پیشگفتار:
در
سال ۱۳۸۳ برای نخستینبار
گزینگزیدههای رمان کلیدر به نام زرنوشتههای کلیدر در روزنامه اعتماد به قلم
نگارنده به چاپ رسید. و آن سبب دیداری شد با استاد محمود دولتآبادی در کافه کتاب
تهران. از آن تاریخ به بعد رمانهایی را که میخواندم برای من گیرایی رمان کلیدر
را با آن حجم از گزینگزیدهها نداشتند؛ اما رمان «خاک سرد است» اثر استادم دکتر
«فیاض زاهد» از لونی دگر بود. این رمان که بیشک یکی از سیاسیترین و تاریخیترین رمان
صدسال اخیر اد بیات معاصر ایران است مرا به سمتی برد تا آنچرا با کلیدر کردم بر
سر «خاک سرد است» بیاورم؛ چون در ادبیات و تاریخ به این نظریه واقفم که میگویند:
«صد اتفاق تاریخی باید رخ دهد تا یک ادبیات شکل بگیرد.» بیگمان رمان خاک سرد است
اثر دکتر فیاض زاهد یکی از آن ادبیاتِ صد تاریخ است.
این رمان بخش ویژه و ممتاز تاریخ شفاهی معاصر گیلانزمین
از مرداد ۱۳۳۲تا
خرداد ۱۳۶۱ فتح خرمشهر را دربرمیگیرد و جزیی از
تاریخ معاصر مکتوب سرزمین گیلان شده است. این هنر را نویسنده داشت که چگونه دیالوگهای
مسیر زندگی و تدریس دانشگاهی خود را با شخصیتهای حقیقی و خیالی به رمان بزند و از
آن اثری بسازد که «دل و دین ببرد و عقل و هوش» اگر با دقت این رمان را بخوانی، خواهی
فهمید که در قامت تاریخ به چله نشست و بسان سیمرغ از خاکستر سربرآورد و وارد حوزه
ادبیات شد. وقتی به نام اثر دقیق میشوی با خود میگویی چرا نویسنده این عنوان را
انتخاب کرد؟ در فرهنگ مردم ایران ویژه شمال ایران باوری هست مبنی بر اینکه اگر یک
نفر عزیزی را از دست بدهد اطرافیان برای عرض تسلیت و دلداری دادن جدای از واژهها
و عبارتهای کلیشهای که در همه جا به کار میرود این عبارت را بهکار میبرند:
«خاک سرد است و آرامش و فراموشی میارد» در این راستا رمان خاک سرد است در حیطه فرهنگ
مردم گیلان نیز قابل بررسی و دفاع است. اما به کجای داستان میرسی که میخوانی خاک
سرد است؟ آخرین خاک یعنی خاک پنجاهوچهارم. نویسنده هنگام نگارش وقتی به بخش پایانی
میرسد با گفتن این عبارت که میگویند خاک سرد است این عنوان را برای رمان انتخاب کرد.
که بسیار بجا بود. اما این عنوان خود از نظر جامعهشناسی قابل بحث است. خاک میتواند
سرنوشت باشد؛ سرنوشت تکتک شخصیتهای رمان چه آنانی که واقعی بودند و چه آنانی که
از خیال نویسنده تراوش کرده و ساخته شدند. سرنوشتی که یکی پس از دیگری در رینگ زندگی
هم از چپ خوردند و هم از راست. بهواقع نسل ما بیشترین آسیب را از این چپ و راستهای
قبل و بعد انقلاب دید. برخی از شخصیتهای رمان از هوک چپ و راست، ضربه خوردند و
عدهای آپرکات شدند و راهی جز سینه قبرستان نداشتند. رمان در خاک یکم از رینگ بوکس
شروع میشود. هوک چپ و راست تو را که اهل تاریخ و سیاست هستی ناخودآگاه به سمت جریانهای
سیاسی چپ و راست میبرد. «از راست نذار بهت نزدیک بشه»، « از سمت راست حمله کن...
راست... مستقیم....
».
اینجا شمال است به دلیل نزدیکی به شوروی (روسیه) جریان
حزب توده و تفکرات آنان تاثیر زیادی در بین جوانان گذاشت و خیلیها جذب این حزب
شدند و گروه دیگر که بیشتر به راست گرایش داشتند و بعدها بچههای جبهه و جنگ شدند
در مقابل آنان قرار گرفتند. هر دو گروه در پیروزی انقلاب نقش داشتند؛ اما سیر حوادث
در شهرهای شمالی ایران در روزهای اول انقلاب و عدم تجربه و بعدها انتقامگیری که
در ذات مردم روستا و جوامع ملوکالطوایفی ریشه کهن دارد، سبب شد شخصیتهای رمان در
سالهای نخستین انقلاب فرزندانی شوند که فرصت رقص پا پیدا نکنند و پی سرنوشت بروند
و بعضا اعدام شوند. این رمان شاهد ماجراهایی است بین دو حزب فعال در قبل انقلاب؛ یکی
حزب توده و دیگری انقلابیون جوان وابسته به جریان اصلی انقلاب. افرادی چون افسانه
و مریم و هوشنگ و افشین وارد جریان حزب توده میشوند و برخی دیگر مانند سیامک، علی
پیشوایی، ابراهیم، پری و حاج آقا رحمانی در گروه راست قرار میگیرند که در سرنوشت
مردم منطقه نقش آفرینند. رمان ساختاری ایدئولوژیک دارد که عشق چاشنی آن میشود.
عشق دو بنیه دارد یک عشق زمینی هوشنگ به افسانه و دیگری عشق به وطن عشق سیامک و
بچههای جبهه. این عشق به وطن و جبهه رمان را به سمت روایت فتح میبرد وقتی به خاک
سی به بعد میرسی دیالوگهای مرتضی آوینی را در روایت فتح تداعی میکنی منتها با
چاشنی طنز. طنز نوشتههای این کتاب در بخش جبهه بینظیر است.
ساختار
رمان:
ساختار اجتماعی و فرهنگی رمان: شهر پهلوی که بعدها
انزلی نامیده شد. در دوره قبل انقلاب در مسیر تجدد قرار گرفت و آزادی در آن به شکلی
دیگر موج میزد. این شهر به دلیل نفوذ حزب توده جزو شهرهای روشنفکر خطه گیلان بود.
به دلیل خاستگاه ورزش بوکس این شهر را با این ورزش میشناختند.
بعدها حضور نیروهای دریایی، وجود کتابخانه و سینما بر غنای فرهنگی این شهر افزود.
در طول تاریخ اینجور شهرها بسیار سریعتر از آنچه فکر میکنی پوست میاندازند و در
جرگه انقلاب قرار میگیرند. نه تنها شهر نام عوض کرد بلکه برخی از شخصیتها و آدمهای
رمان هم پوست انداختند. این خصوصیت انقلاب است. ابراملوچ یکی از این شخصیتهاست که بعد از انقلاب شد اسلامدوست و کمیتهچی
معروف که دست به تسویهحساب و پاکسازی میزد. این دردی بود که انقلاب نوپای ایران
دچارش شد و تعدادی از این فرزندان برومند را به سمت سرنوشت تلخ برد. نمونه معلم دهکده
احسان.
بندر شهری سیاسی بود (ص۲۱) و رشت شهر زندهای بود که سنت ادبی
خود را داشت (ص۲۵) وجود کتابفروشی و کافه تفکر جوانان
شهر را جهت میداد. یکی از مهارتهای نویسنده همسو شدن با جریانهای انقلاب بود.
انگار خود یکی از این شخصیتهاست که هست.
رنگ روبان سرخی که افسانه به مویش بست از نظر جامعهشناسیسیاسی
در رمان جای حرف دارد. حزب توده و پرچمش و پرچم روسیه و... این رنگها امروز جای خود
را به سبز و بنفش .... دادند. رنگها در عالم سیاست هم تاثیرگذار و جهتده هستند.
جامعهشناسی رمان: گفتوگوی هوشنگ با چرخ درشکه نشان از
دید تاریخنگاری نویسنده است. نویسنده تمام مکتبهای فلسفی را خوانده و خود در این
زمینه صاحب اثر است. این بخش از رمان بهواقع کلاس درس جامعهشناسی تاریخی دانشگاه
در سطح دکتری است و نویسنده به دلیل اشراف بر تدریس بسیار زیبا اندیشههای مارکس و
کاپیتالیسم و... را در رمان نشانده است. گویی در سر کلاس مشغول تدریس است. از نکات
برجسته جامعهشناسی رمان دیالوگهایی است که بین مریم و سرباز رد و بدل میشود. در
خاک بیستوششم ص۱۹۹
و ۲۰۰ آنجایی که مریم، هوشنگ و افشین دستگیر
و سوار ماشین گاز روسی به بازداشتگاه منتقل میشوند، مریم در ماشین رو به سرباز میکند
که ما را کجا میبرید و.. سرباز میگه خفه شو! مریم میگه شما هرکاری دوست داری بکن
جناب مامور. اما ما باید بدونیم با دوستانمون چی کار کردید؟ سرباز میگه بچه چریک
حرفم رو تکرار نمیکنم. خفه شید. مریم میگه ما رو کجا میبرید؟ ما اگر کار حزبی میکنیم
برای اینکه فردا تو و بچهات بهتر زندگی کنید. دختر جون! آخرین باری که یکی به من
وعده یه پاداش داد کدخدای محلهمون بود. بعد مرگ پدرم گفت کاری میکنم معاف بشی.
الان من این سر دنیام، اونم جای پدرم رو گرفته. تو هم بعد مدتی میفهمی دنیای بهتر
را با وعده نمیسازن. این دیالوگ واقعا بسیار زیبا و تاثیرگذار است. ماجرای سرباز
و کدخدا و معافیت روستاییان و .... از نظر جامعهشناسی خود کتابی است. یا در خاک سیوهفتم
گفتوگویی که بین صمد و قربان رد و بدل میشود و در لحظهای که قربان تیر میخورد
صمد یاد آرزویی افتاد که قربان برای همسرش امالبین داشت (یعنی آرزوی امالبین) میدونی
صمد! همه تلاشم اینه دوتا کار برای زنم بکنم که برایش آرزو شده؛ یکی اینکه برای
خونهمون یه در آهنی بذارم و این بلته رو جمع کنیم خونهمون مثل خونه آدمهای باکلاس
بشه هر کی میخواد بیاد پیشمون زنگ بزنه و دخترها برن در رو باز کنن. یکی هم اینکه
امالبنین آرزو داره شش تا النگو داشته باشه. (ص۲۸۶ و۲۸۷) این دیالوگ از منظر جامعهشناسی
اجتماعی قابل بحث در کلاس دانشگاه است دروازه چوبی برداشته شود و جای آن درب آهنی
قرار بگیرد. گذر جامعه از سنتی به سوی مدرن یا داشتن النگو برای خانمها و... این
دیالوگ را نویسنده در زندگی خود یا اطرافیانش شنیده یا حس کرده است و اینکه کجا و
در چه زمانی آن را در رمان بنشانی هنر کردی. و چه خوب نویسنده از پس آن برآمد. (در
کلاس درس وقتی درباره این دیالوگ از استاد زاهد پرسیدم، چشمانش به اشک نشست و
فرمودند. روزی به منزل مادرشان تشریف بردند. امالبنین دوست مادرش در لشت نشا بود
و مادر آرزوی امالبنین را برایش تعریف کرد. استاد رو به مادرش، بیا برویم برایش
النگو بخریم. مادر گفته بود امالبنین از دنیا رفت و آرزویش را با خود به خاک برد.)
دیالوگ راننده اتوبوس فریدون کرجی با سیامک: هنگامی که سیامک
قصد دارد به تهران برای دیدن پری همسرش برود که در بیمارستان بستری هست. سوار
اتوبوس میشود. در بین مسیر راننده ترانه گوش میدهد تا خوابش نبرد. یکی از رزمندهها
که بسیار تندرو بود با راننده درگیر میشود. سیامک جلو رفت و به راننده نزدیک شد.
گفتوگویی میان این دو ساری و جاری میگردد. در بخشی که سیامک از همسرش میگوید که
در جبهه تصادف کرد و مجروح شد راننده به سیامک میگوید: اما تو میگی زنم اگه رفته
جبهه وظیفهاش بوده، نمیدونم چقدر از جامعه باخبری؛ اما اونی نشد که میخواستیم. این
دیالوگ از نظر تاریخی و جامعهشناسی جای بحث دارد. (ص۳۳۲)
از لحاظ تاریخ اجتماعی: در خاک سیام بحث شیعه صفوی با شیعه
علوی مطرح میشود در اینجا نویسنده نقبی به عملکرد این دو تفکر میزند و دیالوگهای
ناب از زبان شیخ رحمانی ارایه میدهد ویژه اینکه میگوید شیعه صفوی همان مذهبی است
که به موی دختران جوانش بیش از ظلم حکومت اهمیت میدهد. بنگرید به رویداهای اخیر
جامعه ایران. در جامعهشناسی تاریخی این تفکر متعلق به دینهای حکومتی است. ایدئولوژی
زندهیاد شریعتی بحثی که احسان معلم روستا با شیخ رحمانی مطرح میکند قرائت متفاوت
از دین است.
تجربههای سیاسی نویسنده: استفاده از تجربههای سیاسی در
سراسر رمان موج میزند. فیاض زاهد استاد جامعهشناسی سیاسی مولف و نویسندهای
زبردست است که جامعه سیاسی شمال ایران، جریانهای فکری قبل و بعد انقلاب را خوب میداند
و در آنها زیسته و در کلاس درس بر تخته کلاس نامشان را حک کرده است. آنجایی که
سروان نیک نام، افسر نیرو دریایی پدر افسانه، تحت بازجویی قرار میگیرد. اگر زیرک
باشی خواهی فهمید نویسنده در مسیر زندگی خود و جریانهای سیاسی بعد انقلاب بازجوییهای
سختی را از سرگذراند. اگر این رویدادها را تجربه نکرده بود، بعید به نظر میرسید که
بتواند چنین تصویری را ارایه دهد. به قول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن. این رمان
حاصل درد این نویسنده و زیست سرافرازش در خلال حیات سیاسیاش است و بس.
از دیگر زبردستیهای نویسنده رمان استفاده از دیالوگهایی
است که حرف دلش و حرف بیشتر مردم جامعه است؛ اما این حرفها را از زبان شخصیتهای
رمان در کتاب به تصویر میکشد. این نمونهها فراوان است و این نشان از پختگی سیاسی
فیاض زاهد است. برای نمونه در خاک نهم آنجا که صحبت از تجزیه و تحلیل اندیشههای
حزب هست افسانه به هوشنگ میگوید: هوشنگ عزیز! من از تاثیر عناصر اقتصادی و
خاستگاه طبقاتی بری نیستم. اما فکر نمیکنی رهبرانی که دغدغه نان شب ندارند بهتر
از آنهاهایی که نان غم دورانشان بوده بهتر بتونن به مردم کمک کنن و... بعد از بگو
مگوها به داستانی اشاره میکند که از زبان پدرش که مردم علیه حاکمشان قیام کردند
و.... حاکم گفت: چرا با من مخالفین؟ مردم پاسخ دادند تو یکی از ماها بودی. از شونههای
ما بالا رفتی، ببین ما چی داریم و تو چی؟ حاکم سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:
درست میگویید اما من تازه شکم خودم و اطرافیانم رو سیر کردم با خودم تعهد کردم که
از این به بعد در خدمتتان باشم. شما الان اگر یکی دیگر را جای من بیاورید او هم سی
سال طول میکشه تا شکم خودشو سیر کنه و... (ص۶۲) به قول شاعر «تو خود بخوان حدیث مفصل ازین مجمل»
فرهنگ جبهه: از خاک چهلویکم در این بخش شاهد اصطلاحات و
عبارتهای جبهه و جنگ هستیم. وقتی شرایط زیست رو به سختی میآورد. طنز از درون آن
شکوفا میشود. شرایط سخت جنگ روحیه طنز رزمندگان را بالا برد. یوسف رزمندهای که همهچیز
را به شوخی و مزهپراکنی و طنز میگیرد. داغ کردن مهر و....
مهارت نویسنده در برداشتهای اجتماعی بین اقوام بینظیر
است. ما ایرانیان به دلیل پراکندگی قومی در طنز و شوخیهای سطح ملی همدیگر را به
صفاتی متصف میکنیم لر، ترک، شمالی و کرد و... هر شهری را یا هر قومی را به نامی میشناسیم.
نویسنده با مهارت رشتیها را زیرک و برادران آذری را سختکار معرفی میکند: «درست
میگی سیامک مردم کویر قدرت و استواری بالایی دارن. میدونید هر اقلیمی انسانهای متناسب با خودش رو پرورش میده. مثلا ما بچههای
دریا از نظر فیزیکی تنبلتر از مردم کوهستانیم. عوض توی موضوعات فکری و ذهنی بهتریم.
درست میگی فرهاد. من اصالتا ترکم. هرچی کار سخت و طاقتفرسا باشه انجام میدم.»
(صص۳۸۶ و ۳۸۷)
رمان و محیط زیست: خاک دوم به ساختار آبوهوایی گیلان
اشاره میکند. آبوهوای شرجی گیلان، بهرهوری انسان
از محیط اطرافش زنبیلهای حصیری که از نی و نان مرداب درست میشد. خون کردن دل آدمها
توسط دریا، سگ کشی و گذاشتن صفت خولی برای غلامحسین (ص۱۸).
استفاده از ظرفیتهای زبان بومی: بهکارگیری بجا و
مناسب از ظرفیتهای زبان بومی و محلی گیلان در خلال رویدادها سبب میشود که خستگی
از تن و چشم و ذهن تکانده شود. حال اگر اهل ذوق باشی و وقتی به این واژهها رسیدی
لهجه گیلانی به خود بگیری یا تصورش را کنی این رمان از لون دیگر است. دادن القاب یا
صفت به افراد در ذات مردم شمال است. ابرام لوچ، اصغر چیچیلاس (سنجاقک) جعفر سماک،
رسول پلنگ، موسی گاو ..... در خاک بیستوهفتم اوج این بهکارگیری واژگان بومی است.
ملاقات مادر مریم با او در زندان بالاجان: بچه عزیز / زای جان: بچه جان/ تی بلا میسر: دردت به جونم (ص۲۰۵ و۲۰۶) / آغوزدار (ص۲۱۸)
باورهای عامه در رمان برای نمونه:
- کسی عرق خورده باشد، نباید از قبرستان عبور کند. (ص ۴۶)
- خشم دریا واکنش به کارها و رفتارهای ماست.
(۱۵)
- زلزله دلیلش گناه آدمهاست. (ص۲۲۹)
شخصیتهای رمان: شخصیتهایی که واقعیاند و شخصیتهایی
که خیالی. محمدرضا جوشنی، ابوالقاسم صیانتی و ضرغام محمودی (رهبران مبارز چپ در گیلان)
احمد بناساز فعال چپ، دکتر حبیبالله داوران از جبهه ملی، آیتالله احسان بخش اولین
امام جمعه گیلان و نماینده ولی فقیه، شیخ رحمانی و... نکته جالب در این است که برخی
از شخصیتهای واقعی رمان را نویسنده بعد از چاپ رمان دید و به سراغشان رفت نظیر شیخ
رحمانی. در این رمان بیش از ۵۰ شخصیت حضور دارند. سیامک، علی، جعفر، احسان، فرهاد، نادر، پرویز،
غلام، اصغر، بهمن، خسرو، قربان، صمد، ایوب، حمید، کامی، رحیم، علی گدا، فریدون، کاوه،
عزیز، حسام، افشین، حاج محمد علی، روزبه، جابر، حسن، یوسف، قاسم، امیر، موسی، پروفسور
میرزایی، یعقوب، احمد، بهرام، اسمال، مصطفی، اتقیا، فتحعلیزاده، حاجی احمدی، وکیل
منفرد، وارطان، اندرانیک، فرخ، اژدر، سیاوش، افسانه، پری، مریم، ملیحه، مستانه،
شاه باجی، امالبنین، هما، کبری، جمیله، شهلا و....
مکانها: در رمان از نقاطی نام برده میشود که در تاریخ
معاصر این سرزمین نقشآفرین بودند. درست است که بیشتر ماجراهای رمان در حول و حوش
بندر پهلوی است اما از نقاطی چون خمام، طالبآباد، بشمن، پیلا علیباغ، حسن رود، بیستون
محله، غازیان، آبکنار، نوخاله، کپورچال، میدان صیقلان، صومعهسرا، تالش، آستارا،
باکو، سنگاچین، بوشهر، تهران، کرج، سد لتیان، گنبد، قائمشهر، رامسر، سیاهکل، مشهد،
خواجه ربیع، اباصلت، خواجه مردا، پیر پالان دوز و...
ضربالمثلها:
- با شاخ گاو خودت را درگیر نکن. (ص۴۸)
- آبمان تو یه جو نمیره. (ص۵۱)
- آب از آسیاب افتاد (ص۶۶)
- زاغ سیاه را چوب زدن (۷۱)
- اینقدر مار خورده که افعی شده (ص۹۵)
- گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه ... (ص۱۱۶)
- شنیدن کی بود ماندن دیدن. (ص۱۱۷)
- چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است. (ص۲۳۱)
- گربه را دم حجله کشتن (ص۳۴۲)
- توبه گرگ مرگه. (ص۳۶۹)
آرایههای ادبی:
تشخیص: «زمین ایستاده بود، زمان اما میدوید» (ص۱۰)
- بندر میدانست که قهرمان جدیدش متولد شده است.
(۱۱)
- شهر خود را آماده خواب کرده بود. (ص۸۳)
- گویا شهر را سودای گریستن بود. (ص۳۰۳)
- تفنگها میخوانند آنسان که مطربان در جشنها
(ص۴۳۲)
تشبیهها:
- بسان ماهی لغزان شنبهبازار (ص۸۰)
- تشبیه قایق به گهواره (ص ۱۸۴)
- تشبیه دستان مادر به طناب لنگر ساحل دریا (ص۲۰۵)
- کوبیدن مشت بر صندوق سینه بسان طبل (ص۲۰۵)
بهترین و شیواترین تصویر تشبیه را نویسنده از کفش ممد کرتاکرت
ارایه میدهد. کرتکرت: صدای کشیده شدن کفش پاشنه خوابیده بر زمین است. چون ممد کفشش
را از پاشنه خوابیده میکرد این لقب را به او دادند. (خاک هفتم ص۴۶) اما اوج هنر تصویرگری نویسنده در
صفحه ۲۲۱ است آنجا که ممد کرتاکرت در درگیری
با ابرام لوچ سرش به جدول خیابان میخورد و کفشهایش به گوشهای پرت میشوند و به
حالت رو به بالا. اینجا نویسنده هنر تصویرگریاش را به رخ میکشد. از میخهای سه
گوش تخت کفش ممد نور ماه میتابید. بیشک کسی تابش نور ماه را بر میخ سه گوش کفش یک
قربانی میبیند. نویسندهای بزرگ و تواناست.
وجود اتباع: حزب مزب/ ناموس ماموس
سجع و جناس: اژدر روزها به مغازه نجاری میرفت و شبها یا
نزد واهیک بود یا با واچیک میپرید. (ص۲۲۳)
به نظر نگارنده، نویسنده تا حدود زیادی در این رمان بدهکاری
خود به فرهنگ محلی و مردم گیلان را ادا کرده است.
رمان خاک سرد است یک رمان تاریخی - سیاسی است که در مسیر
خود تاریخ اجتماعی قبل و بعد از انقلاب را به تصویر میکشد. رمان سیری از روستا و
به شهر و نهایت انقلاب و جبهه و جنگ دارد. این رمان ۴۴۰ صفحهای که بخشهای آن به عنوان خاک یک
صفحهآرایی شده است تا خاک ۵۴
را شامل میشود. خاکهای هر بخش حرفها و دیالوگهایی به همراه دارند که واکاوی آن
و دقیق شدن در گزینگزیدههای آن خود کتابی مستقل میطلبد. نگارنده تلاش کرده است
بیشتر این گزین گزیدهها را از کتاب استخراج کند. این حجم وسیع از این گزینگزیدهها
که تا مرز ۹۰ میرود. نشان از آن دارد که نویسنده
از تاریخ و جامعه تاثیرپذیرفته و اهل مطالعه است. درباره برخی از این عبارتها ساعتها
میتوان بحث کرد.
پیشنهاد میشود اگر جلد دوم رمان ادامه مییابد به
انقلاب فرهنگی، دانشگاه روزنامهها و... پرداخته شود.
٭ دانشجوی دکترای تاریخ دانشگاه آزاد
واحد تهران مرکز