سهیل محمودی در گفتوگو با «آرمان ملی»:
مجتبی گلستانی از ما دریغ شد
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: فقدان چهرههای تاثیرگذار در عرصه فرهنگ و اندیشه، همیشه موجب تاسف و تأثر است؛ بهویژه اگر داغ جوانمرگی نیز به آن اضافه شود که در این صورت، حسرت هزار راه نرفته و هزار اتفاق نیفتاده نیز بر دلها سنگینی خواهد کرد. فقدان مجتبی گلستانی (1360-1400) نویسنده، منتقد ادبی، پژوهشگر و معلم فلسفه از آندست فقدانهاست. شامگاه تاریک و تلخ بیستو هفتم تیرماه 1400 بود که نام او نیز در سیاهه قربانیان همهگیری کرونا قرار گرفت و چراغ عمرش برای همیشه خاموش ماند. در سالگرد آن پرواز غریبانه، صفحه ادبیات روزنامه «آرمان ملی» که در سنوات قبل انتشار مطالب و اندیشههای او را در حافظه ثبت کرده است، به یادبود مجتبی گلستانی اختصاص مییابد.
ما بچههاي جنوب شهر تهرانيم و به قول يکي از شاعران، ما بچههاي اعماقيم. زندگي براي ما، هميشه با رنجي درآميخته بوده که آن رنج، ميتوانسته دستمايهاي براي حرکت بيشترمان باشد. مجتبي هم در محلههاي جنوب شهر بزرگ شده بود و اين مساله، کشف زندگي را براي او توام با رنج ميسر ميساخت.
مجتبي پيش از آنکه با کتاب آشنا شود، با موسيقي و نوار آشنا شد. وقتي يک نوجوان 12-13 ساله بود، اولين چيزهايي که ما براي او در آن سالها فراهم کرديم، موسيقي جدي و دعوت او به شنيدن بود. موسيقي پاپ و مردمپسند، با آن دستگاههاي ضبط صوت دوکاسته در همه خانهها شنيده ميشد؛ اما اولين کشفهاي مجتبي از موسيقي جدي، با صداي اساتيدي مثل شجريان، شهرام ناظري، حسامالدين سراج و عليرضا افتخاري و ساز اساتيدي نظير پرويز مشکاتيان، عباس خوشدل و جلال ذوالفنون اتفاق افتاد. به نظرم آن آشناييها، تاثيرات زيادي روي او داشت. علاقهمندي او به موسيقي باعث شد که در ادامه، خودش هم سهتار به دست بگيرد و براي دل خودش بنوازد.
موسيقي و شعر مجالهايي را براي تعامل و گفتوگو ميان ما بهوجود ميآورد. از طرفي، مادر مجتبي يعني خواهر من، بسيار کتابخوان بود و طبيعتا اين ويژگي روي فرزندان او نيز تاثير ميگذاشت. اولين بستر براي تعالي استعدادها، خانواده است و اين بستر براي مجتبي هم فراهم بود. او بعدها به سمت آثار فلسفي و اجتماعي سوق پيدا کرد و تعلق خاطر او به جلال آلاحمد هم حاصل همان گرايشها بود. خود من تجربه ديدار با برخي از بزرگان اهل حکمت و فلسفه را داشتم و انتقال اين تجربيات، در پرورش استعداد و علاقهمندي مجتبي بيتاثير نبود.
بعد از دوم خــــرداد و حضور سيدمحمد خاتمي در عرصه مديريت اجتماعي و سياسي کشور، فضاي خوبي براي آن نسل (منظورم همان نسلي است که سال 1376 براي اولين بار پاي صندوقهاي راي حاضر شد) باز شد. اولين جرقههاي گرايش مجتبي به متون فلسفي هم به همان دوران باز ميگردد. يادم ميآيد يک روز که بچهها را برده بودم خدمت آقاي خاتمي، مجتبي که هنوز به دوره جواني هم نرسيده بود، از ايشان پرسيد، فيلسوف مورد علاقه شما کيست. و ايشان با حوصله و مبسوط براي مجتبي از فارابي و رويکرد خاصي که به سياست مُدن و انديشههاي تمدني داشت، صحبت کرد.
افرادي که در زندگي خود با کاستي مواجه ميشوند يا به پذيرش مطلق شرايط تن ميدهند و از تلاش متعارف بازميمانند يا همچون مجتبي، واقعگرايانه با طبيعت کنار ميآيند و تلاش خود را مضاعف ميکنند. توجه مجتبي به چهرههايي که باوجود محدوديت جسمي به جايگاه رفيعي دست يافتهبودند، نشان ميداد که ميتواند با هوشمندي بر نقص حرکتـــي خود غلبه و تلاش خود را مضاعف کند.
البته غافل نشويم که درک و تلاش مضاعف خانواده نيز لازم است و به همين خاطر، بايد قدردان زحمات و همراهيهاي خانواده باشيم. يادم ميآيد که مجتبي دوران ابتدايي را در آغوش مادر به مدرسه ميرفت. دو برادر، خواهر، پدر و مادر مجتبي بسيار برايش تلاش کردند. برادرش محسن، بيشترين همراهي را با مجتبي داشت تا او بتواند در کلاسهاي مختلف شرکت کند. ميدانيد که مجتبي يک مترجم قابل در متون فلسفي بود و اين موفقيت با همراهي پدر و برادرش براي حضور در کانون زبان ميسر شد. اين را هم درنظر داشته باشيد که اين کار براي يک خانواده معلول ساکن پايين شهر، چه سختيهايي را به همراه داشته است.
اولين کتابي که در اوان جواني به مجتبي دادم تا بخواند، کتاب «الايام» نوشته طه حسين -انديشمند بزرگ مصري که در کودکي نابينا شد- بود. مورد ديگري که به خاطر ميآورم، به حضور علي جعفريان، آهنگساز شناخته شده و رهبر ارکستر که در نوجواني نابينا شد در برنامه «با کاروان شعر و موسيقي» برميگردد که به مجتبي اطلاع دادم تا بيايد و با استاد جعفريان ملاقاتي داشته باشد. اين اتفاق افتاد گپوگفت تاثيرگذاري بين آنها درگرفت.
مجتبي حدود 40 قطعه جدي اجرا کرد؛ آنهم قطعاتي که آهنگسازي آنها را اساتيدي همچون اميد سياره، جمال منبري، اکبر آزاد، ايمان حجت و... بودند. تمام آنها روي شعرهاي من ساخته شدند و آهنگساز برخي از آنها هم خود مجتبي بود. اين قطعات سالها از راديو و تلويزيون و سايتها و شبکهها پخش شدند. حضور او در عرضه موسيقي، حضوري جدي بود.
بعدها يعني از نيمههاي دهه80؛ همانطور که توجه به موسيقي کم شد و حتي وقارش را در رسانهها از دست داد، علاقه مجتبي هم به پيگيري حرفه موسيقي کمرنگ شد. او در آن سالها روي درس و دانشگاه و تحصيل در رشته فلسفه تمرکز کرد که با ترجمه متون، نقد و بررسي ادبيات معاصر نيز همراه بود. او عاشق فلسفه بود و مانند فلاسفه بزرگي چون نيچه، هايديگر، سارتر و... رويکرد ادبي داشت و نظريههاي ادبي را دنبال ميکرد.
يکي از رنــجهاي ما، رنج جوانمرگي است. مجتبي وقتي چشم از جهان فروبست که تازه در ابتداي راه شکوفايي بود. ميدانيد که دوره شکوفايي در کار ادبي با نزديک شدن به چهلسالگي آغاز ميشود و مجتبي در آغاز راهي بود که ميتوانست در ادامه آن، تاثيرات چشمگيري را از خود به جا بگذارد. او خيلي زود از ما دريغ شد. با اينحال، او الگوي کساني بود که رنج و تلاش مضاعفي داشتهاند که به تعالي برسند. بچههاي اين سرزمين به الگو نياز دارند تا با ايستادگي به سکوي پرش و عرصه پرواز برسند.
مجتبي براي من نماد اين شعر از صائب بود: «با بي پر و بالي پر و بال دگرانند» مجتبي با حضورش، با نوشتههايش، با سخنانش به خيليها پر و بال بخشيد و فعاليتهاي فرهنگي او، گواهي بر اين مدعاست. همچنين؛ رفيق شاعر من، مصطفي عليپور در دهه 60 يک رباعي سرود که من اينجا بهعنوان ختم کلامم، به آن اشاره ميکنم: «رازي که خطرکنندگان ميدانند/ در بازي خون، برندگان ميدانند/ با بال شکسته پر گشودن هنر است/ اين را همه پرندگان ميدانند».