کد مطلب: ۴۴۱۵
تاریخ انتشار: شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳

حافظ انسان است نه قدیس

آناهید خزیر: در این غزل، حافظ از اصطلاحات تصوف چون رهرو، اربعین، خلوت‌نشین، خلوت، همت، علم‌الیقین و ... بهره برده و می‌توان با نگاهی عرفانی این غزل را تحلیل و نگاه حافظ را به تصوف تبیین کرد.

حافظ مرموزانه در بیت بیت غزلیاتش حضور دارد
قیصری سخنانش را با این جمله آغاز کرد که من نمی‌خواهم حافظ را تطهیر بکنم، یا تقدیس زیرا حافظ سایه روشنی از یک انسان است، به معنای همان خلیفة‌اللهی آن. باید قبول بکنیم که حافظ انسان است، نه معصوم، نه قدیس. بنابراین با دو غزل نمی شود درباره‌ی حافظ قضاوت کرد. چون او به صورت مرموزی در بیت بیت غزلیاتش حضور دارد. گاه می‌گوید: «عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام». جایی دیگر همین حافظ می‌گوید: «صبح‌خیزی و سلامت‌طلبی چون حافظ/ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم». جایی دیگر: «به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم/ بهار توبه‌شکن می‌رسد از راه چه چاره کنم». یا باز می‌گوید: «پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد/ گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان».
این پیر پیمانه‌کش، یا پیر مغان، چه کسی بوده که در عصر حافظ سخن‌های محال می‌زده است؟ اگر کتاب‌های لغت را باز کنید می‌بینید که پیرمغان را معنی کرده‌اند اما باید رفت به دنبال مسیر فکری حافظ تا آن را شناخت. بنده می‌گویم و از عهده‌اش هم برمی‌آیم که این پیر مغان و پیر میکده و پیر خرابات، وجود خارجی نداشته است؛ او خود حافظ است. حافظ یک پیر ذهنی برای خودش درست کرده، دقیقا مقابل کسانی که در موقعیت پیری و دلسوزی و هدایت جامعه قرار گرفته بودند اما ظاهر و باطنشان یکی نبود.
به هر حال، هیچ کس نمی‌تواند مدعی بشود که آنچه درباره‌ی حافظ می‌گوید از خود حافظ شنیده است. کوشش‌های بسیار ارزنده علمی درباره‌ی حافظ، چه به لحاظ بررسی اندیشه‌های او و چه درباره‌ی شرح غزل‌های او شده است. اما آیا کسی می‌تواند ادعا کند که آن‌چه گفته همان است که حافظ می‌اندیشیده است؟ حتی در قرائت شعر حافظ هم نمی‌توانیم این را بگوییم. اگر روح حافظ حاضر می‌بود و شرح غزل‌های خود را، از شرح سودی به این سو، می‌خواند، پس از دیدن تاملات و توجیهات و تفسیرها و تاویلاتی که شده است، می‌گفت: «من این نگفته‌ام، آن کس که گفت بهتان گفت!». بنابراین کوشش‌ها و علاقه‌ها و عمرسوزی‌ها فقط عرض ارادتی است به حافظ. پس چه باید کرد؟ همه‌ی شرح‌ها را بخوانید. آن جایی که به دل شما نشست آن را بپذیرید. این یکی از هزاران نشانه‌ای است که حافظ گفته باشد: بله، آن‌چه نوشته‌اند پُر بی راه نیست.

گل سر سبد تمدن و فرهنگ هر مملکتی ادبیات آن است

برای ورود ابتدایی به بحث باید اشاره کرد که محدوده‌ی کار ما غزل است. نخست بگویم که ماندگارترین و ارزشمندترین و عزیزترین یادگار یک ملت، هر ملتی که باشد، فرهنگ و تمدن اوست؛ در معنای عام فرهنگ و تمدن. چون خود همین دو کلمه جای بحث بسیار دارد. گل سر سبد تمدن و فرهنگ هر مملکتی ادبیات آن است؛ و علی الاصول وقتی کلمه‌ی ادبیات را مطرح می‌کنند شعر به ذهن می‌آید، نه نظم. مثلا: «راستی کن که راستان رستند/ در جهان راستان قوی دستند» نظم است، نه شعر. چون یکی از نشانه‌های هنر و از جمله شعر، این است که هنرمند و شاعر در طبیعت تصرف کرده باشد و شما را برای یک لحظه دگرگون کند. این می‌شود ادبیات. مثل: «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین/ کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس» این شعر است. اما همین عناصر را در این بیت ببینید: «دریاب سحر کنار جو را/ پاکیزه بشوی دست و رو را». همان عناصر است اما دیگر شعر نیست، نظم است.
گل سر سبد ادبیات هم شعر است و گل سر سبد شعر غزل است و گل سر سبد غزل، غزل‌های حافظ است. البته حافظ 495 غزل دارد. این غزل‌ها حاصل دوران‌های مختلف عمر اوست. انتظار نداشته باشید که همه یک دست باشند. حافظ شعر عادی هم دارد. مثل: «گل بی رخ یار خوش نباشد/ بی باده بهار خوش نباشد». این حرف عادی است. اما همین هم زیباست. حافظ یک انسان است. کمک بگیریم از مولانا و بگوییم: «نیمیش ز آب و گِل، نیمیش ز جان و دل/ نیمیش لب دریا، نیمیش همه دردانه». حافظ از آن دست انسان‌هایی است که میان زمین و آسمانند. نه آسمانی است به معنای فرشته، نه زمینی است به معنای آب و گلی که همه دارند. در غزل‌های حافظ، گاهی او را در لباس آب و گل می‌بینید و گاهی در جامه‌ی جان و دل. گاهی کناره‌ی دریاست، گاهی مرواریدی در قعر این دریا. اگر با این دیدگاه به سراغ حافظ برویم او با ما همدلی و همراهی خواهد کرد.

غزل در فرهنگ ایرانی تطهیر شد
غزل در زبان عرب جاهلی به معنای عشق بازی با زنان بوده است اما همین غزل هنگامی که در فرهنگی ایرانی قرار گرفت تطهیر شد. به‌ویژه از طریق غزل‌های عرفانی. حتی در غزل‌های طبیعی هم از چنان تقدسی برخوردار شد که در میان شاعران درجه اول ما مشکل بتوانید دریابید که در غزل آن‌ها معشوق انسان است یا نه. فرضم این است  که غزل مفاهیم عاشقانه است اما نه به معنایی که عرب جاهلی می‌گفت. بلکه سوز و گداز و حرمان و هجران از طرف عاشق است و استغنا و تندخویی از طرف معشوق. اتفاقا یکی از حساس‌ترین و پُر دردسرترین جایی که غزل فارسی، چه غزل عرفانی و چه غزل عاشقانه، دچار آن است مساله‌ی معشوق است. به جای خود خواهم گفت که چرا چنین است.
تا زمان سعدی، که پادشاه سخن است، شکل غزل، سوز و گداز عاشق بود و بی‌محلی معشوق. مانند این غزل سعدی: «ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند هوای جانانیم؛ بنده را نام خویشتن نبود/ هرچه ما را لقب کنند آنیم» عاشق ذلیل و تُو‌سری‌خور است. در تیپ چنین غزل‌هایی، عاشق فقیر و بنده و رعیت است و معشوق ارباب و امیر و حاکم. با این دو طبقه‌ی عاشق و معشوق چه باید می‌کردند؟ حافظ گاهی اوقات در غزل خود جنسیت را مطرح می‌کند. هرچه هم بخواهند آن را رفو بکنند، نمی‌شود. چرا می‌خواهیم از حافظ قدیس بسازیم؟ هرچه گفته همان را بگویید. گاهی می‌خواهیم سپری بشویم جلو حافظ و هر سخن او را مقدس جلوه بدهیم. اتفاقا برجسته‌ترین مشخصه حافظ این است که با مقدس‌مآبان مبازه کرده. حافظ با قداست مبارزه نکرده، با تظاهر به قداست مبارزه کرده است. پس چطور می‌خواهیم از او قدیس بسازیم؟
ویژگی حافظ درآوردن غزل از یک قاب ساده است
امتیاز و برجستگی حافظ در این است که او غزل را از یک قاب ساده درآورد. به قاب غزل او که نگاه بکنیم می‌بینیم دو بیت اول عاشقانه است، بیت سوم اجتماعی است، بیت بعدی اخلاقی است، بیت بعد اسطوره و تاریخ است و بیتی نیز سکریات. البته غزل‌هایی هم هست که اکثریت با بیتی است که می‌شود آن را نامگذاری کرد و گفت غزل حکمتانه است یا غزل اخلاقی.
من نمونه‌هایی می آورم:
غزل عاشقانه: «گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید/ گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید». غزل عارفانه‌ی صِرف: «در ازل پرتو حُسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد». نوع دیگر غزل قلندرانه است: «زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد/ از سر پیمان گذشت با سر پیمانه شد». نوع دیگر غزلی است که می‌شود آن را «خیامانه‌ها» یا «خیام‌واره‌ها» نامگذاری کرد: «صبح است ساقیا قدحی پُر شراب کن/ دور فلک درنگ ندارد شتاب کن». غزلیاتی هم هست که می‌شود آن را اجتماعیات نامید: «دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند». نوع دیگر اخلاقیات است: «ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم/ جامه‌ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم». این تقسیمات را که عرض کردم، فرضی است. وگرنه غزل‌هایی هم هست که بنده اسم آن را می‌گذارم «غزل‌های ملّون». یعنی غزل‌های رنگارنگ که هر بیت آن نکته ای دارد.

حافظ ما را به شیراز دعوت کرده است
مقدمه‌ی دیگر بحث من چنین است: بر بال خیال می‌نشینیم و به شیراز می‌رویم. حافظ خود ما را دعوت کرده است: «به شیراز آی و فیض روح قدسی/ بجوی از مردم صاحب کمالش». در یک چشم بر هم زدن در یک نقطه‌ی شیراز خود را احساس می‌کنیم. از رهگذری صاحبدل می‌پرسیم خانه‌ی دوست کجاست؟ می‌گوید: غزل‌خانه را می‌خواهید؟ می‌گوییم: بله. ما را به کوچه‌ی رندان هدایت می‌کند. کوچه‌ای است بُن بست. راه می‌رویم: «از پی دیدن رُخش همچو صبا فتاده‌ام/ کوچه به کوچه در به در خانه به خانه کو به کو». می‌رسیم. در مدخل کوچه دو کتیبه‌ی خوش نقش و نگار هست. به خط نستعلیق خوش بر یکی از کتیبه‌ها نوشته شده است: «زاهد از کوچه‌ی رندان به سلامت بگذر/ تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند». و بر کتیبه‌ی دیگر نوشته شده است: «عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام»
دست و دل و پای ما می‌لرزد. پیش از آن که دق‌الباب بکنیم، ناگاه در باز می‌شود و ندایی گنگ ما را دعوت می‌کند: «رواق منظر چشم من آشیانه‌ی توست/ کرم نما و فرود آ که خانه خانه‌ی توست». وارد می‌شویم. بلبلی با صوت حزین، در لابه‌لای سرو ناز حیاط، می‌خواند. این بیت حافظ را به یاد می‌آوریم: «بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوی/ می‌خواند دوش درس مقامات معنوی؛ یعنی بیا که آتش موسی نمود گل/ تا از درخت نکته‌ی توحید بشنوی». به ۴۹۵ حجره‌ی بهشتی می‌رسیم. هنوز کلید را به قفل نزدیک نکرده، در باز می‌شود. وسط حجره شمعی نهاده‌اند. چهار جانب دیوار آینه کاری است. می‌نشینیم. غزلی خوانده می‌شود:

«سحرگه رهروی در سرزمینی/ همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی
در میخانه بنما تا بپرسم/ مآل خویش را از پیش بینی
اگرچه رسم خوبان تندخویی است/ چه باشد گر بسازد با غمینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار/ که صد بت باشدش در آستینی
مروت گرچه نامی بی نشان است/ نیازی عرضه کن بر نازنینی
درون‌ها تیره شد باشد که از غیب/ چراغی برکند خلوت نشینی
نه همت را امید سربلندی/ نه درمان دلی نه درد دینی
نه حافظ را حضود درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی».

حافظ وقتی بیت تخلص را می‌خواند، دیگر صدایش از غصه شنیده نمی‌شود.

0/700
send to friend
نظرات 5
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    دلارام .ل شنبه 6 اردیبهشت 1393
    با سلام وتشکر فراوان از زحمات مسئولین شهر کناب .استاد قیصری از حافظ شناسان به نام می باشند خواهشمند است در خصوص تشکیل دوره آموزشی شرح غزلیات حافظ توسط ایشان برنامه ریزی فرمایید.با آرزوی تداوم برنامه های ارزشمند تان . مجددا سپاسزارم
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    تقی خانی شنبه 6 اردیبهشت 1393
    با عرض سلام مطلب بسیار جالبی است اما شرح غزل ذکر نشده است در صورت امکان شرح دو غزل آورده شود. با آرزوی موفقیت برای همه ی فر هنگ دوستان
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام شنبه 6 اردیبهشت 1393
    لطفا در صورت امكان شرايطي براي تشكيل دوره شرح غزليات حافظ فراهم كنيد. پاسخ: دکتر محبتی دوره‌ی حافظ را روزهای چهارشنبه ۲ تا ۴ برگزار می‌کنند. آغاز آن هم ۱۷ اردیبهشت است.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    محمدلطیفیان چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393
    سلام .دوره حافظ درمحل شهرکتاب برگزار خواهد شد؟ پاسخ: بله. این دوره با تدریس دکتر محبتی در حال برگزاری است.
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    فرامرز ساحل گزین شنبه 20 اردیبهشت 1393
    بادرودوسپاس ازبرگزارکنندگان گرامی این نشست های پربارفرهنگی به ویژه استاد محمدخانی و همکاران ارجمندشان که یاریگرحافظ دوستان است دررشد آگاهی آنان درگستره این دریای بی کران ونیزبا سپاس ویژه ازدانشمندفرهیخته جناب استادقیصری که بابرخورداری ازدانش گسترده در پهنه بی کران حافظ شناسی دل شیفتگان آن یگانه غزل سرای شیرین گفتار را شاد و آنان راازسخنان سخته وگرانسنگ خویش بهره مندفرمودند.ازدرگاه پروردگاریکتادیرزیستن همراه با شادکامی برای آن استادگران پایه وهمه دست اندرکاران گرامی خواهانم.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST