کد مطلب: ۷۲۵۱
تاریخ انتشار: شنبه ۵ دی ۱۳۹۴

الگوهای کهن و ارزشمند در آثار سترگ ناصرخسرو

آناهید خزیر

مرکز فرهنگی شهر کتاب در هشت سال گذشته نزدیک به ۴۰۰ جلسه درس‌گفتار درباره مولوی، فردوسی، سعدی، نظامی، عطار، بیهقی و حافظ برگزار کرد، از دهم دی‌ماه ۱۳۹۳ نیز مجموعه درس‌گفتارهایی درباره ناصرخسرو، شاعر، متکلم و نویسنده‌ی ایرانی قرن پنجم با حضور ناصرخسروپژوهان و صاحب‌نظران داخلی و خارجی در این مرکز آغاز شد و ۲۵ آذرماه ۱۳۹۴ دستاوردهای این درس‌گفتارها در شناخت ناصرخسرو با عنوان «از ناصرخسرو چه آموخته‌ایم؟» به پایان رسید.

در این یک سال صاحب‌نظران، استادان و اندیشمندان درباره‌ی جنبه‌های گوناگون زندگی، شعر واندیشه‌ی ناصرخسرو سخن گفتند و به جایگاه او در تاریخ و فرهنگ و ادب ایران و تاثیرگذاری شعر و اندیشه‌ی او در شاعران و متفکران و مردم ایران زمین و دیگر فرهنگ‌ها اشاره کردند. استادان ادبیات فارسی در این درس‌گفتار، آثار ناصرخسرو به ویژه سفرنامه، دیوان اشعار، زادالمسافر، جامع‌الحکمتین، گشایش و رهایش و... را تحلیل و بررسی کردند.

انسان بزرگ و توانا  دائماً در حال آموختن است

دکتر مهدی محبتی، سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت:  انسانی که بزرگ و توانا می‌شود دائماً در حال آموختن است. هر لحظه، چه در کتاب بزرگ آفرینش و چه در کتاب‌های مکتوب، یکسره می‌آموزد. به تعبیر شیخ محمود شبستری: «به نزد آن که جانش در تجلی‌ست/ همه عالم کتاب حق تعالی‌ست» لحظه به لحظه می‌تواند از تمام آفرینش بیاموزد. به تعبیر سعدی: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری‌ست معرفت کردگار.»

از کتاب‌های مکتوب هم به سه طریق می‌توان آموخت: هم به طریق خواندن عبارات، هم به طریق اشارات. یعنی خط‌های سفید را خوب بخوانیم و تنها سیاه‌خوان نباشیم. مهم‌تر از آن دو، خط سوم است که نه عبارت است و نه اشارت. این‌که: من چه از کتاب می‌خوانم، نه این که نویسنده چه گفته است. این مهم‌ترین بخش یادگرفتن است. ناصرخسرو هم کتاب بیرون (متن جهان) را بسیار خوب آموخته بود و هم جهان متن را. هیچ شاعری در زبان فارسی به اندازه‌ی ناصرخسرو میان متن جهان و جهان متن ارتباط برقرار نکرده است.

پنج آموزه‌ای که می‌توان از ناصرخسرو آموخت

پنج آموزه‌ای هم هست که می‌توان از ناصرخسرو آموخت و راهنمای عملی امروز قرار داد: مهم‌ترین آموزه‌ی ناصرخسرو ایجاد حیات خلوت معنوی است. معمولاً حوادث زمانه رهزن آدمی است. آدمی یک روز را صرف دل بستن می‌کند و روز دیگر را صرف دل کندن. در آخر عمر هم می‌بیند که لحظه‌ای از حیات را برای خود نگذاشته تا تأمل کند. زندگی ناصرخسرو بهترین الگویی است تا ما بدانیم که لحظه‌ها را به گونه‌ای تنظیم کنیم که بتوانیم با خود خلوت کنیم. دین هم همین را به ما می‌آموزد که: خود را محاسبه کنید قبل از آن که شما را محاسبه کنند. هیچ کس در تاریخ ادبیات فارسی همانند ناصرخسرو با خود خلوت معنوی نداشته است. ناصرخسرو هم خلوت در خلوت دارد و هم خلوت در جمع.
الگوی دومی که از ناصرخسرو می‌توان آموخت این است که خویشتندار باشیم و زیاده‌خواهی نکنیم. معمولاً «تقوا» را به «پرهیزگاری» ترجمه می‌کنند. در حالی که تقوا «خویشتنداری» است. خویشتندار کسی است که در متن یک واقعه بتواند خود را نگه دارد. زیاده‌خواهی هم یعنی این که آدمی هرچه به دست می‌آورد باز می‌خواهد بیشتر داشته باشد. این زیاده‌خواهی در عین این که نیروی مثبتی است در آدمی، اگر کنترل نشود ویرانگر است. ناصرخسرو مثل بسیاری از شاعران هم‌عصرش می‌توانست زیاده‌خواهی را در خود بیشتر کند و مثلاً همانند عنصری باشد.

درس سومی که از ناصرخسرو می‌آموزیم این است که هر آدمی باید برای خود چشم‌انداز و آرمانی داشته باشد. آدمی که چشم‌اندازی برای آینده‌اش نداشته باشد در خودش می‌پوسد. چشم‌انداز آدمی دو ساحت دارد: یکی ساحت اجتماعی است و یکی ساحت فردی. ناصرخسرو در حیطه فردی دو آرمان دارد: یکی تقویت درون است از راه طاعت. کسی که معنویت ندارد سست می‌شود. دوم تقویت عقل و ذهن است که به آن علم می‌گویند. بیشتر حرف ناصرخسرو بر این معنا می‌چرخد: دین خود را زیاد کن و نیز عقل خود را.
چهارمین درسی که از ناصرخسرو می‌توان یاد گرفت تدوین استراتژی است برای رسیدن به آرمان. ناصرخسرو بیش از هر کسی کتاب نوشت. بعد شعر سرود و الگوهای عملی برای زیست داد. پنجمین آموزه‌‌ای که بزرگ‌ترین درس او به ماست، بودن و شدن به‌جای داشتن و رسیدن است. این چیزی است که مدرنیته در ما کشته است. خیلی فرق است بین داشتن و بودن. ناصرخسرو الگوی خوبی است برای این است که آدمی به داشته‌هایش دل نبندد. الگوی ششمی که از ناصرخسرو می‌توان آموخت کشف جان و جهان است. تاوان همه‌ی تنهایی‌ها و نداشته‌ها و دربه‌دری‌های ناصرخسرو در آن نقبی بود که به درون خود زد. درس دیگر آن است که جهان متن و متن جهان را باید پیوسته به صورت مکاشفه دید، نه انجام شده. ناصرخسرو می‌گوید که انسان در چهار حصار تاریخ، طبیعت، جامعه و ذات محصور است. این چهار حصار نه تنها محدودکننده‌ی او نیست بلکه سرعت دهنده‌ی او هم هست. چهار محدودکننده، با رسیدن به مکاشفه، به آدمی قدرت می‌دهند.

فلسفه‌ی اسلامی یک عالم میانه‌ای دارد

سپس دکتر حسن بلخاری ادامه داد: کُربن بحثی دارد در تفاوت میان فلسفه‌ی اسلامی و فلسفه‌ی غرب. او می‌گوید که فلسفه‌ی اسلامی یک عالم میانه‌ای دارد به نام عالم مثال. غرب فاقد این عالم میانه (اوسط) است. جهان فلسفی غرب، بعد از افلاطون دو ساحتی است: فرا دین و فرو دین. یک جهان، جهان مُثل است و جهان دیگر جهان محسوس، یا مجسمات. از دید کُربن، غرب فاقد جهان میانه‌ای است که حد فاصل معقول و محسوس قرار می‌گیرد. اما فلسفه‌ی اسلامی دارای این جنبه است. ما جهان مُثل و جهان خیال و جهان حس داریم. تمایز ما با غرب در داشتن عالم خیال، یا به تعبیر ابن‌عربی، حضرت چهارم از حضرات خمسه است. آثار خیال‌گرایی یک تمدن هم در تقویت و گشودگی نگره‌های شهودی اوست که مشخص می‌شود. کُربن می‌گوید که ما دارای جهان مثال هستیم و این جهان مثال به ما قدرت جولان خیال در عرصه‌های ناگشوده می‌دهد و سبب تقویت خیال و شهود و حتی عقل ما می‌شود. اگر ناصرخسرو محور باشد و به تنهایی بخواهد وجهی از جنبه‌های تمدن اسلامی را بازگو کند، می‌آید بر سر مساله‌ی تأویل. البته ناصرخسرو تنها قهرمان تأویل این قبیله و قوم نیست. پیش از او اسماعیلیه را داریم که به یک معنا خدای تأویل بودند و بعد از ناصرخسرو ابن عربی را داریم که هیچ کس در قلمرو این جولان خیال به پای او نمی‌رسد اما ناصرخسرو یک ویژگی برجسته دارد که من درباره‌ی آن بحث می‌کنم.
ناصرخسرو، جهان را جهان تقابل می‌داند

تمدنی که تأویل دارد در اصل شمشیر دو دَم دارد، که می‌تواند سبب بروز و ظهور برخی نگره‌های فاقد بنیادهای عقلی و شهودی و استدلالی بشودو از سوی دیگر تأویل را عامل بسیار مهم و قدری می‌دانم که می‌تواند افق‌های جدیدی در مقابل چشم بشر و عقل انسان بگشاید که او را طیران دهد. تأویل از یک سو عامل بسیار مهم گشودگی عقل است و از سوی دیگر می‌تواند تمدنی را خیال‌پرست  بار بیاورد. مگر این که بتوانید در مساله تأویل آن چه را در رجوع به اول متن یا اصالت متن بدان می‌رسید به آیاتی از آیات قرآن یا بیناتی از حضرت عقل مستند کنید. در این صورت فقط از ثمرات مبارک تأویل بهره‌مند می‌شوید و از خارهای آن مصون می‌مانید.

از دیدگاه ناصرخسرو، جهان، جهان تقابل است. جهان ستوری است و فرشتگی. در این معنا انسان نه از ستوران است و نه از فرشتگان. انسان، انسان است و جامعیت انسان بدان است که بتواند این دو ضد را در خود جمع کند. کسی که قادر به اجتماع این دو ضدین شد آنگاه تأویل او مبارک است. آنچه من از ناصرخسرو در آثارش آموختم آن است که در مساله‌ی تأویل او به دنبال بیان هر گونه شهود به اسم تأویل نیست. حتی ابن‌عربی از این معنا مصون نیست. به تعبیر استاد آشتیانی، فرق قونوی با ابن‌عربی در این است که ابن‌عربی غث و سمین بسیار دارد اما قونوی به عنوان شاگرد او، سخن به ترتیب و مرتب می‌گوید. ابن عربی گاهی برخی از مواردش، اگر قطعاً از او باشد، جزو تاویل‌هایی است که هیچ مبنایی ندارد.

از دیدگاه من، ناصرخسرو به دنبال طریقی است که تأویل را از آنِ وصی بداند. نبی، در تنزیل، امر لطیف را محسوس می‌کند تا جامعه‌ی معتاد به درک محسوس بتواند نردبانی بیابد از برای صعود به امر معقول و کار ولی تأویل است. او باید آنچه را نبی گسترانیده جمع کند و به اصل خود برگرداند.

ناصرخسرو به آنچه می‌گفت معتقد بود

دکتر مهدی محقق، نیز در ادامه این درس‌گفتار سخنانش را این چنین بیان کرد: کلمه‌ی تأویل در قرآن کریم آمده است. برخی آیات قرآن  محکمات است و برخی دیگر متشابهات، که باید تأویل بشود. از همین جهت است که می‌گفتند قرآن یک ظاهر دارد (تنزیل) و یک باطن (تأویل). در آثار اسماعیلیه یک تعبیر دیگر هم هست که گاهی با اصطلاح دیگری اشتباه می‌شود. و آن «مثال» و «ممثول» است. این تعبیر در دیوان ناصرخسرو دیده می‌شود. در دیوان موید‌الدین شیرازی هم که داعی ناصرخسرو بوده، آمده است. تعبیر مثل با آن آن کلمه‌ی مَثلی که ما درباره‌ی ضرب‌المثل به کار می‌بریم، فرق دارد. اصطلاحی است که اسماعیلیه به کار می‌بردند، به معنی ظاهر و باطن قرآن.

اهمیت ناصرخسرو در این بود که به آنچه می‌گفت معتقد بود. زندگی‌اش را هم پای عقیده‌اش گذاشت. می‌گوید: «در بلخ ایمن ز هر شرّی/ میخواره و دزد و لوطی و زن‌باره؛ گر دوستدار آل رسولی تو  چون من ز خان و مان شوی آواره». ناصرخسرو آوارگی را برگزید، بر پایه‌ی عقیده‌ی مذهبی خودش که ارادت به حضرت علی (ع) و دین اسلام بود.
ناصرخسرو شعرای دیگر را «شعر فروش» می‌داند. راست هم می‌گوید. شعرا شعر فروش‌اند. ناصرخسرو این گونه نبود. شعرای آن دوره را ببینید؛ مثلاً فرخی سیستانی را. از نظر زبان به او اهمیت می‌دهیم. ولی از نظر محتوا هیچ فضیلتی در فرخی نیست. هنگامی که سلطان محمود غزنوی متعصب، دویست دانشمند شیعی را در ری به دار زد و کتاب‌هایشان را سوزاند، فرخی او را مدح گفت. این را مقایسه بکنید با ناصرخسرو که دم از فضیلت و راستی و درستی و پاکی و صداقت و ایمان می‌زند. و بر سر آن ایمان، خودش را آواره و دچار کژدم غربت می‌کند.
در زمان ناصرخسرو دو قطب حکومت وجود داشت. یکی خلفای عباسی بغداد بودند. یک قطب دیگر خلفای فاطمی مصر بودند که در قاهره متمرکز بودند. این‌ها تابع تشیع بودند. عقیده‌ی بسیاری بر این است که خلفای فاطمی شیعه اثنی عشری بودند. اما چون قدرت در دست شیعه هفت امامی بود، مدارا می‌کردند.

درباره‌ی ناصرخسرو از جهات مختلف می‌شود بحث کرد. یکی از آن جهات لغات نادر و مجهولی است که به کار بُرده است. مثلاً ما در زمان فارسی برای کلمه «علی رغم» هیچ کلمه‌ای نداریم. علی رغم یعنی بینی کسی را به خاک مالیدن است. اما ناصرخسرو برای آن کلمه‌ی «برکامه» را به کار برده است: «روشن کندش ایزد، برکامه ی کافر».

بررسی ساختاری نحوی در قصاید ناصرخسرو

مهسا شیرانی، دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی نیز پایان نامه خود با عنوان «بررسی ساختاری نحوی در قصاید ناصرخسرو»  را که به ناصرخسرو اختصاص داشت به حاضران در نشست معرفی کرد و گفت: ناصرخسرو یک مُبلغ و واعظ دینی است. می‌دانیم که نحو از ایدئولوژی تبعیت می‌کند و ساختار نحو و گزینش واژگان بر طبق آن ایدئولوژی صورت می‌گیرد. حتی اگر بخواهیم از ظاهر قصیده‌ی ناصرخسرو شروع کنیم، می‌بینیم ظاهر قصیده‌ی معمول را ندارد. قصاید درباری یک ساختار از پیش تعیین شده دارند. از تغزل، تشبیب، نسیب، تخلص، تنه‌ی اصلی قصیده و بعد هم از شریطه و دعا تشکیل می‌شوند. اما ما این ساختار را در هیچ یک از قصاید ناصرخسرو نمی‌بینیم. او اساساً قصیده را به قصد مدح نمی‌گوید. در حالی که قصیده درباری به قصد مدح سروده شده‌اند. ناصرخسرو اساساً مدحی را نمی‌خواهد بگوید که بخواهد ساختار تعیین شده‌ای را در پیش بگیرد و از آن استفاده کند.

آغاز درس‌گفتارهایی درباره‌ی خاقانی در شهر کتاب

علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی و بین‌المللی موسسه شهر کتاب نیز در پایان جلسه اظهار کرد: امروز آخرین جلسه‌ی درس‌گفتار درباه‌ی ناصرخسرو است. این درس‌گفتارها از دی ماه سال گذشته آغاز شد و یکسال، در روزهای چهارشنبه در شهر کتاب، ادامه پیدا کرد. در این مدت درباره‌ی آثار و اندیشه‌های این شاعر و متفکر اسلامی شنیدیم. بعد از درس‌گفتارهایی که در هشت سال گذشته به طور پیوسته در شهر کتاب درباره‌ی مولوی، فردوسی، سعدی، نظامی، عطار، بیهقی، حافظ و ناصرخسرو داشته‌ایم. یش از چهارصد جلسه درس‌گفتار درباره‌ی این هشت شاعر در طول هشت سال گذشته برگزار شد و در آرشیو فرهنگی کشور ثبت و ضبط شد تا آیندگان بتوانند از آن‌ها استفاده کنند.

شاید کمتر عموم به آثار شاعرانی مانند ناصرخسرو مراجعه کنند. ویژگی درس‌گفتارها این بود که شاید کسانی که کمتر با اندیشه‌ها و زندگی برخی شاعران آشنا بودند، فرصتی به دست آوردند تا بیشتر آن‌ها را بشناسند. در طول ۴۰ درس‌گفتاری که درباره‌ی ناصرخسرو داشتیم، ۱۷ نفر از استادان و پژوهشگران در حوزه‌های مختلف ادبیات و فلسفه از دانشگاه‌های مختلف بحث‌های گوناگونی را طرح کردند. با این همه هنوز هم بسیاری از اندیشه‌های ناصرخسرو هست که درباره‌ی آن‌ها بحث نشده است. تمرکز درس‌گفتارها بیشتر بر کتاب «زادالمسافر» که اهمیت بسیاری دارد و همچنین قصاید و سفرنامه‌ی ناصرخسرو نیز مورد بررسی کارشناسان قرار گرفت. 

 

send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST