کد مطلب: ۷۵۲۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۵

سن‌پترزبورگ، شهر شور و قیام

دکتر زهرا نوروزی

شهروند: سن‌پترزبورگ، جایگاه قدرت و مرکز تفکر امپراتوری روس طی دو قرن، بزرگ‌ترین نویسندگان این کشور را جذب کرده و برای آن‌ها سرچشمه اصلی الهامات بود. گوگول، داستایوفسکی و تولستوی ازجمله نویسندگانی هستند که سن‌پترزبورگ در آثارشان نقشی اساسی ایفا می‌کند. این شهر در سال ۱۷۰۳ به دستور و با نظارت پتر کبیر ساخته شد و از آن زمان تا ۱۹۱۸ پایتخت روسیه بود. مدتی پتروگراد نام داشت. پس از واژگونی فرمانروایی تزارها به‌نام لنین، لنینگراد خوانده شد و با فروپاشی شوروی به‌نام پیشین خود بازخوانده شد. این شهر به‌عنوان صحنه وقوع انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و پایگاه دفاع سرسختانه در برابر آلمان نازی در زمان جنگ‌جهانی‌دوم، از جایگاهی مهم و نقشی حیاتی در تاریخ روس‌ها برخوردار است و به مرکز فرهنگی روسیه نیز شهرت دارد.

گوگول
نیکلای واسیلویچ گوگول، بنیان‌گذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات‌روسی و یکی از بزرگ‌ترین طنزپردازان جهان است. او در روستای بالشیه ساروچینتسی در اوکراین به دنیا آمد. کودکی او در املاک خانوادگی‌شان در دهکده واسیلیفکا سپری شد. در ۱۸۱۸ وارد مدرسه شد و سپس در دبیرستان علوم‌عالی شهر نیژین به تحصیل ادامه داد. پس از پایان دبیرستان به پترزبورگ رفت که در آن‌جا مقامی بیش از یک کارمند ساده به دست نیاورد. در ۱۸۲۹ منظومه هانس‌کوشل‌گارتن را به چاپ رساند. این کتاب با موفقیتی روبه‌رو نشد و تقریباً تمام نسخه‌های آن را خود گوگول خرید و آتش زد. این ناکامی، نویسنده نوپا را نسبت به ادبیات دلسرد کرد، ولی سرخوردگی او طولانی نبود.
در سال‌های ۱۸۳۲-۱۸۳۱ داستان‌های منثور شب‌هایی در قصبه نزدیک دیانکا منتشر شد و تحسین الکساندر پوشکین را برانگیخت. این اثر گویای علاقه نویسنده به زادگاهش، اوکراین و مردم آن است و در آن هنوز از خنده تلخ و آمیخته به گریه که در مجموعه بعدی داستان‌های او با عنوان میرگورود احساس می‌شود، خبری نیست. گوگول در میرگورود به نمایش زندگی پیش‌پاافتاده و مبتذل مردم عامی روی آورد. او از سال ۱۸۳۵ تا ۱۸۴۲ مشغول نگارش مجموعه داستان‌های پترزبورگی (شامل داستان‌های دماغ، پرتره، کالسکه، بلوار نفسکی، یادداشت‌های یک دیوانه و شنل) بود. در این داستان‌ها در مقام روایتگر شهرها رخ می‌نماید که عمق تضادهای اجتماعی موجود در شهر را به چشم دیده و دریافته است.
او همزمان با نگارش داستان‌های پترزبورگی، روی نمایشنامه بازرس نیز کار می‌کرد. «من در بازرس عزمم را جزم کردم تا تمام پلشتی‌های روسیه را در توده‌ای گرد آورم و یک‌باره همه‌شان را به‌تمسخر بگیرم.» این نمایشنامه در سال ۱۸۳۶ روی صحنه رفت. برخی از آن استقبال کردند و گروهی دیگر نویسنده را به هجونویسی و افترا زدن به روسیه متهم کردند و او را یاغی خطرناک خواندند. این اتهامات و سرزنش‌ها گوگول را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد و او تصمیم گرفت به خارج از کشور سفر کند تا بتواند کتاب نفوس مرده که تازه نوشتنش را شروع کرده بود، به‌پایان برساند. زندگی نسبتاً آرام در رم و میان آثار هنری نفیس موزه‌های شهر، تأثیر خوبی بر وضع روحی نویسنده نهاد و او در سال ۱۸۴۱ نگارش جلد نخست نفوس مرده را به پایان برد و پس از بازگشت به روسیه آن را منتشر ساخت. در این منظومه منثور گوگول تصویر غمباری از بحران اقتصادی، اجتماعی و معنوی نظام سرواژ و رعیت‌داری را ارائه می‌دهد و در همان حال، ماهیت درنده‌خوی گرایش‌های سرمایه‌داری را که تازه داشتند در روسیه پامی‌گرفتند، آشکار می‌سازد. به گفته آلکساندر هرتسن، نویسنده و اندیشمند بزرگ روس، این کتاب لرزه‌ای بر سراسر روسیه انداخت. گوگول به‌منظور بیان نگرش‌های حقیقی خود نسبت به زندگی مردم روسیه و آثار خود، در سال ۱۸۴۷ کتاب قطعات برگزیده از نامه‌نگاری با دوستان را منتشر کرد که در میان هواداران هنر او واکنش‌های مختلفی برانگیخت.
گوگول که احساس می‌کرد تکیه‌گاه‌های خود را در راه خدمت به حقیقت از دست می‌دهد، برای یافتن آرامش و اتکای معنوی به مذهب روی آورد. او امیدوار بود با تمام کردن نفوس مرده سرانجام نظر مساعد خوانندگان را نسبت به خود جلب کند. گوگول در بخش دوم این اثر قصد داشت نوزایی روسیه را نمایش دهد و اشراف‌زادگان والا و دارای افکار مترقی را به تصویر بکشد ولی طرح او عملی نشد و اثر فاقد یکپارچگی ظاهری و درونی بود. گوگول در یک لحظه سرخوردگی، دستنویس جلد دوم نفوس‌مرده را سوزاند و چند روز بعد از دنیا رفت و در مسکو به خاک سپرده شد. او نویسنده‌ای است با قریحه استثنایی که تأثیر او بر نویسندگان پس از خود عظیم و همه‌جانبه است. گوگول جایگاه شیوه رئالیسم انتقادی را در ادبیات محکم کرد و سمت‌وسویی در ادبیات روسیه به وجود آورد که بحق محور گوگول نام گرفت.
شنل یکی از داستان‌های کوتاه او که در سال ۱۸۴۲ منتشر شد، تأثیر زیادی بر ادبیات روسیه داشته که این امر باعث گفته معروف فئودور داستایوفسکی شد: ما همه از شنل گوگول درآمده‌ایم. داستان شنل به مقایسه افتادگی و بردباری و اخلاق خارج از نزاکت افراد بلندپایه می‌پردازد. محور داستان بر زندگی و مرگ آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، یک کارمند دون‌پایه دولت و منشی تهیدستی در سن‌پترزبورگ است که فرسوده بودن شنلش مایه ریشخند کارمندان جوان است. او با صرفه‌جویی شدید اقدام به خرید یک شنل نو می‌کند. قهرمان برای تهیه پول شنل تازه زحمات زیادی را تحمل می‌کند: شب‌ها چراغ روشن نمی‌کند، چند وعده غذا و بسیاری چیزهای دیگر را حذف می‌کند.  «آن ساعاتی که آسمان خاکستری پترزبورگ تاریک می‌گردد، مستخدمین پس از صرف غذا، هرکس بسته به عایدی یا میل و اراده می‌خواهد از لذایذ زندگی بهره برده، بعضی‌ها تئاتر می‌روند، بعضی برای تماشا به گردش خیابان‌ها می‌شتابند.» گوگول در خلال اثر به‌شرح دکان‌ها، خیابان‌ها، فانوس‌ها و میدان‌های سن‌پترزبورگ می‌پردازد. آکاکی سرانجام به‌هزار زحمت موفق می‌شود که شنل نویی بخرد. روزی شنل را از او می‌دزدند. او بر اثر این واقعه بیمار می‌شود و از شدت ناراحتی بالاخره می‌میرد. «سرمای پترزبورگ از همه طرف او را احاطه کرده و هدف قرار داده بود، گلویش گرفته بود.» در پایان نویسنده به شهر اینگونه جان می‌بخشد: «پترزبورگ بی او ماند، گویی اصلاً آکاکی آکاکیویچ وجود نداشته.»
داستایوفسکی این داستان را منشأ کل ادبیات جدید روسی می‌دانست. ارزش این کتاب هم مثل بازرس و نفوس‌مرده در تحلیل‌های عمیق آن است. از آن دم که قهرمان کتاب متوجه پارگی شنل کهنه‌اش می‌شود و آن را نزد خیاط می‌برد و خیاط نیز به او می‌گوید که پارچه آن‌قدر پوسیده است که جای سوزن‌زدن ندارد، همه حوادث به نحو جالب‌توجهی صورت می‌گیرد. درواقع شنل نوعی کمال مطلوب را مجسم می‌کند ولی افسوس که سعادت خرید شنل دیری نمی‌پاید. در جریان شامی که دوستان به مناسبت این واقعه برایش ترتیب داده‌اند، شنل به‌سرقت می‌رود. این داستان واقع‌بینانه با پایانی تخیلی و ناراحت‌کننده پایان می‌پذیرد. تأثیر داستان شنل در ادبیات روسیه بلافاصله بعد از گوگول، بیشتر به‌جهت جنبه واقع‌بینانه و روان‌شناختی آن بود. تنها مدت‌ها بعد بود که معنای عمیق انسانی عناصر خنده‌آوری که نویسنده در اغلب نوشته‌هایش آورده بود آشکار شد.
داستایوفسکی
فئودور میخاییلوویچ داستایوفسکی، نویسنده مشهور و تاثیرگذار روسیه، در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. پدرش پزشک و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. در ۱۸۳۴ همراه با برادرش مدت ۳ سال را در مدرسه شبانه‌روزی گذراندند. در ۱۵ سالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال در سن‌پترزبورگ امتحانات ورودی دانشکده مهندسی نظامی را با موفقیت پشت‌سر گذاشت. در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید. در ۱۸۴۳ با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغ‌التحصیل شد. در زمستان ۱۸۴۴ رمان کوتاه مردم فقیر را نوشت که از این طریق وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن‌پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دوسال بعد داستان‌های همزاد، آقای پروخارچین و خانم صاحبخانه را نوشت.
به‌دلیل شرکت در این‌گونه محافل و موضوعات بحث این روشنفکران، پلیس مخفی در ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که به ۴ سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سربازان تغییر یافت اما برای نشان‌دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخه‌های آتش نمایشی قرار دادند. داستایوفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند، جرائم و مجازات آن‌ها قرائت شد و کشیشی ارتدوکس از آن‌ها خواست به‌خاطر گناهانشان طلب‌بخشش کنند. ۳ نفر از این زندانیان را به چوبه‌های اعدام بستند. در آخرین لحظات طبل‌های نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش، تفنگ‌های خود را که به سوی آن‌ها نشانه رفته بودند، بر زمین گذاشتند. در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود، بر او عارض شد. در ۱۵ فوریه ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد و به‌عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیاده‌نظام سیبری به سمی اعزام شد. در ۱۸۵۷ با ماریا دیمیتریونا ازدواج کرد. در بهار ۱۸۵۹ استعفایش از ارتش پذیرفته شد و توانست به نزدیکی مسکو نقل‌مکان کند و دو داستان خواب عموجان و دهکده اشپیانچیکوو را بنویسد. همان‌سال عرض‌حالی برای الکساندر دوم فرستاد و بدین‌وسیله اجازه یافت به سن‌پترزبورگ برود. در ۱۰ جولای ۱۸۶۴ میخاییل، برادر بزرگش و در ۱۶ آوریل همان سال ماریا درگذشت. در فاصله سال‌های ۶۴-۱۸۶۲ کتاب‌های خاطرات خانه‌اموات و آزردگان را به‌چاپ رساند. در ۱۸۶۶ جنایت و مکافات و در اکتبر همان سال رمان قمارباز را در ۲۶ روز نوشت. در ۱۸۶۷ با آنا گریگوریونا ازدواج کرد و در آوریل همان‌سال با همسرش به اروپا سفر کرد. در این سفر بارها پول خود را در قمار از دست داد. در فوریه سال ۱۸۶۸ دخترش سوفیا به دنیا آمد که بیشتر از ۳ ماه زنده نماند. نوشتن ابله را در ۱۸۶۹ در فلورانس به پایان رساند و همیشه شوهر را در پاییز همان سال در درسدن نوشت. در سپتامبر دختر دومش به‌نام لیوبوف به‌دنیا آمد. در ۱۸۷۱ نوشتن جن‌زدگان را به پایان رساند.
در تابستان همان‌سال پسرش به‌نام فدیا به‌دنیا آمد. جوان خام را در زمستان ۷۵-۱۸۷۴ نوشت. آلیوشا آخرین فرزندش نیز در ۳ سالگی بر اثر حمله‌صرع درگذشت. یادداشت‌های روزانه نویسنده را طی سال‌های ۷۷-۱۸۷۶ به همین نام در روزنامه و برادران کارامازوف را در طول سال‌های ۸۰-۱۸۷۹ به‌تدریج در روسکی‌وستنیک منتشر کردند. در جشن بزرگداشت پوشکین درپی سخنرانی‌اش به اوج شهرت و افتخار رسید و سرانجام در اوایل فوریه سال ۱۸۸۱ بر اثر خونریزی ریه درگذشت.
شب‌های روشن که در سال ۱۸۴۸ نوشته شد، از زبان راوی که در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند، بازگو می‌شود. راوی تجربه‌هایش از قدم‌زدن در خیابان‌های سن‌پترزبورگ را توصیف می‌کند. او می‌گوید، به‌طوری‌که می‌بینم من با همه اهالی سن‌پترزبورگ رفیقم. عاشق این شهر در شب است، خانه‌ها را می‌شناسد، آن‌ها با او سخن می‌گویند و برایش می‌گویند چگونه نوسازی می‌شوند، با رنگ جدید دوباره نقاشی یا تخریب می‌شوند. باید به خیابان نوسکی یا پارک می‌رفتم یا در اطراف رودخانه گردش می‌کردم. شالوده داستان را سن‌پترزبورگ دربر می‌گیرد. او به بیان رابطه‌اش با دختری جوان به نام ناستنکا می‌پردازد.  دختر جوان تعریف می‌کند از آن‌جایی که پانسیون مادربزرگش بسیار کوچک بوده، آن‌ها برای کسب درآمد، بخشی از خانه را اجاره داده بودند. در شبی که مستأجر قرار بوده سن‌پترزبورگ را به قصد مسکو ترک کند، ناستنکا که عاشق جوان شده، او را ترغیب به ازدواج می‌کند. او به دختر اطمینان می‌دهد که یک‌سال دیگر برای او خواهد برگشت. اکنون یک‌سال گذشته و او حتی نامه‌ای دریافت نکرده. راوی متوجه می‌شود بی‌اختیار عاشق ناستنکا شده است. او خورشید را که آرام‌آرام در آسمان سرد سن‌پترزبورگ درحال پایین رفتن است، البته نه بی‌تفاوت، تماشا می‌کند. راوی عشقش به او را اعتراف می‌کند. در ادامه همان‌طور که قدم می‌زنند، از کنار مرد جوانی می‌گذرند که معلوم می‌شود معشوق ناستنکا است و درنهایت دختر جوان در طول شب با عشقش در سن‌پترزبورگ به قدم زدن می‌پردازد.
در رمان اَبله نیز سن‌پترزبورگ نقش پررنگی دارد: حدود ساعت ۹ صبح قطار ورشو- پترزبورگ تمام‌بخار به پترزبورگ نزدیک می‌شد. پرنس میشکین پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمی‌گردد. بیماری او رسماً افسردگی عصبی است ولی درواقع مویخکین دچار نوعی جنون شده که نمودار آن بی‌ارادگی مطلق است. روگوژین، همسفر مویخکین، این جوان گرم و با اراده در راه سفره دل خود را پیش میشکین که از نظر روحی نقطه‌مقابل اوست، می‌گشاید. روگوژین برای او عشق خود را نسبت به ناستازیا فیلیپونیا بازمی‌گوید. این‌دو وقتی به سن‌پترزبورگ می‌رسند، از یکدیگر جدا می‌شوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین، یکی از خویشاوندانش می‌رود به این امید که برای زندگی فعالی که می‌خواهد آغاز کند، پشتیبانش باشد و در ادامه شاهد صحنه‌هایی از شهر و خیابانگردی غیرمعمول روگوژین و مویخکین در کوچه‌های سن پترزبورگ هستیم. در رمان مشهور جنایت و مکافات نیز صحنه داستان سن‌پترزبورگ، پایتخت آن روز کشور پهناور روسیه است. این رمان تأثیر تجربیات و کاوش‌های درونی و تلاش بی‌پایان داستایوفسکی برای یافتن حقیقت زندگی است. این داستان از دید قاتل تعریف می‌شود و افکار و عواطف جنایتکاری روشنفکر تجزیه‌وتحلیل می‌شود. به‌علاوه تلاش بازرس باهوش برای کشف جرم باعث می‌شود خواننده بیشتر نگران قاتل داستان باشد تا پلیس. قاتلی که مثل همه شخصیت‌های مهم داستایوفسکی روانی پیچیده دارد و به‌راحتی نمی‌توان او را محکوم کرد.
این کتاب داستان دانشجویی به‌نام راسکولنیکف را روایت می‌کند که در محله‌ای بدنام در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند. او که افکار پیچیده‌ای در سر دارد، زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شود، به‌قتل می‌رساند و پس از قتل، خود را ناتوان از خرج‌کردن پول و جواهراتی که برداشته می‌بیند و آن‌ها را پنهان می‌کند. داستایوفسکی با گذر از کوچه‌ها و خیابان‌های سن‌پترزبورگ به باغ یوسوپف می‌رسد: راستی می‌گویند برگ روز یکشنبه در باغ یوسوپف در بالن بسیار بزرگی پرواز خواهد کرد و با پول کم همسفر هم قبول می‌کند.  داستایوفسکی اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را تنها سهم اشخاصی قوی چون راسکلنیکف می‌داند که تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که رنج‌کشیدن را نشانه عمق تفکر و احساس می‌داند. داستایوفسکی آزادی‌خواهی را که با خودکامگی توأم باشد، محکوم می‌کند و فقط آن آزادی و اختیاری را شایسته پیروزی می‌داند که با خواست و اراده خداوند هماهنگ باشد.
تولستوی
لئو نیکلایویچ تولستوی از نویسندگان نامی تاریخ معاصر روسیه، شهرت و محبوبیتی جهانی داشت اما به سادگی زندگی می‌کرد. لئو ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پالیانا در خانواده‌ای اشرافی به‌دنیا آمد. مادرش را در دوسالگی و پدرش را در ۹ سالگی از دست داد و پس از آن تحت‌سرپرستی عمه‌اش تاتیانا قرار گرفت. در سال ۱۸۴۴ در رشته زبان‌های شرقی نام‌نویسی کرد، ولی پس از ۳ سال تغییر رشته داد و خود را به دانشکده حقوق منتقل کرد تا با کسب دانش وکالت به‌وضع نابسامان ۳۵۰ کشاورز روزمزد تحت‌حمایت خانواده رسیدگی کند و با اصلاحات اراضی به شرایط رنج‌آور اجتماعی آنان خاتمه دهد. تولستوی در سال ۱۸۵۱ پس از گذراندن دوران مقدماتی نظام، در جنگ‌های قفقاز شرکت کرد که مبنای داستان‌های قفقازی او شد و با نوشتن داستان کودکی، سه‌گانه‌ای را آغاز کرد که با نوجوانی و جوانی آن را ادامه داد.
با شروع جنگ‌های کریمه در سال ۱۸۵۴ به جبهه سواستوپل منتقل شد. او به‌خاطر ارسال گزارش‌های واقعی از صحنه‌های نبرد در کتاب قصه‌های سواستوپل، نامش به‌عنوان نویسنده‌ای چیره‌دست بر سر زبان‌ها افتاد. او پس از سقوط سواستوپل به سن‌پترزبورگ رفت. لئو به‌لحاظ توجه خاصی که به آموزش‌وپرورش کودکان و نوجوانان داشت، در سال ۱۸۵۷ به‌مدت ۵ سال در گذر از کشورهای اروپای‌غربی، با مشاهیر اروپا مانند چارلز دیکنز، ایوان تورگنیف، فریدریش فروبل و آدلف دیستروگ دیدار کرد. پس از بازگشت به کشورش دست به رشته‌ای اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به پیروی از ژان‌ژاک‌روسو، به‌تأسیس مدارس ابتدایی در روستاها پرداخت. تولستوی از سال ۱۸۵۵ به‌تناوب در زادگاه خود ژاسناژا پولژانا، مسکو و سن‌پترزبورگ اقامت گزید. لئو در نامه‌ای به یکی از خویشاوندانش چنین نوشته است: هرگاه به‌مدرسه قدم می‌گذارم، با مشاهده چهره‌های کثیف و تکیده، موهای ژولیده و برق چشمان این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار می‌شوم و همان حالتی به من دست می‌دهد که بارها از دیدن شرابخواران مست، بر من مستولی شده است.‌ ای خدای بزرگ! چگونه می‌توانم آن‌ها را نجات دهم؟ نمی‌دانم به کدام‌یک کمک کنم. من آموزش‌وپرورش را تنها برای توده‌ها می‌خواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکین‌ها و لومونوسف‌های آینده را از غرق‌شدن رهایی بخشم. میلیون‌ها کودک روسی تا دهه‌دوم قرن‌بیستم با آموزش الفبای تولستوی،‌ سال اول دبستان را آغاز کردند. او در سال ۱۸۶۲ با سوفیا آندر ژونا برس ازدواج کرد. پشتیبانی همسرش از فعالیت‌های ادبی او که به‌روایتی ۱۴۰۰ صفحه از پیش‌نویس جنگ‌وصلح را بیش از هفت‌بار پاکنویس کرده بود، شایسته احترام است. آن‌ها ۱۳ فرزند داشتند که ۴ تا از آن‌ها را از دست داده بودند. تولستوی در سال ۱۸۸۲ با فقر روزافزون کارگران آشنا شد و به‌منظور کمک‌رسانی به کشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دسته‌جمعی آنان به شهرها، اقدام به‌ایجاد تشکیلاتی به‌منظور پشتیبانی از روستاییان کرد. او خود نیز با ترک سیگار و الکل و کناره‌گیری از تفریحات مخصوص مانند شکار حیوانات اعلام همدردی کرد. ازجمله فعالیت‌های اجتماعی تولستوی، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی و سربازان فراری بود. از سال ۱۸۸۱ میلادی به بعد، در نتیجه مطالعات و تحقیقات بیشتر در حیطه ادیان، گرایش و تعلقات مذهبی، نسبت به ترجمه دوباره انجیل به‌زبان روسی اقدام کرد. شهرت تولستوی در خارج از روسیه بیشتر می‌شد اما در داخل مورد انزجار دستگاه‌های دولتی و مراجع ارتدوکس قرار گرفته بود. نوشته‌هایش پیش از انتشار توقیف و شایعه روانی بودن او به‌سرعت پراکنده می‌شد. انتشار رمان رستاخیز بهانه‌ای بود در دست مرجع عالی کلیسای ارتدوکس تا درسال ۱۹۰۱ تولستوی را به‌عنوان مرتد معرفی کند. او مبارزات سوسیالیست‌ها را نیز درجهت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، مردود دانسته و به‌عنوان پرچمدار انسان‌دوستی و مخالف با جنگ و خونریزی شناخته شده است و آثارش تأثیر عمیقی در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه داشت. در آخرین روزهای حیات خود، به اتفاق پزشک خانوادگی و دختر کوچکش به‌سوی جنوب روسیه سفر کرد که در تاریخ هفتم نوامبر ۱۹۱۰ در ایستگاه راه‌آهن آستاپوفو به‌پایان رسید و دو روز بعد، پیکر این نابغه روس در زادگاهش به‌خاک سپرده شد.
تولستوی جنگ‌وصلح را که منتقدان ادبی آن را یکی از بزرگ‌ترین رمان‌های جهان می‌دانند، در ۱۸۶۹ طی ۷ سال نوشت. در این رمان طولانی بیش از ۵۸۰ شخصیت با دقت توصیف شده‌اند و یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سده نوزدهم امپراتوری روسیه است و حماسه مقاومت روس‌ها را در برابر حمله ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت بازگو می‌کند. داستان کتاب در شهر سن‌پترزبورگ روسیه و درسال ۱۸۰۵ اتفاق می‌افتد یعنی درست همان زمانی که خبر فتوحات ناپلئون در غرب اروپا کم‌کم داشت موجب نگرانی مردم و دولت روسیه می‌شد. برای جنگی که همه انتظار آن را داشتند و امپراتور برای آن به پترزبورگ آمده است، هنوز وسایل جنگ آماده و مهیا نیست. با همه این احوال جنگ آغاز می‌شود. پرنس آندره پس از ملاقاتش با پی‌یر در مسکو، چنان‌که به نزدیکان خود گفت به‌منظور انجام کارهایی عازم پترزبورگ شد. تولستوی در این رمان ابتدا بر آن است تا داستان زندگی اشراف روسیه در سن‌پترزبورگ، مسکو و دیگر شهرها را به تصویر بکشد اما رفته‌رفته داستان با ورود مردم عادی و تأملات تاریخی، به حماسه‌ای مبدل می‌شود. اندیشه ترسیم تابلوی زندگی یک دوران در این شهرها جان می‌گیرد و راوی از مجامع اشرافی پترزبورگ از ملک بالکونسکی پیر و از خانه رستف در مسکو به اولموتس و به ارتش کوتوزف می‌پیوندد. آندره هرقدر نیروی حیاتی‌اش کاهش می‌یابد، صلح درونی‌اش فراگیرتر می‌شود. او که اعتقادی به خدا ندارد، ناگهان می‌اندیشد: عشق خداست و مردن برای من جزیی از عشق است و پیوستن به کل و بازگشت به سرچشمه ابدی. سن‌پترزبورگ در آنا کارنینا نیز می‌درخشد. این رمان در آغاز به‌صورت پاورقی از سال ۱۸۷۵ تا ۱۸۷۷ به چاپ رسید. تولستوی می‌گوید آناکارنینا اولین رمان واقعی او و یک داستان حماسی منثور است و ماجرایی دراماتیک از عشق و سرخوردگی دارد. تولستوی در نوشتن این داستان سعی داشته برخی افکار خود را درقالب دیالوگ‌های متن به خواننده القا کند و او را به تفکر وادارد. یکی از بارزترین جلوه‌های ظهور اندیشه‌های این نویسنده در داستان، قسمت‌هایی است که او افکار مذهبی خود را درقالب افکار شخصیت مهم داستان یعنی لوین آورده است. داستان از این‌جا شروع می‌شود که زن و شوهری به نام‌های استپان آرکادیچ و داریا الکساندرونا با هم اختلافی خانوادگی دارند. آنا کارنینا خواهر استپان آرکادیچ که در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند، برای حل‌اختلاف آن‌ها به مسکو می‌آید و ماجراهای اصلی آغاز می‌شوند. تولستوی فضای اشرافی و محافل ثروتمندان آن روزگار را در شهر سن‌پترزبورگ به تصویر می‌کشد. زمانی که پرنس‌ها و کنت‌ها دارای مقامی والا در جامعه بودند و آداب و رسوم اشرافیت و نجیب‌زادگی بر داستان حاکم است. یکی از مردان تیزهوش وابسته به همین محفل، آن‌را وجدان اجتماع پترزبورگ می‌نامید. کارنین برای این حلقه احترامات فائقه قائل بود و آنا که از موهبت جوشیدن با همه‌کس برخوردار بود، در نخستین روزهای زندگی‌اش در پترزبورگ در این گروه نیز دوستانی دست‌وپا کرده بود. اما دیگر از هنگام بازگشت وی از مسکو، این اجتماع برایش تحمل‌ناپذیر شده بود. نویسنده در این اثر زندگی خود در قرن نوزدهم را به نمایش می‌گذارد و تا ژرفنای طبیعت گوناگون آدمیان رخنه می‌کند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST