کد مطلب: ۴۰۸۵
تاریخ انتشار: دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲

حافظ، عصاره‌ی فکر، فرهنگ و زبان ایرانی

آناهید خزیر: سبک‌شناسی دانشی به نسبت جدید در مطالعات ادب فارسی است که در این دهه‌های نزدیک به ما جدی‌تر به‌آن پرداخته شده است. با معیار‌ها و تعاریفی که در دانش سبک‌شناسی موجود است می‌توان شناخت بهتری از متون ادبی داشت که فرا‌تر از تعابیر و گفتارهای نخ نما و همیشه مکرر برخی اصحاب تذکره است. حافظ، در پایان دوره‌ی رفعت و اوج گیری شعر فارسی در سرزمین فارس زیسته است و اکنون در مطالعات سبک‌شناختی شعر او به نام نقطه اوج درک و دریافت‌های تاریخی و سبکی مطرح است و درست به همین دلیل است که قرن هشتم را عصر حافظ نام نهاده‌اند.
نگرش سه سویه زبانی و ادبی و فکری به شعر حافظ در ‌‌‌نهایت میزان وام گیری این شاعر نامدار از فرهنگ و زبان و شعر پیش از او را نشان خواهد داد و میزان تسلط هوشمندانه و نقادانه او بر متون ادبی را آشکار خواهد کرد و سرانجام رمز و راز برتری او بر دیگران را با دلایل مستند هنری و سبکی برجسته خواهد ساخت. شعر حافظ، گونه‌ای ساختار خاص و منحصر به فرد دارد که می‌توان اشعار پیش و پس از این شاعر را با آن‌ها محک سبکی زد و اصالت و اعتبار یا تقلیدی بودن آن‌ها را نشان داد.

شفاف کردن شاعران غبار فراموشی با سبک‌شناسی
سبک‌شناسی دانش نسبتا جدیدی است که در دهه‌های نزدیک به ما، بعد از تاسیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و توجه دقیق‌تر به ادبیات فارسی، مورد توجه قرار گرفت. سبک‌شناسی دانشی است که به شکل سنتی در ادبیات ما و مطاوی شعر شاعران وجود داشته و اشاراتی به آن شده است اما به شکل عملی تنها در دهه‌های اخیر مورد دقت قرار گرفته و به دانسته‌های ادبی ما افزوده شده است. با سبک‌شناسی می‌شود نگاه تازه‌ای به متون ادب فارسی داشت و ورای آن‌چه که تذکره‌نویسان سنتی ما، با حرف‌های همیشه مکرر و کلیشه‌ای که در باب شاعران بیان کرده‌اند، تفاوت‌ها و خط کشی‌های دقیق‌تر و جدی‌تر و مصداقی‌تری را گفت. نکته‌ی مهمی که با سبک‌شناسی به دست می‌آید فرق نهادن میان محقق و مقلد است. یک نمونه و مصداق عینی آن چنین است که اگر مثلا برای نخستین‌بار فرخی سیستانی چنین قصیده‌ای را طرح افکنده: «برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا»، می‌توان ده‌ها شاعری را که با همین وزن و قافیه و ردیف شعر گفته‌اند شناساند و دریافت که کدام یک از آن‌ها صدای مشخص و شاخص‌تر و رساتری داشته است. به سخن دیگر، به قول امروزی‌ها، کپی‌برداران را شناخت و با موازین دانش سبک‌شناسی به شناخت دقیق‌تری از شعر دست یافت. انصافا هم این گونه است که دیگر نمی‌توان با سخن تذکره‌ی دولتشاه به شاعران و بزرگان ادبیات فارسی نگاه کرد. می‌شود با کمک دانش سبک‌شناسی خیلی از آن‌ها را کنار گذاشت و بسیاری از شاعرانی را که غبار فراموشی بر نام آن‌ها نشسته است، شفاف و برجسته عرضه کرد.
وقتی به مجموعه آثاری که در باب حافظ‌شناسی نوشته شده است نگاه می‌کنیم درمی‌یابیم که بیشتر شرح ابیات و فرهنگ ترکیبات و فرهنگ‌های بسامدی است. در مرحله‌ی بعد است که به جهان‌بینی و نحله‌ی فکری و آبشخور ذهنی حافظ توجه شده است اما راست این است که به شکل مستقل و مستقیم در باب سبک‌شناسی غزل حافظ و اینکه شکل و ریخت غزل او در کجای ساختار و تاریخ غزل ما قرار می‌گیرد و چه اتفاقی افتاده که منجر به پدید آمدن حافظ شده است، کمتر بحث کرده‌اند. من در این‌جا اشاره خواهم کرد که داشته‌های ما در باب سبک‌شناسی حافظ کدام هاست و نکات قوت آن کدام است و چه چیزهایی فرو گذاشته شده است.

سبک‌شناسی شعر با کتاب‌های خرمشاهی، شمیسا و مرتضوی

کتابی از استاد خرمشاهی هست به نام «ذهن و زبان حافظ». کتاب قابل استفاده‌ای است. ولی در این کتاب، هم در بحث ذهن و هم در بحث زبان حافظ، کوچک‌ترین اشاره‌ای به مباحث سبکی و سبک‌شناسی حافظ نشده و استاد خرمشاهی ورود مستقیمی به سبک‌شناسی شعر حافظ نداشته است. درست است که یکی از پایه‌های سبک‌شناسی توجه به اندیشه و فکر صاحب اثر است و آقای خرمشاهی هم فصلی را به نام سبک و ساختار سخن حافظ آورده اما در این بحث هیچ اشاره‌ی مستقیم و سر راستی به بحث سبک‌شناسی نشده است. در کتاب دیگر ایشان «حافظ نامه»، که جزو کتاب‌های پر فروش است، بحث مبتکرانه‌ای دیده می‌شود و آن مقایسه‌ی مضمون‌ها و وزن و قافیه و ردیف غزل‌های حافظ با حدود ۱۷- ۱۸ شاعر قبل از اوست؛ یعنی از رودکی تا خواجوی کرمانی اما در اینجا هم اشاره‌ای به بحث سبک ‌شناسی نشده است. با این همه این مقایسه کار بزرگی است.
کتاب دیگر «سبک‌شناسی شعر» دکتر شمیسا است. هر چند کتاب خوبی است اما بیشتر یک درسنامه‌ی دانشگاهی است. این نکته البته از عظمت کار آقای شمیسا کم نمی‌کند. مهم‌ترین مساله‌ای که وی در این کتاب مطرح کرده‌ اعتقاد ایشان است به اینکه در شعر حافظ یک اتحاد سه‌گانه میان ممدوح و معشوق و معبود وجود دارد. یعنی در شعر حافظ می‌توانید مخاطب را یا پادشاه فرض کنید، یا معشوق و یا حضرت حق. مثلا آن‌جا که می‌گوید: «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست/ که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست» برخی آن را غزلی درباری و مدحی دانسته‌اند، برخی آن را عاشقانه و برخی نیز عارفانه. در این کتاب به توجه حافظ به بدیع لفظی و صنایع نیز پرداخته شده و نیز طنز او. کار قابل توجه آقای شمیسا ترسیم دایره‌ی نمود دهنده‌ی حرکت فکری شاعران از قرن ششم تا قرن هفتم است. یک مسیر عاشقانه است؛ یک مسیر عارفانه و یک مسیر تلفیق این دو که حافظ در اوج این تلفیق قرار می‌گیرد. باز استاد شمیسا کتابی دارد که در سال ۱۳۸۸ چاپ شد، به نام «یادداشت‌های حافظ». فصل چهارم کتاب به بحث سبک حافظ اختصاص دارد. مباحثی مانند: شعر سیاسی و اندیشه‌ی خیامی حافظ، اغتنام فرصت، اقوال شاعر و وزیر، محور افقی و عمودی سخن. این کتاب را می‌توان جزو کتاب‌های تاثیرگذار در حوزه‌ی حافظ‌شناسی دانست.

از استاد فقید منوچهر مرتضوی و کتاب «مکتب حافظ» او هم یاد کنیم. در این کتاب برای اولین‌بار به بحث ایهام در شعر حافظ به طور مستقل پرداخته شده و برخی مقایسه‌ها میان حافظ و خیام، و نیز حافظ و عطار، مخصوصا در بحث «شیخ صنعان»، شده است. یک کتاب دیگر از آقای غلامرضایی است به نام «سبک‌شناسی شعر فارسی از از رودکی تا شاملو». طبعا یک فصل آن به حافظ اختصاص یافته است اما این کتاب به هم ریختگی مضمون و مطلب دارد. به سخن دیگر، سه بخش زبانی و ادبی و فکری، که مورد تاکید سبک‌شناسان است، در این کتاب آمده اما مشوش و با تقدیم و تاخیری که خواننده را از موضوع کتاب دور می‌کند. یک کتاب هم من نوشته‌ام به نام «از سیستان تا تهران» که سبک‌شناسی شعر را از قرن سوم در سیستان، که شعر دری در آن‌جا شکل گرفت، تا الآنکه شعر در تهران به اوج خود می‌رسد، بررسی می‌کند. یک بخش این کتاب مربوط به حافظ است. به هر حال این داشته‌های ما در مورد سبک حافظ است.

سبک‌شناسی شعر از سنایی و انوری تا عطار و مولانا
اکنون برای بحث درباره‌ی سبک‌شناسی شعر حافظ باید مقداری به عقب برگردیم. سنگ بنای شعر حافظ در قرن ششم گذاشته شده است. یک بخش از شعر قرن ششم متمایز از آن چیزی است که در قرن‌های سوم تا پنجم داشته‌ایم. هنگامی که به شعر قرن ششم نگاه می‌کنیم، چند صدا را می‌شنویم. یکی ادامه‌ی‌‌ همان مهملات درباری است که آن را می‌توان «ادبیات تحمیقی» دانست. چون هدف آن تحمیق ممدوح است. این صدایی است که تا امیرمعزی و عمعق بخارایی به گوش می‌رسد. تاسف این‌جاست که برخی از شخصیت‌های فرهنگی ما در آن دوره، سلجوقیانی را ستایش کرده‌اند که مردانی بیابانگرد و بی‌سواد بودند. یک جریان دیگر قرن ششم شعر خراسانی نو است. یعنی حرف‌های تازه‌ای از کسانی که بخشی از شعر آن‌ها متعلق به دوره‌ی قبل است. سنایی نماینده‌ی این گروه است. سنایی خود شاعر دربار و مداح بود. ولی بر اثر تحولات فکری و دگرگونی روحی به شاعری عارف تبدیل شد. حتی انوری را هم می‌توان نام برد که حرف تازه‌ای دارد. هرچند او را در بحث تقاضاهای حقیر می‌توان مفلوک‌ترین شاعر ادبیات ما دانست. تا بدان حد که خود را «مفلس کیمیا فروش» می‌نامد. اما وقتی شعر او را به دربار سلاجقه بُردند همه حیرت کردند.

بخش دیگر شعر آذربایجانی است که پیشنهاد می‌کنم آن را «مکتب ادبی تبریز» بنامیم. وقتی تبریز می‌گوییم ایرانی بودن آن نیز مشخص می‌شود و اصالت ایرانی و حق تاریخی آن نیز ادا می‌شود. نماینده‌ی این بخش خاقانی و نظامی است. باز شعر خراسانی مسیر خود را ادامه می‌دهد و به ری می‌رود. یک شاخه‌ی آن هم به آذربایجان می‌رسد و شاخه‌ای نیز در جنوب. آنگاه است که مکتب شعر سپاهان را داریم. عمدا سپاهان می‌گویم تا با شعر اصفهان دوره‌ی صفویه تشابه اسمی پیدا نکند. در شعر سپاهان جمال‌الدین عبدالرزاق را داریم که هم از نظر زبانی و هم از نظر ادبی و فکری نکته‌های تازه‌ای دارد. شاید ده‌ها نفر در اصفهان شعر گفته‌اند اما فضایل ادبی اصفهان در جمال‌الدین جمع شده است. این‌ها شکل‌های شعر فارسی در قرن ششم بود: یکی خراسانی که خود به دو شاخه‌ی خراسانی کهنه و خراسانی نو تقسیم می‌شود؛ آذربایجانی و اصفهانی یا سپاهانی. در قرن هفتم بیشتر ایران تحت تاثیر شعر دری قرار گرفت و برای اولین‌بار شعر دری به شیراز رسید. در قرن چهارم هیچ شاعر فارسی دری زبانی در ری و تبریز و اصفهان نداریم. با آنکه در قرن هفتم شعر دری به شیراز می‌آید، اما در کرمان هنوز شاعر دری گویی نداریم. آخر این قرن است که خواجوی کرمانی از کرمان به شیراز می‌آید. نکته‌ی دیگر این است که دو جریان غالب شعر فارسی، یکی جریان عشق است و دیگری جریان عرفان. عرفان را سنایی شروع کرد و عطار و مولانا ادامه دادند. عشق را هم فخرالدین عراقی سرود اما این جریان یکباره اتفاق نیفتاد.‌‌ همان انوری که قصیده‌ی تقاضایی دارد، نکات لطیف عاشقانه و عرفانی را هم در شعر خود آورده است. اوج این دو جریان با مولاناست در شعر عرفانی، و با سعدی در شعر عاشقانه اما حافظ در این میانه چگونه سبکی دارد و کجا قرار می‌گیرد؟
در پایان قرن هفتم تمام میوه‌های باغ دانش را برده بودند و هرچه حافظ می‌خواست از آن دم بزند دیگران گفته بودند اما او تیزهوشی و درایت و لطف ربانی را با خود داشت و نشان داد که قبول خاطر و لطف سخن، خدادادی است. به‌راستی هنر‌ها و ترفندهای حافظ کدام است که در پایان قرن هفتم، در حالی که شعر فارسی به اوج رسیده است، می‌تواند طرحی تازه بیفکند؟
یک نکته این است که حافظ از یک فرصت خوب استفاده کرد. او توغل و ممارست بسیار دقیقی در متون ادب فارسی داشت و توانست گوهرهای درشت شعر فارسی را از آغاز تا زمان خودش صید و برداشت کند. حافظ هرجا نکته‌ای، کلمه‌ای یا ترکیبی زیبا می‌دید برمی‌داشت. با این همه چرا او را سارق دیوان این و آن نمی‌دانیم؟ چون او از تقلید‌‌ رها شده و ابتکار را به کمال رسانده است. یک نمونه این است: «خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم/ کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی». شاعران مقلد همگی آمده‌اند و با ردیف «آید همی» شعر گفته‌اند اما حافظ این کار را نکرد. او می‌دانست که در قرن هشتم دیگر نباید با «آید همی» شعر گفت. چون زبان عوض شده است. پس آن را قافیه قرار می‌دهد و عصاره‌ی تمام دیوان رودکی را در دیوان خود می‌نشاند.
یا وقتی به ترکیب «خراب آباد» در شعر او می‌رسیم داد سخن می‌دهیم که حافظ قیامت کرده و ترکیب متناقض نمای زیبایی را درست کرده است اما «خراب آباد» از حافظ نیست، از باباطاهر است: «خراب آباد دل بی‌مقدم تو/ الهی هرگز آبادی مبیناد». هنر حافظ این است که تمام دیوان‌ها را خوانده و بررسی کرده؛ نه به قصد مضمون ربایی، بلکه به قصد تفحص و بررسی.
نکته‌ی دوم این است که حافظ تا توانسته از وسوسه‌های شاعرانه پرهیز کرده است. یک بخشی از شاعران قبل از حافظ تسلیم هوس‌ها و وسوسه‌های هنری شده‌اند و مثلا قصیده‌ای با ردیف «ش‌تر و حجره» گفته‌اند. خواجو گفته: «به نوروز بیا یارا، بیارا اش‌تر و حجره». اما این کار به چه درد می‌خورد؟ یا حتی با ردیف «خرس و خروس» هم شعر گفته‌اند: «ای به اقبال تو با بخت و نوا خرس و خروس/ وی خرد خوانده بد اندیش تو را خرس و خروس». چهل بیت است! حافظ از این وسوسه‌های شاعرانه تا توانسته دوری کرده است. البته غزلی با ردیف «ابرو» دارد: «مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو» که زیباست. اما غزل او با ردیف «شمع» جا نیفتاده و قافیه‌اش هم اشکال دارد. به این همه خیلی زیر بار این تفنن‌های بیهوده نرفته است.
سبک‌شناسی شعر حافظ و ویژگی‌های بی‌نظیرش
دیگر، کم‌گویی و فشرده‌گویی حافظ است. آن‌چه از او به دست ما رسیده، در همه‌ی سال‌های شاعری او، سالی ۱۰ غزل است. و این خیلی معنی‌دار است. نکته‌ی دیگر این است که حافظ طیف وسیعی از مخاطبان را در نظر می‌گیرد. کمتر شاعری سراغ داریم که رند و واعظ و صوفی و خراباتی و نماز شب خوان، را زیر یک پرچم جمع کرده باشد. این نشان می‌دهد که حافظ به گونه‌ای سخن گفته که همه را راضی نگه می‌دارد. یعنی وقتی با زبان رمز و تصویر ادبی و نماد حرف می‌زند، هر کسی می‌تواند برداشت خودش را از شعر او داشته باشد. یک کار دیگر حافظ این است که کارکردهای هنری و ادبی درجه یک را در شعر خود آورده است. بله، حافظ خداوندگار ایهام است اما مگر شاعران دیگر ایهام را به کار نبرده‌اند؟ چرا. منتها حافظ ایهام و ابهام و مخصوصا طنز را در خدمت اجتماع قرار داده است. با طنز حافظ نمی‌توان قهقهه زد، باید گریست. طنز او از جنس طنز عبید نیست، هنرمندانه‌تر است.
دیگر اینکه صداقت و حقیقت‌گویی و حقیقت‌پرستی حافظ بی‌نظیر است. به عبارت دیگر حافظ خودش است و دو زیست زندگی نکرده است. نماینده‌ی دو زیست‌ها در شعر او هست: «حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی» ولی این خود حافظ نیست، بیان کننده‌ی ابتلائات اجتماعی و فرهنگی قرن هشتم است. دیگر نفی تقلید است. حافظ کتاب‌های بسیاری دیده اما محققانه دیده. او از سعدی بسیار تاثر می‌پذیرد اما همه‌ی راه سعدی را نمی‌رود. حافظ مسلمان است، حافظ قرآن است، اما نیامده توحید و باور موحدانه‌ی خود را با ذکر مظاهر صنع بیان کند. توحید او با دیگران فرق می‌کند. او دنبال خدایی است که همه جا هست: «در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست/ هر جا که هست پرتو روی حبیب هست» برای همین است که مشخص نیست که حافظ دست ارادت به کدام پیر داده است. او «پیرمغان» را می‌آورد که مجموعه‌ی تفکرات است. این نگاه تازه‌ی او به باورمندی‌هاست. پس حافظ معجون و ترکیبی از همه‌ی حرف‌های درست و بایسته‌ی عرفانی و قلندری و خراباتی است. یعنی‌‌ همان چیزی که به آن «مکتب رندی» می‌گوییم. به قول خودش: «همچو حافظ به رغم مدعیان/ شعر رندانه گفتنم هوس است»
یک نمونه‌ی دیگر بحث مفاخره است. برخی از ادیبان ما گفته‌اند که خاقانی بسیار از خودش تعریف کرده اما به‌راستی تعریف‌های حافظ مفاخره‌های خاقانی را کنار می‌زند. با این همه بیان آن دو فرق می‌کند. خاقانی جرات نکرده بگوید که شعر مرا در آسمان می‌خوانند اما حافظ می‌گوید: «صحبدم از عرش می‌آمد خروش عقل گفت/ قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند» به این غلظت خودستایی نداریم اما هیچ کس نمی‌گوید که حافظ از خودش تعریف کرده. چون خودستایی را به اوج و کمال رسانده است. حافظ یک مفاخره‌ی سیاسی دندان‌شکن هم دارد. در آن دوره‌ای که کسانی ایرانیان را عجم و گنگ می‌گفتند او به آن‌ها و کسانی که زبان پارسی را نادیده می‌گرفتند حمله می‌برد. درست است که حافظ حافظ قرآن است، پاسدار معنویت اسلامی است اما دوستدار ایران هم هست. می‌گوید: «چو عندلیب فصاحت فروشد حافظ/ تو قیمتش به سخن گفتن دری بشکن» به همین خاطر است که حافظ را عصاره‌ی فکر و فرهنگ و زبان ایرانی می‌دانیم.

کلید واژه ها: عبدالرضا مدرس‌زاده -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST