کد مطلب: ۴۹۲۰
تاریخ انتشار: شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳

شعر حافظ از منظر نظریه‌ی ادبیات

دکتر شایگان‌فر سخن خود را با این مقدمه شروع کرد: شارحان و ناقدانِ شعر حافظ معمولا در باره‌ی جبری یا اختیاری بودنِ حافظ، باده‌ی حافظ و مسائلی از این دست اختلاف نظر دارند و هرکدام نیز برای نظر خود از اشعار حافظ، شواهد مثالی ارائه می‌کنند از جمله برای مشربِ جبریِ حافظ به این بیت اشاره می‌کنند:
  رضا به داده بده وز جبین گره بگشای       که بر من و تو درِ اختیار نگشادست
و در مقابلِ نظرِ فوق، عده‌یی نیز برای حافظ، مشربِ اختیار قائلند و به چنین ابیاتی استناد می‌کنند:
    چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد         من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

شعر، به‌ویژه غزل از منظر نظریه‌ی ادبیات
شایگان‌فر در باره‌ی چنین اختلافاتی گفت: معمولا این گونه مناقشات در باره‌ی حافظ و دیگر شاعران از آن جا حاصل می‌شود که متأسفانه برخی شارحان و ناقدانِ حافظ، با شعرِ شاعر همانند متون تاریخی یا خبری مثل روزنامه برخورد می‌کنند؛ یعنی گمان بر این است: همچنان که روزنامه خبر از واقعه‌یی می‌دهد که وقوع آن از نظر مخاطب، قطعی قلمداد می‌شود، حافظ نیز وقتی می‌گوید: «دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»، حتما خبر از آمدنِ کسی در شب گذشته می‌دهد که با چهره‌یی برافروخته به دیدار حافظ آمده؛ بر همین مبنا وقتی با متون شعری، بویژه غزل، همانند متونِ خبری برخورد کنیم، دچار تناقضات زیادی می‌شویم؛ حال آن که باید دقت کرد ساحتِ غزل با متونی مثل روزنامه، تاریخ یا... بسیار تفاوت دارد.
تفاوت‌های بارزِ متونِ خبری با غزل
در این قسمت دکتر شایگان‌فر به بررسیِ مهم‌ترین تفاوت‌های آشکارِ متونِ خبری با غزل پرداخت و ضمن ارائه‌ی مثال کوشید تا با توجه به مباحث نظریه‌ی ادبیات، ویژگی‌های یک متنِ شعری را تبیین و تفاوت‌های آن را با یک متنِ خبری روشن کند. از جمله‌ی این تفاوت‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- در غزل بر خلاف متون خبری، ارزش‌ها ثابت‌اند؛ مثلاً در متون خبری، مُدها، کالاها و حتی سلایق افراد دائماً در حال تغییر است اما در غزل همیشه با ثبات روبه‌روییم؛ برای مثال علاقه‌ی شاعر به زلفِ پُر چین و شکنِ محبوب در میان شاعران کلاسیک پابرجاست؛ یعنی چنین نیست که شاعری از زلف مجعد سخن بگوید و دیگری از گونه‌ای دیگر:
 زلفِ پر چین ز بهرِ فتنه‌ی خلق... (سنایی)
 گر ز چینِ زلفِ تو بویی رسد بر خاکِ ما... (سعدی)
 در چینِ زلفش ای دلِ مسکین چگونه‌ای؟ (حافظ)
 هر که دل در چینِ زلفِ آن پری‌رو بسته است (صائب)
۲- سخن شاعران تاریخ مصرف ندارد؛ بر خلاف مثلاً روزنامه که فقط در یک روز به آن مراجعه می‌کنیم و هیچ‌گاه روزنامه‌ی روز قبل را نمی‌خوانیم، ولی دیوان حافظ یا امثال او را همیشه در کنار خود نگاه می‌داریم.
۳- مبنای سخن در غزل، بر احساس استوار است؛ یعنی بر خلاف متون تاریخی، علمی یا خبری، در شعر نمی‌توانیم دنبال منطقِ گفته‌ی شاعر بگردیم؛ برای مثال وقتی حافظ می‌گوید: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد» نمی‌توان به شاعر متذکر شد که چنین کاری ناشدنی است.
۴- متون شعری به‌ویژه غزل، آموزشی نیستند؛ یعنی مخاطب برای آموزشِ تاریخ یا فلسفه و... به غزلِ حافظ مراجعه نمی‌کند؛ اگرچه غزلِ او می‌تواند حاوی نکاتی تاریخی یا فلسفی باشد؛ ولی هدف شاعر از سرودن غزل، آموزش نکات مذکور نیست بلکه استفاده‌های هنری از آن‌هاست؛ یکی از نکات هنری، وجود ابهام و ایهام در شعر است (بر خلاف متون آموزشی که باید صریح و واضح سخن بگویند)؛ برای مثال وقتی حافظ می‌گوید: «ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست»، مخاطب با این ابهام روبروست که منظور از «ماه» کیست؟ یا وقتی شاعر می‌گوید: «صلاح کار کجا و منِ خراب کجا»، مخاطب دقیقاً نمی‌داند منظور از «منِ خراب» چیست؟ منِ عاشق؟ منِ عارف؟ منِ لاابالی؟ منِ رند؟ و... باید دقت کرد که خودِ شاعر، عمداً دست به ابهام می‌زند وگرنه صراحتاً منظورِ خود را اعلام می‌داشت؛ اما در آن صورت، دیگر با یک متنِ ادبی روبرو نبودیم.
۵- هنگام مطالعه‌ی متون شعری، با توجه به بینش و تجربه‌ی ما، در هر زمان و سِنّی، معنا متفاوت می‌شود؛ بر خلاف متون خبری مثل روزنامه که معنا همیشه و برای هر کسی، از پیر و جوان یکسان است.
۶- ما در غزل، باخبر (واقعیت) فاصله داریم؛ اما در متون تاریخی، علمی یا خبری، خبر (واقعه) جزئی از زندگیِ ماست؛ برای مثال وقتی روزنامه می‌نویسد: تهران با کمبود آب روبروست، این خبر نشان از واقعیتی دارد که می‌توانیم در باره‌ی صحت و سُقمِ آن تحقیق کنیم؛ اما وقتی حافظ می‌گوید: «دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»، نمی‌شود به شاعر گفت: چه کسی آمد؟ چگونه رخساره برافروخته بود؟ و... یعنی خبر در شعر، با واقعیتِ زندگیِ روزمره‌ی ما فاصله دارد.
۷- در شعر به‌ویژه غزل، روابطِ میان پدیده‌ها و شروط منطقی نیستند در حالی که در متون غیرادبی، با روابطِ منطقی روبروییم؛ برای مثال وقتی در روزنامه چنین شرطی می‌خوانیم: اگر در مصرفِ آب صرفه‌جویی نشود، جیره بندی خواهد شد، با نوعی شرط و جوابِ شرطِ منطقی مواجهیم اما وقتی حافظ می‌گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را،       به خالِ هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ملاحظه می‌کنید که چنین شرطی از زیربنای منطقی برخوردار نیست.
۸- مطلب مهم دیگر این که در متون خبری، همیشه اخبار، موازی با زندگی ماست؛ یعنی خبرها همان‌گونه روایت می‌شوند که در زندگیِ ما جریان دارند اما در متون شعری، اخبار با زندگیِ ما نه موازی، بلکه متقاطع هستند؛ به سخن دیگر همیشه خبر یا از سطح زندگیِ ما بالاتر است (اغراق) یا پایین‌تر (کم‌گرفت)؛ برای مثال حافظ نمی‌تواند بگوید: من وقتی گریه می‌کنم، مثل هر انسانی، مقدار کمی اشک می‌ریزم، زیرا چنین خبری موازی با زندگیِ ماست؛ او ناچار است بگوید: دریا دریا اشک می‌ریزم (اغراق)؛ برای مثال به این بیت توجه کنید که می‌گوید: اشک‌های من از طوفان (سیلِ) نوح بیشتر است:
سرشک من که ز طوفانِ نوح دست بَرَد،        ز لوح سینه نیارست نقشِ مِهرِ تو شُست
از این جهت است که نظامی عروضی در کتاب چهارمقاله به‌درستی اشاره می‌کند: «شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت... معنیِ خُرد را بزرگ گرداند و معنیِ بزرگ را خُرد و نیکو را در خلعتِ زشت باز نماید و زشت را در صورتِ نیکو جلوه دهد...».
برای همین است که در نظریه‌ی ادبیات تأکید می‌شود گفته‌های شاعر به‌ویژه در غزل، دلیل عمل و کردارِ او نیست؛ چرا که همان‌طور که گفته آمد، سخنِ شاعر، همپا و موازی با زندگیِ واقعیِ ما نیست؛ پس وقتی حافظ می‌گوید:
 گر آن شیرین‌پسر خونم بریزد،        دلا چون شیرِ مادر کن حلالش
 صبا به لطف بگو آن غزالِ رعنا را        که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
نمی‌توان به این بحث پرداخت که آیا حافظ، به لحاظ اخلاقی، انحرافی داشته یا نه؛ یا در بیت دوم نمی‌شود گفت: احتمالاً حافظ از دستِ ستمِ معشوق مدتی را در کوه بیابان سر کرده است! زیرا چنان که گفتیم، غزل، بر خلاف متون خبری، از واقعیت خبر نمی‌دهد.
باز بر همین مبناست که می‌گوییم: خبر در شعر، قابل رد و اثبات نیست؛ برخلاف مثلاً روزنامه که اخبارش قابل رد و اثبات‌اند و در صورت نگارشِ خبر کذب، مورد پیگرد نیز قرار می‌گیرد؛ اما در شعر وقتی حافظ می‌گوید: «وظیفه (حقوق) گر برسد، مصرفش گل است و نبید»، به هیچ وجه نمی‌توان به بحث در باره‌ی این مسأله پرداخت که وقتی حافظ حقوق می‌گرفته، نیمی را گل و نیمی را باده می‌خریده یا نه!
هم از این جهت است که نظامیِ گنجوی در لیلی و مجنون خطاب به پسر خود می‌گوید:
 در شعر مپیچ و در فنِ او        چون اَکذَبِ اوست اَحسنِ او
 زین فن مطلب بلندنامی        کان ختم شده‌ست بر نظامی
یعنی نیازی به بحث‌های منطقی در شعر نیست؛ چرا که بهترین شعرها، تخیلی‌ترین (دروغ‌ترین) شعرها هستند که منِ نظامی، استادِ این فن هستم.
۹- شعر به‌ویژه غزل، چندمعنایی است؛ حال آن که متون خبری تک‌بعدی هستند؛ یعنی بیش از یک معنا ندارند؛ مثلاً وقتی حافظ می‌گوید: «ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت»، قابلیتِ انواعِ معنا را دارد.
۱۰- در متون شعری بر خلاف متون خبری، ممکن است شاعر چیزی بگوید و منظور او چیز دیگری باشد؛ به قول مولانا:
 من چو لب گویم، لب دریا بود        من چو لا گویم، مراد الا بود
از همین جهت است وقتی حافظ می‌گوید:
 مَهِل که روزِ وفاتم به خاک بسپارند    مرا به میکده بر در خُمِ شراب انداز،
کسی بعد از مرگ حافظ، به چنین سخنی عمل نمی‌کند؛ زیرا می‌داند که منظور شاعر، ظاهرِ کلام نیست.
۱۱- در غزل مشاهده می‌کنیم حتی ارزش‌های اجتماعی برعکس می‌شوند؛ کاری که در متون خبری به هیچ وجه نویسنده اجازه ندارد مگر با احتجاجات عقلی و منطقی. برای نمونه حافظ می‌گوید:
  از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است        وز نام چه پرسی، که مرا ننگ ز نام است

انتظار ما از شعر حافظ و چگونگیِ برخورد با آن
با توجه به آنچه مطرح شد، این پرسش پیش می‌آید که بنابراین ما چه انتظاری از شعر حافظ باید داشته باشیم؟ در پاسخ باید بگویم: به قول فرمالیست‌ها در آثار بزرگ ادبی، چه گفتن مهم نیست؛ مهم، چگونه گفتن است؛ مثالی بزنیم: در نسخه‌ی حافظِ مرحوم خانلری بیتی از حافظ، این‌گونه ضبط شده:
 رشته‌ی تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار    دستم اندر ساعدِ ساقیِ سیمین ساق بود
اما در همین بیت در نسخه‌ی مرحومان غنی و قزوینی، به جای «ساعد»، نسخه‌بدلِ «دامن» آمده است:
 رشته‌ی تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار    دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود
مشخص است که برای حافظ، بحثِ «دست در دستِ ساقی داشتن و گسستنِ تسبیح» (چه گفتن) در واقعیت مطرح نیست؛ آنچه در درجه‌ی اول برای او مهم است، واج آراییِ هنرمندانه‌ی حرف «س» (چگونه گفتن) است؛ بر همین مبنا می‌توان نتیجه گرفت که ضبط خانلری درست‌تر است.
اگر بپرسید با توجه به آنچه تا اینجا مطرح شد، پس حافظ کلاً می‌خواهد چه چیزی به ما بگوید؟ می‌گویم پاسخ را خودِ حافظ داده است:
یک قصّه بیش نیست غم عشق و این عجب،    کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرر است
یعنی همه‌ی شاعران بزرگ و طراز اول در ادبیات جهان، برای ما یک قصه بیش ندارند و آن قصه‌ی عشق و انسانیت و دوری از نامردمی‌هاست؛ اما چرا به گفته‌ی حافظ از هر زبان و از هر شاعری که همین مطلبِ تکراری را می‌شنویم، باز نامکرر جلوه می‌کند؟ پاسخ همان است که گفتیم؛ «چگونه گفتن‌ها» تفاوت دارد؛ یعنی حافظ همان مطلبی را که پیش از او سنایی، خاقانی، سلمان، خواجو و... بارها گفته‌اند، برای ما می‌گوید اما آن‌گونه‌ای می‌گوید که از دیگران بیشتر به دل می‌نشیند و هنر حافظ در همین جاست یعنی تسلطِ بی‌چون بر سخنِ پارسی و هنرِ شگفت‌انگیزِ کنارِ هم چیدنِ واژگان به‌گونه‌ای که شاعرانِ دیگر به‌پای او نمی‌رسند؛ برای همین است که در تئوریِ ادبیات تأکید می‌شود آثار ادبی را نباید به تنهایی و با واقعیت و متون غیر ادبی سنجید؛ بلکه این آثار به عنوان یک مجموعه‌ی به هم پیوسته باید با هم سنجیده و بررسی شوند؛ گمان نکنیم حافظ به تنهایی یک‌باره ظهور کرده و سخنانی گفته که پیش از او کسی نگفته است؛ بگذارید حافظ را با چند شاعر پیش از خودش مقایسه کنیم و خودتان در باره‌ی برتر بودن یا نبودنِ شعرِ حافظ قضاوت کنید:
 خاقانی: گیسوی چنگ و رگِ بازوی بَربَط ببرید           حافظ: گیسوی چنگ ببرید به مرگِ میِ ناب
   
 نظامی: هر چه خلاف‌آمدِ عادت بود،            قافله‌سالارِ سعادت بود
 حافظ: از خلاف‌آمدِ عادت بطلب کام، که من،        کسبِ جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم

 عطار: حدیثِ عشق در دفتر نگنجد            حافظ: که علمِ عشق در دفتر نباشد

کمال‌الدین اصفهانی: خامُش چو پیاله با دلِ خونین باش
حافظ: با دلِ خونین، لبِ خندان بیاور همچو جام

عراقی: خروش و ولوله از جانِ عاشقان برخاست
 حافظ: خروش و ولوله در جانِ شیخ و شاب انداز
 سلمان ساوجی: رندی و عاشقی و قلاشی،        هیچ شک نیست که در ما همه هست
 حافظ: عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش،        تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام

 امیرخسرو: ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است      عالَم به مرادِ دل و اقبال، غلام است
 حافظ: گل در بَر و می در کف و معشوقه به کام است    سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

امیرخسرو: آشنایی در وجودِ جوهرِ فردم نماند    مشکل ما هست اکنون زان دهانِ نیست هست
حافظ: بعد از اینم نبود شایبه در جوهر فرد،    که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

خواجو: خرّم آن روز که از خطّه‌ی کرمان بروم    حافظ: خرّم آن روز کزین منزلِ ویران بروم

از آنجایی که فرصت نیست، فقط در باره‌ی برتریِ چگونه‌گوییِ حافظ نسبت به دیگر شاعران که باعث شده او در صدر بنشیند، به همین موردِ آخر یعنی مصراعِ خواجو و حافظ اشاره می‌کنم: خواجو با آوردنِ «خطه‌ی کرمان» در مصراع، خرّمیِ خود را از ترک آنجا بیان می‌دارد ولی حافظ به جای تصریح به مکانی خاص، از ترکیب «منزل ویران» استفاده می‌کند؛ بر اساس تئوری ادبیات گفتیم که از شاخصه‌های غزل، «ابهام‌سازی» و «چندبعدی بودن» است؛ اِشکالِ کارِ خواجو در این مصراع این است که «تصریح» کرده است؛ یعنی متن ادبی را به متن خبری با ساحتی تک بعدی نزدیک ساخته؛ حال آن که حافظ با آوردن «منزل ویران» نه تنها مصراع را مبهم ساخته، بلکه جا را برای برداشت‌های گوناگون از شعر نیز باز کرده است؛ چنان که بر خلافِ مصراعِ خواجو که همچون متنی خبری فقط یک معنا دارد، برای ترکیب حافظ می‌توان چندین معنا ارائه داد؛ از جمله: جایگاهی خاص، شهر، جهان، جسمِ مادی و... .

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST