اعتماد ـ اسکات پک/ مترجم: احمدرضا توسلی: هاروکی موراکامی حالا در سال ۲۰۱۵ آنقدر پلههای شهرت را پیموده که بیشتر شبیه به یک سلبریتی دیده میشود. آثار این نویسنده ۶۶ ساله ژاپنی به ۵۰ زبان ترجمه شده و میلیونها چاپ از آنها در سراسر دنیا به فروش رسیده است. او به اندازه مصاحبه میکند و مثل سلینجر که ناطور دشت را از او به ژاپنی ترجمه کرده است با تفنگ شکاری به استقبال شما نخواهد آمد. چرا موراکامی مهم است؟ موراکامی جدا از اینکه یکی از موتورهای محرک ادبیات جدی دنیاست، حلقه پیوند ادبیات آسیا و غرب است، تلفیق ادبیات ژاپن با مینیمالیسم امریکایی، انتخاب سوژههای عجیب، سُر خوردن مابین رئالیسم و سوررئالیسم، و حرکت و ریتم بینظیر از او شخصیتی یگانه در بین همعصرانش ساخته است. مصاحبه زیر ابتدا سال ۲۰۰۴ در فصلنامه کتاب واتراستونز منتشر شده بود و در آگوست ۲۰۱۴ اسکات پک دوباره آن را در سایت شخصیاش قرار داد. نگاه به موراکامی بعد از بیش از ۱۰ سال، نشان میدهد که او بررسی درستی نسبت به آینده ادبی خویش داشته و تا آنجا که مشخص است آرا و نظراتش در این راه تغییری نکرده است.
«کافکا در کرانه» سال ۲۰۰۲ در ژاپن چاپ شده بود. فکر شما درباره کتابی که حالا دیگر چند سالی از خلقش گذشته چیست؟
به این علت که اکثر رمانهای من به طور عمیق به دوره معاصر، موضوعات خبری روز، مربوط نمیشوند، فکر نمیکنم مشکل جدی در یک وقفه دو یا سه ساله قبل از انتشار انگلیسی آن وجود داشته باشد. ترجمه یک رمان وقتگیر است، به همین دلیل ادبیات نسبت به موسیقی یا فیلم آهستهتر به خارج از مرزها منتقل میشود. من همیشه خواستهام تا کارهای قدرتمندتری بنویسم که از اینطور وقفههای زمانی فراتر روند. چیزی که میخواهم دربارهاش در رمانهایم بنویسم دورنمایی جهانی است که در احساسات آدمها و محیطی مشترک پیدا میشود که فراتر از زمان و فاصلههاست.
کافکا به عنوان مقصدی از سوی کتابهای قبلیتان دیده شده است. انتخاب یک راوی ۱۵ ساله و همچنین بخشهایی با راوی سومشخص، کار تازهای در بین رمانهایتان است. آیا عمداً دستیابی به نگرشی متفاوت را در نوشتن این کتاب پیشگرفتید؟
اکثر کتابهای من تا به حال راویهای اول شخص بودهاند، به عنوان شخصیت محوری مرد (راوی) در دهه ۲۰ یا ۳۰ زندگی به سر میبردند. اگرچه چند سال پیش، مسیر متفاوتی را آغاز و شروع به نوشتن با صدا و دورنمایی متفاوت کردم. مجموعه داستان کوتاه «پس از زمین لرزه» نیز کاملاً با سومشخص روایت میشود. چیزی در رابطه با سبک نوشتاری که مناسب من است وجود دارد. این به احتمال زیاد ناشی از علاقهام به نوشتن از یک دورنمای بزرگتر درباره انواع آدمها با پیشینهها، سنین و شخصیتهای مختلف است. روی همین حساب حدس میزنم میشود بگویید که هر دو کتاب «مترو» و «پس از زمینلرزه» نقاط عطف کاری من بودهاند. در هر مورد، هروقت که رمان تازهای مینویسم تصمیم بر یک درونمایه میگیرم و تلاش میکنم کار جدید و متفاوتی ارائه دهم.
به عنوان مرد جوانی که تحت تأثیر موسیقی و نوشتاری است که بیشتر از آنکه از فرهنگ ژاپنی باشد از موسیقی و نوشتار امریکا نشأت میگیرد، این تاثیرات چیست؟
فکر میکنم مثل این است که از یک مرد انگلیسی مثل اریک کلپتون بپرسی چرا تا این حد در موسیقی بلوز غرق است. اگر از کلپتون همین سؤال را بپرسید، حس میکنم شانه بالا میاندازد و میگوید مطمئن نیست چرا.
در ژاپن بازخورد رمان «جنگل نوروژی» شما بسیار چشمگیر بود، به طوری که تصمیم گرفتید چندین سال کشورتان را ترک کنید. چطور علاقه به یافتن مخاطب برای آثارتان را تنظیم میکنید، وقتی که ذاتاً آدم بیهای و هویی هستید که از سر و صدا اجتناب میکند؟
برای اینکه مخاطب آثارم را پیدا کنم به سادگی تلاش میکنم تا کتابهایی بنویسم که جالب و جذاب باشند. کتابهایی که خوانندگان را ترغیب کند که بخواهند کتابهای بعدی را وقتی بیرون آمد بخوانند. تمام تلاشم را میکنم که ناامیدشان نکنم. مدت ۲۵ سال است که داستان مینویسم و هیچ کاری جز نوشتن نکردهام که بتوانم از آن صحبتی به میان آورم. و خوشبختانه تعداد خوانندگانم مرتباً در حال افزایش است. من نیستم که دنبال خوانندگان میگردم، کمابیش خود کتابها هستند که خوانندگان را پیدا میکنند. این طوری میبینمش. حقیقتش را بگویم بهخصوص دوست ندارم که مقابل مردم ظاهر شوم. فقط میخواهم که یک زندگی عادی شبیه هرکس دیگری داشته باشم. هر روز سوار مترو و اتوبوس شوم، خرید کنم و قدم بزنم. چیزی که از بیشتر از هرچیزی از آن متنفرم این است که آزادیام سلب شود.
اکثر کارهای شما، به طور اخص آثار غیر داستانی، هیچوقت به انگلیسی منتشر نشدهاند. مشکوکم به اینکه شما از اینکه قادرید کتابهایی را که ما در غرب ازتان میخوانیم را کنترل کنید، لذت میبرید. کدام نوع از موضوعات هستند که با آثار غیرداستانی به آنها میپردازید و آیا هیچگاه فرصت این را که آنها را بخوانیم پیدا خواهیم کرد؟
تا به حال کتابهای اندکی از مقالات و سفرنامه در ژاپن منتشر کردهام، اما برخلاف داستانهایم احساس نمیکنم نکتهای در انتشار ترجمهشان در خارج وجود داشته باشد. اکثر این کتابها سرگرمیهای سبکی هستند، «مترو» و درونمایه فراگیرش یک استثناست. این کتابها با درونمایههای روزمره و بومی سر و کار دارند و اغلب دارای تعداد زیادی بازی واژگان هستند، به همین دلیل شک دارم که نقاط زیادی در آنهاست که خوانندگان خارجی برای دنبال کردنشان مشکل خواهند داشت. چیزی که میتوانم بگویم این است: هرچیز که دربارهام بهترین باشد به عنوان نویسنده در رمانهایم یافت میشود.
کتابفروشیهای واتر استونز به رمان «سرگذشت پرنده کوکی» شما به عنوان یکی از ۲۰ کتاب بزرگ تاریخ رأی دادهاند. چقدر آن کتاب در دوره کاری شما مهم بود؟
تا آنجایی که دوره کاری اهمیت دارد، مطمئناً «سرگذشت پرنده کوکی» یکی از مهمترین رمانهایم محسوب میشود. مطمئنم که اهمیتم به عنوان یک رماننویس اگر این کتاب نمیبود خیلی زیاد تحت تأثیر قرار میگرفت. کامل کردن آن رمان وقت و تلاش بسیاری را گرفت و قویاً حس میکنم که این روند مرا به پله بالاتری به عنوان یک رماننویس برد.
برخی نخستین کتابها و داستانهایتان در دهه ۸۰ به صورت فیلم درآمدند. بعد از وقفهای طولانی شما اجازه چند اقتباس دیگر - اجرای صحنهای «فیل ناپدید میشود» و فیلم تونی تاکیتانی - را دادید. آیا از کارهایی که این کارگردانها در ساخت کارهایتان کردند خشنودید و آیا میشود انتظار داشت که کتابهای بیشتری از موراکامی را روی پرده بزرگ به زودی ببینیم؟
برایم یک قانون است که فیلم و اجرای صحنهای کارهایم را نمیبینم. اکنون خودم در حال ساخت یک فیلم یا اجرایی در ذهنم هستم و احساس نمیکنم که فیلم جدید یا اجرای صحنهای شخص دیگری را ببینم. ممکن است خیلی خوب درست شده باشند، برای مثال همه دوستانم بهم گفتهاند که اقتباس سیمون یکبرنی از «فیل ناپدید میشود» برای صحنه بینظیر بود. اما ترجیح میدهم که به تصویر ذهنی که خودم خلق کردهام بچسبم. مساله ساخت یک فیلم یا نمایش بر اساس کارهای من بارها مطرح شده است و اکنون برخی از این کارها در حال پیشرفتاند و بقیه در مرحله مذاکره. هنوز فکر میکنم ساخت فیلم یا تئاتر براساس کارهای من وظیفه دشواری است و عملی شدن آن را ساده نمیبینم. صادقانه، من آنقدرها شیفته این نیستم که کارهایم را به صورت فیلم ببینم. البته اگر وودی آلن «پس از زمینلرزه» را کارگردانی میکرد یا دیوید لینچ نسخهای از «سرگذشت پرنده کوکی» را میساخت، شاید میخواستم ببینمشان.
کدام قسمتها از فرهنگ معاصر شما را امروزه به هیجان میآورد؟ به چه چیز گوش میکنید یا میخوانید؟
فکر نمیکنم که فرهنگ معاصر خیلی مرا در سال گذشته جذب کرده باشد. بیشتر به موسیقی قدیمی بر صفحههای آنالوگ قدیمی گوش میدهم و کتابهایی را که در گذشته خواندم بازخوانی میکنم. سعی نمیکنم که عمداً از چیزهای تازه خودداری کنم، این فقط به خاطر این است که احساس لزوم برای آوردن چیزهای جدید به زندگیام را همیشه ندارم. به همین دلیل آخرش همیشه سراغ قدیم میروم. اگرچه باید بگویم همیشه آخرین موسیقیهای رِد هات چیلیز، رایان آدامز و R. E. M را در ضبط ماشینم دارم و آخرین رمانهای المور لئونارد را با خودم وقتی سفر میکنم همراه میبرم.
و در آخر، چه چیزی را خوانندگان انگلیسی از قلم موراکامی در سالهای آینده نزدیک میتوانند انتظار داشته باشند؟
در سپتامبر ۲۰۰۴ رمان کوتاهی به نام «پس از تاریکی» را در ژاپن منتشر کردم. این رمان از ابتدا تا انتها در سومشخص و زمان حال نوشته شده است. و دختر ۱۹ سالهای در مرکز توکیو را در یک شب دنبال میکند. همسرم به من گفت که این رمان را به هرچیزی که تا به حال نوشتهام ترجیح میدهد اما نمیدانم که بازخورد عمومی آن چقدر با همسرم همسان است. همچنین بهار آینده یک کتاب کودکان به نام «کتابخانه عجیب» را بیرون خواهم آورد. مرد گوسفندی در این یکی ظاهر خواهد شد. داستان درباره پسری است که برای قرض گرفتن کتابی به یک کتابخانه میآید و توسط پیرمرد ترسناکی که در انبار کتابخانه زندگی میکند اسیر میشود. این کتابی تصویری است. در ایالات متحده و انگلیس مجموعه داستان تازهای از من منتشر خواهد شد که دومین کار کوتاهم به انگلیسی بعد از «فیل ناپدید میشود» خواهد بود. «پس از تاریکی» هم بعد از آن ترجمه و چاپ خواهد شد.