کد مطلب: ۷۴۵۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴

چه کتابی هدیه می‌دهید؟

روزنامه‌ی آرمان:


شاعر تهران
لی‌لی گلستان

چندین سال پیش یک انتشاراتی نوپا به نام «روزنگار» نوید یک سری کتاب را با نام تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران را به چند نفر از اهل قلم داد که یکی از آن‌ها من بودم و تقاضای یک مصاحبه طولانی برای یک کتاب کرد. پذیرفتم. مصاحبه با من حدود یک سال طول کشید. «روزنگار» چند کتاب از این سری را چاپ کرد و بعد نمی‌دانم به چه دلیلی آن را به نشر ثالث منتقل کرد. کتاب من نخستین کتاب از این سری در نشر ثالث بود. که تا به حال به چاپ پنجم رسیده. کتاب «گفت‌وگو با سپانلو» یکی دیگر از سری کتاب‌های «تاریخ شفاهی ایران» است که آن‌قدر در ارشاد ماند تا سپانلو رفت و چاپ‌شدن کتابش را ندید. پیشنهاد من برای تعطیلات عید خواندن این کتاب است. کتابی بس خواندنی درباره زندگی، عقاید، نقطه‌نظرهای سپانلو و روند بالیدن او در ادبیات ایران. سپانلو انسانی شریف بود. زندگی را بسیار دوست می‌داشت و سعی می‌کرد از هر لحظه‌اش لذت ببرد. حافظه‌ای غبطه‌برانگیز داشت. شاعر جسوری بود، از یک دوره‌ای شروع کرد به استفاده از کلماتی که تا آن وقت در شعرها نمی‌آمدند. راحت این کلمات را مصرف می‌کرد و به همان راحتی هم از سوی خواننده پذیرفته شد. استفاده از این کلمات نامانوس یک جور صمیمیت بین مخاطب و شاعر برقرار می‌کرد که در پی آن خواندن شعر راحت‌تر و رابطه با شعر روان‌تر می‌شد و همین شد که سپانلو شد شاعر مردم. از کوچه‌ها و محله‌های تهران می‌گفت. مسائل ملموس را با سادگی همراه با نگاهی فلسفی، همراه با نگاهی شاید متفاوت‌تر و عمیق‌تر تعریف می‌کرد. و شد شاعر تهران. وقتی گفت‌وگویم برای کتاب تمام شد و از ضبط صوت روی کاغذ آورده شد، نوشته‌ها را برایم آوردند تا ویرایش نهایی را انجام دهم. با دیدن آن کوه کاغذین وحشت کردم. اگر به همان صورت چاپ می‌شد شاید چهارصد صفحه می‌شد. مداد قرمزی به دست گرفتم و با بی‌رحمی تمام زدم و زدم و زدم. وقتی در روزهای متوالی حرف می‌زنیم به ناچار حرف‌های تکراری و حرف‌هایی که برای خواننده جذابیتی ندارند زده می‌شود. پس زدم و کتاب شد صد و خرده‌ای صفحه. نمی‌دانم سپانلو وقت کرد این کتاب را ویرایش کند یا وقت کرد و دلش نیامد مثل من بی‌رحم باشد! به نظرم این کتاب می‌طلبید که منسجم‌تر و پالوده‌تر شود. اما حرف‌هایش آنقدر پر از شور و حس زندگی هست که از این مقوله باید بگذریم و بخوانیم و رهایش نکنیم و حظ کنیم از این همه شیدایی. حظ کنیم از این همه صمیمیت و حظ کنیم از خود زندگی. از نوعی از زندگی که او کرد. راحت برگزارش کرد. سختی‌ها را به جان خرید و دم نزد. همان‌طور که در عین درد ناشکری نکرد و دم نزد، نک‌وناله نکرد و... تا رفت. سپانلو یکی از شخصیت‌های مهم، دوست‌داشتنی، روشنفکر و بااخلاق ادبیات معاصر ایران است. زندگی‌اش پر است از ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌ها و خوشی‌ها و سرخوشی‌ها. خواندن این کتاب را پیشنهاد می‌کنم، آن‌طور من بسیار لذت بردم، شما هم بی‌گمان می‌برید.
* مترجم. از آثار: اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری

سینما به روایت راجر ایبرت
رضا جولایی

امسال تقریباً تمام مدت سال سرگرم نوشتن رمانی بودم که از سال‌ها قبل بلاتکلیف مانده بود. نوشتن قصه و رمان جدا از تمام مصائب، این مصیبت را هم در انتها پیش رو دارد که ممکن است نتیجه خوب از آب درنیاید و نویسنده احساس کند نوشته، مطلوب نیست یا اصلاً به درد نمی‌خورد - دوستان نویسنده می‌دانند که قصه بعضی اوقات رکاب نمی‌دهد، چموش است و اختیارش از دست نویسنده درمی‌رود - در این حالت می‌یابد با کمال تحسر و تأسف این شجاعت را داشته باشد که آن را پاره کند و دور بریزد یا آن‌قدر صبر داشته باشد که آن را بگذارد سر تاقچه تا زمانی مناسب که معمولاً سر نمی‌رسد و اختیار کار به‌طور کل از دست می‌رود... اما سبب نوشتن این مقدمه یکی تکثر سال‌های عمر است که چانه را گرم می‌کند و دوم موجبات بهانه‌آوردن نخواندن کتاب‌های جدید. مگر کتاب‌هایی که در ارتباط با کار آدمی است که باید آن‌ها را خواند. این مقدمه را گفتم که به این‌جا برسم: به راجر ایبرت. قبلش باید برگردم به دوران کودکی. از کودکی به‌جز مطالعه، علاقه فراوانی هم به دیدن فیلم داشتم، و به گمانم انگیزه این علاقه در سنین ده- دوازده سالگی در من پیدا شد. تلویزیون حوالی سال‌های ۳۸ و ۳۹ به خانه ما راه پیدا کرد و تنها شبکه تلویزیونی آن زمان که به تلویزیون ثابت یا کانال سه معروف بود ملغمه‌ای از شوهای زنده - که وسط آن‌ها حوادث خنده‌داری هم اتفاق می‌افتاد که پیش‌بینی نشده بود- مسابقات تلویزیونی و نمایش فیلم. این بخش آخر معمولاً فیلم‌های ارزشمند یا حداقل بسیار تماشایی را پخش می‌کرد تکیه بیشتر بررسی سینمای نئورئال ایتالیا بود با دوبله‌های عالی و بی‌نظیر که کار دانشجویان ایرانی در ایتالیا- از جمله مرتضی حنانه و فهمیه راستکار که روان‌شان شاد- بود. بیشتر کارهای فلینی از جمله «جاده»، «ولگردها»، «زندگی شیرین»، «لوکوموتیوران» از پی‌تیرو جرمی، و «اومبرتو دی» و «دزد دوچرخه» از فدریکو دسیکا و خیلی آثار دیگر. این مقدمه برای ورود به دنیای فیلم‌های بزرگ جهان از دریچه منتقد بزرگی چون راجر ایبرت لذت دیگری است که بعد از سال‌ها نصیب من شده و می‌تواند نصیب همه ما شود. جلد اول نقدهای راجر ایبرت با نام «۱۰۰ فیلم بزرگ جهان» را نشر «جویا» منتشر کرده و قرار است بخش دیگری از نقدهای او تحت‌عنوان «فیلم‌های بزرگ تاریخ» را هم در سال جدید خورشیدی منتشر کند. راجر ایبرت شیوه جدیدی را در باب نقد فیلم ابداع کرده و در مقاله‌ای موجز که به آسانی قابل فهم است ضمن شرح مختصری از فیلم، تمام نکات مثبت و احیاناً منفی را در چهار- پنج صفحه با دیدگاهی جدید تحلیل می‌کند؛ در مجموع یک دوره آموزشی تقریباً رایگان و بسیار سرگرم‌کننده را به خواننده می‌دهد؛ نگریستن از زاویه جدیدی که این منتقدان نامدار پیش روی ما می‌گذارند موجب کشف دیدگاه‌های جدید و درنهایت گسترده‌شدن دیدگاه و بینش خود ماست. راجر ایبرت که مدت‌ها در رسانه موزه هنر مدرن نیویورک کار کرده و طی سی‌وچند سال یکسره به سینما و نقد آثار سینمایی پرداخته در این کتاب ما در لذت دیدن مشارکت می‌دهد؛ ایبرت در این دو کتاب، نگاه جدیدی به فیلم‌های برتر جهان انداخته و نقدهایش درونمایه‌ای هوشمندانه دارد. او در این کتاب دلایل و معیارهای خود را برای انتخاب فیلم‌های برتر شرح داده است.

* داستان‌نویس
از آثار: سوءقصد به ذات همایونی


جهنم روبه‌رو
احمد آرام

هریت بیچراستو رمان «کلبه عموتم» را نوشت تا مانیفست دوران سیاه برده‌داری آمریکا را، در اوج سیاه‌کشی، به ثبت برساند. او با چنین نیتی از حقوق سیاهان دفاع کرد تا مدام ناقوس مرگ را در ذهن خواننده زنده نگه دارد. اما وقتی که ادوارد پی. جونز، نویسنده سیاه‌پوست آمریکایی، داستانی را مربوط به سال ۱۸۵۵ نقل می‌کند، با این نیت است تا، این‌بار، خواننده را به درون قرن ۱۹ بکشاند و تاریخی را برگ بزند که تاکنون کسی آن را برگ نزده است؛ و این یعنی افشای واقعیت‌های پنهان از بهره‌کشی سیاه‌پوستان علیه خودشان. اگر ادوارد پی. جونز جایزه «پن‌همینگوی» را تصاحب می‌کند، نشان‌دهنده این نیست که قلم او دارد از ماجراهایی پرده برمی‌دارد که بسیار ساده و پیش‌پاافتاده است؛ آن‌چنان که همینگوی با موضوعات خود چنین می‌کرد. نویسنده، سیاهپوستی است از جنوب آمریکا، و پیش از او ویلیام فاکنر نیز به شیوه خود فلاکت سیاه‌پوستان را در قرن بیستم تصویر کرده است. نمی‌توانیم بگوییم ادوارد پی. جونز از فاکنر چیزهایی کم دارد؛ همان‌طور که نمی‌توانیم به این مساله اشاره نکنیم، که اگر توصیفات نویسنده «دنیای آشنا» (که برای همین رمانش پولیتزر ۲۰۰۴ را برده) این‌قدر ژرف و انسانی است، یعنی اینکه چیزی از فاکنر به ارث نبرده است. هردو نویسنده جنوبی‌اند، اما جملات جونز در پیوستگی و تداوم، هیچ‌چیز از نیرو و اقتدار پرشور دیگر نویسندگان آمریکایی کم ندارد؛ همان‌طور که در بعضی از لحظات، که او سوار بر حوادثی تلخ پیش می‌رود، با ضرباهنگ ساختاری فاکنر، خصوصاً در رمان «گوربه‌گور»، هماهنگ می‌شود. توصیفات فاکنر همه ابداع خود او است؛ و این رفتاری است که جونز در رمان «دنیای آشنا» از خود نشان داده است. ذهن او در پرورش ساختاری منحصربه‌فرد، از دل توصیف، گفت‌وگو را بیرون می‌کشد، و از سویی دیگر قادر است که یک توصیف را در بستر یک گفت‌وگو احیا نماید. جونز، در خلق این کتاب، همان شوروشعف وجدآوری را دارد که اغلب نویسندگان قَدَر و کلاسیک قرن بیستم از آن بهره برده‌اند. هنری تاونسند، سیاه‌پوستی است که صاحب مزرعه‌ای ۵۵ هکتاری است با ۳۳ برده سیاه. او به همان شیوه‌ای که، پیش از آن، ارباب سفید پوستش ویلیام رابینز با برده‌ها داشته، رفتار می‌کند. هوشیاری نویسنده در بیرون‌کشیدن یک تاریخ فناشده، فضا را برای خلق آدم‌هایی مهیا می‌کند که پیش از آن در رمان‌های این‌چنینی، دیده نشده بودند. حتی شکل توصیف «مرگ» نیز، در روند داستان، دارای شکل نوینی است، که همچون هریت بیچراستو، همه ناقوس‌ها را به صدا درنمی‌آورد، بل به تناسب پایمال‌شدن حقوق مدنی، و فریادهای در خفا، ناقوس‌ها به روال نرمش قلم نویسنده پژواک می‌یابد. ترجمه شیرین معتمدی، ترجمه‌ای دلنشین و جذاب بود، آنچنان که از تمام پیچ و خم رمان به سلامت گذر کرده، و از عهده کشف لحن واقعی نویسنده؛ در توصیف فضا و ساختار مورد نظر، برآمده است: «جولای بود، و خاک جولای بیشتر از خاک ژوئن و مه مزه فلز شیرین می‌داد. چیزی در محصولات در حال رشد، زندگی فلزی را آزاد می‌کرد که در نیمه آگوست شروع می‌کرد به‌ازهم‌پاشیدن، و زمان درو کاملاً از بین می‌رفت، جایش را ترشی کپک‌زده‌یی می‌گرفت که موسا به آمدن پاییز و زمستان ربطش می‌داد، نخستین رابطه‌اش با مزه خاک به مارس برمی‌گشت، پیش از اولین باران شدید بهاری. حالا، با غروب خورشید، نبود ماه و رابطه خوبش با تاریکی، دُم قاطر در دستش به انتهای کرت رفت. وقتی به فضای باز رسید، دُم حیوان را ول کرد و کنارش به طرف طویله راه افتاد...»

* داستان‌نویس
از آثار: حلزون‌های پسر


جنون هشیاری
محمد قاسم‌زاده

در خواندن کتاب سال پرباری داشتم. انتخاب کتابی از میان این‌ها کار آسانی نیست. اما به دو دلیل کتاب «جنون هشیاری» را انتخاب و پیشنهاد می‌کنم. نخست اینکه درباره یکی از مهم‌ترین شاعران اروپایی است که مطالب درخور درباره او به فارسی بسیار اندک است. این کتاب به لحاظ شیوه تحقیق، چیزی کم از نوشته‌های هموطنان شاعر یا اروپاییان ندارد. دوم اینکه کتاب ترجمه نیست و به قلم پژوهشگری ایرانی است. اما اهمیت این کتاب در چیست و چرا شارل بودلر چنین معتبر است؟ بودلر همچنان که از متن کتاب برمی‌آید، نخستین شاعری است که از محدود وطن خود فراتر رفت و سیطره فکر خود را بر اروپا گسترد. این زمانی بود که مفهوم مدرنیته مطرح شد و بودلر نیز اول‌بار این اصطلاح را در آثار خود آورد. او فرزند زمان‌های ناآرام و پرهیاهو و شتاب‌انگیز بود. درست در سالی به دنیا آمد که ناپلئون درگذشت، در ۱۸۲۱، به این صورت در دل وقایع بزرگ رشد کرد. با اینکه پدرش را که دبیر مجلس سنای فرانسه بود و آن را خیلی زود از دست داد، اما به علت موقعیت خانواده‌اش چندان بی‌خبر از وقایع نبود. درواقع بودلر نقطه‌ای بود بر شعر به مفهوم سنتی آن و طرح شعر جدید. در ایران هم تقریباً نیم‌قرن بعد، نیما یوشیج به ایران شاعر پرداخت. نیما به علت آشنایی با زبان فرانسه، آثار بودلر و مالارمه را خواند و این آشنایی جهان نویی به روی او باز کرد. کار نیما تنها منحصر به شکستن مصراع نیست و پیشنهاد عدم تساوی مصراع‌ها جزو کوچکی از کار بزرگ اوست. نیما زیبایی‌شناسی شعر فارسی را به‌کلی تغییر داد. از مفاهیمی که با بودلر مطرح شد و کتاب «جنون هشیاری» خیلی خوب به آن می‌پردازد، جهان ذهنی بودلر است که رکن اصلی سمبولیسم در تاریخ ادبیات جهان است. سمبولیسم از مکاتبی است که در ایران همچون بسیاری از مفاهیم وارداتی با کج‌فهمی روبه‌رو شد. بسیاری سمبولیسم را با استعاره اشتباه گرفتند و آن‌چه را باید استعاری می‌نامیدند، نمادگرا یا سمبولیستی خواندند. شاید از میان شاعران ایرانی همان نیما بود که این مکتب ادبی را درست شناخت. بودلر به هنر استقلال بخشید تا از هر هدف و غایتی مبرا باشد و تنها زیبایی و تحریک حواس مخاطب هدف آن باشد. زیبایی او غریب است و حیرت‌انگیز. این زیبایی انسانی است و بیشتر در فضایی دوزخی جریان دارد و مطلقاً نیز اخلاقی نیست و می‌تواند از دل شر نیز بجوشد. دکتر شایگان به‌خوبی نشان می‌دهد بودلر چگونه کوشید با تعالی شعر در آن زمانه مهجورمانده از هرگونه یقین و اصل متعالی، خلأ حاصل از غیاب آن تعالی را پر کند و به شعر تعالی تازه‌ای بخشید. بودلر تنها شاعری است که در عصری پرکشمکش که متفکران و دانشمندان و هنرمندان بزرگی در آن به عرصه رسیدند، توانست نام خود را در کنار بزرگانی چون فروید و مارکس و نیچه قرار دهد و به این صورت تأثیر او ابتدا در اروپا و سپس در بسیاری از نقاط جهان آشکار شد. از مهم‌ترین مباحثی که کتاب مطرح می‌کند و بار اول است در بررسی شعر بودلر در فارسی مطرح می‌شود، ارتباط این شعر با کیش داندیسم است. دکتر شایگان این کیش را چنین توضیح می‌دهد: «داندیسم یعنی پرهیز از هرگونه سازش و ضعف. داندی در برابر آینه زندگی می‌کند، نه اینکه بخواهد مدام به تماشای خود بنشیند، بلکه باید همواره صفت قهرمانانه داشته باشد و در برابر جهان اطوار عبث پیشه نکند تا از عهده حفظ نقاب سرد بی‌اعتنایی که خود سازنده آن است، برآید. داندی حتی حین رنج بردن باید لبخند بزند.»

* داستان‌نویس و پژوهشگر. از آثار: چیدن باد


نمایش‌نامه‌های عروسکی لورکا
نجمه شبیری

پیشنهاد من «پنج نمایشنامه عروسکی» اثر فدریکو گارسیا لورکا و ترجمه و تألیف مترجم زُبده نازنین نوذری از زبان اسپانیایی و مقدمه مبسوط تخصصی زنده‌یاد استاد جواد ذوالفقاری، استاد مسلم تئاتر عروسکی ایران است. لورکا در بهترین حالت با شاملو در ایران معرفی می‌شود و این آشنایی با نگاه شاملو بسیار گره می‌خورد. شاید نوع نگاه مترجمان متقدم تصویری متفاوت از شاعر آسیب‌پذیر و حساس اسپانیایی را به ادب‌دوستان ایرانی ارائه داده باشد، اما دیدگاه فدریکو گارسیا لورکا، پسری با نقص عضوی اندک در پا، فرزند تاجری که دنیای دیگری برای فرزندش می‌خواست و مادری ادب‌دوست که حمایتش می‌کرد فراتر از جهان سیاسی بود. جهان شگفت‌انگیز رنگ و استعاره و کودک حساس درون و شاعری که بودن با افراد در حاشیه معنا داشت. در آثار لورکا، زن، کودک، افراد در حاشیه، کولی‌ها نقش اصلی را بازی می‌کنند و در کتاب نمایش‌نامه عروسکی این لطافت روح تا بدانجا می‌رسد که شاهد زیباترین عاشقانه‌ها و حتی دردمندی‌ها در جهان جانورانی هستیم که شاید حتی در تخیل ما جای نداشته باشند، ولی در این نوشتار چنان زیبا می‌شوند که ناخودآگاه خواننده را با خود به جهان کودک‌سالار درون او می‌برد. در این نمایش‌نامه‌ها حصار میان جانوران و انسان‌ها نیز برداشته می‌شود. اثر پر است از لطافت و ملاحت روحی سراسر انسانی و پر از احساس. لورکا، شاعری خوب، بسیار با قریحه و با استعاره‌های کاملاً خاص خویشتن و در نهایت خالق نمایشنامه‌های «یرما»، «عروسی خون» و «خانه برناردا آلبا» است که به واسطه ترجمه‌های غیرمستقیم و اکران‌های تئاتری خوب از آثارش با او آشنا می‌شویم. یکی از بارزترین نکات در ترجمه آثار لورکا، آشنایی با زبان حسی او و پس از آن مکتب ادبی و سبکش و درنهایت زبان اسپانیایی است. ارزش ادبی و هنری اثر نامبرده در نسخه فارسی مرهون ترجمه شفاف، انتخاب کلمات با وسواس و آشنایی مترجمان به زبان و ادبیات مؤلف و آشنایی با تئاتر عروسکی است. یکی از مهم‌ترین خصیصه‌های لورکا «تئاتر عروسکی»اش و تئاترهای دوره‌گرد او به نام «لابارّاکا» است. عروسک‌های لورکا در ترجمه بسیار روان و شیرین نازنین نوذری جانی تازه می‌گیرند، عروسک‌هایی پر از زندگی که با وسواس بسیار مولفان که چهره ناشناخته لورکا را در ایران به خوبی معرفی می‌کند. این کتاب حاوی مقدمه‌ای کاربردی و تخصصی برای دوستداران لورکا بوده و کتاب مرجع سودمندی برای تمام کسانی است که به ادبیات مدرن، تئاتر و شعر علاقه‌مند هستند. بی‌شک چهره‌ای متفاوت از لورکا در این کتاب نمایان می‌گردد. اینجا با کودک حساس و بازیگوش درون شاعری آشنا می‌شویم که همواره او را خشن و انتقامجو و مبارز شناخته‌ایم. در این کتاب پنج تئاتر عروسکی با مضامینی چون «افسون شوم شاپرک»، دُن کریستوبال و دوشیزه رُزیتا، نمایش کوتاه دُن کریستوبال، «خانم کفشدوز شگفت‌انگیز»، و دُن پرلین پریم و عشق او به بلیسا در باغش آشنا می‌شویم. شخصیت‌های عجیب لورکایی از سوسک و خانواده‌اش تا خانم کفشدوز و انسان‌های واقعی، بار دیگر جهان سوررئال لورکا را برایمان به تصویر می‌کشند. بخش «لورکا در تصویر» حاوی تصاویر پرمعنا و ارزشمندی از لورکا در دوران بسیار خاص زندگی‌اش است. این تصاویر به همراه برخی از نقاشی‌های این شاعر و نویسنده نامی، باعث می‌شود تا خواننده بهتر به زوایای درون این شاعر پرآوازه و صمیمی اسپانیا پی ببرد.

* مترجم و استاد دانشگاه
از آثار: نامه‌های پرتب‌وتاب


شاعر زندان
علی عبداللهی

مهم‌ترین کتابی که خواندنش را توصیه می‌کنم، کتاب «گفت‌وگو با مسعود سعد سلمان» (نشر هرمس) است؛ از نمونه‌های کامل پژوهش‌های دست اول ایرانی که هم موضوع پژوهشش تازه است: درباره زندگی، زمانه و آثار مسعود سعد سلمان؛ و هم شکل پژوهش آن نو و بدیع: شکل گفت‌وگو، که در عین کهن‌بودن ذاتی آن، در پژوهش کمتر از آن استفاده کرده‌اند، آن‌هم با چنین گستردگی و دقتی. نثر کتاب، نثری است امروزی و روان که درآوردن آن به این صورت کار هر کسی نیست: نثری بی‌ادعا، ساده و دقیق و محققانه و به دور از تکلف و پیچیدگی. نویسنده، در مقام فردی امروزی و آشنا، با نظریات نو در هنر شاعری، و نیز ناظر تیزبین فراز و فرودهای شعر فارسی در چهارده قرن اخیر، توانسته در پرتو شناخت کم‌نظیرش، مسعود سعد را به شاعر و شخصیتی زنده برای خواننده امروزی بدل کند. او به تذکره‌های قدیمی، تواریخ و شرح احوالات مراجعه کرده و در نگاهی دقیق و قیاسی به نسخه‌های مختلف موجود از دیوان‌های مسعود، مفاد برخی اسناد و مدارک و گفته‌های گاه متضاد بزرگان در مورد وی را به چالش بکشد و برداشتی تازه از آن‌ها ارائه کند. حتی داوری‌های شاعران معاصر در مورد وی را از نظر دور نداشته، انگاره‌های ظاهراً ثابت درمورد مسعود را به چالش می‌کشد. مثلاً داوری تلویحی شاملو در خلال یکی از قصاید اجتماعی مشهورش که در آن، راه خود را به نوعی از مسعود، جدا می‌داند. مجتبی عبداله‌نژاد در این اثر، پژوهشگری موشکاف است که از دل تاریخ، ما را به زندان‌های مسعود می‌برد، و از چند و چون زندانی‌شدن‌های وی و نیز علل آن باخبر می‌سازد، چیزی که در منابع پراکنده کمتر به آن‌ها برمی‌خوریم، چون کمتر کسی چنان عمیق و وسیع و باحوصله، منابع مختلف را وارسیده و آن را با محتوای اشعار مسعود سنجیده است. به جرات می‌توان ادعا کرد که نویسنده، در گام نخست چیرگی حیرت‌آوری دارد بر آنچه در مورد مسعود نوشته‌اند، و در گام بعد، توانسته تمام دانسته‌های خود را به دقت سروسامان بدهد و در قالب زنده و پویای گفت‌وگو در اختیار خواننده بگذارد. او در این کتاب، از گفت‌وگو، تصوری ساده و دم‌دست و ژورنالیستی ندارد که باعث شود، در مقام پرسشگر، به ناگزیر از پرسش‌های کلیشه‌ای یا مسعود و خود را به پاسخ‌هایی کلیشه‌ای وادارد و این قالب زنده را ناکار و عقیم سازد.

* شاعر و مترجم
از آثار: درختان ممنوع


X=V.T
محمد کشاورز

فرمول بالا نام مجموعه‌داستانی است از محمدهادی پورابراهیم که پیشنهاد من برای نوروز است. پورابراهیم دانش‌آموخته مهندسی عمران است و فرمول‌های ریاضی و اسباب‌آلات اندازه‌گیری زمان و مسافت و مساحت نقش پُررنگی در داستان‌هایش دارد. همین هم کارهایش را متفاوت کرده. نوشته‌هایی که سبک و سیاق خودش را دارد. این متفاوت‌بودن را حتی در اسم‌گذاری کتابش هم می‌توان دید: « X=V.T». کسانی که از فضای یکنواخت و تکراری بسیاری از داستان‌های ایرانی این روزها خسته شده‌اند، کتاب محمدهادی پورابراهیم بی‌شک فضای تازه‌ای را به آن‌ها پیشنهاد می‌کند و فرصتی به آن‌ها می‌دهد برای خوانش داستان‌هایی خوب. این مجموعه دوازده داستان دارد که البته مثل هر مجموعه دیگری همه‌شان هم‌سنگ نیست. اما بن‌مایه همه آن‌ها انسان درگیر جزئیات است. جزئیاتی که روش و منش او را از دیگران جدا می‌کند. به رفتارش رنگ غیرمتعارفی می‌زند و تلاش او برای پیوستن به جمع خود به بحرانی دیگر بدل می‌شود. مثل داستان«سبیلتان کج شده است آقا» یا در داستان «آخرین دیدار با خانم لی‌لی» که داستان این‌طور شروع می‌شود: «مشکل آقای میم. دال از روزی شروع شد که سعی می‌کرد راه‌رفتنش را با کناردستی‌هایش هماهنگ کند. کسی که میم. دال تلاش می‌کند سرعتش را با او هماهنگ کند هر کسی می‌تواند باشد. چرا که میم. دال برایش فرق نمی‌کند چه کسی کنارش راه می‌رود. آرام‌آرام قدم برمی‌دارد و منتظر می‌شود کسی از راه برسد.» در این داستان همه دغدغه شخصیت اول داستان همین است. او در درست انجام‌دادن همین کار است که می‌خواهد خودش را پیدا کند تا از بحران تنهایی و بحران بی‌هویتی که فکر می‌کند به آن دچار شده رها شود، اما این شکل از رفتار در جامعه‌ای که رفتارهای عادت‌شده ملال‌انگیزش کرده، خود می‌شود موجب بحرانی دیگر. بن‌مایه داستان‌های پورابراهیم در این کتاب حول محور آدم‌های متفاوت و ناهمخوان با عرف اجتماعی می‌گردد. آدم‌هایی که می‌خواهند خودشان را همان‌طور که هستند، همان‌طور که دوست دارند به جامعه معرفی کنند، اما در نهایت به حاشیه رانده می‌شوند. آدم‌هایی که حتی وقت عبور از خیابان یا حضور در هر مکانی چیزهایی می‌بینند که دیگران نادیده از کنارشان می‌گذرند یا فکر می‌کنند پدیده‌های بی‌اهمیتی هستند.

* داستان‌نویس
از آثار: روباه شنی


صدای تاریخ
قباد آذرآیین

«من هم وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. موفقیت من شکست دیگری است. من نمی‌خواهم بازنده باشم. انجام این کارها هیچ ارتباطی به من ندارد. من خودم نیستم. جیکاک را در غار جا گذاشتم. من آقا هستم. مردی که وظیفه دارد و نقشی که باید آن را خوب بازی کند. همان‌طور که یک بازیگر تئاتر، هملت و اتللو نیست و در نقش آن‌ها ظاهر می‌شود، او هرچه ماهرتر باشد بهتر نقشش را بازی می‌کند.» منجی‌های دروغین، برای ارعاب و فریب توده‌ها، دو حربه دارند: سوءاستفاده از داشته‌های آن‌ها و انگشت‌گذاشتن بر نداشته‌هاشان... داشته‌های توده‌ها، ساده‌دلی و زودباوری و به آسانی اعتمادکردن به طرف مقابل است و نداشته‌هاشان، فقر و محرومیت... فرهاد کشوری، در رمان «صدای سروش» (نشر روزنه) بر آن است تا همین را بگوید؛ جیکاک، یک جاسوس انگلیسی است که مقارن سال‌های تلاش مصدق برای ملی‌کردن نفت، در کسوت یک روحانی، به روستاهای بختیاری‌نشین اطراف مسجدسلیمان می‌رود. استعمار انگلیس او را برای اجرای هدفش، سال‌ها پرورش و تعلیم داده. به گونه‌ای که او زبان بختیاری را به خوبی یک بومی صحبت می‌کند و از آداب و رسوم این قوم هم به خوبی آگاه است. ابزار کار او برای رسیدن به اهدافش، عصایی است و کلاهی... عصایش، دستکش و راهنمای نابینایی نمی‌شود تا به چاه نیفتد. و کلاهش، استعاره از کلاهی است که بر سر مردم می‌گذارد. به عصای جیکاک دست بزنی، می‌لرزاندت، کلاهش با هیچ آتشی نمی‌سوزد. او می‌کوشد بومیان را از صرافت داشتن نفت ملی بیندازد. او با تلقین این فکر به روستاییان ساده‌دل، یاران و جان‌فدایانی پیدا می‌کند که حاضرند در راهش سر بدهند و خون کسی که او را منکر می‌شود یا حتی در کارش تردید می‌کنند، بریزند. اگرچه این فرد، گهگاه در خلوت خود سرزنش وجدانش را می‌شنود که چرا در مقابل اخلاص و بی‌ریایی روستاییان و لطف و خدمت‌هایی که به او می‌کنند، آن‌گونه ناجوانمردانه رفتار می‌کند، اما این سرزنش وجدان، آنچنان قدرتمند نیست که او را از نابه‌کارهایش باز دارد. او چنان استحاله شده که جایی برای برگشت برایش وجود ندارد. اولین تیرهای شک و تردید را کارگری به سویش شلیک می‌کند که در کمپانی نفت کار می‌کند. فرهاد کشوری در این «رمان- تاریخ»، کفه ترازو را به نفع ادبیت سنگین کرده است.

* داستان‌نویس
از آثار: داستان من نوشته شد


داستان‌های «سحرآمیز»
روح‌انگیز شریفیان

وقتی ساعت‌های زیادی از روزوشب خود را با خواندن و نوشتن می‌گذارنید، سخت است که فقط درباره یک کتاب اظهارنظر کنید، یا بخواهید فقط یک کتاب را معرفی و پیشنهاد کنید. دلم می‌خواست می‌توانستم دست‌کم یکی-دو کتاب از صدها کتاب را برایتان معرفی کنم که خودم سخت به آن‌ها دلبسته‌ام، اما می‌شود با بهومیل هرابال نویسنده اهل چک و کتاب «نی سحرآمیزش» شروع کرد: مجموعه‌داستانی با ترجمه عالی پرویز دوایی که نشر «آگاه» منتشر کرده؛ کتابی که روح شما را نوازش می‌دهد و حالتان را خوب می‌کند. اگر بی‌حوصله هستید و دلتان گرفته یکی از داستان‌های او را بخوانید تا به عمق ساده و زیبای زندگی پی ببرید. هرابال خواننده را با خودش به دنیای بی‌غل‌وغش و درعین‌حال پرپیچ‌وخم و ظریف دوربرمان می‌برد، طوری که آدم حس می‌کند چقدر این آدم‌ها را می‌شناسد و دوستشان دارد. اگر نویسنده باشید آرزو می‌کنید بتوانید مانند او بنویسید. اما این‌کار تقریباً دست‌نیافتنی است. باید جانتان مانند او سرشار از طنز زیبا و ساده‌ای باشد که تقلید از آن غیرممکن، اما حس‌کردنش مانند آب‌خوردن آسان و دلچسب است. در نوشته‌های هرابال یک روح آرام و متین و زیبا وجود دارد با آدم‌هایی که انگار همین دوروبرمان هستند و من را به یاد نمایشگاه‌های عکس عباس کیارستمی می‌اندازد که در قاب یک عکس شما زندگی را با طنین خوش و عمق پنهانش می‌بینید. هرابال، آدم‌ها و رویدادهای زندگی را در داستان‌هایی کوتاه و سرراستش، از زاویه‌ای به شما نشان می‌دهد که شاید کمتر به آن فکر کرده باشید و وقتی کارهای او را می‌خوانید انگار در سرزمینی سبز و خرم قدم می‌زنید، با دست‌اندازهایی اینجا و آنجا، اما حس می‌کنید چه راحت می‌شود از آن عبور کرد؛ زیرا که زندگی همین است: پر از زیبایی و پر از دست‌انداز. هرابال آنقدر مثبت‌اندیش است که حتی در داستاهایی که با تم تاریکی آغاز می‌شوند باز می‌دانید که در پایان نوید زندگی از گوشه‌ای به شما نشان داده خواهد شد. در دنیایی که تاریکی‌ها زیادتر از روشنایی هستند، خواندن نوشته‌های هرابال واقعاً حال آدم را خوش می‌کند.

* مترجم و داستان‌نویس از آثار: آخرین رؤیا

 

سرخپوستان بزرگ
ناتاشا امیری

پیشنهاد من برای تعطیلات نوروز، خواندن کتاب «سرخپوستان بزرگ می‌گویند» به گردآوری گرگوری سی. آرون و ترجمه شکوه عبداللهی (نشر تهران) در قطع مربعی و دو زبانه است. کتابی کم‌حجم (برخلاف اغلب متون کهن) که گزیده‌ای از سخنان روسای قبایل سرخپوست و دعاهای آن‌ها است. به نظرم رسید این متن مثل یک میراث معنوی است که از سنت‌های ابتدایی رنگین‌پوستان سربرآورده و حاوی حکمتی ژرف، کهن و حقایقی ساده است. در مقدمه، رئیس سیاتل، اهمیت زادگاه، خاک و هوا را در برابر سفیدپوست‌هایی که طبیعت را نابود می‌کنند، نشان می‌دهد: «چگونه می‌توان آسمان یا گرمای یک سرزمین را خرید یا آن‌ها را فروخت؟ تصور چنین چیزی برای ما دور از ذهن و بیگانه است.» جالب این‌جا است که فحوای این کلام بسیار شبیه مضامینی در فرهنگ‌های دیگر است و نیز مشابه حوزه‌های مفهومی عمومی مثل احترام به زمین و خاک، هماهنگی با طبیعت، ارتباط با کائنات و... برداشت‌های افراد در مناطق مختلف جهان می‌تواند متفاوت باشد، ولی شاید از اسم‌های مختلف برای بیان یک چیز واحد استفاده می‌کنند. همین مطلب در مقدمه کتاب این‌طور بیان شده است: «حقیقت یکی است، اما راه‌ها بسیارند.» یکی از مبانی مهم این کتاب حضور خالقی ناپیدا است که من را یاد ژاک دریدا و مدلول استعلایی‌اش انداخت. همان منبع نهایی معنا که هرگز با هیچ دالی نمی‌تواند بازنمایی شود. دعاهای جلد دوم نه‌تنها در بردارنده مفاهیمی بنیادین هستند، که فرایند ذهنی و ارتباطی بی‌واسطه، عمیق و ساده بین سرخ‌پوستان و منشأ کائنات را نیز نشان می‌دهند. بسیار شبیه دعای دیگر تمدن‌ها هستند که برحسب شرایط تاریخی و گرایش فرهنگی، اشکال ظاهری مختلفی دارند، اما در هسته خود یکی هستند. در کل، محورهای ارتباط با کائنات و منشأ آفرینش توسط دعا و ستایش و احترام به مظاهر طبیعت بر دیگر موضوعات کتاب ارجحیت دارد، هرچند به نکاتی مثل استعدادهای بشری یا مامورت انسان‌ها در زمین هم اشارات کلیدی شده است. فهم جهان بستگی به فرهنگی دارد که ما در آن به سر می‌بریم، اما معنویت اختصاص به تمدن خاصی ندارد: «درون هر انسانی، قلب هر انسانی، راهی است فردی و اختصاصی برای نزدیک‌شدن به خدا.»

* داستان‌نویس
از آثار: عشق روی چاکرای دوم


عبور از مه
فرشته احمدی

پیشنهاد من مجموعه‌داستان «می‌زنیم، می‌خوریم» نخستین کتاب مجتبی موسوی‌کیادهی است؛ نویسنده‌ای که با همین مجموعه نشان می‌دهد قصه‌گوی خوبی است و ذهنی منسجم دارد. کیادهی از رشته تحصیلی‌اش، سینما، درس‌های خوبی برای نوشتن آموخته؛ برش‌های به موقع، دیالوگ‌های خوب، گزینه‌گویی، شخصیت‌پردازی و تعلیق. اما مشخصه اصلی کار او نوشتن داستان‌هایی روستایی است که برخلاف تصور ما و پیشینه داستان‌نویسی روستایی‌مان، درباره زندگی روستایی معاصر است که کمتر نوشته و خوانده شده. روستاهایی که در برخی داستان‌های نویسندگان قدیمی ما به کمال ساخته و پرداخته شده‌اند، با آداب و رسوم، لباس‌ها، لهجه‌ها، خرافه‌های رایج، مشکلات معیشتی و... در ذهن همه‌مان تصاویری فراوان و ماندگار ایجاد کرده‌اند. روستاهای کلاسیک (اگر بشود این نام را عجالتاً برایشان به کار برد) گاهی با جزئیات فراوان، فضاهای متنوع، معماری‌های مناسب با اقلیم و شخصیت‌هایی که پرداختشان با جغرافیای معرفی‌شده، بسیار همخوانی دارند، در آثاری مثل کارنامه سپنج محمود دولت‌آبادی بخش مهمی از ادبیات بومی ما را می‌سازند و گاهی با تقلیدهای نابه‌جا و استفاده مصنوعی از عناصر کلیشه‌ای وارد داستان‌هایی شده‌اند که شخصیت‌هایی تلفیقی و عجیب و غریب با لهجه‌های ناکجایی در دکوری ناشیانه در تلاش‌اند تا قصه‌ای را بپردازند که لاجرم به دل نمی‌نشیند. بااین‌حال انگار این نوع روستا را همه‌مان می‌شناسیم (به درست یا نادرست) و گمانمان این است که هر نوع داستان روستایی نسبتی با الگوهای پیشین دارد، اما روستای داستان‌های این مجموعه تلنگری است برای یادآوری اینکه زندگی نه‌تنها در شهرها، بلکه در حواشی آن‌ها در جریان است و آدم‌های نه شهری، نه روستایی داستان‌های شهری، خویشاوندانی نزدیک در روستاها دارند که دیگر نه روستایی‌اند، نه شهری. تلاش تکنولوژی برای دست‌اندازی به گوشه‌وکنار جهان، بشقاب‌های ماهواره را تا سیاه‌چادرها برده و جاده‌ها عریض شده‌اند تا علاوه بر مال‌ها، نیسان‌های آبی بروند و بیاند و در تلاش باشند تا فاصله روستا و شهر را روزبه‌روز کمتر کنند. روستای داستان‌های «می‌زنیم، می‌خوریم» نزدیک فریدون‌کنار است. «درنای سیبری از سیبری پرواز می‌کند تا پاییز را میهمان مازندران باشد. قشلاقش آنجاست؛ تالاب پرندگان فریدون‌کنار.» فقط یک درنای وحشی سیبری مانده و... دو شخصیت اصلی داستان اول یعنی داستان «مه» اهل احساسات و شعارهای محیط زیستی نیستند پس؛ می‌روند تا آن را شکار کنند! داستان «مه» مدخل ماست به این مجموعه و انتخاب خوبی است برای شروع، زیرا فضای کلی حاکم بر بقیه داستان‌ها را نیز می‌سازد. نُه داستان میانی هر کدام گوشه‌ای و شخصیتی را محور قرار می‌دهند که گاهی در بقیه داستان‌ها هم دیده می‌شوند و داستان پایانی «تالاب» برمان‌می‌گرداند به داستان اول که شاید بشود با اغماض نامش را گذاشت فصل اول. داستان «تالاب» دو، سه سال بعد از داستان «مه» روایت می‌شود. «دو، سه سال پیش تو فریدون‌کنار اتفاق عجیبی افتاده بود. مه چهل روز تمام، همه شهر را گرفته بود. به زور می‌توانستی یک متر جلوی پایت را ببینی.» در ماجرای شکار درنا دایی پدر گم شده و در داستان «تالاب» پدر می‌رود تا او را پیدا کند. «صدای چاقویی که تو گوشت فرو می‌رفت، صدای پاشیدن خون... فحش می‌دادم... به ببر. به خودم.» دو داستان ابتدا و انتها مثل جلد کتاب بقیه داستان‌ها را در آغوش گرفته‌اند. داستان‌هایی درباره مردمی روستایی و امروزی. مردمی که به دانشگاه می‌روند، و طرفدار منچستریونایتد یا بایرن‌مونیخ‌اند.

* داستان‌نویس
از آثار: گرمازدگی


هیچ‌جا خانه نمی‌شود
میترا الیاتی

به راستی اگر در جهان هستی موجودات دیگری نیز حضور داشته باشند و ما را از دور و نزدیک نظاره کنند، به چشم آن‌ها چه شکل و قیافه‌ای داریم؟ ترسناک یا زیبا؟ ترسناک یعنی چه و زیبایی چه معیارهایی برای آن‌ها دارد؟ با این فرض می‌شود این سؤالات را نیز مطرح کرد: آن‌ها چگونه موجوداتی هستند؟ چه شکل و قیافه‌ای دارند. تفاوت‌هایشان با ما در چیست؟ آیا زندگی ابدی دارند یا چون ما عمری کوتاه. آیا چیزی به نام عشق را می‌شناسند؟ نفرت را چطور؟ خیانت بلدند؟ دچار یاس و نومیدی می‌شوند؟ آیا اصولاً احساسات و عواطف سرشان می‌شود، یا منطق محض‌اند؟

«انسان‌ها؛ هیچ جا خانه نمی‌شود» (نشر هیرمند، ترجمه گیتا گرکانی) رمانی است در همین جست‌وجو؛ رمانی ژرف و عمیق درباره انسان، از نگاه یک فرازمینی: «برای بقیه، و آن‌هایی که مرا فرستادند، انسان‌ها از بسیاری جهات همان‌قدر عجیب‌اند که انتظار دارید باشند. بی‌تردید درست است که در نخستین برخورد، از شکل ظاهری آن‌ها دچار بیزاری می‌شوید...» پانهادن موجودی فرازمینی به کره خاکی برای انجام ماموریتی که به عهده‌اش گذاشته شده، موضوعی است که مت هیگ، نویسنده انگلیسی، مبنای این رمان قرار داده تا از منظری دیگر و با نگاهی پرسشگر به انسان و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم بپردازد. رویارویی این موجود فرازمینی، با انسان و آنچه دغدغه‌های بشری است، ماجراهای جذاب این رمان فانتزی را می‌سازد. نگاه این رمان به انسان است. به درونش. به افکارش. به جنون‌هایش. به عطوفت و خشم و رفتارهای متناقضش در مراحل مختلف زندگی. آندرو مارتین، استاد دانشگاه کمبریج، ریاضی‌دانی است که پس از سال‌ها تحقیق موفق شده مهم‌ترین قضیه ریاضی جهان را کشف کند. آن‌سوتر با فاصله هزاران سال نوری از زمین، در سیاره‌ای به نام «وونادوریا»، موجوداتی زندگی می‌کنند که همواره زمین را زیر نظر دارند. از نظر آن‌ها انسان‌ها، با هوش متوسط و تکنولوژی ابتدایی، موجودات خطرناکی هستند که با هرگونه دست‌کاری در کیهان، می‌توانند هم به خودشان آسیب برسانند و هم کل کهکشان را به خطر بیندازند. فرازمینیان مورد اشاره، پس از آگاهی از حل این معادله، تصمیم می‌گیرند جلو پیشرفت کار را بگیرند. یکی از آن‌ها مأمور می‌شود تا به طور مخفیانه به کره خاکی بیاید و پس از کشتن پرفسور آندره مارتین، به هیبت او درآمده و کلیه نشانه‌های موجود را از میان بردارد. داستان پس از کشتن‌شدن آندره مارتین، به دست مأمور فرازمینی آغاز می‌شود. یکی از صحنه‌های کلیدی کتاب که فرم رمان را نیز به زیبایی می‌سازد، در همان صفحات اول اتفاق می‌افتد. برهنه‌شدن غیرعادی مسافر فضایی در سرما و کولاک و یخبندان در ملاعام و دویدنش در مکان‌های عمومی شهر. این رفتار به چشم اهالی شهر نفرت‌انگیز است و دور از تمدن و بیشتر به جنون می‌زند. از آنجا که مأمور فضایی به شکل و شمایل آندره مارتین درآمده تصورها این است که ریاضی‌دان از زور خستگی کارش به جنون کشیده. درنتیجه پلیس را وارد عمل می‌کنند تا او را روانه تیمارستان کند. رمان سرشار از این ماجراها و تضادها است میان موجود غریبه و انسان‌ها. رمان از منظر موجود فرازمینی روایت می‌شود: «به این فکر کردم که ما- من و شما- به کجا تعلق داریم... جایی که ما به آن تعلق داریم، مشکل ترس را حل کرده، چون ما مشکل مرگ را حل کرده‌ایم. ما نمی‌میریم. یعنی نمی‌گذاریم جهان هر کاری دلش می‌خواهد بکند، برای اینکه ما تا ابد در آن هستیم...»

* داستان‌نویس
از آثار: مادمازل کتی


خانه‌ای با دو پنجره
عباس عبدی

فراهم‌آوردن داستان‌هایی با مضمون مشترک به خواننده فرصت می‌دهد از وجوه مختلف منشوری با سطوح نایکسان به سمتی واحد توجه کنند. این نکته علاوه بر عرضه داستان‌هایی متعدد که در بخش‌هایی همپوشان همدیگرند، ابزاری برای به چالش‌کشاندن وجه زیباشناختی نگاه نویسندگان به آن مضمون واحد نیز هست. چنان که شاهدیم آن گونه که آلیس مونرو به مرگ می‌نگرد رُدیارد کیپلینگ یا فرانک اوکانر و جان آپدایک نمی‌گیرند یا بازتاب نمی‌دهند. «ما یک خانه آبی داریم» (تجربه زندگی و مرگ در داستان‌های کوتاه) کتاب دوم از مجموعه تجربه‌های نشر «شورآفرین» است (کتاب اول مجموعه: «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشته‌ام» (تجربه زندگی مشترک در داستان‌های کوتاه)) که پیشنهادهای نوروزی من است. اگر اولی را خوانده‌اید، حالا می‌توانید به سراغ «ما یک خانه آبی داریم» بروید؛ خانه‌ای که در آن به تعاریف تازه‌ای از زندگی و مرگ در شکل داستانی نزدیک می‌شویم. داستان «فرزندان» که راوی اول‌شخص جمع دارد و توسط گروهی کودک و نوجوان ساکن در خانه کودکان بی‌سرپرست روایت می‌شود. کودکان به آرامی و طی فقط یک شب با شرایط تازه‌ای روبه‌رو می‌شوند. دو معلم مهربان و سرپرست دلسوز خانه، کودکان را تنها می‌گذارند و به شکلی حزن‌انگیز و البته باورپذیر جامه مرگ می‌پوشند و به دیار سایه‌ها سفر می‌کنند. از آن به بعد این جمع ناآزموده اما زنده و مشتاق زندگی است که با یک‌یک مشکلات و چالش‌های موجود حول و اطراف خود مواجه‌اند و در این روبه‌رویی با مرگ عزیزان و حامیان خود بزرگ می‌شوند و در نقطه کمال آن را می‌پذیرند. مرگی که زندگی است. اما تبلور شکل جادویی زندگی در نگاه کودکی بازیگوش پسرکی در قطار به آدم‌ها و محیط پیرامونش توسط شرلی جکسون در داستان «جادوگر» است؛ نویسنده‌ای که داستان درخشان «لاتاری»اش را حتماً به خاطر می‌آورید. حضور جان آپدایک با داستان کوتاه «بزرگ‌ترهای خانواده» نیز غنیمتی است در این مجموعه: «... بزرگ‌ترهایش هنوز با او بودند. آن‌ها در وجودش بودند و سایه‌یی از حمایت و مراقبت را بر سرش گسترده بودند. طول عمر را از بابابزرگ- که این عادت عجیب و جالب را داشت که دست نحیفش را طوری بلند کند که انگار می‌خواهد دعای خیری بکند یا برای یک لحظه نیروهای اطراف را متوقف کند- و از مامان‌بزرگ نیرومند روستایی، بافتی پرطاقت که تنها زیر فشار کهولت سن و بیماری به آرامی خمیده شده بود، به ارث برده بود. واقع‌بینی انزواطلب پدرش و اشتیاق مصمم، ولی ارضانشده مادرش حالا در وجود او بود. مانند خدمه‌های کوچک یک سازه دی.ان.ای بزرگ و متحرک را جلو می‌راندند. آن‌ها او را به راه نادرستی هدایت نمی‌کردند. مرگش به موقع می‌رسید و اصلاً نزدیک نبود.» داستان‌های کوتاه آلیس مونرو و آلیستر مورگان پتانسیل آن را دارند که خواننده را متقاعد کنند لذتی بالاتر از خواندن یک داستان کوتاه عالی، در ایامی که طبیعت به صلح و آشتی آمده و چه بسا فرصتی برای دوستی‌ها با رنگ‌وبوهای خوش و نوزایی جهان هم فراهم است کمتر دست می‌دهد. و در پایان ذکر این نکته لازم است که مقدمه هر دو کتاب را زنده‌یاد فتح‌اله بی‌نیاز نوشته‌اند، که سهم به‌سزایی در ادبیات معاصر فارسی به ویژه نقد ادبی داشته‌اند.

* داستان‌نویس
از آثار: قلعه پرتغالی


ثمره روزگار سپری‌شده
امیرحسین خورشیدفر

سه چهار ترجمه از آخرین مجموعه قصه آلیس مونرو سال گذشته منتشر شد. شناخته‌شده‌ترین مترجم، مژده دقیقی بود که مثل همیشه می‌توانید به ترجمه او اعتماد کنید. اما پیشنهاد من، ترجمه پگاه جهاندار است که انتشارات نگاه از این کتاب منتشر کرده است. مترجم برای کتاب آلیس مونرو نام «جان شیرین» را برگزیده است که ترجمه‌ای است هوشمندانه‌تر از «زندگی عزیز» که سه مترجم دیگر برگزیده‌اند. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های جایزه نوبل آلیس مونرو، انعطاف‌پذیری آکادمی نوبل در برابر قالب قصه کوتاه است. آلیس مونرو در تمام زندگی ادبی خود قصه کوتاه نوشت. البته اندازه قصه‌های مونرو عموماً از آنچه در ایالات متحده و به تبع آن سراسرجهان انگلیسی‌زبان به عنوان قصه کوتاه می‌دانیم بلندتر است. با وجود این، قالب قصه‌های مونرو از حیث اقتضائات زیبایی‌شناسی با قصه کوتاه قابل قیاس است. به جز این، دیگر خصلتی که مؤلفه مشترک تمام آثار مونرو است،Setting است که می‌توان آن را به عنوان مولفه‌ای شناخت که دربرگیرنده مکان، زمان، لحن و شخصیت در قصه است. عمده قصه‌های مونرو شهرهای کوچک کانادا در اواسط قرن بیستم روی می‌دهد. سرگذشت شهروندان، زندگی خانوادگی، عشق، حسرت و انزوا هم بیانگر خصلت تماتیک قصه‌های او است. سختگیری هارولد بلوم نظریه‌پرداز و منتقد آمریکایی در مورد نویسندگان هم‌عصرخود بر احدی پوشیده نیست. و شاید بی‌رحمی اصلاً صفت بهتری برای وصف هارولد بلوم باشد. بلوم، پل استر را بی‌مایه می‌داند، و استفن کینگ را برای مطالعه مضر می‌داند و جان آپدایک را کسالت‌بار و غرغرو می‌خواند. اما در مورد آلیس مونرو می‌نویسد: «قصه‌های مونرو ردی از زیرکی پیروزمندانه کمدی شکسپیر را دارند، ویرجینیا وولف و جین آستین از این خصیصه بهره فراوان برده‌اند. احضارات من به طور استثنایی عالی هستند: مونرو مقداری اندک از ظرافت رازآمیز و حساب‌شده وولف یا آستین را در جمله‌سازی در خدمت یک دید کمیک در اختیار دارد. کنایه‌های آن‌ها، مانند کنایه‌های شکسپیر، ممکن است بزرگ‌تر آن باشند که دیده شوند (همان‌طور که چسترتون [شاعر و رمان‌نویس بریتانیایی] اطراف چاسر [شاعر و نویسنده بریتانیایی] چنین گفت). کنایه‌های مونرو ملموس هستند و قصه‌گویی‌اش را قابل می‌سازد این چیزها را درک کند: «آن ازدواج‌های قدیمی، آن زمان که عشق و کینه قادر بودند تا زیر زمین ریشه بدوانند، این اندازه بغرنج و کله‌شق، به شکلی که به نظر آید همواره چنین بوده است.» البته هارولد بلوم معتقد است دوره طلایی قصه‌نویسی آلیس مونرو در دهه نود به سررسیده و این بانوی نویسنده از آن به بعد در کار تکرار خویش است. اما شاید اگر در هنگام تألیف مقدمهBloom`s Modern Critical Views Alice Munro مقالاتی که با نظارت او درباره آلیس مونرو چاپ شده، مجموعه‌داستان «جان شیرین» را می‌خواند ممکن بود نظرش را تصحیح کند. در این کتاب، مونرو، برش‌هایی از زندگی خود را در قالب محبوبش روایت می‌کند. شاید به همین خاطر است که قصه‌های این مجموعه یادآور دوران اوج کار اوست.

* روزنامه‌نگار
آثار: زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود


رمانی به‌یادماندنی
محبوبه میرقدیری

جهان بدون کتاب داستان و البته شعر یک چیز اساسی کم دارد؛ بنابراین سال نو را با این ضروری دوست‌داشتنی آغازکردن یک فال است؛ یک فال خوب برای لذت آگاهی از زندگی. من -و شاید همه ما- جهان سیاه‌پوست‌ها را با رمان «کلبه عمو تُم» شاهکار هریت بیچراستو شناختم. هنوز دست‌های قوی و محکم عمو تُم و مهربانی‌ها و ایستادگی‌هایش را به خاطر دارم و فرار آن زن جوان را، شب‌هنگام و از روی دریاچه یخ‌بسته. بعد از «کلبه عمو تم» کتاب «ریشه‌ها»ی آلکس هیلی بود که دریچه‌ای تازه می‌گشود به انسان‌هایی از نژاد دیگر و شناخت و فرهنگ و روابطی متفاوت، بسیار متفاوت. بعد دیگر، تونی موریسون بود و رمان‌های «خانه» و «فرزند پنجم» و داستان‌های زیبایش. و اکنون رمانی نفسگیر و بسیار جدی و قدرتمند به نام «دنیای آشنا» نوشته ادوارد پی.جونز با ترجمه شیرین معتمدی که نشر «شورآفرین» منتشر کرده است. ادوارد پی. جونز، نویسنده‌ای گزیده‌کار است؛ کم می‌نویسد، اما وقتی می‌نویسد، چنان خوب می‌نویسد، که نوشتنش کارستانی است؛ نویسنده‌ای که با نوشتن «دنیای آشنا» هم جایگاه خود را به عنوان یک نویسنده بزرگ در جهان تثبیت کرد، هم بار دیگر صدای سیاهان را بلندتر و رساتر به گوش جهان رساند؛ رمانی که برایش هم جایزه پولیتزر ۲۰۰۴ را به ارمغان آورد، هم جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا در سال ۲۰۰۳ و هم جایزه ایمپک دوبلین را. البته به این کلکسیون جوایز، می‌توان جایزه پن‌همینگوی، پن‌مالامود، جایزه ادبی لانان و بورسه مک‌آرتور را هم اضافه کرد. «دنیای آشنا» داستانی است درباره دنیای سیاهان در آمریکای قرن نوزدهم و جونز با این رمان، ما را می‌برد به سال ۱۸۵۵، ویرجینیا، منچسترکانتی، مزرعه مرد سیاه‌پوستی به نام هنری تاونسند. جایی که انبوهی از کاراکترهای رمان، عاشق می‌شوند، دل می‌بازند، برای آزادی‌شان قیام می‌کنند، از زیر کار شانه خالی می‌کنند، و... اما شاید برجسته‌ترین شاخصه رمان و شاید یکی از بارزترین‌هایش، این باشد که این‌بار ما در «دنیای آشنا»ی جونز با ارباب‌های سیاه‌پوستی روبه‌رو هستیم و در واقع جاذبه دوزخی قدرت را می‌بینیم که خط می‌کشد بر اصول انسانی مثل مهر، عدالت‌باوری و برادری؛ شاخصه‌ای که تا پیش از این در ادبیات سیاهان و رمان‌های برده‌داری سابقه نداشت یا اگر هم بود به این صورت جدی و قدرتمند نبود، و جونز دقیقاً با همین نوع نگاه است که روی دیگر دنیای برده‌داری را در «غرب وحشی» افشا می‌کند. وقتی صحبت از منافع باشد دیگر به هم‌نژاد خودت هم توجه نمی‌کنی، و این‌چنین است که هنری تاونسند، برده سیاه سابق، که حالا ارباب سیاه سی‌ویک ساله‌ای است، به آینده‌ای می‌اندیشد که همچون ارباب سفیدش ویلیام رابینز، مزرعه‌ای داشته باشد پنجاه هکتاری با برده‌هایی بسیار و سلطه بی‌چندوچونش به‌عنوان یک ارباب سیاه: «هنری تاونسند، سیاه‌پوست سی‌ویک ساله‌یی با سی‌وسه برده و بیش از پنجاه هکتار زمین، از خیلی‌ها چه سفید و چه سیاه در منچسترکانتی، ویرجینیا بالاتر بود، بیشتر روزهای در حال مرگش را در رختخواب گذراند، فرنی رقیق می‌خورد و از پنجره‌اش به زمینی نگاه می‌کرد که همسرش کلدونیا مدام می‌گفت دوباره روی آن راه خواهد رفت و اسب‌سواری خواهد کرد...» رمان «دنیای آشنا» یک پیشنهاد عالی است هم به علاقه‌مندان داستان‌نویسی؛ چراکه شگردهای مختلف داستان‌نویسی را به زیباترین شکلش به نمایش گذاشته، و هم رمانی است آموختنی؛ بسیار آموختنی و به‌یادماندنی.

* داستان‌نویس
از آثار: و دیگران


در باب مشاهده و ادراک
علیرضا محمودی‌ایرانمهر

امسال کتاب کوچک و هیجان‌انگیزی از آلن دو باتن نویسنده و فیلسوف بریتانیایی تغییر ذائقه لذت‌بخشی برایم خلق کرد. کتابچه «در باب مشاهده و ادراک» با ترجمه امیر امجد از نشر نیلا. اگر در یک رمان حتی کشف کوچکی ببینم به نظرم وقتی که برای خواندنش گذاشته‌ام هدر نرفته. چیزهای به ظاهر ناچیزی درباره زندگی که بزرگ‌ترین واقعیت‌ها را می‌سازند. و در این کتابچه کشف‌های بزرگی درباره لحظه‌های کوچک و بی‌اهمیت زندگی وجود دارد. کشف‌هایی درباره ملال و اشتیاق، کار و سفر، عشق و تنهایی و... در واقع وسط انبوهی از رمان‌ها و مجموعه داستان‌های متوسط و کم‌مایه که مجبور به خواندن روزمره‌شان هستم این کتاب کوچک اتفاقی بزرگ بود و لحظه‌های زیادی را که با خواندن کتاب‌های بد به فنا رفته‌اند تا حدی احیا می‌کند. یکی از ارزشمندترین کشف‌های این کتاب شکستن چند تعبیر روزمره و فرسوده است. کشف درخشش‌های تنهایی در نقاشی‌های ادوارد هاپر و ساختن آینه‌هایی از آن برای دیدن دنیای درون خود. کشف اشتیاق‌های عاشقانه‌ای که در زندگی مجردی می‌تواند وجود داشته باشد. جستار کوتاهی که با این جمله شروع می‌شود: «هیچ‌کس عاشق‌مآب‌تر از آن کسی نیست که کسی را ندارد تا عاشقش شود.» توصیف حیرت‌انگیزی از دردهای انزوا که عشق و زیبایی را در قلب آدمی بارور می‌کند. اما شاید ماندگارترین لحظه‌های این کتاب برای من توصیف حیرت‌آور و حسادت‌برانگیزی بود که آلن دو باتن از هواپیما و فرودگاه به دست می‌دهد: «جاذبه فرودگاه هیچ کجا بیش از صفحات تلویزیون‌هایی که در ردیف‌های مختلف از سقف تالارهای انتظار آویزان‌اند و ورود و خروج پروازها را اعلام می‌کنند، خود را عیان نمی‌سازد... اعلان‌های دائمی صفحات که برخی‌شان با روشن و خاموش‌شدن بی‌قرار مکان‌نما در صفحه همراه می‌شود، به سادگی خاطرنشان می‌کند زندگی‌های ظاهراً ساکن و ثابت ما ممکن است دستخوش تغییر شود.» و زمانی که همه جمله‌های این کتابچه را با لذت بلعیدم و بو کشیدم با خود گفتم: واقعاً چه چیز بیشتری از لذت همین لحظه، از لذت درآمیختن با ذهن یک خالق می‌خواهم. دروغ‌ها و واقعیت‌های کوچکی که حقایق بزرگ و ملموس را می‌سازند.
* داستان‌نویس
از آثار: ابر صورتی

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST