافتن همدرد. اما همانطور که گفتم نکات بسیاری در لایه های مختلف داستان است که در مجموع می تواند نگاه و برخورد تکتک افراد جامعه را با کسانی که به هر نحو با بیماری سرطان یا هر بیماری مزمن دیگری مواجهاند اصلاح کند. به ویژه در جامعه ما که متاسفانه سرطان فراگیر شده. وقتی اولینبار این رمان را می خواندم، متوجه شدم که گاه خود من هم به وقت ابراز تاسف صادقانه از همین عبارات دلآزار استفاده کردهام! همینجا به یک ویژگی دیگر رمان اشاره کنم. رمان یک جنگ ادبی است. فهرستی از اشارات به شاهکارهای ادبیات و نویسندگان فرانسه و جهان می توان در آن پیدا کرد که بسیاری برای خوانندگان ایرانی آشناست. در حاشیه این بیماری، زندگی با هنر و ادبیات، به روزمرگیهای این خانواده کوچک درخشش می دهد و فکر می کنم که جای هنر و ادبیات در زندگی ما خیلی خالی است. مشکلات اقتصادی و دغدغههای روزمره شاید جایی برای این حرفها خالی نگذارد. اما من هم مثل فورست فکر می کنم گاهی گفتوگو درباره کتابی که خواندهایم، یا نقاشی و مجسمه ای که دیدهایم، گاهی چند دقیقه گوش دادن به یک موسیقی خوب، بتواند کمی از این فشارها بکاهد.
از روند آشنایی، انتخاب و مدت زمان ترجمه «کودک ابدی» بگویید.
با نقد و نظریههای فیلیپ فورست به واسطه نوشتن رساله و مقالات دانشجویی آشنا بودم. اما راستش نمی-دانستم که رمان هم نوشته است. در مدتی که برای تکمیل منابع مطالعاتی رسالهام در دانشگاه اکس- مارسی فرصت مطالعاتی داشتم، در شهر کتاب شهر اکس- آن- پروانس بزرگداشتی برای فیلیپ راث، با دعوت از اورهان پاموک برگزار شد. در این نشست فیلیپ فورست به عنوان منتقد و مترجم حضور داشت و مسلما آثار هر سه نویسنده هم برای فروش موجود. خیلی اتفاقی کودک ابدی را ورق زدم و همانجا، حدود ده- دوازده صفحه از رمان را یک نفس خواندم. واقعا شگفتزده بودم چطور چنین اثری با آن روایت لطیف و حتی با برنده شده جایزه فمینا اولین رمان، از چشم ما ایرانیها پنهان مانده. بعد از همان جلسه موفق شدم با فورست گفتوگو کنم، شرایط مورد به خلأ قانون کپی رایت را مطرح کردم و در کمال تعجب فورست از ترجمه اثرش به فارسی بسیار استقبال کرد. بعد از اتمام تحصیلات روی ترجمه این رمان متمرکز شدم، چون همانطور که گفتم احسالس کردم چه از نظر فرمی چه محتوا جای این اثر در ویترین ادبیات فرانسه ترجمه شده خالی است و در تمام مدت ترجمه هم که حدود هفت ماه طول کشید مرتب با نویسنده مکاتبه داشتم. جا دارد همین جا از نشر ققنوس تشکر کنم و از خانم سمیه نوروزی که برای اخذ کپی رایت خیلی زحمت کشیدند ولی به دلیل خلأ قانونی و مشکلات متعدد متاسفانه این امر فعلا میسر نشده.
در حال حاضر کتابی آماده انتشار یا در حال ترجمه دارید؟
بله. دو نمایشنامه دیگر و یک مجموعه داستان از ماری اندیای آماده چاپ دارم. ترجمه رمانی از ژول ورن که امیدوارم تا آخر همین ماه به دست انتشارات ققنوس برسانم و یک رمان دیگر حول محور مسائل نوجوانان، از نویسنده ای که برای اولین بار در ایران ترجمه می شود با نشر مانیاهنر، که امیدوارم به زودی به دست خوانندگان برسد و یک رمان پلیسی- معمایی با عنوانی بسیار وسوسهانگیز برای خوانندگان، در انتشارات فارابی، که دست بر قضا نویسنده در پایانبندی این رمان از یکی از مقالات تحلیلی فورست بهره برده است! البته مشغول مطالعه سایر آثار فورست هم هستم و انتخابهایی هم برای ترجمه دارم. البته باید دید استقبال از این نویسنده و این رمان در ایران چگونه خواهد بود.