اندر احوالات باد و گیاه
اسماعیلپور ضمن تشریح خاستگاه و معنی واژهی «کنفسیوس»، زندگینامهی مختصری از حکیم چینی ارائه کرد و سپس به تشریح اندیشهها و نظرگاههای اجتماعی وی پرداخت؛ او تصریح کرد: در آثار کنفسیوس ویژگیهای متعددی وجود دارد. برجستهترین آنها ویژگیهای تعلیمی و اخلاقی هستند که با مفاهیم گلستان سعدی همسنخاند. البته تفاوتهایی در این میان وجود دارد؛ سعدی مرد عرفان و اهل عشق و عاشقی است؛ اما در هیچیک از آثار کنفسیوس نشانی تغزل و ماهیت غنایی نیست؛ او به هیچروی به مسائل ماوراءطبیعی نمیپردازد و تنها تعلیمات مدنی و اخلاقی را در نظر دارد. باید این را نیز یادآور شد که سعدی علاوه بر آثار تعلیمی، آثار تغزلی و عاشقانهی بسیار درخشان و زیبا دارد. البته کنفسیوس اشعار شعرای برجستهی چین را در نظر داشته است و مجموعهای از آنها را نیز برگزیده و در قالب کتاب فراهم آورده است. کنفسیوس علاوه بر شعر به موسیقی نیز توجه بسیار داشته است؛ در اندیشهی او موسیقی، برترین و والاترین هنر است؛ از این حیث نیز میتوان مشترکات میان سعدی و حکیم چین را برشمرد.
وی در شرح اصول اخلاقی کنفسیوس تأکید کرد: مهربانی، تواضع، نظم و اطاعت جزو مهمترین اصول اخلاقی کنفسیوس هستند؛ البته باید تأکید کرد اطاعت کورکورانه مراد وی نیست؛ او اطاعت توأم با خردورزی را در نظر دارد. کنفسیوس به علاقهمندی زبردستان به زیردستان نیز تأکید داشته است؛ همچنین اطاعت زیردستان از زبردستان را هم سفارش کرده است. مهربانیِ فرمانروایان به رعایا و وفاداری رعایا نسبت به فرمانروایان نیز از مهمترین اصولی است که کنفسیوس بر آنها تأکید دارد. این اندیشهها در گلستان سعدی هم دیده میشود. زمانهی دشوار و دوران تلخ خشونتهای سیاسی و اجتماعی آن مقطع ظهور مصلحی اجتماعی چون کنفسیوس را موجب شده است. او در این شرایط توانست قوانینی را طرح و اجرا کند؛ البته خاقانهای چین موازین عادلانهی کنفسیوس را وانهادند و این امر سرنوشتی تلخ را در آخر عمر برای او در پی داشت.
اسماعیلپور در ادامه، مؤلفههای آرمانشهر کنفسیوس را برشمرد و اظهار داشت: عزت نفس، علو همت، خلوص نیت، شوق به عمل و خوشرفتاری ملاکهایی هستند که حکیم چینی برای انسان کامل و آرمانشهر خود بر میشمارد. در اندیشهی وی پرستش ارواح نیاکان هم مطرح شده است. بهزعم او آسمان برترین مرتبهی تعالی روح است؛ از اینروی آیین کنفسیوسی که صرفاً آیینی اجتماعی و سیاسی بود، به کیش تبدیل شد. برای این کیش معبد وجود دارد و پیروان آن در آنجا به دعا و نیایش میپردازند. لازم به تأکید است که نمیتوان این قوانین را یک دین واقعی پنداشت و چینیها طی زمان به آن قداست بخشیدهاند. نکتهی مهم این است که آداب و آرای کنفسیوس امروز نیز در رفتار و زندگی چینی جاری است.
وی افزود: اصل و اساس اندیشهی کنفسیوس بر چهار عنصر استوار شده است؛ او آسمان را منبع قضا و قدر میداند؛ آسمان همان چرخ گردون یا سپهر است که در شعر سعدی و دیگر شعرای کلاسیک فارسی وجود دارد. دومین عنصر، قوهی قاهر جهانی است که همان آفریدگار است. عنصر دیگر دل است؛ همان که نزد عرفای ما قلب و روح خوانده میشود. روش نیک یا راه راست عنصر چهارم در اندیشهی کنفسیوسی است.
اسماعیلپور با بیان مصادیقی برگرفته از گلستان، وجوه مشترک اندیشهی او با حکیم چین را برشمرد و تصریح کرد: «صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه/ بشکست عهد صحبت اهل طریق را/ گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود/تا اختیار کردی از آن این فریق را/ گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج/ وین جهد میکند که بگیرد غریق را.» آنچه سعدی از «صاحبدل» مراد میکند در توصیههای کنفسیوس نیز دیده میشود؛ او از «عارف» سخن نمیگوید؛ اما مفهوم صاحبدل بینادل را طرح میکند که همهی این ارکان در آن دیده میشود. مطالبی چون گذرا بودن جهان و امور دنیوی هم در شعر سعدی وجود دارد و هم در نوشتههای کنفسیوس. او میگوید: «کسی که یک پاره نان خشک و یک کوزه آب برای خوردن و یک بازوی نیرومند به جای بالش برای گذاشتن در زیر سر دارد، خوشبختی را بیآنکه جستوجو کند یافته است.»
وی افزود: تأکید بر آداب سخنگفتن در شعر سعدی بسیار است؛ کنفسیوس نیز بر مضامین مشابه تصریح کرده است؛ او میگوید: «در مصاحبت با مرد آزاده سه خطا روی میدهد: سخنگفتن بدون اراده، خاموشماندن در موقعی که سخن گفتن ضروری است (این کار خود را دانا و خردمند جلوهدادن است) و سخنگفتن بدون دقت در حرکات و وجنات خود (و این را کوری نامند).» او دربارهی آزادی، شرافت و نجابت نیز مباحث متعددی را طرح کرده است که در جایجای گلستان دیده میشود. کنفسیوس در شرح ویژگیهای مرد آزاده بر مفهوم شرافت بسیار تأکید کرده است؛ او میگوید: «صفت خاص مرد آزاده به خاصیت باد میماند و صفت مرد طبقهی پایین مانند گیاه است؛ هر وقت باد میوزد، گیاه جز سر فرودآوردن راه و چارهی دیگری ندارد. گردآمدن و همدستشدن قوهی طبیعت با قوهی تربیت، صفات مرد آزاده را پدید میآورند.»
اسماعیلپور تصریح کرد: در قیاس «مکالمات» کنفسویس و گلستان میتوان بیش از هفتاد درصد مضامین مشترک یافت؛ آنچه متفاوت مینماید از اینروست که سعدی اهل عشق و ادبیات است و شاعری شوریده؛ اما کنفسیوس این ویژگیها را ندارد. خرد و خردورزی، اخلاق و سیاست ملت و دولت، امور دنیوی و هواهای نفسانی، اطاعت و فرمانبرداری، آزادگی، نجابت و شرافت، صاحبدلی و بینادلی، هنر، نصیحت پادشاهان، فضیلت قناعت و سادهزیستن و بهرهمندی از میراث تعلیمی و اندرزی نیاکان مضامین مشترک میان سعدی و کنفسیوس هستند.
تضاد خیر و شر بیپایان است
شا زونگ پیگ، سخنان خود را با موضوع «مقایسهی اندیشههای سعدی و کنفسیوس بر اساس اسلام» آغاز کرد؛ وی پس از بیان برخی مؤلفههای اشعار سعدی اظهار داشت: تمایل نداشتن به مقامات دولتی و فاصلهگرفتن از پادشاه که سعدی بر آن تأکید بسیار داشته است، در فرهنگ سنتی چین نیز بسیار مورد تأکید است؛ بهعنوان مثال در ضربالمثل چینی آمده است: همراه بودن با پادشاه مانند همراهی ببر است. در قسمت دهم «جویی» آمده است: «پشت سر ببر راه میرود و ببر او را گاز نگرفته است؛ این نشان میدهد روش راهرفتنش درست است. با فروتنی کار انجام میدهد و بدون اشتباه به جلو میرود؛ این روش درست است. در راه راست راه برود و با رفتار فروتنانه کار انجام دهد؛ این روش کارکردن حتماً به موفقیت میانجامد. پشت ببر راه میرود و تلاش میکند برای کنترل چگونگی راهفتن ببر؛ این روش خطرناک است. با دقت به راه ببر نگاه میکند و به شیوهی برگشتن خوب فکر میکند؛ خوششانس است.»
وی ضمن خواندن نمونههای دیگری برگرفته از متون کهن چینی و همچنین برخی حکایات سعدی تأکید کرد: این تفکر، جریان اصلی فرهنگ چین است که با جامعهی فراگیر، که در حال حاضر نیز برای نوسازی چین مطرح است، هماهنگ است. شاعر معروف سلسلهی سونگِ جنوبی در شعری میگوید: «پیشینیان با تمام قدرت علم میآموختند؛ آنها در تمام عمر خود برای تحقق این امر تلاش میکردند؛ آنها از جوانی آغاز میکردند، اما در پیری موفق میشدند. علمی که از کاغذ و کتاب به دست آید اندک و سطحی است و نمیتواند معنای واقعی دانش را تفهیم کند. اگر کسی بخواهد حقیقت عمق کتاب را درک کند، باید خود آن را به دست آورد.»
شا زونگ پینگ ادامه داد: دانش و حکمت هم با یکدیگر ارتباط دارند و هم تفاوت. در فرهنگ بودایی اندیشهای سیستمی به نام «تبدیل دانش به حکمت» وجود دارد. در این اندیشه هشت آگاهی و چهار حکمت مطرح است؛ بر اساس این اندیشه میتوان هشت آگاهی را به چهار حکمت تبدیل کرد. هشت آگاهی، به مثابه درکی نظری از فعالیتهای روانی انسان است؛ پنج آگاهی اول همان احساس پنجگانه است؛ ششمین آنها به فعالیت روانی اشاره دارد؛ هفتمین اگاهی خودآگاهی است؛ هشتیمن آنها بر آگاهی از آداب و رسوم دلالت دارد که بر اساس هفت آگاهی قبلی شکل گرفته است. طبیعتاً اندیشهی اسلامی و تفکر بودایی دو نظرگاه دینی هستند و هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند؛ اما با توجه به آغاز مراودات اسلام و بودیسم در دورهی خلفای راشدین، علمای دینی اسلام از فرق مختلف، بهویژه اهل تصوف، دین اسلام را تبلیغ میکردند و همچنین نظرگاهها و ادیان مختلف را میشناختند.
وی افزود: کار خیر، پاداش نیک و کار شر، مکافات بد دارد. تضاد میان خوب و بد همواره بیپایان بوده است؛ مردم در رویارویی با این تضاد باید چه موضعی بگیرند؟ سعدی بهعنوان نمایندهی فرهنگ اسلامی و کنفسیوس بهعنوان نمایندهی فرهنگ سنتی چین هر دو بر موضع اصولی مبارزه و ناممکنبودن مصالحه تصریح ميکنند؛ «جزای نیک و بد خلق با خدای انداز/ که دست ظلم نماند چنین که هست دراز». باید انطباق با عدالت معیار قرار گیرد؛ در باب اول گلستان آمده است: «دروغ مصلحتآمیز به ز راست فتنهانگیز». حکیم چین نیز میگوید: «نجیبزادهای که اخلاق خوب دارد همیشه میتواند با عدالت مردم را متحد کند؛ اما آدمهای پست و بیتربیت با منافع مشترک موقتی انسان را به تبهکاری میکشند.» اصل دیگری که هر دو حکیم بر آن تأکید دارند این است که باید جستوجوی رفتار خوب هدف اصلی قرار گیرد.
شا زونگ پینگ به مصداق این معنا در باب اول گلستان اشاره کرد و اظهار داشت: «خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر/ زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند». در آثار کلاسیک چینی آمده است: «اگر خانوادهای کار خیر زیادی انجام دهد خوشبخت میشود و برکت حتماً برای این خانواده خواهد آمد. اگر کار خیر انجام نداد، حتماً بلا و مصیبت برای آنها میآید. اگر وزیر پادشاه را کشت و پسر پدر خود را کشت این نتیجهی یک زمان کوتاه نیست، بلکه به خاطر دلایل زیاد و زمان طولانی بوده است.» افکار و اندیشههای سعدی متنوع و رنگارنگ است. در اشعار او، هم حکمت زندگی این در جهان و هم درک و فهم از جهانبینی اسلامی برای این دنیا و آخرت وجود دارد. در اشعار او همچنین دانش زیادی از جامعهی واقعی و هم دانش در زمینهی اعتقادات مذهبی و باورهای دینی وجود دارد.
آیندهی مستتر در گذشته!
دهقانی بر دشواری قیاس میان سعدی و کنفسیوس تأکید کرد و ضمن اشاره به فاصلهی طولانی میان سالهای زیست آن دو تصریح داشت: جز فاصلهی زمانی، گویا سعدی و کنفسیوس از حیث محیط فرهنگی و تفکر به دو کرهی جداگانه تعلق دارند؛ اگر نگاهی به نقشهی جهان بیندازیم میبینیم که فاصلهی این دو، به خط مستقیم هوایی، حدود ششهزار کیلومتر است. علاوه بر اینها تفاوت فرهنگی و دینی و زبانی هم آن دو را از هم دور میکند؛ از اینروی در وهلهی اول به نظر میرسد، مقایسهی سعدی و کنفسیوس کار چندان معقولی نیست. چینیها بیش از ایرانیها در ثبت و ضبط تاریخ خود و زندگی بزرگانشان کوشا بودهاند؛ با اینکه کنفسیوس نزدیک به 1800 سال پیش از سعدی میزیسته است، گزارشهایی دربارهی او و شرایط زیتش موجود است؛ البته میتوان در اینباره تردید کرد؛ اما به هر روی این گزارشها وجود دارد.
وی تأکید کرد: اما دربارهی سعدی تقریباً هیچ نمیدانیم؛ تاریخ ولادت او مشخص نیست. اگر آنچه را او خود در آثارش گفته است قابل اعتماد بدانیم و مبنا قرار دهیم، میتوان گفت در اوایل قرن هفتم هجری متولد شده و در اواخر همان قرن هم وفات یافته است. با اینکه سعدی در آن زمان بسیار مشهور بوده است، تاریخ وفاتش نیز به دقت ثبت و ضبط نشده است و اتفاق نظری در اینباره وجود ندارد. از خانوادهی او تقریباً هیچ نمیدانیم. آنچه دربارهی تحصیل او در نظامیه و اساتیدش وجود دارد هم بر اساس نوشتهها و قصهها و حکایات خود وی برداشت شدهاند؛ حال آنکه نمیدانیم این اطلاعات چقدر صحت دارند؛ چون زبان وی شاعرانه و آمیخته با تخیل است و نمیتوان آنها را فکتهای تاریخی پنداشت.
دهقانی با تأکید بر دشواری قیاس میان سعدی و کنفسیوس افزود: نکتهی دیگری که این دو را از هم جدا میکند سخنان منسوب به کنفسیوس است؛ این سخنان از حیث مضمون نسبت به سخنان سعدی از انسجام بیشتری برخوردارند. سعدی هم به خلیفهی عباسی دلبستگی داشته است و هم برخی حکام، وزرا و خدمتگزاران هولاکو را مدح کرده است. او هم اشعار زاهدانه و موعظهآمیز سروده است و هم غزلیات قلندرانه و پرشور که گاه بسیار اروتیک و هنجارشکن هستند. علاوه بر اینها سعدی هزلیاتی سروده است که ما ایرانیها هنوز نمیتوانیم آنها را بر زبان آوریم و همواره از کلیات آثار وی حذف شدهاند. این در حالی است که کنفسیوس از ابتدا تا پایان کار بر یک منهج و طریق راه میسپرده و شخصیتی بهغایت معتدل و استوار داشته است.
وی تصریح کرد: با همهی این احوال میان آن دو شباهتهایی هم موجود است. هر دو اخلاقگرا هستند و میکوشند فرمانروایان و سیاستمداران را به پیروی از اصول اخلاقی ترغیب کنند. وقتی یکی از صاحبمنصبان به کنفسیوس شکایت برد که شمار دزدان فزونی گرفته است، پاسخ داد اگر او خود (صاحبمنصب) هوس تجمل از سر به در کند، عوام هم دزدی نمیکنند. نظیر این حکایت در گلستان سعدی هم وجود دارد: «آوردهاند که انوشروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب کرده بود و نمک نبود. غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند. گفت: زینهار تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نگردد و دیه خراب نشود. گفتند: این قدر چه خلل کند؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندک بوده است، به مزید هرکس بدین درج رسیده است. اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ/ به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد/ زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ.»
دهقانی به شرح شباهتی دیگر میان دو حکیم پرداخت و گفت: هر دو گذشتهگرا هستند. البته باید تأکید داشت بر اینکه در فرهنگ ایرانی، سیاستنویسان و اخلاقنویسان اصولاً آرمان خود را در گذشتهای دور و افسانهای میجویند؛ آنچنانکه گاه یا تاریخ به افسانه تبدیل شده است و بعد شکل آرمان یافته است یا اینکه اصولاً آنها افسانه بودهاند نه تاریخ. این نکتهی بسیار مهمی است که ما آینده را در گذشته بجوییم. این رویکرد در نظرگاه و آثار سعدی و کنفسیوس دیده میشود؛ با این تفاوت که حکیم چینی در پی زندهکردن گذشته نبود؛ او تنها از رفتار و شیوهی سیاستورزی فرزانهشاهانِ افسانهای الگو میگرفت تا شاهان آینده را تربیت کند؛ اما گویی غایت آرزوی سعدی این است که عین گذشته را زنده کند. میدانیم که سعدی چون کنفسیوس به سیاست توجه بسیار دارد؛ آنچنانکه بابهای اول بوستان و گلستان را به سیاست اختصاص داده است.
وی ضمن تأکید بر شکل و اندازهی توجه کنفسیوس به مقولهی الهیات تصریح کرد: آنچنانکه گفته شد او به این مقوله وقع چندانی نمینهد؛ یعنی سیاست و حتی اخلاق را زمینی و عملی میبیند. اما از آنجاکه سعدی از سنت اسلامی برخاسته است، طبعاً نمیتواند هیچچیز را جدا از آسمان و خدا و آموزههای دینی ببیند؛ با این همه میداند در سیاست نمیتوان پندهای صوفیانه و زاهدانه گفت. او از این حیث مثل کنفسیوس است؛ سعدی خوب میداند اندرزهای زاهدانه در گوش کسانی که بر کوه قدرت تکیه دارند باد هوا است. از اینروی در گفتوگو با اصحاب قدرت تقریباً بهکلی بینش الهیاتی خود را وامینهد؛ او اصحاب قدرت را نه از عذاب الهی که از همان چیزی میترساند که آنها حقیقتاً از آن واهمه دارند: از دستدادن قدرت، غلبهی دشمن و سیطرهی پرمهابت مرگ که شاه و گدا نمیشناسد و ملموستر از هر حقیقت دیگری پیش چشم قدرتمندان قد برافراخته است.
دهقانی افزود: آخرین و مهمترین وجه تشابه کنفسیوس و سعدی ناتوانی و ناکامی هر دو در دستیابی به نظام اخلاقی و سیاسیای است که آرزویش را داشتهاند. در واقع هر دوی آنها تنها آرزوهایشان را بیان کردهاند. کنفسیوس در پایان عمر آنقدر ناامید شد که دست از هر کار سیاسی کشید و در زادگاه خود به آموزش و بهکارگیری رویکردی تئوریک بسنده کرد. البته سعدی هیچگاه در اینباره اظهار نامیدی نکرد؛ اما تاریخ نشان میدهد آنچه او آرزو داشت هیچگاه محقق نشد. به هر روی مهم این است که در آموزههای کنفسیوس هیچگاه تعارض و تناقضی نمیبینیم؛ متأسفانه آموزههای سعدی اینگونه نیست.
وی مصادیقی در تأیید این مدعا برشمرد و گفت: در سنت اخلاقنویسان مسلمان، اعم از فلاسفه و عرفا و ادبا، سیاست و حکومت نجس و ضداخلاق تلقی شده است؛ آنها زیست اخلاقی را در گرو فاصلهگرفتن از حکومت، سیاست و قدرت دانستهاند. در حکایتی از سعدی میتوان این معنا را به درستی دریافت: «دو امیرزاده در مصر بودند؛ یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت. عاقبةالامر این یکی علامهی عصر گشت و آن دیگر عزیز مصر شد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت: ای برادر شکر نعمت باری، عز اسمه، مرا بیش میباید کرد که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و تو میراث فرعون و هامان، یعنی ملک مصر. من آن مورم که در پایم بمالند/ نه زنبورم که از دستم بنالند/ کجا خود شکر این نعمت گذارم/ که زور مردمآزاری ندارم؟»
دهقانی تصریح داشت: بهزعم سعدی قدرت عین مردمآزاری است. با این آموزهی اخلاقی چگونه میتوان علم سیاست ایجاد کرد؟ چگونه میتوان قدرتمندان را تربیت کرد؟ از دیگرسو سعدیِ محتاط و واقعبین این را نیز خوب میداند که با اهل قدرت نمیتوان وارد معاملهای منطقی و مبتنی بر فضائل اخلاقی شد؛ قدرت خوی فرعونی دارد؛ خودکامه و تمامیتخواه است و فرمانروا را سرکش و جبار و فرمانبردار را مطیع و سربهراه میخواهد و شگفتا که سعدی این قاعده را از زبان خردمندترین وزیر افسانهای ایران یعنی بزرگمهر بیان میکند؛ آن هم در قبال پادشاهی چون انوشیروان که مَثل اعلای دادگری است. در مجلس رایزنی انوشیروان بزرگمهر «رای ملک» را بر «فکر چندین حکیم» ترجیح میدهد و آن را تأیید میکند. وقتی در خفیه از او میپرسند، پاسخ میدهد: «موافقت رای ملک اولیتر است تا اگر خلاف صواب آید به علت متابعت او از معاتبت ایمن باشم. خلاف رای سلطان رای جستن/ به خون خویش باشد دست شستن/ اگر خود روز را گوید شب است این/ بباید گفت اینک ماه و پروین.»
دهقانی در انتها گفت: سعدی از یکسو به پادشاه توصیه میکند که «جز به خردمند مفرما عمل»؛ یعنی فقط خردمندان را به مشاغل دولتی بگمار؛ از دیگرسو بیدرنگ حکمی میدهد که درست نقیض آن توصیهی آغازین است: «گرچه عمل کار خردمند نیست»؛ یعنی هرکه شغل دولتی قبول کند، خردمند نیست. ما با دو مفهوم از خرد سروکار داریم: مفهوم اخلاقی و مفهوم سیاسی. این دو مقابل هم قرار دارند؛ تقریباً در تمام متون سیاستنویسان مسلمان این مشکل وجود دارد. این محظور که در عنوان از آن به «دوگانهی اخلاق و سیاست» تعبیر کردهام، تنگنایی نیست که فقط سعدی با آن مواجه بوده باشد. بسیاری از متفکران مسلمانی که میخواستند دیوار سیاست و حکومت را بر بنیاد اخلاق و فضائل دینی برآورند با چنین تنگنایی مواجه بودهاند؛ تنگنایی که به گمانم سیاستورزان مسلمانی که میخواهند خرقهی پارسایی را با ردای پادشاهی بپوشند هنوز هم با آن دست به گریباناند.
سپهر ماتریالیستی کنفسیوس
خاکی بحثش را با عنوان «دو اندرزگوی اخلاقی از نگاه مدیریتی» آغاز کرد. وی در تبیین ضرورت کاربست نگاه مدیریتی به آموزههای دو حکیم ایرانی و چینی گفت: در منابع درسی حوزهی مدیریتی پیوسته از کنفسیوس نام برده شده است؛ اما نامی از بزرگان ما چون سعدی نیست. سال 2016 از سوی سازمان ملل متحد «سال ادراک و فهم جهانی» نامگذاری شده است. در پی آن گامهایی برداشته شده است تا ارتباطی انسانی بین فرهنگها و اقوام مختلف توسعه یابد؛ مگر این رویکرد به کاهش رنج بشری انجامد. شاید برگزاری همایشهایی اینچنینی گامی برای تحقق این امر باشد. باید در نظر داشت رویکردهای تطبیقی، روشهایی برای تحقیق هستند و استانداردهای خود را دارند. می توان ایندست رویکردها، به مفهوم عام و خاص آن را، در تحقیق، در دوسطح دید: رویکردهای عامیانه و رویکردهای عالمانه.
وی در شرح مؤلفههای رویکردهای عالمانه اظهار داشت: در ابتدا باید محورهای مقایسه مشخص باشد. ما امروز با مکتبی برگرفته از آرای کنفسیوس رویارو هستیم؛ در حقیقت معلوم نیست کدام بخش از این آموزهها ازآنِ پیشینیان است و کدام بخش مرتبط با شاگردان وی. اما دو عنصر اساسی میتواند بهعنوان پایههای مکتب کنفسیوس مطرح شود. اولین آنها مفهوم آسمان است؛ نمیتوان به ضرس قاطع گفت او نگاهی ماتریالیستی به جهان داشته است؛ چرا انسانی که روی زمین زندگی میکند، آسمان را در نظر میآورد؟ ممکن است آسمان در اینجا نماد خدا نباشد؛ اما نمادی است برای نوعی ماوراء. در آموزههای وی مفهوم انسانیت نیز راهی را میگشاید برای حرکت به سوی مقایسهی سعدی و کنفسیوس.
خاکی افزود: «استاد گفت من هیچ لجاجتی با آسمان و انسان ندارم؛ من علم معمولی را میآموزم، ولی به سوی راههای آسمان ارتقاء مییابم؛ شاید فقط آسمان مرا درک کند. اگر کسی بر خلاف احکام آسمانی مرتکب گناهی شود، دعا و شفاعت آسمانی دربارهی او اثر ندارد»؛ این نقل قول کنفسیوس با آنچه گفته شد چه نسبتی مییابد؟ بر اساس این جملات میتوان دریافت که کنفسیوس خود را با یک نظام ماورایی هوشمند رویارو میداند که نسبت به افعال انسان کنش و واکنش دارد. بنابراین نمیتوان ماتریالیسمی صِرف را از اندیشهی او برکشید. بر این اساس اگر بخواهیم آرای سعدی و کنفسیوس را با یکدیگر قیاس کنیم، میتوانیم در اندیشهی سعدی نوعی نگاه منطبق با واقعیت زندگی را بیابیم که از منظر تعالیم الهی صورت یافته است؛ همچنین میتوانیم نگاهی غیردینی و انسانی را برکشیم.
وی مصادیق این رویکردها را برشمرد و تأکید کرد: از دیگرسو در کنفسیوس هم باید چنین زاویهی قائمهای را دید. ممکن است پارهای از آرای او بر پایهی نگاه صرف انسانی شکل گرفته باشد؛ اما بر اساس آنچه گفته شد، بیگمان دغدغهی اودر آنچه در زمین رخ میدهد خلاصه نمیشود. بنابراین دو حکیم در نگاه غیردینی به انسان اشتراک نظر دارند؛ با این تفاوت که سعدی به دین و خدا و پیغمبر نظر دارد؛ اما کنفسیوس تنها بر عنصر آسمان تأکید میکند.
خاکی در ادامه به معرفی برخی منابع حوزهی مدیریت استراتژیک پرداخت که بر پایهی آرای کنفسیوس تألیف شدهاند. وی از آنپس برخی تئوریهای جاری در این حوزه را تشریح کرد و تصریح داشت: امروز دانش مدیریت به سوی پرورش مدیران اخلاقی و فضیلتگرا سوق یافته است. بیگمان این فضیلت، همان مفهومی نیست که نزد پیشینیان مطرح بوده است؛ حال آنکه تحول پارادایمها، فضایی را فراهم کرده است تا آرای حکیمی چون کنفسیوس در شکل و صورتی ویژه اهمیت یابد و مطرح شود. در نظر آوریم که سعدی همچنان در دانشکدههای ادبیات بی نگاه نقادانه زیر انباشت تقدیسها مدفون شده است.
وی به قاعدهی طلایی کانت اشاره کرد و گفت: روزگاری تصور میکردیم این قاعده روایتی برگرفته از بزرگان ماست؛ بعد دریافتیم بر اساس متن انجیل سامان یافته است؛ پس از آن دانستیم کنفسیوس نیز آن را مطرح کرده است؛ امروز نیز این فرض مطرح است که اصل یادشده تنها تعلیم حضرت آدم بوده است، اگر او را بهعنوان پیامبر تلقی کنیم. این آموزه را باید بهعنوان سخنی در نظر آورد که در سپیدهدم آفرینش از سوی انسان سادهای مطرح میشود که پا به عرصهی هستی گذاشته است. وقتی کسی از کنفسیوس میپرسد: «چه باید بکنم که مردی برتر شوم و به خدمت دولت درآیم؟» ابرمرد در اندیشهی کنفسیوس مرد آزاده است. رای وی بر این است که باید پنج خصلت خود را پرورش دهی و از چهار زشتی بپرهیزی تا صلاحیت یابی برای ورود به دولت.
خاکی در انتهای سخنان خود ضمن اشاره به خصائل و زشتیهای یادشده، مشترکات نظرگاههای کنفسیوس و سعدی در حوزهی مدیریت را با ارجاع به نموداری تشریح کرد و چنین نتیجه گرفت: به اعتقاد من هم کنفسیوس و هم سعدی، بر خلاف آنچه امروز در فلسفهی اخلاق متداول است، مبنی بر اینکه شخص وظیفهگرا نمیتواند پیامدگرا باشد و شخص پیامدگرا وظیفهگرا، جاهایی به ضرورت وظیفهی انسانی، توصیهی اخلاقی میکنند؛ در جاهای نیز به واسطهی پیامدهای مثبت توصیههایی از ایندست را مطرح میکنند؛ همچنین ایشان در رویکردی دیگر ما را به اخلاق توصیه میکنند، زیرا اخلاق برآمده از فضیلت را بیانگر انسانیت میدانند.
انسان قانونمدار بیشرم!
محبتی سخن خود را با موضوع «طبیعت بشر از دیدگاه سعدی و کنفسیوس» آغاز کرد؛ وی در ابتدا به تشریح مفهوم سرشت بشری یا طبیعت انسانی پرداخت و در اینباره اظهار داشت: آیا چنین مفهومی وجود دارد یا برساختهی ماست؟ آیا انسان در بدو تولد سرشتی دارد یا مانند لوحی ساده است که طی فرآیند زندگانی آرامآرام شکل و صورت مییابد؟ پاسخ به این پرسش، مبحث ما را جهت خواهد داد. سه نظریهی رقیب در اینباره در تاریخ تفکر فلسفی وجود دارد: اولین آنها نظریهی ادیان است که فطرت بشر را فطرتی پاک قلمداد میکند که بعد به آلودگی دچار میشود. نظریات فلاسفه در تقابل با نظریهی پیشین قرار دارد؛ این بحث از نظریات افلاطون و ارسطو آغاز شده است و تا امروز ادامه دارد و در جاهایی ماهیت آن به کلی عوض شده است. به تأکید امروز تعریف مشخصی دربارهی سرشت بشری وجود ندارد.
وی در ادامه به دشواری مقایسهی سعدی و کنفسیوس اشاره کرد و در شرح دلایل آن گفت: چگونه میتوان دو نفر در دو جغرافیا و دو زمانه را با یکدیگر قیاس کرد؟ این مسأله موجب شده است مقولهی ادبیات تطبیقی نیز به آسیبها و مشکلاتی دچار شود. آیا میتوان کنفسیوس را که در فرهنگی وجودمحور، نه الهیاتمحور، رشد یافته است با سعدی مقایسه کرد که در فرهنگی با جهتگیری الهی بالیده است؟ با این همه نمیتوان مشابهتها را نادیده انگاشت؛ چراکه هر دو در برخی مسائل نظرگاه مشترک دارند. نکتهی حائز اهمیت دیگر این است که مطالب بسیار اندکی دربارهی کنفسیوس وجود دارد. غالب آثار منسوب به او هستند و کمتر به گسترهی زبان فارسی راه یافتهاند. مجموعهی این مشکلات هرگونه برداشت علمی از کلام او را با احتیاط همراه میکند.
محبتی کتابهای منسوب به کنفسیوس را معرفی کرد و افزود: برخی مشکلات یادشده دربارهی آثار سعدی نیز وجود دارد؛ آنچنانکه هنوز یک نسخهی انتقادی معتبر از کلیات سعدی موجود نیست. نکتهی دیگر شباهتهایی است که از حیث تاریخ زندگی میان سعدی و کنفسیوس مطرح است؛ البته شاید زیاد محلی از اعراب نداشته باشد؛ اما در تکوین شخصیت آنها کمک میکند. به اعتقاد من روانشناسی شخصیت افراد بزرگ در فهم آنها مؤثر است. سعدی و کنفسیوس، هر دو والدین خود را در کودکی از دست دادهاند؛ هر دو به هجرت ناچار شدهاند؛ هر دو در سنین پختگی به فرهنگ متمایل شدهاند و هر دو حکیم خود را نه موسس مکتب تازه و مصدر سخنی نو، بلکه مجرای انتقال میدانند.
وی ضمن اشاره به دیگر مشترکات از ایندست ادامه داد: به نظر میرسد نه سعدی و نه کنفسیوس تعریفی مشخص و منطقی از طبیعت انسانی ارائه نکردهاند؛ ایشان با ذکر اوصاف و ویژگیها، ما را در دریافت این مقوله جهت میدهند. با توجه به این نکته شاید بتوان طبیعت انسانی از منظر آنها را دریافت. سعدی و کنفسیوس معتقدند آسمان نقش اول را در سرشت و طبیعت بشری دارد؛ البته باید این را در نظر داشته باشیم که این مفهوم نزد آن دو تفاوتهایی دارد. کنفسیوس در اینباره میگوید: «کسی که ارادهی آسمان را نمیشناسد و به جا نمیآورد، او را آزاده نمیتوان نامید»؛ در تفکر او آزاده کسی است شبیه رند، صاحبهنر و صاحبدل.
محبتی افزود: نقش اندیشهی سیاسی یا حاکمیت زمانه دومین مؤلفه برای تعریف سرشت انسانی از منظر کنفسیوس است؛ سعدی نیز در این زمینه تأکیدات ویژهای دارد. کنفسیوس در اینباره میگوید: «شاهان خوی رعیت را اصلاح میکنند و ناگزیر برای اصلاح، مردمان به آنها مراجعه میکنند. برای هرگونه اصلاح در طبیعت بشری نیاز به یک حکومت خوب است؛ حکومت را مردان شایسه میچرخانند و مردان شایسته در پرتو منش شخص حاکم به بار میآیند». او بر این عقیده است که اگر میخواهیم بین حکومت و سرشت آدمی رابطهای معنیدار ایجاد شود، باید دولت به انتظام خاندان خود بپردازد؛ انتظام خاندان باید منعطف شود به تربیت نفس؛ تربیت نفس باید تصفیهی قلب را وجه همت قرار دهد تا تصفیهی قلب، خلوص نیت، کسب علم و تحقیق از حقیت اشیا را محقق کند. اگر بخواهیم از بالا به پایین آغاز کنیم باید این روند را پیش گیریم؛ اما اگر بخواهیم مسیری از پایین به بالا را بپیماییم باید عکس مسیر یادشده را پی گیریم.
وی این آموزه را معروفترین دایرهی تعلیمات کنفسیوس خواند و تأکید کرد: از نظر کنفسیوس عامل دیگر برای شناخت طبیعت بشری، افرادِ الگو هستند. بر این اساس هیچگاه افرادی که فیزیکی قوی دارند و عملی هنری را به خوبی صورت میدهند نمیتوانند الگو قرار گیرند. او در اینباره میگوید: «سرمشق صالح بهترین شیوهی تربیت است نه وضع قانون»؛ آیا انسانی که معیاری چون قانون دارد قویتر است یا انسانی که نوعی عفت درونی را معیار قرار میدهد؟ به زعم کنفسیوس انسان قانونمدار بیشرم میشود؛ چون تنها در حیطهی دیدها از برخی اعمال میپرهیزد. سعدی نیز بسیار بر ایندست مبانی تأکید کرده است. کنفسیوس خصائلی را برای انسان الگو برشمرده است: عزت در نفس، علو در همت، خلوص در نیت، شوق در عمل و نیکی در سلوک. از نظر کنفسیوس مهمترین نکته در تکوین سرشت آدمی این است که هر شخص خود میداند درونش چه میگذرد؛ او در اینباره میگوید: «هرکسی ریشهی شادی و غمناکی و آزادی و جبن را در درون خود دارد و میپرود؛ خطاها و سهوهای هر کسی مطابقت با طینت و سرشت او دارد و از آنجاکه ما خطاهای او را میبینیم میتوانیم به طبیعت و حال او پی ببریم.»