کد مطلب: ۳۱۳۱۱
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱

تجربیات شاعرانه‌ یک وکیل در «کیفرخواست»

آرش عندلیب

آرمان ملی: مزدک پنجه‌ای، شاعر، روزنامه‌نگار و وکیل دادگستری است و این موقعیت‌های متفاوت، بعضا می‌توانند در مراحل مختلف زندگی؛ خصوصا در ثبت و خلق یک اثر شاعرانه از یکدیگر تاثیر بگیرند؛ اتفاقی که در تازه‌ترین مجموعه شعر او با عنوان «کیفرخواست» رخ داده است. پنجه‌ای درباره تلاقی تفاوت و تغایرهای زیستی‌اش در این مجموعه می‌گوید: «در این مجموعه شما با دو شخصیت مواجه هستید؛ یکی دارای روحیه‌ای لطیف و حساس و دیگری که می‌رود در صبحی رخوتناک، شاهد اعدام یک مجرم باشد.» او در بخش‌هایی از این مجموعه، تلاش کرده تا با تشریح تجربیات خود، این دو دنیا را در ذهن مخاطب، بهم نزدیک کند: «سعی کرده‌ام موقعیت کاری خودم را در دادگاه به گونه‌ای ترسیم کنم که مخاطب با تمام وجود آن را حس و استشمام کند. سپس مخاطب در وضعیتی قرار می‌گیرد که باید حق را به یکی بدهد.» شرح این تعاریف را در متن گفت‌وگو بخوانید.

شما قبل از شاعر بودن - شاعری با پنج مجموعه شعر- فعالیت‌هایی در زمینه فرهنگ و هنر و ادبیات از جمله مدیریت مسئولی نشریه دوات، مدیریت هنری انتشارات دوات معاصر، عضویت در هیات‌مدیره خانه فرهنگ گیلان، همچنین حضور به عنوان منتقد در نشریات معتبر، را در کارنامه ادبی دارید. همچنین قبل از همه اینها فرزند شاعری نام‌آشنا نیز هستید. آیا فکر می‌کنید که شاعر به دنیا آمده‌اید؛ یا با زندگی در خانواده یک شاعر و تحت تأثیر ارتباطاتی که زندگی اغلب شاعران در جریان آنها شکل می‌گیرد، شاعر شدید؟ و در ادامه توضیح بدهید بنا به قول خودت (در یکی از شعرهای همین مجموعه که پیرامون آن گفت‌وگو می‌کنیم؛ یعنی «کیفرخواست») با این‌همه وظیفه (چون وکیلی موفق و پرکار هستید) چطور هنوز شاعر مانده‌اید؟

حقیقتش این است که من گمان نمی‌کنم شاعر به دنیا آمده باشم و اساساً با این نوع تعابیر و مفهوم‌سازی نیز رابطه‌ای ندارم. من نیز مانند بسیاری از فرزندان این مرز و بوم، متأثر از فضای زیستی و پیرامونی‌ام جذب حوزه هنر و ادبیات شدم. اما شاعر شدنم ارتباط نزدیکی به مراودات و فضای هنری منزل داشت. به هر صورت روابط خانوادگی ما متأثر از ارتباطات هنری و ادبی پدرم بود، وقتی دور و بر یک کودک از خردسالی کتاب باشد و اشخاصی را ببیند که هنرمند هستند، خیلی بعید است که جذب این فضا نشود و نخواهد آن را تجربه کند. من در حشر و نشر با شاعران و شنیدن و آموختن از آنها فهمیدم که برای شاعر شدن باید درست نگاه کرد. شعر در همه اطراف ما حضور دارد. فقط کافی است سوژه را از درون آن بیرون بکشی، فرم دهی و با زبان و لحن خودت بنویسی! و اما درباره اینکه چطور می‌توان هم به شغل پر زحمت و وقت‌گیر وکالت در کنار باقی مراتبی که برشمردید، پرداخت و شاعر هم بود! باید عرض کنم، خیلی سخت است که بین وظیفه و هنر تعادل برقرار کنی. در واقع من هنگام کار و انجام وظیفه به نفع شعر تحصیل سوژه می‌کنم. نخستین گام برای من خوب دیدن است. عبور، برای من تجربه زیستن است. هر روزِ من، در دادسرا یا دادگاه مساوی با یک رخداد اجتماعی است. داستان‌های مردم خود بهترین سوژه برای نوشتن هستند. من می‌توانستم از کنار همه اینها رد شوم اما دیدم شعر برایم در جایی اتفاق می‌افتد که بیش‌ترین زیست روزانه را دارم. پس باید از زیستنم می‌نوشتم؛ از جایی که سوژه می‌آید و جهان متعلق به آنجاست.

همه شاعران قبل از شاعری کردن، قطعاً مخاطب آثار هنری به‌ویژه شعر بوده‌اند. امروز اما همه ما در جایی ایستاده‌ایم که الگوهای استاتیک خلاقانه و نو، وظایف مخاطب را در قبال شعر تغییر داده است. مخاطب شعر امروز برای کشف آنچه که لذّت متن نامیده می‌شود باید دانش هرمنوتیک عقلانی یعنی حالتی از ارزیابی، سنجش و نقادی را جایگزین نگاه ذوقی و مبتنی بر واکنش‌های پیش از نقد خوانندگان سابق شعر بکند. نظرت چیست؟ وظایف و ویژگی‌های یک مخاطب راستین شعر را در قبال اثر چه می‌دانید چگونه قلمداد می‌کنید؟

من معتقدم برای ارتباط با شعر حتما نباید دانش هرمنوتیک داشت. دانش هرمنوتیک می‌تواند بر میزان لذت و فهم مخاطب بر شعر بیفزاید. مردم بر اساس روحیات و شرایط زیستی خود شعر را فهم می‌کنند و یا از آن استفاده ابزاری خواهند کرد. ما دچار یک نوع نخبه‌گرایی در ادبیات هستیم و فکر می‌کنیم شعر را باید برای مخاطب خاص سرود؛ ۱۱درحالی که وقتی شعر در جامعه پخش می‌شود هرکس به تناسب زیست و تجربه امر زیبایی، از اثر هنری (شعر) لذت می‌برد. مخاطب از نظر من به راستین و غیرراستین تقسیم نمی‌شود، مخاطب، مخاطب است. هرکس به اندازه سطح و آگاهی خود از چشمه شعر آب می‌برد. اما اگر پرسش شما را درست فهم کرده باشم، برای نقد ادبی که به کیفیت کار یک شاعر کمک می‌کند و موجب پیشرفت او می‌شود، نیازمند منتقدینی است که دارای سبک هستند و مسلط به دانش هرمنوتیک! در واقع در این تناسب وقتی قرار است اثر یک شاعر به لحاظ فرم، ساختار و سایر عناصر سازنده شعر تحلیل شود، نیازمند دانش نقد هستیم که هرمنوتیک نیز یکی از ملزومات آن است وگرنه با نقدی سلیقه‌ای مواجه خواهیم بود که در فضای مجازی و برخی از انجمن‌ها مصداق آن کثیر است.

شعر عبارت از زبانی است که در نقش زیباشناختی‌اش بیان می‌شود. ما در شعر با کاربرد زبان سروکار نداریم؛ همان‌طور که اصوات و رنگ به هر شکلی که به کار گرفته شوند، موسیقی و نقاشی به وجود نمی‌آورند؛ بلکه لازم است «نقش ارتباطی» که هم در زبان مشترک و هم در زبان عاطفی وجود دارد به نفع نقشی که نقش زیباشناختی‌اش می‌نامیم، کمتر شده و به حداقل برسد. همچنین شعر همواره با پوشیده سخن گفتن و پنهان کردن سروکار داشته؛ نه با افشای امور خفیه و خصوصی که ممکن است پاسخگوی هیجانات اقشار عام جامعه باشند. مگرنه اینکه شعر راستین همیشه پرسشگر بوده؛ نه پاسخگو؟ بحث پیرامون نقش زیباشناختی شعرهایی است که به ویژه در دفتر اول این مجموعه - ولو اندک و قابل چشم‌پوشی- تحت‌الشعاع نقش ارتباطی خود چنان که در بالا گفتم قرار گرفته‌اند. آیا فکر نمی‌کنید اینها همه به علت توجه به آن خواننده عام - با مراجعه به آن بخش از سخن که گفتید اعتقادی به مخاطب نخبه نداری- و پاسخگویی به دیگران بوده است؟

من هنگام سرایش شعر به مخاطب فکر نمی‌کنم؛ برای همین به عام و خاص بودن مخاطب هم به لحاظ امر زیبایی‌شناسی توجهی ندارم. در واقع این تعمد وجود ندارد که به گونه‌ای بنویسم تا فرد فرد جامعه با آن ارتباط برقرار کنند. بنابراین فکر می‌کنم در این بین برداشت شما از سخنان من اشتباه است، یا من نتوانسته‌ام منظورم را درست بیان کنم. اینکه گاهی فرم شعری به لحاظ بیان، سهل و ممتنع می‌شود، به معنی کاهش و یا تنزل سطح زیبایی‌شناسی شعر به منظور برقراری ارتباط بهینه با هر نوع مخاطب نیست. من در شعر با هر مخاطب به شکل خود حرف می‌زنم. وقتی سوژه در شعر، همسرم است یا فرزندم و...، باید فرم بیانی شعر را متناسب با کاراکتر انتخاب کنم. من با هر شخص در شعر متناسب با نقشی که برایش در نظر گرفته‌ام، حرف زده‌ام و این وضعیت می‌تواند منجر به آن شود که سطح زبان، در وضعیت‌های مختلف، متفاوت باشد. این به منزله توجه ویژه به مخاطب عام نیست! وضعیت احساسی و هیجانی هر شخص در موقعیت‌های مختلف، سطح زبانی خود را می‌طلبد. درست مانند خود زندگی. شما با همکار اداره یک مدل حرف می‌زنید، با ارباب‌رجوع یک مدل و با رئیس اداره نیز مدلی دیگر! در واقع لحن شما برای این سه شخصیت می‌تواند متفاوت باشد و من از این جهت معتقدم متناسب با فضا، سوژه و لحن اقدام به انتخاب کلمات می‌کنم و براساس چنین پارامتری، زبان شعرهایم شکل می‌گیرد. حال ممکن است در یک شعر سطح زبان، مخاطب خاص را جذب کند و در یک شعر، مخاطب عام بیشتر ارتباط بگیرد.

شعر، چگونه به شما رخ می‌نماید؟ آیا ساختاری موسیقایی یا فرمی ذهنی است؟ تصوری کلی از معنا و مفهوم را در نظر دارید؟ یا تصویری، نمادی، حال و هوا و مضمونی به فرض؟ از این لحظات کشف و شهود و سرودن بگویید.

من سوژه را کشف می‌کنم. آن‌وقت سراغ چگونه نوشتنش می‌روم. در مسیر کشف سوژه، مکان، زمان و شکل روایت در ذهنم متجلی می‌شود. گاهی ماه‌ها این سوژه را در ذهن مرور می‌کنم. گاهی نیز به محض برخورد با سوژه آن را با همان حس اولیه‌ای که در من ایجاد شد، می‌نویسم تا از خاطرم نرود. سوژه‌هایم همه واقعی هستند و البته بر روایت مادر، می‌افزایم تا آن را مال خود کنم. بعد می‌نشینم و می‌نویسم و مدام در این نویسش پرداخت شکل می‌گیرد. اگر به مجموعه شعر «کیفرخواست» نیز بنگرید این روش کاملاً محسوس است. در واقع شعرهای من دارای سوژه داستانی هستند. عنصر روایت، داستان را پیش می‌برد. شخصیت‌ها به‌طور ناملموس روی صحنه می‌آیند و بعضا نیز لحن و صدای ممیزه خود را دارند. فضاسازی‌ها اکثراً عینی و واقعی است، مخاطب بارها آن را به اشکال مختلف تجربه کرده است. استعاره، کنایه و آرایه تشخیص یکی از ابزارهایی است که در شعرهای «کیفرخواست» بسیار دیده می‌شود و این میل بازی زبانی ناشی از نگاه استعاری من به وضعیت جامعه است. در چنین وضعیتی نمی‌توان لخت و عریان حرف زد. مدام باید کلمه را زیور کرد تا راهی یافت. مانند متهمی که مدام در حال انکار وضعیت و اتهام انتسابی به خود است. مدام باید کلماتی را استخدام کند که بتواند از خطر بگریزد و این مساله خود در چند شعر این مجموعه مشهود است.

شعرهای کیفرخواست نسبت عجیبی با فضای اجتماعی این روزها دارد؟

من این شعرها را پیش از شهریور نوشته‌ام و تقریبا به جز دو شعر انتهای کتاب، باقی مربوط به سال قبل از سال ۱۴۰۱ است. اما به هر روی گفتمان امروز، گفتمان یک شبه نبوده، در گذشته هم بوده و من این مسأله را به‌طور محسوسی استشمام کرده‌ام. حتی از این وضعیت آزار می‌دیدم هیچ‌جایی مطمئن‌تر از شعر برایش نیافتم که می‌توانست مرا به آرامش برساند. بنابراین شعرهای «کیفرخواست» نسبت نزدیکی با حال و حال‌های ما دارد. در پنجمین مجموعه شعر با عنوان «کیفرخواست» با دو دفتر که شعرها را مجزا کرده‌اند طرف هستیم: اولی «باران دوستت‌دارمی همیشگی است» و دیگری همین «کیفرخواست.» اولی ما را به دیدار شاعری فرا می‌خواند که «وساطت سخن» و «معنا» را وسیله قرار داده و در بهترین نمونه‌هایش چون «مهربانی تو»، «پایان» و «آغوش» از طریق خلق پرسونایی راوی- شاعر، همدلی با خود و عامه انسان‌های پیرامون خویش را می‌جوید و به عبارتی انطباعات معناشناختی را به انطباعات زیباشناختی ترجیح داده است. درست برخلاف دفتر دوم «کیفرخواست» که با شاعری متفاوت و پیشرو مواجه هستیم که توانسته برای درک زندگی و مناسبات زیستی میان انسان‌ها مفاهیمی چون قانون، عدالت، مجازات و... وارد شعر کند و نیز از طرفی به افشای امور خفیه‌ای مبادرت کند که خاص ژورنالیسم است و در شعر هرگز ندیده‌ایم. شعرهای دفتر اول شامل حال و هوای شخصیت مزدک پنجه‌ای شاعر، روزنامه‌نگار، همسر و پدر یک خانواده است. شعرهای کیفرخواست اما محصول کنشگری صادق پنجه‌ای وکیل پایه یک دادگستری است که هر روز بر حسب وظیفه کیفش را برمی‌دارد و به دیدار دستبند و پابند می‌شتابد. در واقع در این مجموعه شما با دو شخصیت مزدک و صادق مواجه هستید. شخصیتی که گاه در تنافر یکدیگر قرار دارند. یکی دارای روحیه‌ای لطیف و حساس و دیگری که می‌رود در صبحی رخوتناک، شاهد اعدام یک مجرم باشد. جمع این دو شخصیت و تعامل و تعادل برقرار کردن، خـــــود صعوبت بسیار می‌طلبد. من در واقع سعی کردم این تضاد را به نوعی نمایش دهم. البته در هر دو دفتر اشتراکاتی به لحاظ دیدگاه و عقیده وجود دارد و تنها فرم روایت متفاوت است و هرکدام سازوکار زبانی و لحنی خود را دارند. به زعم من فضای شعرهای دفتر کیفرخواست تاکنون توسط دیگران تجربه نوشتاری نشده است و از این حیث می‌توانم مدعی باشم که فضای جدیدی را به شعر امروز پیشنهاد داده‌ام. کشف و نوشتن از فضای تعاملی قاضی با متهم، وکیل، افسر، سرباز، نمایش فرمی به نام زندان، دادگاه و کلانتری از آن دست تجربیاتی است که کمتر در اشعار شاعران چند دهه اخیر مشاهده کرده‌ام و امیدوارم به لحاظ نوبودن این تجربیات توانسته باشم به تغییر فضای شعر امروز کمک کنم. چراکه متأسفانه شعر ما در چند دهه اخیر به لحاظ فضای نوشتاری دچار رخوت، تکرار و تقلید شده بود. تغزل‌گرایی، احساسی‌گری، رجعت به زبان و تجربیات فرمی شاعران دهه‌های سی و چهل از آسیب‌هایی بوده که در حدفاصل بین دهه هشتاد تا ۱۴۰۰ نمود بسیار داشت.

در دو شعر «کیفرخواست» و «شیشه‌بند» می‌بینیم که شاعر در جهت بیرون کشیدن نشانه‌های اغلب نامنظم زندگی از واقعیت و در جهان اثر، نظمی دوباره به آنها بخشیدن، به شناخت زندگی گروهی از انسان‌ها در محیط‌هایی ایزوله مبادرت کرده که تا پیش از این شناختی از آن‌ها نداشتیم. تحلیل روانشناختی شکلی از زندگی که موجب آفرینش نوعی از جهان شعری شده که در متن آن فقط اینطور نیست که با تکنیکی به‌نام چندصدایی مواجه شویم؛ بلکه فراتر از آن به کشف صدا دعوت می‌شویم. صداهایی دور و مرموز، که ما را به شناخت خود فرامی‌خوانند. صداهایی سراسر متنی: صحن دادگاه، صحن جامعه و صحن شعر هرکدام در عین استقلال کنار دیگری حضور یافتهاند و یکی شده‌اند. آنگاه مخاطبی که در پایان جهان حق آزادی و انتخاب دارد: به‌واسطه یک ویرگول، یک لحن، یک نوع خواندن و در یک کلام به یک دلیل وجودی یعنی زبان؛ آزاد است که انتخاب کند. بنابراین کمی پیرامون چگونگی فرم این شعر بگویید.

اگر دقت کرده باشید در دفتر کیفرخواست، مخاطب با مسأله‌ای به‌نام قضاوت مواجه می‌شود. این روزها قضاوت کردن چه در محیط دادگستری و چه خارج از این محیط امری مرسوم است؛ گویی انسان مدام در حال قضاوت کردن دیگران و قضاوت خود توسط دیگران است. بنابراین یکی از ارکان مهم این دفتر که شعر کیفرخواست هم یکی از شعرهای آن است، پرداختن به مسأله قضاوت است. در شعر کیفرخواست، مخاطب به نوعی در وضعیتی داستانی قرار می‌گیرد و شعر روایتی توصیفی دارد. موقعیت‌سازی به صورت صحنه‌آرایی انجام می‌شود و مخاطب گام به گام با من شاعر وارد محیط دادگاه، راهرو و اتاق می‌شود. در واقع سعی کرده‌ام موقعیت کاری خودم را در دادگاه به گونه‌ای ترسیم کنم که مخاطب با تمام وجود آن را حس و استشمام کند. حتی مخاطب را در موقعیت لایحه‌نویسی قرار دهم و او را وارد یک گفت‌وگوی حقوقی کنم که از منظر شاعرانه روایت می‌شود. سپس مخاطب در وضعیتی قرار می‌گیرد که باید حق را به یکی بدهد. مرسوم است که قاضی حکم دهد اما ظاهرا در شعر نه قاضی، نه وکیل و نه متهم توان انتخاب را ندارند، بنابراین مخاطب را وارد کار می‌کنم و حق انتخاب را به او می‌دهم. در واقع شریک کردن مخاطب در بازی قضاوت! همه مسأله این شعر این است. درباره شعر شیشه‌بند که خودم آن را بسیار دوست دارم، باید عرض کنم این شعر روایت من از زندان است. جایی که به فراخور شغلم برای ملاقات با موکلینم بسیار می‌روم. در این شعر هم اگر چه راوی یک نفر است و کل جریان روایت را به دوش می‌کشد اما در واقع یک راوی یا دانای کل کلاسیک نیست. دانای کلی مدرن است که روایت‌های متعدد را از زبان موکلش بیان می‌کند و موکل نیز راوی روایت‌های دیگر زندانیان است. روایت در روایت، ساختار این شعر را می‌سازد.

هراس برافراشته نبودن پرچم. این عدم اعتماد که به‌طور مشخص در شعر «آلبوم خانوادگی» نمود می‌یابد ناشی از چیست؟ اینکه سرزمینی برای زندگی فرزندانمان پیدا نشود؟ راوی اتفاقا دغدغه بی‌دنباله بودن ندارد و بیشتر به نظر می‌رسد که نگران حضور دیگران است. فوبیای آوارگی و هجوم بیگانگان که در طول تاریخ دیده‌ایم. من اینها را تا حدود زیادی معلول دخالت سیاست در زندگی فردی آدمیان می‌بینم. شاید تا حدودی بشود گفت که شما در شعرهای این مجموعه نیم‌نگاهی هم به «سیاست ادبیات» داشته‌اید. لطفا از تاثیر سیاست بر ادبیات بگویید. چون این تاثیر چنان که اغلب دیده‌ایم ممکن است مخرب باشد اما همچنان که نمونه‌هایش موجود است، ممکن است موجب ارتقای خلاقیت نویسنده و شاعر بشود.

من فرزند زمانه خویش هستم و نمی‌توانم بی‌نسبت با وضعیت جامعه باشم. در حال حاضر از همه نظر مشکلات معیشتی در جامعه موج می‌زند؛ بنابراین چه طور می‌توان نگران مردم و نگران ایران نبود. به هر صورت تاریخ را سیاستمداران می‌نویسند و من نگران آن هستم که این روزگار سخت، به صفحات تاریخ نرسد. به نظر من آلبوم‌های خانوادگی تنها جایی است که تاریخ تحریف نمی‌شود.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST