کد مطلب: ۳۴۶۱
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

مجموعه‌ای شایسته برای زبان فارسی

بلقیس سلیمانی: نویسنده ظرفیت‌ها و امکانات زبانی فارسی را می‌شناسد و می‌داند چطور از آن‌ها بهره ببرد. به این معنا که در هر داستانی از مجموعه، متناسب با موضوع آن داستان، نثری در خور به کار می‌برد. مثلاً در داستان اول، پری ماهی، واژه‌ها کاملاً در خدمت ساخت فضای یک روستای جزیره‌ای در خلیج فارسی قرار می‌گیرند، این فضا هم شامل فضای طبیعی روستا است و هم فضای اجتماعی آن.
نویسنده به قدر طاقت داستان که به زبان معیار و با مدد از زبان غنی فارسی نوشته شده است از گویش محلی نیز بهره برده است. نه آن قدر که نفس داستان و خواننده را بگیرد.
این رویکرد در داستان، گوش کهن دژ که داستانی مبتنی بر یک واقعه تاریخی و بستر مکانی خاصی است کاملا بارز و آشکار است، نویسنده خوب می‌داند تنها راه ساختن این نوع از داستان از مسیر زبان می‌گذرد و در این کار به غایت موفق است.
در دو داستان اولیسه و شب هزار دوم نیز نویسنده با هوشمندی از دو نوع نثر بهره برده است. چرا که اصولاً در هر دو داستان، امروز و دیروز در رابطه‌ای بینا متنی دوش به دوش هم موقعیت‌هایی واحد را توضیح می‌دهند.
نویسنده آنجا که پای امروز به میان می‌آید از نثر آشنای امروز بهره می‌برد و آن را بدون نقص به کار می‌بندد و آنجا که گذشته حضور پیدا می‌کند، زبان رنگ و بویی آرکائیک به خود می‌گیرد.
همه‌ی ما می‌دانیم، ارنست همینگوی به دلیل سبک ویژه‌اش برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد. سبکی که بیش از هر چیزی نثر او بر سازنده‌ی آن است.
 نثر ساده، بی‌پیرایه، تزئین نشده، سرراست و موجز همینگوی در زمانه‌ای که نثر فخیم در نزد بسیاری از نویسندگان شهیر روزگار حرف اول را می‌زند وجه تمایز آثار او به حساب می‌‌آید.
وقتی داستان‌های همینگوی را می‌خوانیم، انگار نثر عیناً خود واقعیت است. تو گویی نثر بدون هیچ واسطه‌ای حرف می‌زند، راه می‌رود و زندگی می‌کند. این نثر موجز به ما می‌گوید شما باید مستقیم و بلادرنگ با داستان روبه‌رو شوید و هر عنصری که راه شما را دور کند و شما را درگیر خودش بکند بی‌شک عنصری بدخواه و نفوذی و انحصار طلب است.
من نثر همینگوی را  ـ آن‌گونه که دریابندری ترجمه می‌کند ـ بسیار دوست دارم. و آن‌ها که آثارم را خوانده‌اند، می‌دانند خودم هم به نثری سرراست و راحت می‌نویسم.
با وجود این، همیشه این حسرت را با خود دارم که چرا نمی‌توانم آنطور که شایسته‌ی زبان فارسی است بنویسم. لطفاً توجه کنید، گفتم آن‌طور که شایسته‌ی زبان فارسی است. این زبان همواره بر من به مثابه‌ی یک زبان فخیم، مستحکم، رنگارنگ، پرواژه و آهنگین ظاهر شده است. و از آنجا که همواره آثاری در زبان فارسی مانده‌اند و ما آن‌ها را به عنوان آثارسترگ ادبی خوانده‌ایم، که زبان محور بوده‌اند، نباید نقش زبان فارسی را در بر کشیدن یک اثر تا ساحت ادبی نادیده گرفت.
 به عبارتی ما هر کداممان یک زیست زبانی داریم، که این تجربه‌ی زیستی در فرآیند خلق آثارمان به مددمان می‌آید، برای مثال من در دل یک زبان بی‌پیرایه‌ی روستایی، با کمترین میزان واژگان، به همین ترتیب با بیشترین میزان اصطلاحات بومی رشد کرده‌ام، که اگر بخواهم به زبان معیار بنویسم، آن زبان بی‌پیرایه‌ی روستایی به کارم می‌آید و آن اصطلاحات منطقه‌ای و اقلیمی را تنها برای رنگارنگ کردن نثرم، بهره می‌برم. زیست روستایی، زبان روستایی، نثر کم رمق، این آن چیزی است که من از داستان‌های خودم و دیگرانی که به این شیوه می‌نویسند، می‌فهمم.
 البته بسیاری این نوع نگاه به نثر داستانی را منطقی و درست نمی‌دانند. آن‌ها از‌‌ همان اصل کلاسیک، «هر موضوعی در خور نثری است» استفاده می‌کنند تا بگویند، هر موضوعی تاب بازی‌های زبانی و نثر فخیم را ندارد. از طرفی اصولاً داستان رئالیستی که از اصطلاحات، استعاره‌ها و کنایه‌ها انباشته شود هرگز به عنوان یک داستان حیث وجودی پیدا نمی‌کند.
با وجود این برای من که کم و بیش با ادبیات کلاسیک فارسی آشنا هستم، همواره نثری که بی‌پیرایه ـ به معنای مثبت آن ـ باشد، را نثری خام می‌دانم. می‌خواهم بگویم، نثری که یک سنت ادبی بسیار قوی پشت سر دارد، اجازه نمی‌دهد، هر نوشته‌ای به نام ادبیات عرض و اندام کند. این ترس باعث شده من همواره در جست‌وجوی یک نثر گرانمایه باشم که البته این جست‌و‌جو تا کنون بی‌حاصل بوده است، زیرا کسی با خواندن متون کلاسیک نثرش گرانمایه نمی‌شود. لااقل برای من چنین اتفاقی نیفتاده است. البته باید بدانیم نثری که به طور مصنوعی فخیم و صاحب پیرایه‌های متعدد شود، نثر ادبی نیست.
 در مجموعه‌ی «آن‌ها کم از ماهی‌ها نداشتند»، نثر طبیعی و در عین حال گرانمایه است. در متن می‌نشیند، با دیگر عناصر پیوندی ناگسستنی می‌یابد و یک کل یکپارچه را می‌سازد. با وجود این در این داستان‌ها آن «آن» داستانی که جان خواننده را بگدازد، دیده نمی‌شود. و جالب اینکه تقریباً در اکثر داستان‌های زبان‌محور که تاکنون من از نویسندگان فارسی زبان خوانده‌ام، این آن پنهان یا کم رمق می‌شود. نمی‌دانم این نثر و زبان سنگین است که آن آن را کم جان می‌کند، یا خواننده برای دریافت آن باید شیوه‌اش را عوض کند. مثلاً از طریق خود نثر این «آن» را دریابد. من تا کنون در این داستان‌ها موفق به دریافت آن «آن» نشده‌ایم. معنای این کلام این است که ممکن است کسانی این آن را دریافته باشند.
به هر حال داستان‌های شیوا مقانلو برای کسانی که در سنت ادبی زبان فارسی نفس می‌کشند، داستان‌هایی محکم، شایسته و بایسته هستند، آن هم در روزگاری که رسانه‌ها مدام در حال تراشیدن پیکره‌ی زبان فارسی هستند. چه بسا اگر اوضاع به همین منوال پیش برود در سال‌های آینده موجودی کم بنیه و کم رمق و حتی مفلوک از زبان فارسی باقی بماند. به نظرم همین جاست که زبان به عنوان مقوم هویت ملی که از طریق ادبیات متجلی می‌شود و پیوستگی آن را حفظ می‌کند، اهمیت می‌یابد. به عبارتی این ادبیات است که با حفظ غنای زبان به پیوستگی هویت ملی کمک می‌کند. یعنی تا زمانی که انسان ایرانی در زبان فارسی متجلی می‌شود و کاربران این زبان، ایرانیان وانیرانیان، آن را از طریق ادبیات در می‌یابند و فهم می‌کنند، زبان مهم و حساس است.
من بر این باورم که بعضی از ما نویسنده‌ها از زبان فارسی تغذیه می‌کنیم. مثل نوزادی که از مادرش تغذیه می‌کند.
اما بعضی هم هستند رابطه‌ای دیالکتیکی با زبان فارسی دارند، یعنی‌‌ همان طور که از زبان تغذیه می‌کنند به آن انرژی و نیرو هم می‌رسانند، شاعران بزرگی همچون مولانا از این دسته‌اند. بی‌شک بعضی از داستان نویسان ما هم در حدو و اندازه‌ی خود این گونه هستند.

* آن‌ها کم از ماهی‌ها نداشتند، شیوا مقانلو، نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۹۱، ۲۵۰۰ تومان.
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST