کد مطلب: ۷۱۱۷
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴

قاتل، ما هستیم!

شهروند ـ یاسر نوروزی: بعد از رمان «جزیره شاتر» (که فیلم آن به کارگردانی مارتین اسکورسیزی ساخته شد)، چند هفته پیش رمانی دیگر از دنیس لیهان با عنوان «رودخانه میستیک»‌ به فارسی ترجمه و منتشر شد. «رودخانه میستیک» هفتمین کتاب این نویسنده است اما بسیاری از منتقدان آن را بهترین اثرش می‌دانند. این کتاب جوایز ادبی بسیاری را از آن خود کرده که ازجمله آن‌ها می‌توان به جایزه وینشیلد، جایزه پن، جایزه ادبی ماساچوست و جایزه باری برای بهترین رمان واقع‌گرا اشاره کرد. لیهان را درحال حاضر با لقب «همینگوی نسل ما» می‌شناسند و تقریباً تمامی کتاب‌هایش توسط کارگردانان برجسته سینما به فیلم تبدیل شده است. براساس رمان «رودخانه میستیک» کلینت ایستوود، بازیگر مشهور سینمای جهان نیز فیلمی ساخت که نامزد چندین جایزه اسکار شد. این رمان به تازگی با ترجمه نادر ریاحی از سوی انتشارات جهان کتاب منتشر شده است. در ادامه، گفت‌وگوی «شهروند» درباره این رمان و سبک و سیاق آثار نویسنده سرشناس آن، دنیس لیهان، را بخوانید.

چطور شد سراغ ترجمه رمانی رفتید که فیلم آن در ایران و جهان بسیار مشهورتر از کتاب آن است؟ آیا شهرت فیلم باعث نمی‌شود مخاطب این کتاب که براساس آن فیلم ساخته شده و به همت شما ترجمه شده، کم شود؟ مثل فیلم «بنجامین باتن» که بعد از ترجمه داستان آن (اثر فیتز جرالد) در ایران اقبالی پیدا نکرد. مثل فیلم «میلیونر زاغه‌نشین» که ترجمه رمان آن در ایران با وجود این‌که مترجم شناخته‌شده‌ای مثل آقای غبرایی داشت، باز اقبال چندانی نداشت. مثل فیلم «جزیره شاتر» که رمان آن تازه ترجمه شده و فروش بالایی هم نداشته است.
به‌هرحال اقتصاد بازار کتاب امری واقعی است که من به‌طور جدی به آن می‌پردازم. این‌که چندین‌میلیون نفر در سراسر جهان فیلمی را که براساس کتاب «رودخانه میستیک» ساخته شده دیده‌اند، می‌تواند به‌صورت بالقوه پتانسیلی برای بهتر دیده‌شدن کتاب تلقی شود. به زبان دیگر من از فاکتور شهرت فیلم در جهت فراگیرشدن کتاب و بیشتر خوانده شدن آن استفاده می‌کنم و امیدوارم شهرت فیلم به کمک کتاب آمده و باعث شود تعداد بیشتری آن را بخرند و بخوانند. این یک جاده یک‌طرفه نیست که شهرت فیلم همیشه باعث سرکوب کتاب شود. گاهی هم ممکن است برعکس عمل کند. مانند اتفاقی که در مورد بسیاری از آثار ادبی مشهور مثل «بر باد رفته»ی مارگارت میچل افتاد. این‌که پس از پخش فیلم، فروش کتاب هم بالا رفت و عده بیشتری - مشخصاً از طبقات فرهیخته جامعه- به خواندن کتاب راغب و مایل شدند. اما مسأله بعدی این است که من به طرف ترجمه این اثر نرفتم بلکه او به سمت من آمد! از ابتدای امر قصد بنده ترجمه کتابی پرفروش از دنـیس لیهـان نبود که به نکاتی مانند اثر سینمایی مشهور ساخته شده براساس آن و تسلط و سایه‌افکنی یکی بر دیگری فکر کنم. بلکه قصد معرفی دنـیس لیهان به خوانندگان فارسی زبان بود و مطلع‌کردن آن‌ها از ظهور یک چهره مهم ادبی معاصر در ادبیات آمریکا. طبعاً در این روند من به ادبیات بدهکار بودم و این‌که کدام اثر لیهان بهترین یا مهم‌ترین اثر ادبی او محسوب می‌شود. به‌زعم همه منتقدان «رودخانه میستیک» اگر بهترین کار دنـیس لیهان تا امروز نباشد، قطعاً یکی از بهترین‌هاست.
پس درباره دنیس لیهان بگویید. مخاطبان فارسی‌زبان هنوز این نویسنده بزرگ را چنانکه باید و شاید نمی‌شناسند. البته قبل از آن بد نیست اشاره‌ای به ادبیات «نوآر» کنید. در هر حال دنیس لیهان گویا در ادبیات «نوآر» یا سیاه شهره است. کمی درباره مشخصه‌های سبکی ادبیات «نوآر» برایمان بگویید.
بله، دنـیس لیهان، نویسنده متعلق به سبک ادبیات نوآر یا سیاه است. این گونه ادبی که سابقه‌ای طولانی در ادبیات مدرن جهان داشته و از اروپا (مشخصاً فرانسه) به آمریکا رسیده است، شکوفایی خود را در این قاره از دهه ۴۰ و با آثار کسانی چون همت، کین و بورنت آغاز کرد. این ژانر برای خود مؤلفه‌ها و ویژگی‌هایی دارد که طبعاً این گفت‌وگو محل آن بحث نیست و خوانندگان می‌توانند به مقالات دایره‌المعارف‌ها در معرفی سبک نوآر مراجعه کنند. اما اشاره گذرا به چند مشخصه این سبک شاید سودمند باشد و تصویر و تصوری از این ژانر به دست دهد. یکی از مشخصه‌های سبک «سیاه»، تکیه نویسنده بر ملموس کردن فضای داستان و پرهیز از ارتفاع گرفتن روایت از سطح آدم‌های معمولی است. در این سبک قهرمان داستان الزاماً پلیس یا کارآگاه یا شخصیت مثبت کتاب نیست. در بسیاری مواقع این قهرمان خود قربانی یا یکی از مظنونان یا کسی است که مرتکب گناه و اشتباه شده است. به عبارت دیگر و به زبان داستان‌نویسان، قهرمان ضدقهرمان است. در این ژانر، قهرمان فوق بشری وجود ندارد که با هوش یا نیروی خارق‌العاده گره از کار فروبسته داستان بگشاید، بلکه قهرمان داستان آدم‌های مفلوک و مصیبت‌زده‌ای هستند که در آخر کار هست و نیستشان را از دست می‌دهند یا کشته می‌شوند و از صفحه روزگار محو. «سبک سیاه» به دنبال یافتن قاتل نیست، بلکه به‌دنبال ژرف‌نگری و عمیق‌شدن در دلایل و زمینه‌های قتل، کشتار و پلیدی است. به همین دلیل است که با خواندن این نوع ادبیات درمی‌یابیم، بسیاری اوقات قاتل خود ماییم، قاتل جامعه‌ای است که روی خود را از حقایق عریان برگردانده و با آن‌که می‌داند نتیجه اوضاع بد اقتصادی، فحشا و دزدی و خودفروشی و تبهکاری است، به جای پرداختن به ریشه‌های مشکل، وقت و انرژی خود را با پرداختن به مصادیق هدر می‌دهد. از دیگر ویژگی‌های این سبک و مشخصه‌های مهم شخصیت‌های ادبیات سیاه، عدم یقین و باور است به کاری که می‌کنند. ایشان مانند بسیاری از ما میان درست و غلط، خیر و شر یا حق و باطل معطل و معلق‌اند. آن‌ها در بسیاری مواقع می‌دانند که این کار خطاست اما چاره‌ای جز تن دادن به آن ندارند، چرا که شرایط به این کار مجبورشان می‌کند. از همین‌جاست که اهمیت و دشواری کار نویسندگان این سبک نمایان می‌شود که وظیفه دارند به‌طور نامحسوس چنان فضایی خلق کنند که خواننده دریابد چرا این شخصیت در این صحنه ( با علم به اشتباه یا گناه بودن این فعل ) به آن مبادرت می‌کند. شاید از این‌رو است که در شیوه روایی این گونه ادبی فضاسازی مهم‌ترین نقش را بازی کرده و نویسنده باید در این عمل پیچیده کاربلد و ماهر باشد. او می‌باید بتواند چنان خواننده را با فضا و شخصیت‌ها و شرایط درگیر کند که قضاوت پیرامون درست و غلط مسائل از عهده‌اش برآمده و خود در این کار مسئولیت به گردن بگیرد. اما درباره خود نویسنده، دنـیس لیهـان، باید بگویم آدمی کاملاً معمولی و از جنس من و شماست. این را به سابقه رفاقت شخصی با او خدمت شما عرض می‌کنم. یک‌بار وقتی در نیویورک بودم زنگ زدم و درباره ایهامی که در به کار بردن نام رودخانه میستیک در عنوان این کتاب مورد نظر داشته صحبت کردیم. (شما بهتر از من می‌دانید که لغت میستیک در زبان انگلیسی به معنای مرموز و رازآلودگی و ابهام و حتی عرفان است. همچنان که نام واقعی رودی در شهر بوستون - محل تولد و زندگی لیهان- هم هست.) او بعد از جواب دادن مفصل به سؤالات من و اشاره به این‌که کاملاً به منظور و از روی قصد این نام را برای کتاب برگزیده و این‌که طبق یک سنت قدیمی، جنایتکاران بوستون جنازه کشته‌های خود را بعد از آن‌که بلوک سیمانی به پایش بستند، در این رودخانه می‌اندازند، به فصلی از کتاب اشاره کرد که یکی از شخصیت‌های کتاب به دیگری می‌گوید: «مردم این شهر، گناهانشان را در این رودخانه می‌شویند.» بعد هم گفت: «تو که فاصله زیادی با این‌جا نداری. چرا یک بعدازظهر تا بوستون نمی‌آیی که من خود ببرم و از نزدیک این رودخانه و چگونگی جاری بودن این رود در زندگی مردم و رابطه اهالی این شهر با آن را نشانت بدهم؟» من هم همین کار را کردم و یک ظهر تا شب عالی را با قدم زدن در خیابان‌های شهر و کنار رودخانه و سر کشیدن به باشگاه‌ها و کافه‌ها و محلات شهر گذراندیم. در خلال آن ساعات فهمیدم که او چون همه تجربیات عادی زندگی را پشت سر گذاشته، در کتاب‌هایش به چنین آدم‌هایی میدان می‌دهد. او در جایی گفته منبع الهام آثارش همین آدم‌های کوچه و خیابان‌اند و کتاب‌هایش را برای همین آدم‌ها می‌نویسد. لیهان صاحب ۹ اثر معروف است که برخی از آن‌ها مهم‌ترین جوایز ادبی و فرهنگی در سطح جهان و آمریکا را برده‌اند، اما خود در معرفی‌اش در سایت رسمی دنیس لیهان می‌گوید: «بنده قبل از نویسنده شدن، مدتی به‌عنوان مشاور در مرکز کمک به عقب‌افتادگان ذهنی و همچنین مرکز سوءاستفاده از کودکان کار می‌کردم. بعد از مدتی به کار رانندگی تاکسی و لیموزین پرداخته و سپس به شغل گارسونی همراه با پارک ماشین‌های مشتریان در پارکینگ رستوران رو آوردم. بعد از آن بود که سراغ کار صندوقداری در یک کتاب‌فروشی رفتم. در کنار تمام این‌ها کار انبارداری و بارزدن کامیون‌های میوه و سبزیجات شغل ثابت‌ام بوده است.» او انسان متواضعی است که با وجود کسب تمام مدارج بالای علمی و آکادمیک خود را چنین خاکسار معرفی کرده و هیچ لاف دانایی و هنر و تحصیلات نمی‌زند. آیا می‌شود به چنین انسان فروتن و نازنینی علاقه‌مند نشد و کتابش را نخواند؟
بله. آدم ناخودآگاه علاقه‌مند می‌شود. ضمن این‌که شما زحمت زیادی برای ترجمه کشیده‌اید؛ با نثری که کاملاً مشخص است روی آن کار شده است. درواقع ترجمه‌ای بسیار روان و خوب به دست مخاطب فارسی‌زبان داده‌اید. کتابی با حجمی حدود ۵۵۰ صفحه ترجمه کرده‌اید که واقعاً به جهت دقت و تمرکز شما روی زبان فارسی مناسب ،خواندنی و تحسین‌برانگیز است. کمی از ویژگی‌ها و سختی‌های کار ترجمه این کتاب را هم برای‌مان بگویید.
اولاً از حسن ظن شما در مورد ترجمه سپاسگزارم و امیدوارم واقعاً این‌طور باشد که روانی ترجمه سبب سهولت خواندن آن شود. مهم‌ترین دلیل و معنای روان و سلیس بودن یک ترجمه، نامرئی بودن مترجم است. می‌دانید این یک ملاک مهم برای تشخیص یک ترجمه خوب از بد است. این‌که شما احساس کنید درحال خواندن متن روان و سیال و سلیس پیش می‌روید و هیچ حاجب و مانعی که شما را متوقف کند در بین نیست. این‌که شما درحال خواندن متن احساس نکنید کسی میان شما و متن ایستاده و دائم مزاحمت ایجاد می‌کند. به زبان دیگر، این‌که شما در خواندن متن دائم مترجم و اظهار فضل‌های او را ملاحظه کنید و ببینید، نه دلیل خوبی ترجمه که دلیل بدی آن است. بسیاری به غلط گمان می‌کنند مترجم خوب کسی است که پیوسته با انداختن کلمات و جملات پیچیده و یا با ساختن تکیه‌کلام و اظهار لحیه و... خود را به خواننده اثبات و فضل و دانشش را در متن هویدا کند. به گمان من برعکس است. کار اصلی مترجم پنهان شدن پشت کلمات و جملات و مواجه کردن مستقیم خواننده با اثر است. به زبان دیگر امیدوارم کسی من را پشت ترجمه این کار نبیند و احساس کند ندایی غیبی این کتاب را برای او می‌خواند.
ترجمه این کتاب به عنوان یک کتاب مهم ادبیات مدرن آمریکا در مقایسه با آثار مشابه برای من چند ویژگی یا چالش داشت که اشاره به آن‌ها شاید برای خوانندگان و علی‌الخصوص دانشجویان رشته ترجمه و ادبیات انگلیسی مهم باشد. اولین چالش من در این کار، معادل‌سازی برای اصطلاحات جدید در زبان محاوره بود. شما بهتر از هرکسی می‌دانید که زبان امر زنده‌ای است که هر روز و هر ساعت درحال تغییر و تکوین است. به‌خصوص زبانی مثل انگلیسی که واقعاً می‌شود گفت هر لحظه درحال زایش و نوآوری است. همین‌طور که در زبان فارسی خودمان، در کوچه و خیابان و تاکسی و داخل ایمیل‌ها و پیامک‌ها ما هر روز با انبوهی از نوآوری‌ها و ابداعات روبه‌رو هستیم، در همه زبان‌ها به‌خصوص انگلیسی هم با چنین مساله‌ای روبه‌رو هستیم. بد نیست بدانید که روزنامه معتبر نیویورک تایمز هر هفته در روزهای جمعه در صفحه سوم خود (که از صفحات مهم آن است) ستونی دارد که فقط به کار معرفی اصطلاحات و لغات جدید وضع شده می‌پردازد. در آن ستون که توسط یک زبان‌شناس معتبر و استاد دانشگاه اداره می‌شود، میزان فراگیری هر لغت جدید، کاربردها، معانی، موارد استعمال و حوزه سنی و جغرافیایی کاربرد لغت یا عبارت مورد بررسی و معرفی قرار می‌گیرد. این خود نشان می‌دهد که کار مترجم آثار معاصر، به‌شرطی که بخواهد به‌روز بماند و کارش در ارتباط با جریان اصلی و رود خروشان زبان باشد، چقدر مشکل است. حال درنظر آورید که بسیاری از این معادل‌سازی‌ها به دلیل دور بودن یا عدم ارتباط مخاطبان زبان‌های مقصد و مبدأ گاهی اساساً ناممکن است. مثلاً فرض بگیرید شما بخواهید اصطلاحات جدیدی که در زبان فارسی توسط «جناب خان» (کاراکتر عروسکی خندوانه) باب شده و در سطح باورنکردنی پخش و مورد استفاده قرار می‌گیرد را به زبان دیگری ترجمه کنید. مثلاً بخواهید در ترجمه متنی برای یک خواننده در ایالات‌شمالی آمریکا یا جزایر هاوایی اصطلاح «بیایم برایت؟» را توضیح بدهید. (حالا وارد ترجمه اشعار و ترانه‌هایی که می‌خواند نمی‌شوم). لازمه این کار دیده‌شدن آن برنامه یا اثر فرهنگی در جامعه مخاطب یا حداقل چیزی شبیه یا نزدیک به آن است. که این در دوران ما به‌هزار و یک دلیل، ناممکن است. در سوی دیگر داستان هم همین‌طور است  اگر ملاحظه کرده باشید در فصل‌های ۶-۷ این کتاب، صحنه‌های مفصلی هست که کاراکترهای اصلی به تماشای مسابقه بیس‌بال می‌روند و گفت‌وگوها و کرکری‌خواندن‌هایی در حول‌وحوش آن مسابقات و تیم‌ها و... دارند. درست مشابه آنچه ما برای پرسپولیس و استقلال داریم. (البته با معانی بسیار عمیق و ژرف در این کتاب که این مسابقات و برد و باخت در آن نشانه پیروزی یا شکست یک ملت از خود ناراضی است. مردم فقیر به تماشای تیم‌ها می‌روند تا با پیروزی آن‌ها شکست خودشان را در زندگی از یاد ببرند و با نعره کشیدن از پیروزی تیم شهر یا محله‌شان سرپوشی بر شکست‌های خودشان در اداره خانواده و تربیت بچه و... بگذارند. جالب این‌که لیهان می‌گوید دلیل این‌که پس از بعضی شکست‌ها مردم شهر حمله کرده و مغازه‌ها را به آتش می‌کشد این است که نمی‌خواهند با واقعیت شکست خورده خود روبه‌رو شوند و اینگونه انتقام می‌گیرند.) یادم هست سر ترجمه آن فصل‌ها من جلسات متعدد به تماشای این بازی‌ها می‌رفتم تا از رفتارهای مردم سر در بیاورم و بفهمم که روح حاکم بر بازی‌ها چیست؟ همان‌طور که در فرهنگ خود ما همچنین است و شما تا به استادیوم آزادی نروید و یک عصر را در میان تماشاچیان آبی یا قرمز روی سکوهای سیمانی ننشینید درک واقعی از مفهوم آبی و قرمز پیدا نمی‌کنید. ویژگی دیگر این کتاب، استفاده فراوان مؤلف از انواع صناعات بدیعی و فنون بلاغت بود. تا دلتان بخواهد نویسنده در این کتاب از انواع آرایه‌های لفظی مثل جناس و سجع و ترصیع و هم‌چنین آرایه‌های معنوی مثل ایهام و تمثیل استفاده کرده است. طبعاً برای من که علاقه‌مند ادبیات و هنرهای وابسته به آن هستم، خیلی مهم بود که این هنرها حتی‌المقدور حفظ شود و در برگردان فارسی معادل‌هایی نزدیک به آن‌ها پیدا کنم. به همین منظور در بسیاری موارد کار ترجمه کند و حتی متوقف می‌شد تا معادل مناسبی برای آن صنعت لفظی در زبان فارسی پیدا شود.
ویژگی آخری که در این‌جا اشاره می‌کنم این است که در ترجمه هر اثری دریافت فضای ذهنی و ادراک سپهر فکری مؤلف یکی از اصلی‌ترین وظایف مترجم است. شما بهتر از من می‌دانید که هر اثر (چه فیلم، چه موسیقی، چه نقاشی و چه داستان) لحنی دارد و ریتمی، گویشی دارد و روحی. همه این‌هاست که دست به دست هم داده و جهان آن اثر را شکل می‌دهد. جهان یک اثر سینمایی، متشکل از چندین و چند هنر من‌جمله فیلمبرداری، بازیگری، داستانگویی، صحنه‌آرایی، گریم و... است.
تا شما به تک‌تک این عوامل مسلط نشده و نسبت به آن‌ها شناخت کافی پیدا نکنید، امکان شناخت دنیای اثر را نخواهید داشت. در رمان هم‌چنین است. مترجم باید قبل از همه به دنیای اثر تسلط یابد و همه جزییات و زیر و بم آن را در دست داشته باشد تا بتواند مدعی برگرداندن آن جهان به زبانی دیگر شود. در ترجمه «رودخانه میستیک» یکی از کارهای من دیدن فیلم‌هایی راجع به بوستون، راجع به زندانیان بازگشته به خانه، راجع به کسانی که در کودکی مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار گرفته‌اند و... بود، تا از طریق آن‌ها بفهمم معنای حرف‌های کاراکترهای این داستان چیست؟ در این کتاب صحنه‌ای هست که شخصیتی بالای جنازه دختر جوان خود در پزشکی قانونی ایستاده و به رفیق دوران کودکی‌اش می‌گوید، دلیل این‌که الان این جنازه بی‌گناه این‌جا خوابیده این است که در کودکی من و تو سوار آن ماشین نشدیم. اگر شده بودیم الان نه ما این‌جا بودیم و نه این جنازه. فهم کامل این صحنه و برگردان دقیق و درست آن به زبانی دیگر تنها در گرو فهمیدن فضای حاکم بر این جامعه و ادراک کامل جهان جاری در بین آن‌هاست. این کاری است که بیشترین وقت مرا در پروسه ترجمه این و هر کتاب دیگر می‌گیرد.
رمان «رودخانه میستیک» با ترجمه شما به فاصله چند ماه بعد از ترجمه رمانی دیگر از همین نویسنده یعنی دنیس لیهان در ایران چاپ شد. مقصودم رمان «جزیره شاتر» است. این رویکرد اتفاقی بود یا از ترجمه ایشان اطلاع داشتید؟
 چنانکه در قضیه مجموعه آثار لیهان عرض کردم شروع ترجمه این کتاب به بیش از پنج‌سال قبل می‌رسد و «رودخانه میستیک» که نخستین رمان از این سری بود بیش از سه‌سال قبل تحویل ناشر شد. به عبارت دیگر «رودخانه میستیک» قبل از همه این‌ها تمام شده و در نوبت چاپ و مجوز نشر و... بود. مترجمان دیگر باید جواب‌گوی این سؤال باشند که بعد از «رودخانه میستیک» و حتی «زندگی در شب» به این کار مبادرت کردند.  
البته من از اقدام به ترجمه «جزیره شاتر» خبردار بوده و خوشحالم، چون همان‌طور که گفتم خودم این کتاب را به ناشر معرفی کردم و این‌که هر چه آثار بیشتری از لیهان ترجمه شده و به دست فارسی زبانان برسد مرا به هدفم نزدیک‌تر می‌کند. همین‌طور ترجمه‌های متعدد به خواننده امکان مقایسه و انتخاب می‌دهد. به زبان دیگر حق انتخاب مخاطبان را بالا می‌برد. و مطمئن هستم با پیشرفتی که علم ترجمه در ایران کرده و جوانان زیادی وارد این کار شده‌اند، ترجمه‌های فراوان و خوبی بر آثار لیهان در خواهد آمد. با این‌که تا این زمان موفق به دیدن ترجمه دیگری از کارهای او نشده‌ام.
اما چون  شما از کتاب خاصی (جزیره شاتر) در مجموعه کارهای لیهان نام بردید، من ناگزیر به دادن  یک توضیح فنی درخصوص تنها همین یک کتاب هستم. چرا که ممکن است خوانندگان بعد از دیدن این کتاب و مقایسه آن با سایر آثار لیهان متوجه تفاوت‌های زیادی میان حال‌وهوا یا به تعبیر من جهان ادبی میان این یک کتاب و سایر آثار نویسنده- از هر حیث - شوند. کتاب «جزیره شاتر» در میان کل آثار دنـیس لیهان یک استثنا است.
اما به تعبیر منتقدان یک استثنای بد؛ متاسفانه. یعنی این یک کتاب که از قضا کوچک‌ترین کار او هم هست، اساساً با جهان ادبی/ فکری/ نگارشی دنـیس لیهـان فاصله دارد. همان‌طور که گفتم سبک نویسندگی لیهان سبک نوآر است درحالی‌که این کتاب اساساً نوآر نیست. یک رمان روانشناسانه است که نه‌تنها خط داستان در آن پررنگ نیست که می‌توان گفت به جهان قصه‌گو تعلق ندارد. برخلاف تمامی کارهای دیگر لیهان، آدم‌ها و شخصیت‌های این رمان از طبقات عادی مردم نبوده و عده‌ای روانی و دیوانه محبوس در یک جزیره‌اند. آدم‌هایی که شاید شما در تمام طول زندگی‌تان یک بار هم ملاقات نکنید. در حقیقت کتاب «جزیره شاتر» بیشتر از جنس رمان‌های مالیخولیایی در مورد آدم‌های روان‌پریش و دیوانه است. دنیایی که در سایر     ۱۰-۱۵ کتاب دیگر لیهان هیچ ردپایی از آن دیده نمی‌شود. این حرف من به معنای قضاوت در مورد اثر یا خوب و بد بودن کتاب نیست بلکه درباره استثنا بودن و تعلق نداشتن به سبک یک نویسنده است. شما از اولین کارهای لیهان- که در دوره دانشجویی نوشته و گوشه‌ای انداخته - (جرعه‌ای پیش از جنگ/ ۴۹۹۱)  تا آخرین کارش به‌نام «قطره Drop » که برای یک مجموعه تلویزیونی نوشته و به تازگی چاپ شده، دقت کنید در همه جا با جهانی داستان‌گو، شخصیت‌هایی رئال، ریتمی حساب شده و فزاینده، تقطیع‌هایی پرکشش و سریع، بیانی سینمایی و پرتعلیق و دیالوگ‌هایی واقعی اما به‌شدت همینگوی‌ای روبه‌رو هستید. درحالی‌که در «جزیره شاتر» با اثری کاملاً متفاوت و بی‌ربط به این جهان روبه‌رو هستیم. در این کتاب نه در ساختار اثر و نه در جزییات آن، نشانه زیادی از دنـیس لیهان مشاهده نمی‌کنیم. جالب است که خود او هم در کمتر مصاحبه‌ای اشاره به این کار می‌کند و آن را جزو آثار محبوب یا مهم خود نام می‌برد. به زبان دیگر اگر مارتین اسکورسیزی این کتاب را برای تبدیل‌کردن به فیلم انتخاب نکرده و همین‌طور اگر لئوناردو دیکاپریو نقش آن پلیس فدرال روانی را به آن خوبی بازی نمی‌کرد،‌ ای‌بسا اصلاً این کتاب در مجموعه آثار لیهان دیده نمی‌شد و از یاد می‌رفت.
رندی می‌گفت احتمالاً دلیل انتخاب این کتاب از سوی اسکورسیزی هم همین غیرمعمول و خارج از روال بودن آن است. همین‌طور که سایر سناریوهایی که مورد نظر ایشان قرار می‌گیرد از همین جنس است. شما به انتخاب‌های اسکورسیزی نگاه کنید. اغلب کاراکترهای او استثنایی بر قاعده هستند. از «راننده تاکسی» بگیرید و بروید جلو. پس خوب است این نکته را درنظر داشته باشید که این دو اثر کمترین شباهتی به هم نداشته و دو دنیای متفاوت را نمایندگی می‌کنند. اصلاً گویا این دو کتاب را نه‌تنها یک نفر ننوشته که حتی آن دو نفر اندک شباهت یا علاقه‌ای هم به سبک یکدیگر نداشته‌اند. ختم کلام این‌که شما در «رودخانه میستیک» با یک اثر کلاسیک در سبک «نوآر» مواجه‌اید که اهمیت آن در وزن بالای ادبیاتی آن است، درحالی‌که در «جزیره شاتر» با چیزی که نمی‌دانم چیست مواجه‌اید. اما دوباره تکرار می‌کنم این‌که کتاب‌های متعدد از یک نویسنده به بازار عرضه شود نه بد که خیلی هم خوب است و به خواننده قدرت انتخاب خواهد داد.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST