کد مطلب: ۲۹۷۹۴
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱

راه روزنامه‌نگاری را گم کرده‌ایم

امیرحسین جعفری

اعتماد: محمد بلوری یک سرمایه ملی ساخته شده بر اثر مرور زمان و تجربه است که امثال او در میان روزنامه‌نگاران ایران بسیار اندکند.او با انبوهی از خاطرات ریز و درشت در مواجهه با حوادث مختلفی که از میانه دهه سی تاکنون شاهد آن بوده، منبعی مهم برای آموختن رسم «روزنامه‌نگار خوب شدن» است!کتاب خاطرات وی نیز که شامل شصت سال روزنامه‌نگاری او می‌شود، روایت‌های قابل توجهی را درون خود دارد، اما این‌بار فارغ از خاطرات بلوری و صفحه‌های پرشور حوادثی که او نوشته است از وی درباره نفس روزنامه‌نگاری، روزنامه و روزنامه‌خوانی پرسیدیم که می‌تواند برای فعالان این عرصه و علاقه‌مندان به مطبوعات قابل توجه باشد.در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

   محمد بلوری شصت سال روزنامه‌نگاری‌اش را در کتاب خاطرات خود نوشته است؛ اما امروز روزمره شما چگونه می‌گذرد؟
من تا همین چند ماه پیش در روزنامه ایران بودم که وقتی دوره مدیریت روزنامه ایران تغییر کرد از این روزنامه بیرون آمدم.همین‌طور که می‌دانید من کارم را در سال۱۳۳۴ در شهرستان شاهی (قائمشهر) با یک روزنامه محلی آغاز کردم و قصه می‌نوشتم. وقتی به تهران آمدم به دبیرستان دارالفنون رفتم و دبیر ادبیات ما به نام استاد تربتی من را زمانی که ۱۹سال داشتم به روزنامه کیهان معرفی کرد و زیر دست یکی از خبرنگاران با سابقه شروع به کار کردم البته آن زمان هنوز صفحه حوادث وجود نداشت و بیشتر اخبار سیاسی بود، اما وقتی اخبار حادثه در شهر رخ می‌داد میان دیگر صفحات جا می‌دادند.من که وارد کیهان شدم با یک حادثه بزرگ روبه‌رو شدم که در کتاب خاطراتم مفصل آن را نوشته‌ام، ماجرا پیرمرد ثروتمندی بود که پدر او از سیاسیون دوره قاجار بود و ثروت انبوهی به او رسیده بود که تمام اموال را سکه کرده بود و در بالشت و میان دیوار جا می‌داد و خلاصه او را کشته بودند.آن موقع تازه‌کار بودم و به محل حادثه فرستاده شدم و آن واقعه را به یک گزارش مفصل در آوردم که مورد توجه روزنامه قرار گرفت و بعد از چاپ شدن باعث استقبال مردم نیز شد و فروش روزنامه بالا رفت.آن موقع دوره بعد از کودتا۲۸مرداد بود و از اخبار سیاسی خبری نبود در حالی که مردم معتاد اخبار سیاسی بودند و آنچه در مجلس در دوران مصدق می‌گذشت برای آنها جذاب بود که روزنامه را هم می‌گرداند.
خلاصه آن زمان تیراژ بالا رفت و سردبیر تصمیم گرفت گزارش‌های حادثه را جدی‌تر بگیرد و یک صفحه برای من جور کردند و من هم هر روز به جاهای مختلف از جمله دادگستری می‌رفتم و به مرور صفحه حوادث متولد شد و یک خبرنگار هم در اختیار من قرار دادند البته روزنامه اطلاعات هم چنین کاری کرد.این‌گونه کار من شروع شد و بعد از مدتی از من برای سردبیری شب استفاده شد. روزنامه‌های آن زمان دو سردبیر داشتند؛ نخست سردبیر صبح و سپس سردبیر شب که نزدیک۴۰ نفر تحریریه داشتیم. در دوره صبح هشت صفحه را سردبیر صبح تا ظهر کار می‌کرد. کار سردبیر شب هشت صفحه لایی بود یعنی گزارش‌هایی که کهنه نمی‌شد و باز کردن خبرها و مصاحبه‌ها و تحلیل ها؛ یعنی روزنامه ۱۶ صفحه‌ای تماما تازگی داشت و جذابیت ایجاد می‌کرد. این روند گذشت تا اوایل انقلاب که شورای سردبیری تشکیل شد که من مخالفت کردم، چون نمی‌توان که ۵نفر شورا باشند و هر کدام نظر خود را داشته باشند این‌طور نمی‌توان تصمیم‌گیری کرد اما درنهایت در سال ۵۶ رای‌گیری شد و من را به عنوان سردبیر انتخاب کردند. دومین نفر هم رحمان هاتفی شد، اما من گفتم که این مسوولیت را نمی‌خواهم اما این روند ادامه یافت تا زمان انقلاب که موج سیاست به پیکره روزنامه‌ها زد و مردم از راهپیمایی که برمی‌گشتند به روزنامه می‌آمدند و می‌گفتند روزنامه باید انقلابی باشد، در حالی که روزنامه نمی‌تواند انقلابی باشد، روزنامه باید راه درست را پیش بگیرد و با آزادی از همه انتقاد کند. خلاصه دیدیم که نمی‌توان ادامه داد و با مدیران جدید وضع تغییر کرده است یک عده از بچه‌ها هم کار نکردند و مدیران و تحریریه‌های دیگر آمدند و روزنامه به فلاکت امروزی رسید.مدیران سیاسی بعد از انقلاب آمدند و عرصه مطبوعات را گرفتند و افراد سیاسی را مدیر روزنامه کردند در حالی که جز سیاست هیچ چیز نمی‌دانستند و بویی از روزنامه نبرده بودند و همه روزنامه‌ها را به ارگان تبدیل کردند در حالی که هنوز تاثیر آنها ادامه دارد.بعد از این ماجرا هم که من از کیهان بعد از۲۳سال بازخرید شدم دیگر نمی‌خواستم کار روزنامه انجام دهم.یواش یواش هم مجلات هفتگی در آمد و تعدادی هفته‌نامه به من سپرده شد و در سال۷۲ بود که روزنامه ایران باز شد و از قدیمی‌ها دعوت کردند که من و آقای بهزادی و چند نفر دیگر بودیم و مجموع اینها روزنامه را جهشی پیش برد و خیلی خوب پیشرفت کرد البته مدیران که عوض شدند دوباره دست سردبیران خاصی افتاد و به این روز افتاده است.بعد از آن هم به روزنامه‌های دیگر رفتیم. بعد از انقلاب هم روزنامه‌نگاران الک شدند و روزنامه‌نگاران خوب ماندند.خلاصه این روند ادامه داشت تا چند ماه پیش که من بیرون آمدم الان هم در یک روزنامه یادداشت می‌نویسم و گاهی برای آقای بهزادی هم مطلب می‌نویسم و در کنار آن خانه‌نشینی دارم و مشغول نوشتن کتاب جدید هستم.
  شما در دوران روزنامه‌نگاری‌تان صرفا نقش یک روزنامه‌نگار روایتگر را بازی نمی‌کردید و در برخی موارد حتی با همراهی پلیس در بازجویی و کشف حادثه نیز مشارکت داشتید، این رسم شما بود که مانند یک کارآگاه عمل کنید یا روزنامه‌نگاری چنین خاصیتی داشت؟
بله ما بیشتر با پلیس در کشف جنایت همکاری داشتیم و بیشتر کارها را ما دنبال می‌کردیم مانند پرونده فلور یا ایران شریفی که متهم به قتل بود و هیجانی در جامعه به وجود آورد.یک روز مادری یک خبر چند سطری برای روزنامه فرستاد که فرزندانش گم شده‌اند و اگر کسی خبر دارد به او اطلاع دهد من همین مساله را دنبال کردم و گفتم مگر می‌شود دو دختر۶ و۱۰ساله گم شوند حتما جنایتی در بطن این ماجرا وجود دارد.خبرنگارها دنبال آن مادر رفتند بعد از چند روز هم خبرنگار کرج روزنامه اطلاع داد جنازه یک دختر را در آنجا شناسایی کرده‌اند. من گفتم مادر را به صحنه ببرید شاید دختر او باشد و بچه‌ها آن مادر را سوار ماشین کردند وقتی به سر جنازه رسید شروع به شیون و زاری کرد من گفتم حتما جنایتی در کار است و باید این پرونده را دنبال کنیم. بعد از مدتی هم جامعه متشنج شده بود گویا دختر دیگر در بندرانزلی در چاه آب انداخته شده بود ما نیز داستان را ادامه می‌دادیم و تیراژ روزنامه دوبرابر شده بود در نهایت خبر دادند قاتل در خیابان مولوی است و به پلیس گفتیم. یک بار هم خبر دادند آن زن قرار است در نیاوران به خانه‌ای برود و دوباره به دو کلانتری خبر دادیم که کسی نیامد اما عکاس ما از هنگام فرار آن زن عکسی گرفته بود و با این اتفاق ما ضعف کلانتری را نشان دادیم که سر و صدایی شد و رییس کلانتری آن منطقه را عوض کردند.در نهایت ایران شریفی به علت قتل دو دختر اعدام شد.
  سوژه‌هایی که شما طی دوران روزنامه‌نگاری‌تان به آن پرداخته‌اید بعضا با ابهاماتی برای جامعه همراه بوده است، مانند مرگ تختی، زندانیان سیاسی در دریاچه نمک و...آیا برای شما هم این ابهامات وجود دارد و در کدام یک از سوژه‌های‌تان هنوز دچار ابهام هستید؟
خیلی از آن سوژه‌ها هنوز مبهم است، اما ماجرای تختی عین واقعیت است. من صحنه مرگ او را دیدم از یادداشت‌های کنار تخت او و... بالاخره شرایط زمانه و سیاست و خانواده او را از بین برده بود.تختی را در اواخر عمر ممنوع‌الکار کرده بودند و به نوعی شکسته بود البته آن موقع خیلی گفتند که کار ساواک بوده است. من در مورد تختی خیلی تحقیق کردم در روزنامه کیهان هم به ما سر می‌زد اما این‌گونه نبود.مرگ فلور هم هنوز مبهم است. ما بر اساس شنیده‌ها و آثار به جا مانده و صحنه قتل و موی طلایی یک زن و... به این نتیجه رسیدیم که ماجرا به این شکل است که فلور از برادر کوچک شاه که آدم ولنگاری بود، آبستن شده و به علت اصرار برای نگه داشتن بچه به قتل می‌رسد. اما یک پسربچه ۱۴ساله که شاگرد او بود را ترسانده بودند که بگوید فلور را کشته است.
  در کتاب خاطرات‌تان سوژه یا خاطره‌ای وجود داشت که آن را به هر دلیلی ننوشته باشید و در آینده با بخش تکمیلی خاطرات شما آشنا شویم؟
برخی مسائل وجود داشت اتفاقا برای اعتماد شروع به نوشتن کردم، به برخی موضوعاتی که باید بیشتر به آن پرداخته می‌شد چون گذرا در کتاب از آن رد شدم چون کتاب خیلی مفصل شد و تصور می‌کردم کسی حوصله خواندن کتابم را نداشته باشد ولی می‌شد به خیلی از داستان‌ها پرداخت.
  تجربه یا ایجاد روش‌های جدیدی که شما در کیهان و مجلات مختلف داشتید، آیا در روند تاریخ به پیش آمد یا نسل امروز دوباره مشغول آزمون و خطا و یافتن روش‌های جدید است؟به نوعی می‌توان گفت روزنامه‌نگاری با محمد بلوری جلو آمد؟
آقای شمس‌الواعظین یک‌بار به من گفت بلوری ما که وارد کیهان شدیم، رفتیم برای اول کار در قسمت آرشیو روزنامه نشستیم تا ببینیم شما چگونه می‌نوشتید؛ می‌گفت من در حدود یک هفته در آرشیو کیهان نشستم تا ببینم شیوه روزنامه‌نگاری شما در کیهان چگونه بوده است و روش شما را یاد گرفتیم. من به او گفتم شما کمی در روزنامه نشاط و جامعه تندروی کردی و می‌خواستی مثل شیوه ما کار کنی اما اینها را ترساندی در حالی که من معتقد بودم باید آرام آرام جلو می‌رفتند تا ایجاد وحشت نکنند.
  شما نسل روزنامه‌های کاغذی هستید و شاید اخبار مجازی چندان باب میل‌تان نباشد.روزنامه کاغذی از نگاه شما چه خاصیت یا برتری نسبت به مجازی دارد؟و در یک مقایسه با گذشته، وضعیت روزنامه کاغذی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
من همیشه معتقد هستم که روزنامه‌نگاری کاغذی میرایی ندارد؛ یک‌سری خصوصیت‌هایی در آن است که بخش‌های دیگر خبری آن ابزار را ندارند؛ به نوعی عادت کردن به صفحات مهم است مثلا موبایل را که دست‌تان می‌گیرید یک صفحه باریک و کوچک که کلی باید تلاش کنید تا خبر پیدا کنید اما صفحه روزنامه صادقانه روبه‌رو شما گشوده است.سابقا ظهر که روزنامه منتشر می‌شد در اتوبوس‌های شهری مردم سرشان رو به روزنامه خم بود و تمام شهر مردم مشغول روزنامه بودند و خیلی سهل‌الوصول بود که متاسفانه رسانه‌های ماهواره‌ای آن‌گونه نیست.در خارج هم اوایل که موج خبررسانی‌های ماهواره‌ای آمدند خیلی تاثیرگذاشت و ترسی میان روزنامه‌نگاران ایجاد کرد، اما روزنامه جای خود را دوباره پیدا کرد همین الان در ژاپن روزنامه آساهی جایگاه خود را دارد یعنی اثرگذار است البته کلا حال روزنامه‌نگاری با مجازی جداست به همین خاطر روزنامه هیچ‌گاه از بین نخواهد رفت منتها ما راه آن را گم کرده‌ایم. با آمدن مدیران جدید که از روزنامه چیزی نمی‌دانند و فقط می‌خواهند کادر تحریریه را کنترل کنند که از چارچوب مدیریت او خارج نشوند.الان همه بچه‌ها در تنگنای کارهای جناحی و سیاسی هستند.سابق مدیران روزنامه به این کار علاقه داشتند، آقای مصباح‌زاده که مدیر کیهان بود آخرشب‌ها هم به روزنامه سر می‌زد و با علاقه از ما تشکر می‌کرد و یک سکه کف دست من می‌گذاشت یعنی شوق در بچه‌ها ایجاد می‌شد و مدیر روزنامه عاشق کار بود. الان مدیران روزنامه‌ها می‌خواهند آرام بروند و بیایند که از نظر موقعیت سیاسی دچار مشکل نشوند همین است که این مدیران نمی‌توانند به بچه‌ها اجازه دهند آزادانه فکر کنند.من می‌دانم چقدر دست و پای تو بسته است و نمی‌توانی در محیط روزنامه نفس بکشی و شجاعانه انتقاداتت را بنویسی!البته خبرنگاران بسیاری نیز هستند که به خاطر ذوق شخصی کارهای درخشانی در همین وضعیت انجام داده‌اند.در روزنامه اعتماد هم کارهای تولیدی خوبی انجام می‌شود.
 در دهه سی و چهل و پنجاه تیراژ روزنامه کیهان بیش از صد هزار بود الان همان روزنامه‌ها به وضع فلاکت‌باری رسیده‌اند که 3هزار نسخه در روز چاپ می‌شود که آن هم مردم نمی‌خرند البته کاری ندارم که اخبار مجازی شده است، اما به نظر من هیچ عامل و منابع اطلاع‌رسانی نمی‌تواند جای روزنامه را بگیرد؛ آن زمان مردم روزنامه را به اتاق خواب‌شان هم می‌بردند؛ خاطرم هست در آغاز انقلاب تیراژ کیهان و اطلاعات به یک میلیون هم رسید.آن موقع مردم سواد زیادی هم نداشتند اما تیراژ روزنامه به بیش از یک میلیون هم می‌رسید برعکس الان که روزنامه‌ها پنج هزار نسخه هم چاپ نمی‌کنند. الان هم خبرنگاران به نوعی چله‌نشین کامپیوترها شده‌اند و اسیر تندباد اخبار رسانه‌های مجازی‌اند، البته بچه‌های با استعداد هم هستند و کارهای قشنگی هم می‌کنند منتها دست‌شان بسته است و نمی‌توانند با آزادی در مطبوعات که باید باشد کار کنند، چون مدیران خیلی بر آنها تاثیر می‌گذارند درحالی که بسیاری از این بچه‌های جوان همین دخترها و پسرهای خبرنگار می‌توانند کارهای خیلی قشنگ‌تری در گزارش‌نویسی و مصاحبه‌ها بکنند، منتها راه بسته است.
  روش پرداخت شما به سوژه‌های حادثه‌ای چگونه بود؟آیا صرفا روایتگر بودید یا تحلیل شخصی و ذکاوت ذهنی‌تان را هم در اصل ماجرا دخالت می‌دادید؟
ما آن زمان سوژه‌های‌مان را ریشه‌یابی می‌کردیم و به همین خاطر نتیجه می‌داد الان خبرنگاران حوادث به پلیس مراجعه می‌کنند، روابط عمومی هم به آنها یک خبر تنظیم شده می‌دهد و آنها هم رونویسی می‌کنند و اصطلاحات نادرستی هم به کار می‌برند.
الان یک خبرنگار با نگاه ریشه‌ای به یک حادثه نگاه کند، می‌تواند نتیجه بگیرد. من بعد از انقلاب حوادث سفید را راه انداختم و مردم دیدند چقدر جاذبه دارد.مثلا یک گزارش نوشتم درباره اعتیاد که جرم شناخته می‌شد.یک روز دختر دانشجویی در روزنامه ایران به من مراجعه کرد و با گریه گفت من معتاد به هرویین هستم و اگر به خانواده‌ام بگویم من را به دادگاه می‌برند، من می‌خواهم معالجه شوم.آن موقع این فکر به ذهن من رسید که چرا یک اجازه رسمی به معتادها نمی‌دهند که معالجه کنند و چرا بستر درمانی برای معتادها وجود ندارد که اینقدر زندان‌ها پر باشد و از قاضی‌ها و دادستان کل و دیگر مسوولان سوال کردم که معتادهای پشیمان را چرا معالجه نمی‌کنید با دیوان عالی کشور، دادستان تهران و مرحوم رفسنجانی هم صحبت کردم و بیست روز صبورانه این کار را ادامه دادم که اجازه دادند و پس از این صحبت‌ها یک مقاله نوشتم که این رسم انسانی است که برای جلوگیری از گسترش اعتیاد به این افراد پشیمان اجازه معالجه دهید. این مطلب مسوولان را منقلب کرد و پس از آن شورای نگهبان بلافاصله تصویب کرد که معتادها یک‌بار فرصت درمان دارند.پس از این خبر اینقدر خوشحال شدم که گفتم من هر گناهی کرده‌ام خدا به خاطر این کار باید آنها را ببخشد.
در مورد پیوند قلب هم خیلی تلاش کردیم.دکتر ماندگار در لیستش حدود صد بیمار داشت که نیازمند قلب بودند. دکتر ماندگار هم تلاش می‌کرد تا خانواده بیماران مرگ مغزی را قانع کند که قلب بیمارشان را اهدا کنند، اما با دکتر رفتار بدی می‌کردند و خرافاتی در این زمینه برپا بود و روز به روز بیماران قلبی بیشتری از دنیا می‌رفتند.خلاصه من این سوژه را در روزنامه نوشتم. باور کنید روزنامه خیلی کارها می‌کند!مثلا یک مادری بود که قلب فرزندش را به قلب یک دختری پیوند زده بودند و هر هفته سرش را روی سینه آن دختر می‌گذاشت تا صدای قلب پسرش را بشنود و مدت‌ها گوش می‌کرد.من این واقعه را نوشتم و جامعه تکان خورد و تلفن‌های بسیاری به ما شد و درنهایت توانستیم این خرافات را از بین ببریم.
  روزنامه‌نگاری دانشگاهی به نظر شما تا چه حد با روزنامه‌نگاری تجربی متفاوت است؟آیا ابزار تحصیل روزنامه در دانشگاه می‌تواند یک روزنامه‌نگار را حرفه‌ای‌تر کند؟
عقیده من این است که حتی اگر می‌خواهید به دانشگاه هم بروید اول به روزنامه بیایید تا آشنا شوید بعد به دانشگاه بروید تا از نظر کلاسیک با روزنامه آشنا شوید ولی سابقا این‌گونه نبود و بچه‌ها به روزنامه می‌آمدند و محل روزنامه برای آنها یک کلاس بود و تجربه می‌آموختند. ما روزنامه‌نگاران برجسته‌ای داریم که دانشگاه نرفته‌اند.تجربه حضور در روزنامه مهم است که یک فرد بتواند روزنامه را اداره کند.ذوق و علاقه و ذهن پوینده خیلی کارساز است و علاقه باعث می‌شود یک روزنامه‌نگار حتی کشف‌کننده جنایات شود یا در حوزه‌های دیگر هم همین‌طور است؛ بسیاری از روزنامه‌نگاران بودند که مشاور وزرا شده بودند.
  شما به احتمال زیاد با روزنامه‌نگاران غیرایرانی هم آشنا بوده‌اید؛ باز هم با یک نگاه مقایسه‌ای آیا روزنامه‌نگار ایرانی که با امکانات کم و محدودیت‌های بسیار به کار خود ادامه می‌دهد، می‌تواند نسبت به روزنامه‌نگار اروپایی که امکانات بسیار و محدودیت اندک دارد به نوعی قوی‌تر و چابک‌تر عمل کند؟
شما در اروپا و امریکا حساب کنید که چه چهره‌های برجسته‌ای میان روزنامه‌نگاران بودند که وارد سیاست شدند، مهم این است ما محیط آنها را نداریم. ذوق مناسب تنها عامل مهم در ذهن کنکاشگر روزنامه‌نگاران است.امکاناتی که روزنامه‌نگاران خارجی هم دارند را ما نداریم مثلا امکاناتی اختصاص می‌دهند که روزنامه‌نگاران‌شان آن سر دنیا بروند و سوژه‌های مختلف را بررسی کنند البته سابق ما این کار را می‌کردیم. خبرنگارانی داشتیم که به شهرهای مختلف آفریقا می‌رفتند و گزارش می‌نوشتند البته امکانات کم بود، اما با تکیه به ذهن خودشان و تجاربی که در اطراف جامعه به دست آورده بودند، کار می‌کردند. اگر امکانات برای خبرنگاران وجود داشته باشد بچه‌های ما خیلی از خبرنگاران امریکایی و اروپایی بهتر و در سطح جهان مطرح می‌شوند منتها این امکانات نبود و نیست.
  در پایان یک خاطره کمتر شنیده شده از دوران فعالیت مطبوعاتی‌تان بفرمایید.
خاطرات ناگفته بسیارند، برخی خاطرات خیلی دردناک و برخی نیز نجات‌بخش است.قبل از انقلاب یک بار دختری شانزده ساله به کیهان آمده و به ما متوسل شده بود و می‌گفت قلب من دارد از کار می‌افتد، شما می‌توانید من را نجات دهید. گفتم چه‌کار کنم؟گفت من شنیدم شما چند بیمار را به خارج فرستاده‌اید.من سرگذشت این دختر را نوشتم و اینقدر برای این دختر پول جمع شد که خدا می‌داند و در نهایت این دختر را به آلمان فرستادیم و درمان شد. وقتی برگشت به کیهان آمد و من را بوسید و گفت پدر تو من را نجات دادی!متاسفانه تشکیلات فاسد اداری آن موقع اجازه خیلی کارها را به ما نمی‌داد مثلا یک دختر دیگری هم در آسایشگاه بود که تلاش کردیم برای درمان به خارج برود، اما نگذاشتند و در آخرین روز تخت او را در حیاط آسایشگاه گذاشتند و مرد؛ هیچ‌گاه نگاه او را از یاد نمی‌برم.
  بابت خسته شدن و یادآوری خاطرات تلخ گذشته عذرخواهی می‌کنم.
خواهش می‌کنم؛ درد دل من را بعد از مدت‌ها باز کردید، ان‌شاءالله موفق باشید.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST