آیدین فرنگی: اگرچه در طول چندین سده بیشتر محققان و ادبا را باور بر این بوده که مثنوی معنوی اثری است فیالبداهه، پراکنده، ناپیوسته و فاقد ساختار و روش، دکتر سلمان صفوی، پژوهشگر ادبی و استاد دانشگاه در انگلستان، با تالیف کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی» که نتیجهی چند سال کوشش او و همکارانش است، برای اولین بار به صورت علمی و روشمند با ابطال دیدگاه مرسوم در اینباره، دریچهای نو را به سوی فعالیتهای مثنویپژوهی و تحلیل میراث ادبی ایرانی ـ اسلامی گشوده و در پی اثبات این نکته است که مثنوی ساختاری بدیع، منسجم و پیوسته دارد. کتاب یادشده را که متن اصلی آن به زبان انگلیسی تالیف و در انگلستان به چاپ رسیده، مهوشالسادات علوی به فارسی ترجمه کرده و با مقدمهای از حسین نصر، از سوی انتشارات «میراث مکتوب» به چاپ رسیده است. این کتاب در آمریکا هم چاپ شده و ترجمهی عربی آن نیز در مصر به علاقهمندان مثنوی عرضه شده است. مرکز فرهنگی شهر کتاب میزبان سلمان صفوی و دو تن دیگر از مولویشناسان ایرانی، دکتر توفیق سبحانی و دکتر مهدی محبتی بود تا این اثر جدید را به دوستداران مثنوی معرفی کنند.
کشفی جدید درباره مثنوی
سلمان صفوی، رئیس مرکز تحقیقات ایرانی در دانشگاه S.O.A.S لندن و مؤلف کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی»، که این اثر را به عنوان کشفی جدید در حوزهی مثنویپژوهی معرفی میکرد، گفت: «اگر بخواهیم دربارهی ظاهر مثنوی حرف بزنیم چارهای جز ارائهی اعداد و ارقام مربوط به ابیات و داستانها و بخشها نداریم. در مورد ساختار مثنوی هم اکثر پژوهشگران شرقی و غربی معتقد بودهاند مثنوی ساختار، سیستم و نظم ندارد که از جملهی این افراد میتوان ادوارد براون، آنماری شیمل و عبدالحکیم خلیفه را نام برد. اینها معتقدند مثنوی مجموعهای است از سرودههای پراکنده و همانند بنایی است آشفته، مغشوش و درهمتنیده. اما ما به عنوان اهل تحقیق باید بپرسیم که این آشفتگی و بینظمی به کدام بخش مثنوی ارجاع داده شده است؟ آیا ارجاع کسانی که از آنها نام بردیم به واحد ابیات بوده یا به واحد بخشها و داستانها؟ یا شاید هم به کل اثر؟»
صفوی با طرح پرسش فوق و ایجاد ابهام نسبت به باور رایج درخصوص مثنوی، سخنان خود را چنین پی گرفت: «طبعا مورد مذکور شامل ساحت ابیات نمیشود و آنچه مد نظر اکثریت یادشده بوده ساحت داستانهای مثنوی است. فقدان ساختار و انسجام، ارجاع به بخشهایی دارد که با یکدیگر یک داستان مثنوی را شکل میدهند. در فهم متون کلاسیک، ما با یک مشکل اساسی روبهرو هستیم: آن دسته از محققانی که با ادبیات فارسی آشنایی دارند، فاقد دریافتهای فلسفی هستند و اهل فلسفهی ما هم نگرش خوبی نسبت به عرصهی شاعری ندارند. بنابراین یک گفتوگوی علمی بین ادبا و فلاسفهی ما به وجود نیامده است. مساله اینجاست که وقتی پرسش دربارهی چیستی متن مطرح میشود، با یک سوال فلسفی روبهرو شدهایم؛ آنجا پرسش ما نه یک سوال ادبی که مسالهای است فلسفی. در واقع پرسش دربارهی چیستی متن، نه کار ادبیات که کار فلسفه است. بر همین اساس کسی میتواند به تحلیل متون عرفانی و فلسفی بنشیند که دارای یک بینش فلسفی باشد و بخواهد دربارهی چیستی متن سوالی را مطرح کند.»
«من و همکارانم در طول چهار سال توانستیم ساختار دفتر اول مثنوی را استخراج کنیم و هماکنون خانم دکتر علوی ساختار دفتر دوم را نیز استخراج کردهاند. ساختارهای دفاتر سوم و ششم را هم به صورت مقالههایی در همایشهای مولاناشناسی تهران و استانبول ارائه کردهایم. این نظریه برای اولین بار سال 2002 در کنفرانسی در لندن مطرح شد و مورد استقبال قرار گرفت و اکنون در حوزهی انگلوساکسون به عنوان نظریهی غالب در حوزهی مثنویشناسی مورد استفاده و تدریس قرار میگیرد.» مؤلف کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی» با تشریح موارد فوق ادامه داد: «ما روی مقولهی ساخت یا همان نقشهی متن متمرکز شدیم. بدون داشتن نقشهی متن، نمیتوان درک درستی از آن به دست آورد. این نقشه درست مثل نقشهی متروست. اگر نقشهی مترو را ندانیم ممکن است از ایستگاهی سردربیاوریم که با ایستگاه مد نظر ما فاصله بسیاری دارد. در ساخت روی رابطه زنجیری دالها با یکدیگر بحث میشود و صرف دانستن اینکه چه چیزی نماد چه امری است برای درک متن کفایت نمیکند. در واقع رابطهی زنجیری دالهای مختلف است که میتواند بیانگر معنای متن باشد.»
صفوی که خود را نه ساختارگرا و نه فرمالیست معرفی میکرد گفت: «من هم به ساخت و هم به فرم اهمیت میدهم و معتقدم بدون دریافت فرم و ساختار یک اثر نمیشود محتوای پنهان و مسائل ناگفتهی متن را شناسایی کرد. در دفتر اول مثنوی ما با ۱۲ گفتمان روبهرو هستیم. روش کار ما چنین بود که ابتدا ابیات را پاراگرافبندی کردیم. پراگرافبندی یعنی قراردادن ابیاتی در کنار یکدیگر که میتوانند مجموعهای مفهومی و موضوعی را تشکیل بدهند. پس از این مرحله ما دیسکورس یا گفتمان را مطرح کردیم. یعنی مجموعهای از بخشهایی که وحدت روایی و موضوعی دارند، در قالب یک گفتمان قرار دادیم. در نتیجه مشخص شد ما در دفتر اول نه با ۴۰ داستان که با ۱۲ دیسکورس یا داستان بلند مواجهایم. بعد از این مرحله وارد بحث دریافت ساختار کلی دفتر اول شدیم و پس از سه سال کار دریافتیم مولانا در دفتر اول در حال روایت و پیگری چه چیزی است. پیشفرضهای ذهنی و فلسفی ما نیز به کمکمان آمد تا بالاخره توانستیم با کشیدن نقشههای متعدد از متن نشان بدهیم مولوی دفتر اول مثنویاش را روی بحث «نفس» متمرکز کرده است. ۴۰ داستان یا ۱۲ گفتمان دفتر اول سیر تحول نفس از «اماره» به «لوامه» و سپس «مطمئنه» را مطرح کردهاند و این کشفی بود که پس ۷۰۰ سال به آن میرسیدیم.»
پایان تفسیر بیتبهبیت
«در طول ۷۰۰ سال گذشته هنگام تفسیر مثنوی تکتک ابیات را خوانده و تفسیر کردهاند. هرچند به عقیدهی من این شیوهی تفسیر بسیار مفید است، در حال حاضر تفسیری راهگشا محسوب نمیشود. در تفسیر بیتبهبیت مفسر در اجزاء اثر غرق میشود و کل را از دست میدهد.» صفوی با تشریح نکتهی بالا در بیان معایب تفسیر بیتبهبیت و در حالیکه ابراز امیدواری میکرد شیوهی تحلیل او در مثنوی، بر روی شاهنامهی فردوسی نیز اجرا شود، افزود: «این نوع تفسیر نمیتواند ابیات را با همدیگر و کنار هم ببیند؛ در حالیکه ما برای دریافت مفهوم مرکزی شعر باید بتوانیم کل شعر را یکجا ببینیم. در تفسیر بیتبهبیت، مفسر به اصطلاحات محدود میماند و پیوستگی و همنشینی کلمات نادیده گرفته میشود.»
مثنوی ساختار خاص خودش را دارد
«مثنوی ساختار خاص خودش را دارد و صرفا به این دلیل که ساختار یک اثر شبیه آثار دیگر یا ساختارهای غالب نیست، نمیتوان آن را فاقد ساختار معرفی کرد.» مطلب بالا را مهدی محبتی، استاد دانشگاه تهران در رشتهی زبان و ادبیات فارسی گفت و یادآور شد: «قرار نیست اثری که نقطهی شروع و پایان زمانبندیشده و خطیای ندارد را بیساختار بدانیم. ما میتوانیم ساختارهای متعددی داشته باشیم. مثلا میشود زمان را شکست و ساختاری غیرخطی برگزید. آیا ساختار یعنی توالی منطقی وقایع؟ یا تولید اثر بر طبق سنتهای ساختاری مالوف؟ همین که مثنوی را بارها میشود خواند و از خواندن آن خسته نشد نشان میدهد شگردهای ادبی خاصی در آن به کار رفته است. آیا مولانا به اندازهی شعرای متوسط عصر خود هم از ساختارها و مسائل ادبی خبر نداشته یا ساختار و شگردهایی غیرمعمول و جدید را به کار گرفته؟ مثنوی طرح و پلات و ساختار دارد، اما ساختارش از جنس چیزی نیست که ما به دیدنش عادت کردهایم. همانطور که ابن خلدون اشاره دارد برای فهم آثار ایرانی ـ اسلامی چارهای جز احاطه بر کلیت این آثار نیست. تا کسی مدتها با مثنوی مانوس نباشد، امکان تسلط بر ساختار آن را نخواهد داشت. خلاف اعتقاد قدیمی و جاافتادهی اکثریت دربارهی اینکه مثنوی را حاصل جوشش ناخودآگاه ذهن مولانا دانستهاند، دیدگاههای جدید معتقدند نمیشود ساختار و محتوا را از هم منفک در نظر گرفت. مولانا به کل آثار ادبی و فلسفی و عرفانی عصر خود مسلط بود. صحبت نکردن وی دربارهی ساختار مثنوی نیز نشانهای است بر اینکه در حال انجام کاری آگاهانه و تعمدی بوده تا مخاطب حین مطالعهی اثر به راز کار شاعر پیببرد.»
معمایی که حالا حل شده است
توفیق سبحانی، مولاناپژوه و مترجم آثار مثنویپژوهی عبدالباقی گلپینارلی در ایران، با بیان اینکه کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی» اقدام به حل منطقی و مستدل معمایی کرده که پیشتر برخی نیز نتیجهای مشابه با نتیجه آن را مطرح میکردند، اما دلایل منظمی در اثابتش ارائه نمیکردند، گفت: «این کتاب به ما یاد میدهد یک متن را باید چگونه بخوانیم و چگونه تحلیل کنیم. شیوه به کار رفته در این اثر مختص مثنوی نیست و کاش بتوانیم بر همین اساس به تحلیل و بررسی سایر آثار مهم میراث ادبیات کلاسیک ایرانی نیز بپردازیم.»