کد مطلب: ۴۰۹۴
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

فیلسوفان تبعیدی

روزبه رحیمی: «آزادی اراده» عنوان کتابی است که اخیراً انتشارات نقش جهان منتشر کرده است. نویسنده‌ی این کتاب، نیکالای لوسکی، از فیلسوفان برجسته‌ی روس است که مانند بسیاری از اندیشمندان این کشور در ایران شناخته شده نیست. سیاوش فراهانی این کتاب را از زبان روسی به فارسی برگردانده است. کتاب قبلی او «خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه» نام دارد که آن هم نوشته‌ی یکی از فیلسوفان شهیر روس است. انتخاب کتاب‌هایی از فیلسوفان ناشناخته برای ایرانیان و دقت این مترجم جوان در ترجمه‌ی این آثار، ما را بر آن داشت تا با سیاوش فراهانی گفت‌وگویی اینترنتی کنیم و درباره‌ی کتاب «آزادی اراده» و فلسفه در روسیه بپرسیم.
لطفاً برای آشنایی بیشتر خوانندگان ما، قدری در مورد خودتان و فعالیت‌هایتان بگویید.
ابتدا اجازه بدهید از این فرصت استفاده کنم و دو مطلب بسیار مهم را به اطلاع شما و خوانندگان محترم برسانم. نخست اینکه در آن مصاحبه‌ای که با من در مورد کتاب خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه انجام شده و در سایت‌های خبری مختلفی منتشر گشته است سخنان نادرستی را به من منتسب کرده‌اند، لذا اینجانب صحت آن مصاحبه را به طور کامل رد می‌کنم و اعلام می‌دارم که مطالب مطرح شده در آن هیچ ارتباطی با من ندارد. مطلب دیگر اینکه در شماره‌ی ۲۸۳ـ۲۸۲ (۱۰ و ۹ سال ۱۳۹۰) ماهنامه‌ی چیستا مقاله‌ای به ترجمه‌ی اینجانب چاپ شده است تحت عنوان سوسیالیسم یگانه راه برون‌رفت از بحران. اما متأسفانه به لطف «ویراستار» محترم ۱۴۴ مورد تحریف و اشتباه در آن مقاله‌ی پانزده‌صفحه‌ای راه یافته است، لذا مطلع باشید که صحت و سقم مطالب چاپ شده در آن مقاله ابداً به اینجانب مربوط نمی‌شود. من در اینجا نام آن کسی را که آن مصاحبه‌ی کذایی را منتشر ساخته و همچنین نام آن به اصطلاح ویراستار را ذکر نمی‌کنم، اما بدانید و آگاه باشید که اگر چنانچه با این پدیده‌ی شوم برخوردی جدی صورت نگیرد روزگار تألیف و ترجمه از این که هست سیاه‌تر و ناامیدکننده‌تر خواهد شد. نام و عکس این قبیل اشخاص را که با نام و اعتبار نویسندگان و مترجمان بازی می‌کنند بایستی در جراید کثیرالانتشار چاپ کرد و در صورت شکایت مترجم یا مؤلف حکم جلب‌شان را صادر نمود، در دادگاه به پرونده‌شان رسیدگی کرد و اگر جرم‌شان اثبات شد باید محکوم به پرداخت غرامت شوند و در صورت تکرار این کار نکوهیده حق فعالیت در این حوزه از آن‌ها سلب شود. امیدوارم پس از انتشار این مصاحبه مطلب دیگری بر این فهرست سیاه افزوده نشود.
اما بعد. اینجانب سیاوش فراهانی‌ در مرداد ماه ۱۳۶۵ در تهران متولد شده‌ام. پس از اخذ دیپلم ریاضی و فیزیک برای ادامه‌ی تحصیل عازم اوکراین گشتم. در آنجا نخست در شهر کی‌یف ــ پایتخت اوکراین ــ دوره‌ی نُه‌ماهه‌ی پیش‌دانشگاهی را ــ که در واقع دوره‌ی آموزش مقدماتی زبان روسی (و تا حدی هم اوکراینی) بود ــ با نمره‌ی ۵ (بالاترین نمره‌ی ممکن) به پایان رساندم و سپس راهی شهر خارکوف ــ واقع در شرق اوکراین ــ شده و در دانشگاه هوا و فضای آن شهر (موسوم به «خائی» (ХАИ)) ثبت نام نمودم. اما به علل مسائل مادی موفق به ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه مذکور نشدم و  پس از دو سال زندگی و تحصیل در اوکراین ــ که بیشتر شامل یادگیری زبان روسی می‌شد ــ به ایران بازگشتم. در ایران یادگیری زبان روسی را در دانشکده‌ی زبان‌های خارجه‌ی دانشگاه آزاد واحد تهران شمال ادامه دادم و به عنوان دانشجوی ممتاز موفق به اخذ مدرک کارشناسی مترجمی زبان روسی شدم.
اما در مورد حوزه‌های مطالعاتی و علایق علمی خود باید بگویم که من در واقع در طلب دانشی نسبتاً جامع و گسترده هستم و به اصطلاح علایق دائره‌المعارفی دارم. اما در ابتدا مطالعاتم بیشتر بر روی تاریخ و ادبیات ــ صرفاً ادبیات فارسی ــ متمرکز بود. در اوکراین با فلسفه آشنا شدم و از آن زمان به طور جدی به یادگیری فلسفه ــ البته به قول روس‌ها پیش خود یا به طور خودآموز ــ نیز پرداختم. به مرور زمان فلسفه، به معنی وسیع کلمه، موضوع اصلی مطالعات من شد.
ادبیات، سینما و موسیقی روسی همواره مورد توجه بوده، اما همان‌طور که خودتان در مقدمه‌ی کتاب عنوان کرده‌اید، در تاریخ فلسفه، اشاره‌ی چندانی به فیلسوفان روس نشده است. شما علت آن را چه می‌دانید؟
در همان مقدمه‌ی کتاب  آزادی اراده متذکر شده‌ام که تاریخ فلسفه‌نگارانِ غربی فلسفه‌ی روسی را ــ به یک معنی به‌حق ــ چندان اصیل نمی‌دانند و معمولاً در تاریخ فلسفه‌هایی که تألیف می‌کنند اشاره‌ای به آن نمی‌نمایند. برای توجیه کاربرد قید معمولاً، در پانوشت اشاره کرده‌ام که فردریک کاپلستون جلد دهم تاریخ فلسفه‌ی غرب  خود را به فلسفه‌ی روسی اختصاص داده است. علاقه‌مندانی که زبان انگلیسی می‌دانند می‌توانند این کتاب را تهیه کرده و از مطالب نسبتاً مفید آن استفاده نمایند. با این همه، اگر به بخش منابع و مآخذ کتاب مذکور رجوع کنید ملاحظه خواهید کرد که لااقل در زبان انگلیسی تحقیقات بسیاری در زمینه‌ی فلسفه‌ی روسی صورت گرفته است. همچنین اهم آثار فلسفی روسی به زبان‌های انگلیسی و آلمانی و فرانسوی ترجمه شده‌اند و لذا محققان و دانشجویان غربی‌ای که زبان روسی نمی‌دانند به‌راحتی می‌توانند از این تحقیقات و ترجمه‌ها برای آشنایی با فیلسوفان روسی و آراء آنان بهره جویند. به گمانم سؤالتان حتی تلویحاً هم مربوط به وضع توجه به فلسفه‌ی روسی در ایران نمی‌شود، به هر حال اگر هم بشود، پاسخش ساده است: وضع پژوهش و ترجمه در ایران مخصوصاً در حوزه‌ی فلسفه و علوم انسانی، به طور کلی هیچ تعریفی ندارد و فلسفه‌ی روسی هم از این قاعده مستثنا نمی‌باشد.
فلسفه در روسیه را می‌توان به سه دوره‌ی پیشاکمونیستی، کمونیستی و پساکمونیستی تقسیم کرد. کتاب قبلی شما، «خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه»، نوشته‌ی لف شیستوف، فیلسوف شهیر روس است. لوسکی در کنار شیستوف و بردیایف یکی از سه جریان عمده‌ی فلسفه‌ی شوروی در قرن بیستم را تشکیل می‌دهند. لطفاً در مورد این جریان فکری و فضای فلسفی شوروی در قرن بیستم توضیح دهید.
البته که می‌توان چنین تقسیم‌بندی‌ای را به عمل آورد. اما به نظر من این تقسیم‌بندی‌ چندان فایده‌ای دربرندارد. لیکن اگر اصرار دارید یک چنین تقسیم‌بندی‌ای را ــ که معیار اصلی‌اش معیاری تاریخی است ــ به دست دهید، من تقسیم‌بندی زیر را ــ‌ که آن هم نیاز به توضیحات مفصل دارد، اما به هر حال به یک معنی بیانگر سیر فلسفه در روسیه است ــ پیشنهاد می‌کنم: ۱) از قرن یازدهم (قبول مسیحیت در روسیه) تا سال ۱۶۸۲ (به قدرت رسیدن پتر کبیر)، ۲) از ۱۶۸۲ تا  ۱۷۶۲ (به قدرت رسیدن کاترین دوم معروف به کاترین کبیر)، ۳) از ۱۷۶۲ تا ۱۸۱۲ (جنگ روسیه با نیروهای ناپلئون)، ۴) از ۱۸۱۲ تا ۱۸۶۱ (الغاء نظام سرواژ یا سرف‌داری در روسیه)، ۵) از ۱۸۶۱ تا ۱۸۹۸ (تأسیس حزب سوسیال‌ـ‌دموکرات کارگری روسیه)، ۶) از ۱۸۹۸ تا ۱۹۲۹ (به قدرت رسیدن استالین)، ۷) از ۱۹۲۹ تا ۱۹۵۳ (دوران استالین)، ۸) از ۱۹۵۳ به بعد.
در مورد قسمت دوم سؤالتان باید بگویم که بردیایف و لوسکی به عنوان «عناصر فعّال ضدانقلاب» و به عقیده‌ی راقم این سطور به دلایلی غیر از دلایل نظری و فلسفی در سال ۱۹۲۲ مجبور به ترک شوروی شدند (تبعید گشتند، اعدام نگشتند!). شیستوف هم کمی پیش از آن دو ( در ۱۹۲۰) به دلایلی غیر از دلایل نظری و فلسفی شورروی را به همراه خانوده‌اش ترک کرده بود (ظاهراً به میل خود). پس آنان از جمله فیلسوفانِ به اصطلاح «تبعیدی» هستند و نباید مکتب‌های آنان را از جمله جریان‌های فلسفه‌ی شوروی به حساب آوریم. علاوه بر این، هر یک از این سه فیلسوفِ نامدار جهان‌بینی و فلسفه‌ای خاص خود دارند، و ابداً از لحاظ فلسفی نمی‌توان آنان را از جمله نمایندگان یک جریان فکری واحد تلقی کرد. لف شیستوف فیلسوفی است مخالف مکتب اصالت عقل، متفکری است شکاک و بدبین، که گاهی از جمله اگزیستانسیالیست‌ها هم دانسته می‌شود (البته از جمله اگزیستانسیالیست‌های متأله،‌ مانند کیرکه‌گور). وی دشمن آشتی‌ناپذیر هرگونه نظام جامع فلسفی است. مثلاً نظام‌های فلسفی هگل و اسپینوزا را به سخره می‌گیرد.  نیکالای بردیایف نیز فلسفه‌ای خاص خود دارد. هر چند عناصر اگزیستانسیالیستی در فلسفه‌اش مشهود است، اما تأکید او بر شخص و فرد انسانی جنبه‌ی اصلی جهان‌بینی‌اش را  تشکیل می‌دهد. فلسفه‌ی بردیایف اساساً انسان‌مرکزانه است. وی همچنین به فلسفه‌ی تاریخ تعلق خاطر بسیاری نشان می‌دهد. اما وی نیز هرگز دغدغه‌ی نظام‌سازی و دستگاه‌پردازی نداشته است. سرانجام، نیکالای لوسکی فیلسوفی است اصالت شهودی و قائل به نوعی اصالت شخص تشکیکی (hierarchical personalism). اندیشه‌ی لوسکی بیشتر تحت تأثیر آراء لایبنیتس و برگسون قرار دارد. وی بر خلاف شیستوف و بردیایف مخالف نظام‌سازی نبوده و در صدد ساختن یک نظام جامع فلسفی برآمده است.
بنابراین، ملاحظه می‌فرمایید که اشتباه است بگوییم لوسکی و شیستوف و بردیایف از لحاظ فلسفی جریانی واحد را تشکیل می‌دادند، آن هم جریانی در درون فلسفه‌ی شوروی. اما با این حال، به یک معنی می‌توانیم قائل باشیم به اینکه این سه تن به یک جریان واحد تعلق داشته‌اند؛ توضیح آنکه هم لوسکی و هم شیستوف و هم بردیایف فیلسوفانی مسیحی و دینی بوده‌اند (گرچه هر یک از آنان تلقی خاص خود را از ماهیت دین و خدا داشتند) و به‌عنوان فیلسوفانی ایدئالیست و موحّد با فیلسوفان ماتریالیست و ملحد مبارزه می‌کردند.
اما در مورد بخش سوم سؤالتان باید بگویم که من صلاح نمی‌بینم در اینجا نظر شخصی خود را در مورد فضای فلسفی شوروی «در قرن بیستم» بگویم؛ و اساساً در این مقال امکان این کار وجود ندارد. اما نظری که در بین بوروکرات‌های پس از استالین و «دانشمندان بی‌غرض» غربی رایج است به طور خلاصه از این قرار است: پس از به قدرت رسیدن بلشویک‌ها در اکتبر ۱۹۱۷ آنان تا سال ۱۹۲۲ (پایان جنگ داخلی و شکست نهایی سفیدها و نیروهای مداخله‌گر امپریالیست جهانی) چندان در مسائل فرهنگی، و از آن جمله مسائل مربوط به حوزه‌ی فلسفه و اندیشه، اعمال نفوذ و دخالت قهرآمیز نمی‌کردند. اما پس از ۱۹۲۲ رفته‌رفته سخت‌گیری‌ها بیشتر می‌شود، تا اینکه سرانجام در ۱۹۲۹ با به قدرت رسیدن استالین، «استبداد» بر تمام شئون زندگی مادی و معنوی شوروی سایه می‌افکند. پس از استالین (از ۱۹۵۳ به بعد) فضا کمی بازتر می‌شود و «استبداد» فلسفی هم تعدیل می‌گردد. و اگر از عقاید این بزرگواران پیروی کنیم باید بگوییم که پس از وقایع ۱۹۹۱ و ۱۹۹۳ و باز شدن مرزهای گمرکی شوروی و تأسیس بانک‌های خصوصی و خصوصی‌سازی‌های گسترده، فضای فلسفی هم «باز» می‌شود و  «دموکراسی» در همه جا حاکم می‌گردد.

ممکن است در مورد اندیشه‌های لوسکی و مکتب اصالت شهود توضیح دهید؟

چنانکه در کتاب آزادی اراده اشاره کرده‌ام، لوسکی کتابی به زبان انگلیسی درباره‌ی تاریخ فلسفه در روسیه تألیف کرده است. اینجانب ترجمه‌ی روسی این اثر را که در سال ۱۹۹۱ در مسکو به چاپ رسیده است در اختیار دارم. در این کتاب لوسکی حدود یازده صفحه را به شرح و بیان فلسفه‌ی خود اختصاص داده است. من این بخش را ترجمه کردم اما آن را در مقدمه‌ی کتاب آزادی اراده منتشر نساختم. زیرا اساساً معتقدم تنها راه صحیح آشنایی با آراء و اندیشه‌های فیلسوفان خواندن نوشته‌های اصلی خود آنان است و هیچ نوع شرح و توضیح کوتاه و مختصری حق مطلب را اداء نمی‌کند و چندان مفید فایده نخواهد بود (حتی اگر توسط خود فیلسوف نوشته شده باشد). کتاب آزادی اراده ــ اگر مقدمه‌ی مترجم و فهرست اعلام را به حساب نیاوریم ــ کلاً حدود ۱۵۰ صفحه است که تقریباً نیمی از آن نیز به بررسی آراء سایر فیلسوفان در زمینه‌ی جبر و اختیار اختصاص دارد. در نیمه‌ی دوم کتاب لوسکی شمه‌ای از آراء خود را بیان کرده و اگر کسی ــ آن هم نه هر کسی، بلکه کسی که اهل فلسفه است ــ در پی آشنایی با آن‌هاست بایستی کتاب را تهیه کرده و بادقت بخواند. و اصولاً بهترین راه فلسفه‌آموزی و پرورش نیروی اندیشه‌ورزی خواندن آثار و کتاب‌های خود فیلسوفان ــ ترجیحاً به زبان اصلی ــ است نه شرح و توضیح آن‌ها در تاریخ‌های فلسفه یا کتاب‌های آموزشی. 
اما برای اینکه پرسش شما را بی‌پاسخ نگذارم، و در عین حال گرفتار عامیانه‌سازی آراء فلسفی نشوم، به دو جنبه‌ی اصلی مکتب اصالت شهود (intuitionism) لوسکی اشاره‌ای کرده می‌گذرم.  نخست اینکه مکتب اصالت شهود دلالت دارد بر نوعی نظریه‌ی معرفت یا شناخت که به موجب آن عین معلوم (شناخته) به نحوی بلاواسطه یا می‌توان گفت شخصاً وارد حیطه‌ی آگاهی و شناخت ذهن عالم (شناسنده) می‌شود. به عقیده‌ی لوسکی این نوع شهود که در واقع شناختی حقیقی از اعیان و ذوات است نه شناختی پدیداری، بدان سبب امکان‌پذیر است که جهان یک کلّ آلی (ارگانیک) است و فاعل شناسنده، یا من انسانی منفرد، نوعی هستی فرازمانی و فرامکانی است که پیوندی تنگاتنگ با کل جهان دارد. و کل جهان نیز به عقیده‌ی لوسکی در واقع از مجموع مونادها یا جواهر فرد مختار فرازمانی و فرامکانی‌ای تشکیل شده است که در نوعی روند درازآهنگ تکامل‌گونه، در مراتب هستی ارتقا یافته یا تنزل می‌نمایند.
جنبه‌ی دیگری که اشاره به آن خالی از فایده نیست آن است که طبق اصالت شهود لوسکی کیفیاتی مانند رنگ و صوت که فیلسوفان بسیاری از جمله جان لاک آن‌ها را کیفیاتی به اصطلاح ثانویه یا ذهنی تلقی می‌کنند، کیفیاتی فراذهنی یا عینی می‌باشند، به عبارت دیگر ذاتاً متعلق به اعیان معلوم هستند. و لوسکی برای تقویت این موضع رئالیستی خود از مثال‌گرایی (ایدئالیسم) ــ لوسکی دقیقاً مُثُل افلاطونی را مد نظر دارد ــ استفاده کرده و لذا قائل به نوعی ایدئال‌ـ‌رئالیسم  یا رئالیسم مبتنی بر مثال‌‌گرایی است.

راسل در کتاب «تحلیل ذهن» لوسکی را هگلی می‌خواند و کارل مارکس نیز یک فیلسوف هگلی است. با این وجود، لوسکی با دولت انقلابی شوروی که پیرو اندیشه‌های مارکس است کنار نیامد و ترک وطن کرد. ریشه‌ی اختلافات لنین و مارکسیسم روسی با اندیشه‌ی لوسکی در کجاست؟
راسل در تحلیل ذهن در بخش صدق و کذب پس از آنکه می‌گوید به اعتقاد وی «صدق و کذب هر اعتقادی عبارت است از نسبت آن با امر واقع معینی که مدلول عینی آن باشد»، متعرض این نکته می‌شود که اغلب فیلسوفان در صحت این نظر تردید کرده‌اند و «درصدد برآمده‌اند که یک ملاک ذاتی و باطنی برای تمیز حق از باطل بجویند» (نگاه کنید به: تحلیل ذهن، ترجمه‌ی منوچهر بزرگمهر، ۱۳۵۷، ص ۳۰۰). سپس در پانوشت ادعا می‌کند که «قول به وجود یک‌چنین ملاکی بیشتر نظر کسانی است که آراء‌شان [در ترجمه‌ی فارسی گروه قیدی in any degree (کمابیش یا به نحوی از انحاء (؟)) از قلم افتاده است] مأخوذ از هگل است»، بعد هم برای اثبات مدعای خود از یکی از کتاب‌های لوسکی نقل قول می‌کند. اولاً ادعای راسل مبنی بر اینکه کسانی که قائل به وجود معیاری ذاتی برای صدق و کذب هستند «آراءشان کمابیش مأخوذ از هگل است»، به عقیده‌ی من ادعای باطلی است. ثانیاً راسل نمی‌گوید لوسکی هگلی ــ به معنای دقیق کلمه ــ است بلکه ادعا می‌کند در زمینه‌ی موضوع مورد بحث از هگل پیروی می‌نماید.
به هر حال، اگر کسی اهم آثار لوسکی و هگل را بخواند هرگز ادعا نخواهد کرد که لوسکی هگلی است. البته شاید برایتان جالب باشد که لوسکی خود در عنفوان شباب مارکسیست و کمونیست بوده و به علت همین مسئله نیز از دبیرستان اخراج شده است.
در مورد مارکس هم باید بگویم که همین آقای راسل ــ در تاریخ فلسفه‌ی غرب ــ و سایر همکاران «بی‌غرضش» در کتاب‌هایشان معمولاً مارکس را هگلی معرفی می‌کنند، و شما هم این حکم را با چنان قطعیتی صادر می‌کنید که انگار از یک حقیقت بدیهی سخن می‌گویید. در اینجا وارد این بحث نمی‌شوم که چرا آنان چنین کاری می‌کنند (علت کار شما را هم اصلاً نمی‌دانم). اما کسی که اهم آثار مارکس را خوانده و فهمیده باشد و همچنین کتاب‌های اصلی هگل ــ پدیدارشناسی روح و علم منطق ــ را مطالعه نموده باشد هرگز نخواهد گفت که مارکس هگلی است، زیرا این گفته به همان اندازه بی‌معناست که بگوییم داروین اسپینوزایی است. مارکس اساساً به آن معنایی که هگل و اسپینوزا فیلسوف‌اند فیلسوف نیست. وی عالم اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی است و تعریف خاص خود را از فلسفه ــ مخصوصاً فلسفه‌ی تاریخ ــ دارد که شباهتی به آنچه اصحاب مابعدالطبیعه از فلسفه اراده می‌کنند ندارد.
در مورد ریشه‌ی اختلاف لوسکی با دولت شوروی هم در بالا متذکر شدم که به عقیده‌ی من علت اصلی تبعید شدن لوسکی اختلافات نظری و فلسفی نبوده است.

در کنار مسأله‌‌ی «علم و ایمان» و «پوچ‌گرایی»، آزادی و جبر و اختیار یکی از مهم‌ترین موضوعات فلسفه‌ی روسی به‌شمار می‌آید. لوسکی در این کتاب چگونه به این مسأله پرداخته است؟
بله، مسئله‌ی «علم و ایمان» و «پوچ‌گرایی» و «جبر و اختیار» و همچنین «فلسفه‌ی تاریخ» از جمله مهمترین مسائل فلسفه‌ی روسی به شمار می‌آیند. اساساً بایستی به این نکته توجه داشته باشید که اغلب فیلسوفان و متفکران روس جهت‌گیری‌ای اجتماعی و سیاسی داشته‌اند و بیشتر از آنکه دل‌مشغول مسائل نظری باشند در پی اصلاحات اجتماعی و سیاسی بوده‌اند، و این مسئله را با توجه به تاریخ روسیه می‌توان به نحو کمابیش رضایت‌بخشی تبیین و توجیه نمود.
اما در مورد راه حلی که لوسکی برای مسئله‌ی جبر و اختیار ارائه می‌دهد باید بگویم که وی در کتاب آزادی اراده نخست میان جبرباوری (determinism) و تقدیرباوری (fatalism) تمیز قائل می‌شود، و این نکته‌ای است بسیار مهم، مخصوصاً برای ما. سپس سه نوع از رایج‌ترین انواع جبر ــ جبر مادی و جبر نفسانی و جبر ماوراءطبیعی ــ را مورد بررسی قرار می‌دهد. روش کارش در نقد و بررسی این سه نوع جبر از این قرار است که آموزه‌ی هابز را به عنوان نمونه‌ی جبر مادی و آموزه‌ی تئودور لیپس را به عنوان نمونه‌ی جبر نفسانی و آموزه‌ی مارتین لوتر را به عنوان نمونه‌ی جبر ماوراءطبیعی مورد بررسی قرار می‌دهد. سپس به بررسی کوشش شوپنهاور و ویندلباند برای ترکیب جبر و عدم جبر می‌پردازد و نقاط ضعف آموزه‌های آنان را نشان می‌دهد. در ادامه لوسکی که قائل به اختیار است، به شرح آراء خود می‌پردازد و همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، برای آگاهی از آن‌ها علاقه‌مندان می‌توانند به‌راحتی کتاب را تهیه کرده و مطالعه نمایند. در این کتاب مباحث و نکات متنوع و مختلفی در مورد مسئلة جبر و اختیار مطرح شده است و به گمانم کسانی که قصد تحقیق جدی در این مسئله را دارند حتماً بایستی به این کتاب مراجعه کرده و مطالب آن را به‌دقت مورد بررسی قرار دهند.

تفکرات اندیشمندان رادیکال و انقلابی روس همواره در ایران مخاطب داشته و تا حد زیادی شناخته شده‌اند و حتی می‌توان گفت تأثیر زیادی بر تحولات تاریخ معاصر ایران گذاشته‌اند. اما همان‌طور که اشاره شد، دیگر جریان‌های فلسفه‌ی روسی کاملاً ناشناخته مانده‌اند. شما چه ضرورتی برای ترجمه‌ی این کتاب و معرفی فلسفه‌ی روسی حس کردید؟ آیا این فلسفه در ایران امروز کارکرد دارد؟

با این مسئله که اندیشه‌های متفکران رادیکال و انقلابی روس همواره در ایران مخاطب داشته است موافقم، اما قبول ندارم که تا حد زیادی شناخته شده‌اند و تأثیر قابل توجهی در تحولات تاریخ معاصر ایران گذاشته‌اند. در پاسخ به سؤال اولتان باید بگویم که به‌راستی هیچ ضرورتی ندیدم (در مورد منطق یا علت انتخاب کتاب‌هایی که ترجمه کرده‌ام ضمن پاسخ به آخرین سؤالتان بحث خواهم کرد) و همان‌گونه که در مقدمه‌ی کتاب آزادی اراده متذکر شده‌ام صرفاً قصد داشته‌ام «دانشجویان و دانشمندان فارسی‌زبان را با اندیشه‌های ناب این متفکر روس [= لوسکی] آشنا ساخته و زمینه‌ساز پژوهش‌های بیشتر و دامنه‌دارتر درباره‌ی آراء فلسفی او به‌طور اخص، و فلسفه‌ی روسی به‌طور اعم» بشوم.  برای معرفی فلسفه‌ی روسی به گمانم لازم است که یکی از مترجمان فلسفه‌دان و کارکشته همت کرده و یک تاریخ فلسفه‌ی روسی به فارسی ترجمه کند، من که ــ لااقل تا به امروز ــ چنین قصدی نداشته و ندارم. اما در مورد سؤال دومتان باید بگویم که دلالت‌های معنایی بسیار متنوع واژه‌ی «کارکرد»، آن هم در کنار عبارت «ایران امروز»، امکان هر نوع پاسخ سرراست و بی‌تفصیل را منتفی می‌سازد. لذا اجازه بدهید سؤالتان را بی‌پاسخ بگذارم، و امیدوارم فکر نکنید که پاسخی ندارم.

در مورد کتاب قبلی‌تان گفته بودید که مخاطب آن باید تا حدودی به فلسفه در ادبیات اروپا و نیز کتاب مقدس آشنایی داشته باشد. این کتاب چطور؟
در مورد کتاب قبلی خود یعنی خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه (با عنوان فرعی فلسفه و موعظه، عنوانی فرعی‌ای که نمی‌دانم چرا ناشر آن را حذف کرده است) می‌گویم که خواننده‌ی آن برای اینکه از مطالب بسیار غنی و خواندنی کتاب بهره‌ی کافی را ببرد لازم است با فلسفه‌ی اروپایی تاحدی آشنا باشد و اطلاعاتی هم در مورد تاریخ روسیه و آراء متفکران روس داشته باشد، علاوه بر این‌ها طبیعی است که بایستی تالستوی و نیچه را نیز به‌خوبی بشناسد یعنی  با آراء و اندیشه‌هایشان آشنا باشد. درباره‌ی کتاب مقدس (شامل عهد عتیق و عهد جدید) نیز معتقدم که اساساً هر کسی که قصد دارد به مطالعه‌ی متون فلسفی یا ادبی غربی بپردازد بایستی این کتاب را بادقت بخواند، و مثلاً اگر بیشتر با متون روسی سر وکار دارد توصیه می‌کنم یک ترجمه‌ی معتبر روسی از این کتاب ــ یا لااقل ترجمه‌ی عهد جدید ــ را  مطالعه کرده همواره دم دست داشته باشد. مترجمان هم علاوه بر این، بهتر است  یک ترجمه‌ی فارسی از کتاب مقدس را نیز بخوانند و دم دست داشته باشند (من ترجمه‌ی به اصطلاح «قدیم» را پیشنهاد می‌کنم). ولی خواننده‌ی دو کتابی که من تاکنون ترجمه‌ کرده‌ام نیازی به مراجعه به کتاب مذکور ندارد، زیرا من کوشیده‌ام در پانوشت‌ها مطالب کافی در این زمینه را ذکر کرده و با آوردن نقل قول‌های لازم  موضوع را برای خوانندگان روشن سازم. و اما درباره‌ی کتاب آزادی اراده (که نمی‌دانم چرا بر روی جلد آن نوشته شده است آزادی و اراده) باید بگویم که این کتاب از کتاب پیشین فلسفی‌تر است، لذا خوانندگان آن برای درک کامل مطالب کتاب لازم است که به اصطلاح اهل فلسفه باشند. این کتاب مخصوصاً برای دانشجویان و استادان فلسفه و الهیات و همچنین برای متکلمان و علاقه‌مندان به علم کلام جالب توجه خواهد بود و اساساً  بدیهی است که هر کتابی ــ مخصوصاً کتاب‌های تخصصی ــ مخاطب خاص خود را دارد.

آن‌طور که پیش‌تر گفته بودید، در ترجمه‌ی اسامی و ضبط اعلام از روش آوانگاری استفاده می‌کنید. ممکن است در این مورد توضیح دهید؟
در مقدمه‌ی کتاب خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه به‌تفصیل به این مسئله اشاره کرده‌ام و روش کار خود را توضیح داده‌ام. کوتاه سخن اینکه مترجمانی که از زبان فرانسوی یا انگلیسی ترجمه می‌کنند در ضبط اعلام  از روش آوانگاری (ضبط صورت تلفظی) استفاده می‌نمایند نه روش حرف‌نگاری (ضبط صورت املائی)، یعنی فی‌المثل می‌نویسند دکارت نه دسکارتس یا می‌نویسند جان نه جوهن. اما همین مترجمان وقتی با اعلام روسی مواجه شدند از آنجا که صورت صحیح تلفظ این اعلام را در زبان روسی  نمی‌دانستند، ‌ناچار به ضبط صورت املائی آن‌ها شدند (زیرا فرنگیان در ضبط اعلام روسی ــ از آنجا که الفباهای زبان‌هایشان تاحدی شبیه به هم است ــ از روش حرف‌نگاری استفاده می‌کنند) و فی‌المثل به جای تالستوی نوشتند تولستوی یا به جای نیکالای نوشتند نیکولا یا نیکولاس. به عقیده‌ی من با توجه به الفبای زبان فارسی ــ که هیچ سنخیتی با الفبای زبان‌های فرنگی ندارد ــ یگانه راه صحیح و منطقی ضبط اعلام در زبان فارسی روش  آوانگاری است و اتفاقاً روش متداول هم (البته در خصوص اعلام فرانسوی یا انگلیسی) تقریباً همین روش است. لذا من کوشیده‌ام تا آنجا که مقدور بوده است این روش را در ضبط اعلام روسی به کار بندم. و ضمناً ابداً قصد نسخه پیچیدن برای دیگران را نیز نداشته و ندارم.

در حال حاضر کتابی در دست ترجمه دارید؟ با توجه به این دو کتاب و تمرکز شما بر این جریان فلسفی، باید منتظر ترجمه‌ی کتابی از بردیایف باشیم؟

در پاسخ به سؤال اوّلتان باید بگویم که من سوّمین ــ و احتمالاً آخرین ــ کتاب خود را نیز ترجمه کرده و حدود دو ماه پیش قرارداد نشر آن را با انتشارات حکمت منعقد نموده‌ام. عنوان کتاب مذکور عبارت است از فلسفه‌ی یونانی متقدّم و ایران باستان. متن روسی این کتاب در سال ۲۰۰۷ در سن‌پتربورگ به چاپ رسیده است و شاید در نمایشگاه کتابِ پیش‌ِ رو ترجمه‌ی فارسی آن طبع و منتشر گردد.
اما جواب سؤال دومتان منفی است؛ هرگز نباید چنین انتظاری داشته باشید، و چنانکه در بالا گفتم اساساً جریانی ــ لااقل به معنای فلسفی ــ وجود ندارد که من بخواهم رویش تمرکز کنم. ولی اجازه بدهید در اینجا منطق و علت انتخاب‌های خود را توضیح بدهم تا اشتباه بودن چنین انتظاری را روشن سازم. در مورد کتاب اوّلم ــ خیر در آموزه‌ی تالستوی و نیچه ــ باید به این مطلب اشاره کنم که این کتاب در سال ۱۹۰۲ منتشر شده است، یعنی مدت‌ها قبل از انقلاب اکتبر، لذا اساساً ربطی به آن «جریان» ندارد. کتاب در واقع سیاحتی ادبی است در ساحت فلسفه، انتقادی است زیرکانه از آراء  تالستوی و نیچه و در عین حال مقایسه‌ی آن دو با یکدیگر و نمایاندن وجوه اشتراک آنان. علاوه بر این، در بخش‌های گوناگون این کتاب بر سبیل استطراد به مطالب متنوع و جالبی پرداخته می‌شود، امری که موجب غنای فراوان محتوای کتاب گشته است. خلاصه علت آنکه این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردم صرفاً خواندنی بودن کتاب و همچنین مقام و اهمیت تالستوی و نیچه بوده است. در مورد کتاب آزادی  اراده هم باید بگویم که موضوع کتاب ــ یعنی جبر و اختیار ــ و آراء بیان شده در آن تنها علت انتخاب من بوده است.
روی هم رفته، اگر فرض کنیم که هر ترجمه‌ای می‌تواند دارای سه جنبه باشد: ۱) جنبه‌ی تبلیغی و ترویجی، ۲) جنبه‌ی تفنّنی و تفریحی، ۳) جنبه‌ی تعلّمی و علمی، من در انتخاب‌های خود ــ هر سه انتخاب خود ــ فقط جنبه‌ی سوم را مدّ نظر داشته‌ام. و امیدوارم که این کتاب‌ها ــ که من صرفاً مترجم آن‌ها هستم و سهمی در غنا و عمق مطالب مطرح شده در آن‌ها ندارم ــ به نحوی از انحاء به دانشجویان و پژوهشگران یاری رسانده و جایی کوچک را در فهرست منابع و مآخذ پژوهش‌هایشان پر کند.

کلید واژه ها: سیاوش فراهانی - روزبه رحیمی -
0/700
send to friend
نظرات 1
  • 1
    1
    پاسخ به این نظر
    بدون نام جمعه 21 فروردین 1394
    سلام.مطالب شما خوب بود.من خودم فوق لیسانس فلسفه اسلامی هستم وخیلی به ترجمه مقالات ومتن های لاتین علاقه دارم اگه میشه می تونید کمکم کنید که چطور مقالات لاتین را پیدا کنم وسپس ترجمه کنم.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST