کد مطلب: ۳۰۰۷۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱

مایه‌ی عذاب تمدن

انجمن مرغ مقلد:‌

ژان ژاک روسو در ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در ژنو سوئیس متولد شد. او از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه غربی و معاصر فیلسوفانی چون کانت و هیوم بود. روسو و عقایدش تن واحدی بودند و او معتقد بود که باید سرشت حقیقی خود را جست‌وجو کنیم. عصر روسو، یعنی سال‌های آغازین قرن هجدهم، عصر انقلاب علمی و جنبش روشنگری است و روسو در میانه پیشرفتی نوین بر شناخت و تجربه خود حقیقی تاکید داشت. برخی منتقدان و زندگی‌نامه‌نویسان، روسو را غیرعقلانی‌‌ترین نمونه در میان همه فیلسوفان بزرگ دانسته‌اند و دلیلش هم این است که در آثار او به دفعات احساس بر استدلال عقلانی چیره می‌شود. زندگی روزمره روسو در اغلب موارد چیزی جز تجربه‌ای عذاب‌آور نبود؛ تجربه‌ای که از لحظه تولد با او زاده شده بود.

«تولدم سرآغاز شوربختی‌هایم بود... تقریبا مرده به دنیا آمدم و امیدی به زنده ماندنم نبود. اختلالی داشتم که به مرور زمان تشدید شده است.»

 ژان ژاک روسو به دنیا آمدنش را این چنین وصف کرده است. او البته پس از این زایمان سخت زنده ماند اما مادرش تنها ده روز پس از تولد او به دلیل عوارض ناشی از زایمان درگذشت و روسو هرگز مادرش را ندید. از کودکی رابطه روسو با اطرافیان رابطه‌ای پرتنش و بحرانی بود. پدر او، ساعت‌سازی بود که با زنی بالاتر از طبقه اجتماعی‌اش ازدواج کرده بود و پس از مرگ همسرش، در پی زایمان روسو، همواره اندوهگین بود. خود روسو درباره این موضوع نوشته: «فکر می‌کرد که آن زن را در وجود من باز می‌بیند، اما نمی‌توانست فراموش کند که من باعث شدم او را از دست بدهد...».

همین مسئله باعث شده بود که رابطه روسو و پدرش از همان آغاز با نقاطی تیره همراه باشد: «هرگز نشد که مرا ببوسد و متوجه نشوم که به تلخی آه می‌کشد؛ وقتی لرزان در آغوشم کشید اندوهی تلخ را در نوازش‌هایش احساس می‌کردم.»

مادر روسو کتابخانه‌ای کوچک داشت که پس از مرگش برای خانواده‌اش به ارث گذاشته بود و روسوی کودک و پدرش شب‌ها پس از شام تا دیروقت کتاب می‌خواندند: «تا کتابی را تمام نمی‌کردیم دست از خواندن برنمی‌داشتیم. گاهی پدرم سحرگاه صدای چکاوک‌ها را که می‌شنید شرمناک می‌گفت برویم بخوابیم، من از تو بچه‌‌ترم.»

پل استراترن، یکی از نویسندگانی است که زندگی‌نامه روسو را در کتابی با عنوان «آشنایی با ژان ژاک روسو» نوشته است. او درباره دوره کودکی روسو نوشته: «روسوی خردسال در خانه‌ای تقریبا همه مونث، با یک پرستار، عمه‌اش، و خویشان گاهی تحسین‌گر، خود را در کانون توجه یافت. نشسته بر زانوان عمه‌اش در حال گلدوزی، به ترانه‌های عامیانه‌ای که او می‌خواند و گویی پایانی نداشت گوش می‌سپرد. روسو شیفته آنها شد و از کودکی علاقه و درک عمیقی نسبت به موسیقی در او پدید آمد.»

خود روسو سال‌ها بعد درباره این دوره از زندگی‌اش و تناقضی که در آن وجود داشته نوشت: «دلی پرغرور و در عین‌حال سخت نازک و حساس، منشی زنانه و در عین‌حال سرسخت... نوسان‌کننده بین ضعف و دلاوری، پرهیز و ناپرهیزی.»

اما این وضعیت همیشگی نبود و واقعه‌ای که خود روسو نقشی در آن نداشت سبب شد که سرنوشت او در کودکی تغییر کند. پدر روسو در درگیری با زمین‌دار محل او را زخمی می‌کند و برای آنکه مجازات نشود و به زندان نیفتد به خارج می‌گریزد و به این ترتیب یک‌دفعه وضعیت روسو آشفته می‌شود و به خویشانی فقیر سپرده می‌شود. او نزد خویشانش بارها تحقیر می‌شود، کتک می‌خورد و در وضعیتی سخت گرفتار می‌شود. وضعیتی که تاثیری بلندمدت بر روسو باقی می‌گذارد.

زندگی روسو در سال‌های کودکی این‌چنین سپری شد. او در سیزده‌سالگی شاگرد گراورسازی در ژنو شد و فضای ژنو در این دوره تاثیر زیادی بر او گذاشت: «شهر شاید نمونه دموکراسی راستینی بود اما جو کالونیستی‌اش خشکه‌مقدسانه و سرکوبگرانه بود. این وضع با مزاج امثال روسو سازگاری نداشت چنان‌که خود در همین دوره (و به شکل معنی‌داری در سوم‌شخص و در زمان حال) نوشت شخصیتش تقریبا به تمامی فقط از مزاجش حاصل می‌شود. او بی‌تردید عقلی داشت که طبیعت ساخته است- طبیعت فقط اندکی تغییرش داده. در این تناقض، کنه تفکر روسو را می‌توان دید: حتی اینجا او کاملا خودش است. ذرات وجودش، مزاجش، همه فلسفه‌اش در این منش نهفته است -که بخش اعظم شور و شوق و خصوصیات ناپایدار نوجوانی را تا پایان عمر او حفظ کرد.»

روسو در حدود شانزده‌سالگی ژنو را ترک کرد و به شهر مجاور رفت و در آنجا در پیش زنی زمیندار که از شوهر اشراف‌زاده‌اش جدا شده بود و به مذهب کاتولیک گرویده بود اقامت کرد. این زن، روسو را به مذهب کاتولیک درآورد و در واقع روسو شاگرد او شد. روسو که به مرور رابطه‌ای نزدیک با زن زمین‌دار پیدا کرده بود، چند سالی پیش او ماند.

روسو در سی سالگی و برای به دست آوردن شهرت و ثروت به پاریس رفت اما تلاش‌های ابتدایی او برای نزدیک شدن به روشنفکران میان‌مایه بی‌نتیجه ماند. او مسیرهای مختلفی را در کشورهای دیگر پیمود اما پس از مدتی دوباره به پاریس بازگشت و تلاش دوباره‌اش برای راه یافتن به محفل روشنفکران این‌بار با موفقیت همراه بود. او در این برهه با محفل روشنفکرانی آشنا شد که فیلوزوف‌ها نام داشتند و در کار نگارش «دایره‌المعارف» بودند. روسو دیگر دوست نزدیک دیدروِ فیلسوف شده بود و به چهره شاخص پروژه دایره‌المعارف نیز تبدیل شده بود: «او گروه فیلوزوف‌ها را از لحاظ فکری برانگیزنده می‌دید و آنها نیز به نوبه خود مجذوب سرشت پرشور و اصالت این شهرستانی بلندپرواز شدند. دیدرو خصوصا شیفته افکار روسو درباره موسیقی بود که بر دانش قابل توجهی اتکا داشت و روسو را واداشت که سلسله مقالاتی درباره موسیقی برای دایره‌المعارف بنویسد».

با این‌حال روسو همچنان از شهرت زیادی برخوردار نبود و آنچه باعث شد او در سطحی وسیع شناخته شود، مقاله‌ای بود با عنوان «گفتار در علوم و هنرها» که در آن همه ناکامی‌ها و سرخوردگی‌هایش را از رفتاری که جامعه با او کرده بود شرح داد. او در مقاله‌اش نوشت که تاریخ بشریت چیزی جز تاریخ زوال فاجعه‌بار نبوده است. روسو تمدن و فرهنگ را دلیل تباهی انسانی که فطرتا نیک‌نهاد است می‌دانست. مقاله روسو تلنگری به جامعه آن روزگار فرانسه زد و شهرت فراوانی برای نویسنده‌اش به همراه آورد. روسو سرانجام در سال‌های میان‌سالی‌اش به چهره‌ای مشهور بدل شد: «مایه عذاب تمدن».


 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST